محمدرضا شجریان؛ صدای ماندگار ایران
شجریان، از بزرگترین سرمایههای ملی و برجستهترین نمایندگان روح ایرانی است؛ روحی که در آواز او متجلی میشد. آواز او با عمیقترین لایههای وجودی ملت ما پیوند خورده است.
کد خبر :
۸۵۷۱۶
بازدید :
۶۰۲۵
محسن آزموده | محمدرضا شجریان، استاد برجسته آواز ایران، بزرگترین خواننده شعر و غزل فارسی در دهههای اخیر است و به اذعان اهل نظر و متخصصان موسیقی، در خوانش شعر هر یک از ارکان ادب فارسی، حق مطلب را به حد کمال ادا میکرد، بهگونهای که به تعبیر استاد هوشنگ ابتهاج، اگر در عصر حافظ میزیست، با خواندن هر غزلش از فرط شکرگزاری و رضایت، سرتاپای او را غرق در بوسه میکرد.
بیعلت نیست که آوازهای جادویی شجریان را همه ایرانیان، دوست دارند. در صفحه پیش رو، شماری از اهالی اندیشه و اساتید علوم انسانی، به پاسداشت این استاد گرانمایه و جاودانه، یادداشتهایی نوشتهاند که از نظرتان میگذرد.
صدایی که میماند!/ احسان شریعتی
«.. صدای انعقاد نطفه معنی و بسط ذهن مشترک عشق، صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند!» (فروغ)
این یادداشت را پیشتر برای آرزوی سلامتی شجریان نوشته بودم، اما امروز در سوگ «برترین استاد آواز و موسیقی کلاسیک ایران» جوهر آن نوشته را هنوز معتبر مییابم و اگر دیروز در زادروز این صدا و در «شب سکوت کویر»، نیایش ما در جشن «بهترین (ها)»، جز این نبود که با آرزوی شفا و بازیافت کامل سلامت او، ارجشناس و گوشسپار صدایی باشیم که همواره خواهد ماند، امروز نیز در سوگ صدایی که میماند باز میتوانیم با او همسرا شویم که: «ﺑﺒﺎﺭ ﺍی ﺑﺎﺭﻭﻥ، ببار! به یاد عاشقای این دیار، به داغ عاشقای بیمزار...»
صدایی که میماند!/ احسان شریعتی
«.. صدای انعقاد نطفه معنی و بسط ذهن مشترک عشق، صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند!» (فروغ)
این یادداشت را پیشتر برای آرزوی سلامتی شجریان نوشته بودم، اما امروز در سوگ «برترین استاد آواز و موسیقی کلاسیک ایران» جوهر آن نوشته را هنوز معتبر مییابم و اگر دیروز در زادروز این صدا و در «شب سکوت کویر»، نیایش ما در جشن «بهترین (ها)»، جز این نبود که با آرزوی شفا و بازیافت کامل سلامت او، ارجشناس و گوشسپار صدایی باشیم که همواره خواهد ماند، امروز نیز در سوگ صدایی که میماند باز میتوانیم با او همسرا شویم که: «ﺑﺒﺎﺭ ﺍی ﺑﺎﺭﻭﻥ، ببار! به یاد عاشقای این دیار، به داغ عاشقای بیمزار...»
موسیقی علمی و معنوی ایران، از زمان «موسیقی کبیر» فارابی تاکنون، «نیندیشیده» مانده یا به نحو شایسته و بایسته مورد مهر و نظرورزی قرار نگرفته است.
این سنت گرانقدر، همچون «صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن»، نیازمند نوزایی و بازاندیشی است. همان موسیقیای که به تعبیر افلاطونی، به دلها روح و به اندیشه بال میبخشد و در نظر شوپنهاور، تجسم ذات جهان است و نغمهای که جهان متن اوست و به باور نیچه، زندگی، بدون موسیقی خطایی بیش نخواهد بود!
