اگر پیکان نارنجی، سمند نمی‌شد...

اگر پیکان نارنجی، سمند نمی‌شد...

بیش از یک هفته طول نکشید، تا به خودمان بیاییم پدر رفته بود. نه ماسک و ضدعفونی و نه غربالگری و نه آن نایلون‌های ضخیم میان صندلی مسافران و راننده نتوانست جان پدر را حفظ کند.

کد خبر : ۸۸۷۰۹
بازدید : ۶۲۷۲
اگر پیکان نارنجی، سمند نمی‌شد...
نیلوفر رسولی | ۸۶ صندلی از اسفند سال گذشته تاکنون خالی شده‌اند، ۸۶ صندلی رانندگان تاکسی زیر نظر شهرداری تهران. رانندگان تاکسی با شیوع کرونا، چاره‌ای جز مسافرکشی نداشتند آن‌ها که برای گذران روز‌های بازنشستگی پشت فرمان می‌نشستند، می‌دانستند که دیگر خیابان راهی برای رفع ملال نیست.
اما دیگران که همچنان زیر موج‌های کرونا شیشه پنجره تاکسی را برای سوار کردن مسافر پایین می‌دادند، عموما در جست‌و‌جوی راهی برای گذران زندگی از راه مسافرکشی بودند و شیوع کرونا نمی‌توانست آن‌ها را برای ماندن در خانه ترغیب کند زیرا با نشستن در خانه درآمدی برای زندگی حاصل نمی‌شد.

گرچه از نخستین روز‌های شیوع کرونا پروتکل‌هایی برای حفاظت رانندگان و مسافران در برابر شیوع این ویروس در نظر گرفته شده بود، اما آمار‌های متناوب که از سوی سازمان تاکسیرانی منتشر می‌شد، نشان می‌داد که با وجود کاهش تعداد مسافران در تاکسی، لزوم استفاده از ماسک برای رانندگان و استفاده از شیلد‌های محافظ، همچنان تاکسیرانی در ایام کرونا پرخطر و با تلفات قابل توجهی مواجه است.
در میان آمار سازمان تاکسیرانی شهرداری تهران تاکنون نام ۸۶ نفر به چشم می‌خورد که بر اثر ابتلا به کرونا جان باخته‌اند. گرچه بیشتر رانندگان تاکسی‌های فوت شده متولد دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ هستند، اما در میان آن‌ها نامی از یک جوان متولد سال ۶۱ نیز دیده می‌شود.
افزایش مخارج استهلاک خودرو، کاهش تعداد مسافران و افزایش ساعات فعالیت برای کسب هزینه زندگی از قبل این کار و وام ناکافی کرونایی برای جبران خسارت‌ها گوشه‌ای از مشکلات رانندگان تاکسی‌هایی بود که در تمام روز‌های شیوع کرونا، چه در اوج روز‌های شیوع و مرگ میر و چه در روز‌های تعطیل با خیابان‌های خالی به صورت شبانه‌روزی در حال جابه‌جایی مسافر بودند.
این گزارش روایتی است از گفته‌های فرزندان دو نفر از این رانندگان تاکسی از حضور شبانه‌روزی پدران در خیابان‌ها با وجود کاهش درآمد و کاهش تعداد مسافر و افزایش معنادار سطح درآمد و سطح مخارج تاکسی و مرگ پدرانی که دیگر نیستند تا نگران شمع‌های سوخته تاکسی و وسایل جا گذشته در صندلی‌های عقب خودرو باشند.

کرونا کار پدر را بیشتر کرد
تلفن زنگ می‌خورد و پس از انتظار طولانی صدایی از آن سوی خط شنیده می‌شود، نام تاکسیرانی که می‌رسد پاسخ‌ها کوتاه و کوتاه‌تر می‌شوند، رد صدای اشک هنوز از پشت تلفن به گوش می‌رسد، دختران و پسران‌شان می‌گویند که هنوز برای گفتن از جای خالی پدر زود است، مادران، اما کمی سکوت می‌کنند و با لحنی قاطع می‌گویند که نیاز به کمک یا گفتگو ندارند.
هرچه تاریخ فوت به ابتدای شیوع کرونا نزدیک‌تر می‌شود، تلفن‌ها و شماره موبایل‌های بیشتری هستند که واگذار یا مسدود شده‌اند، مخاطبان پشت این خط‌ها که شاید روزی خودشان مسافر صاحبان خط تلفن بوده‌اند، نشانی از راننده‌های تاکسی ندارند، مثل عابرانی که در صف انتظار برای تاکسی، تمام پراید‌ها و سمند‌های زرد به چشم‌شان یک رنگ است و پس از پیاده شدن از تاکسی حتی خطوط چهره و صدای راننده‌ها را به خاطر نمی‌آورند، صاحبان جدید شماره‌ها نیز خبری از راننده‌های تاکسی ندارند. اینجا فراموشی زودتر از راه رسیده است.

گلایه‌ها حالا به سکوت تبدیل شده‌اند، یکی از فرزندان که نمی‌خواهد نام و نشانی از او آورده شود، می‌گوید تا زمانی که پدر زنده بود، بار‌ها برای تغییر خودروی فرسوده‌اش به سازمان تاکسیرانی درخواست فرستاده بود، کلاچ، فرمان و شمع فرسوده خودرو تند به تند از کار می‌افتادند و تمام درآمد پدر برای تعویض آن‌ها خرج می‌شد.
«این اواخر درآمدی حاصل نمی‌شد، یا به بنزین می‌رفت یا به تعمیر و تعویض قطعات، راستش را بخواهید پدر راحت شد، دیگر بدون نگرانی از خراب شدن تاکسی‌اش می‌خوابد.»
دختر از پشت خط تلفن آهسته، اما با کلمات شمرده می‌گوید که اگر طی این یک سال گذشته پدرش برای مسافرکشی به خیابان می‌رفت، اگر برای گرفتن کرایه خط، صندوق کوچکی کنار دستش درست کرده بود که کمتر به پول مسافران دست بزند، اگر هر روز ماسک و محلول‌های ضدعفونی‌اش را تجدید و تازه می‌کرد، دلیل دیگری جز