تجدد راستین، اما جز «ازسرگیری» سنت چیست؟ برای شروعی دیگر و آغازی نو، گام نخست، تصلبگشایی، واسازی و زنگارزدایی از رسوب سدهها زوال و رکود و انحطاط است. نوآوریهای استاد شجریان در ابداع سبک ارایه و ساختِ سازهای جدید و دانش و اشراف او نسبت به تاریخچه سنت موسیقیایی ملی نشانگر درک همین ضرورت و داشتن درد و دغدغه نوزایش و پیرایشگری سنت است.
در زمانه و زمینهای که صبح روز تعطیل نیز، در عید سعید غدیر، یعنی روز وصایت به پیروی از الگوی «ابرمرد» و «انسان کامل»، باید با صدای گوشخراش «ضایعاتی خریداریم!» وانتهای دورهگرد از خواب برخیزی، یعنی در سرزمینی که ضایعات بیش از اصل کالاها خریدار دارد، تشخیص بهترین (صدا)ها دشوار مینماید.
بر فراز همه آلودگیهای صوتی مسلط بر شهری در حال ساخت وساز مدام، این امید، اما همچنان در ما زنده است که «تنها صداست، که ذوب ذرههای زمان خواهد شد» و هر لحظه آینده و در راه، باردار فریادهای رسا و شیوای گذشته خواهد بود. چنانکه در فضای پساطلوع دهه شصت، یک صدا میتوانست فرق داد و «بیداد» را فریاد کند و آن کدام صدا؟ یکی از چند صدای برتر جهان. صدایی از خراسان؛ سرزمین ایمان و آزادگی، سلحشوری و عرفان که این همه در «اذان» استاد تبلور یافته بود.
داشتن استعداد طبیعی در هر سپهری، بهترین و عالیترین بودن در هر رشتهای، اعم از هنر و ورزش، یا فنّ و دانش، موهبتی یزدانی است که برای ماندن در حافظه تاریخی مردم کفایت نمیکند. زیبایی از سویی، در پویش استعلایی و برتریجویی خود، نیکی و درستی و راستی را نیز میطلبد. استقلال استاد در طول سالهای خلاقیت هنری نشان از بهره داشتن او تعهد اخلاقی و اجتماعی داشت؛ و از دیگر سو، هر نمادی و ندایی نیازمند چشم و گوشی است که ارجش را بشناسد، قدرش را بداند و آن راه گشوده را ادامه دهد.
آن صدا، اما ناخوش از مرارت و ملالت ایام خاموش شد، چه آنان که «از سلاله درختان» اند را «تنفس هوای مانده ملول میکند!» صدای شجریان را پس از او خوشبختانه فرزندان برومندش، مژگان و همایون، پژواکند. آری فرزندان هنردوست این سرزمین آن صدا را باز بارها زمزمه و تکرار خواهند کرد.
راز جاودانگی شجریان/هادی خانیکی
از عصر پنجشنبه که غروب ستاره درخشان آسمان هنر ایران محمدرضا شجریان قطعی شد، جامعه ایرانی در همه سطوحش، هم به سوگ نشست و هم به سخن آمد. رسانهای شدن شجریان در این حد پدیدهای نوظهور است. هیچ قدرت تبلیغاتی و حتی سازماندهی سیاسی نمیتواند کسی را چنین به میانه افکار عمومی بیاورد.
به راستی راز این برانگیختگی احساسات و ادراکات این طیف گسترده و متنوع و ناهمگن چیست؟ در وجود شجریان و داشتههای هنری و فرهنگی او رازی است که هنوز سر به مهر است یا در جامعه دستخوش تغییر ما مختصاتی وجود دارد که فراتر از مصائب و دشواریهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی میرود و به جای غم نان و نگرانی از سلامت و آینده خویش در پی وضعیت و جایگاه «خواننده ملی» میدود یا فراتر از این دو فرهنگ ما ایرانیان، از چنان عناصر زایایی هنوز برخوردار است که یاد و خاطره تاریخی مواجهه با فردوسی، عطار، خیام، سعدی، مولانا و حافظ را دوباره زنده میکند؟
این روزها غلبه عواطف و احساسات برآمده از پیوند گسترده و درونی نخبگان و جامعه با شجریان، هنوز امکان تامل در این پرسشها را نمیدهد، اما سرانجام باید از این گستره نوشتهها و گفتهها فراتر رفت و به اعتبار تجربهها و زیستههای شخصی و دادهها و مستندات و مطالعات علمی راز مانایی هنر شجریان و قدرت بازآفرینی فرهنگی و ادبی آن را از ورای ادراکات گوناگون از شجریان پی گرفت.
شجریان خود رسالت موفق خویش را در رهایی موسیقی ایرانی از دست و زبان مخالفان آن به موفقیت فردوسی در نجات زبان فارسی میدانست. بزرگانی، چون شفیعیکدکنی و هوشنگ ابتهاج جایگاه او را در نقشآفرینی چند جانبه هنری به نقش حافظ در شعر فارسی نزدیک دانستهاند و دیگرانی هم داشتهها و آوردههای او را در ساحت هنر به آفرینش «زبان معیار» از آن نوع که سعدی به آن در ادب فارسی دست یافت، برشمردهاند.
در حوزه اجتماع و سیاست هم این جایگاه والای شجریان را از انتخاب آگاهانه و پرهزینه او در همصدایی با مردم در برابر قدرت سیاسی در رسانههای رسمی دیدهاند. شاید همه اینها در مقیاسهای علمی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی درست باشد، اما ناروا نیست اگر در این منظومه به پرسشی پردامنهتر نیز بیندیشیم و آن اینکه هر یک از ما در گذار ایام تحولاتی گسترده در بینش و کنش و منش داشتهایم.
جامعه پیش روی ما هم در رویارویی با رخدادهای گوناگون سختافزارانه و نرمافزارانه دائما در معرض تغییر بوده است. شجریان نیز در مقام یک هنرمند دردآشنا و متعهد ایام پر فراز و نشیب را پشت سر نهاده است؛ در موقعیتی به دنبال «رهجویی متکی بر تفنگ» بوده و در موقعیت دیگر خواستار «بر زمین نهادن تفنگ» شده است.
در این سه گونه دگرگونی درازدامن چه چیز سبب شده است که نام و نقش شجریان همچنان پابرجا بماند و او را به مثابه سرمایه نمادین و فرهنگی در خدمت انسجام و تقویت «هویت ملی» قرار دهد؟ تجربه خود من از این پدیده کم نظیر آن است که هیچگاه نتوانستهام در فرازها و فرودهای زمان از «آواز شجریان» که تصویری این زمانی از «فرهنگ ایران» هست، جدا شوم چه آن روز که در فرآیند مبارزه علیه نظام شاه، زندگی چریکی را برگزیده بودم و چه امروز که راه نجات کشور را رو آوردن به گفتگو و تفاهم و تن سپردن به خواست و رای مردم میدانم؛ در همه حال صدای شجریان به مثابه مرهم و امید برای رنجها و دردهایم بود و هست.
نمیدانم دیگران با تجربههایی از این دست چگونه روبهرو شدهاند و میشوند؟
زنده به عشق/جواد اطاعت
زمانی که با خبر درگذشت استاد بزرگ موسیقی ایران با غم غوطه میخوردم و آواهای آن سالک اهل عرفان و مشرب اصحاب ایقان را زمزمه میکردم، دوستی پیغام داد که به این مناسبت مطلبی را برای انتشار تدوین کنم. نمیدانستم در آن سکوت سرد شب در سعد صوت زیبای او و در نحس فراقش چه بگویم و در این تراژدی چه بنویسم که در خور شأن استادی، چون خسرو آواز ایران زمین باشد.
از سویی در وصف حسن آن آوازهخوان فصیح و سخن گزار بلیغ قاصر بودم، چراکه نغمههای مهیج او مضبوط است و آوازهای آن مرغ خوش الحان مشهور. او به حسن غنا موصوف و به لطف نوا معروف؛ از دیگر سو میدانستم که از عدم اجابت پشیمان میشوم و از ننوشتن پریشان و دامن صحبت از ادیبی کامل و فصیحی فاضل درچیدن و از ابراز ارادت به او درکشیدن شرط مروت و فتوت نبود.
در دل چنان میگشت و در خاطر چنان میگذشت که این بیت از حافظ بر زبانم جاری شد؛ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ... درنگ جایز ندانسته و قلم بر کاغذ گذاشتم. چارهای جز این نبود، چراکه همه از غم مفارقت او به جان آمدهایم و از مهاجرت او به فغان. باید که به الماس مژه گوهر عجز و اضطرار سفتیم و با لسان افتقار و زبان اعتذار سخن گوییم. نمیتوان خونابههای چشم هموطنان در غم و اندوه فقدان خالق ربنا دید و لب به سخن نگشود.
نشاید که ملتی از غم رفتنش پر از جوش و خروش و دهان من از گفتن مدح و ثنای او خاموش. شجریان بیش از به پنج دهه زبان به آواز متکلم و به ترانه مترنم و لبان به خنده متبسم بود. آوازه خوانی پر آوازه که در سلالت عبارت و دقت اشارت بینظیر بود، از میان ما رفته است.
او که در طول زندگی برای مردمانش سازی مینواخت و غزلی میپرداخت، به مطلوب رسیده و جمال معشوق بدیده. باید که در ثنای او بگویم، اگرچه به افتقار کلام، ثنای جمیل و ثواب جزیل عاید و واصل ما نشود، لااقل به قدر وسع بکوشم. شجریان عاشقی بود که در سرزمین شفقت جز تخم محبت نکشت. آوازخوانی فصیح و موسیقیدانی لبیب بود، آواز او، ابداعی فراوان، لطافتی کامل و مهارت و ملاحتی تمام داشت.
اگر فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا زبان پارسی را با اشعار خود زنده و مانا کردند، شجریان با صدای خود، این زبان، فرهنگ، ادب و موسیقی را جاودانه کرد. اگرچه او نمایانگر نبوغ مردمان ما و نمادی از غرور ملی ایرانشهری در عصر حاضر بود و نسبت به احیای میراث فرهنگی ایرانیان به خوبی همت گماشت؛ اما با کسب جوایزی، چون جایزه پیکاسو و دیپلم افتخار از یونسکو، نشان موتزارت و جایزه گرمی از مرزهای ایران پا را فراتر نهاد و محدود به جغرافیای پارسیان نماند.
افسوس که قوت مباشرت ساقط گشت و اطبا از معالجت آن یار سفر کرده عاجز شدند؛ اما تا بوده چنین بوده و این زمین سرد در طول تاریخ خزاین بسیاری دفین کرده است. شجریان عزیز تو فروزان آتشی بودی که توفان زمانه خاموشید جسم و جانت را؛ لکن خرم از آنیم که زین پس شعله جانت روشنتر و آوازت جاودانهتر با ماست (هو معکم اینما کنتم).
خنیاگر عشق آسوده بخواب که صدایت مانا و جاودان است و آفت زوال بر کرانهات هویدا نباشد که گفتهاند یادگار مرد در این جهان سنتهای خوب و سیرتهای نیکوی اوست. آری آن جوانمرد از میان ما برفت و جان به جانان سپرد؛ خدایش او را در روضهای از رضوان بهشتی ماوا و مسکن دهاد.
روانش شاد و صدای آوازش در گوش هوشمان پرطنین باد. اگرچه به ایجاز سخن گفتیم؛ اما به قول جامی امید آنکه خوانندگان این کوتاه سخن، ما را به لب دعایی و روح آن مطرب عشق را به ثنایی شاد کنند. انشاءالله
تاملی در رابطه سیاست و هنر/بیژن عبدالکریمی
در سالهای اخیر بارها فریاد زدهام که یک «ملت» حقیقی و اصیل، صرف یک «جماعت»، یعنی تجمعی از افراد در یک سرزمین نیست. یک ملت برای ملت شدن نیازمند نیروها و مولفههایی است که آحادش جامعه را در عمیقترین لایههای هستیاش به یکدیگر پیوند میدهد.
در این میان شعر، هنر، ادب و موسیقی از مهمترین عناصری هستند که به یک قوم تاریخی هویت بخشیده، از یک جماعت یک ملت میسازند. یک «جماعت» برای آنکه به یک «ملت» تبدیل شود و تا سرحد یک ملت ارتقا یابد نیازمندِ «افتخار و غرور ملی و امید ملی» است و شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقیدانان حاملان و حافظان افتخار، غرور، امید و آزادگی یک ملت هستند.
بدا به حالت سیاستی که این مهم را درنیابد و قدردان شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقیدانانش نباشد و به واسطه بیتوجهی به شاعران، هنرمندان، ادیبان و موسیقیدانان یک کشور، حس افتخار، غرور، امید و آزادگی ملتش را جریحهدار سازد.
سیاست ناپخته و خام که سیاست را صرفا در حد روزمره و مواضع و جهتگیریهای اینجایی و اکنونی و نه در افق تاریخ و آیندههای دورتر و منافع ملی، میفهمد درنمییابد که غرور ملیِ ناکافی و احساسات جریحهدار شده یک ملت، بحث جدی و اثربخش درباره سیاست ملی را- آن هم در روزگاری که یک جامعه زیر سنگینترین فشارهای نظام سلطه جهانی است - نامحتمل میسازد.
سیاست ناپخته باید دریابد که ما بدون شخصیتهای فرهنگی، متفکران، شاعران، ادیبان، و هنرمندانمان نمیتوانیم به خویشتن به منزله یک ملت بزرگ تاریخی وحدت و انسجام ببخشیم. بیتردید، ادب، هنر، شعر، موسیقی و آواز ایرانی در کنار دیگر مولفههای حِکمی، فرهنگ، دینی و معنوی، از مهمترین مولفهها و پایههای هویت ملی ماست.
سیاست خام و ناپخته نباید با صرف تکیه بر برخی مولفههای هویتبخش مثل اسلام و تشیع، اجازه دهد دیگر عناصر بنیادین و پایههای هویت ملی ما، مثل حکمت، شعر، ادب و موسیقی ما به واسطه بیگانگان مصادره شده یا به دلیل بیتوجهی به آنها سبب شکاف بیشتر ملت با نهاد سیاست، آنهم در شرایط تاریخی بسیار بحرانی کنونی کشورمان شود. سیاست خام و ناپخته باید به این مساله واقعی و انضمامی روزگار ما بیندیشد که مولفههای بنیادین هویت ایرانی چیست و شعر، موسیقی و ادب فارسی در این میان چه نقشی دارد و چگونه میتواند این مولفهها را عاملی برای افزایش وحدت، انسجام و سرمایه ملی سازد.
سیاست خام و ناپخته چگونه میتواند مدعی مبارزه با غرب و غربزدگی و سکولاریسم و نیهیلیسم جهان کنونی باشد، اما نقش عظیم و اثرگذار حکمت معنوی و شعر و ادب فارسی را که با موسیقی و آواز اصیل ایرانی پیوندی وثیق و نسبتی نازدودنی دارد، در مقاومت در برابر نیهیلیسم و بیمعنایی جهان غربزده کنونی نادیده بگیرد؟
نهاد سیاست باید دریابد که این حکمت، شعر، ادبیات، هنر و موسیقی و شیوه مواجهه سیاست با اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه و موسیقی است که معیار درستی و نادرستی سیاستهاست. درک و تفسیر از هنرمندان به عنوان یک موافق یا مخالف سیاسی و نقد سیاسی هنر و موسیقی نافهمی شأن و جایگاه هنر و تقلیل آن تا سر حد مناقشات مبتذل روزمره است.
شجریان، از بزرگترین سرمایههای ملی و برجستهترین نمایندگان روح ایرانی است؛ روحی که در آواز او متجلی میشد. آواز او با عمیقترین لایههای وجودی ملت ما پیوند خورده است. نادیدهانگاری این حقایق بزرگ بهمعنای سیاستنااندیشی و سیاست نافهمی نهاد سیاست است.
۰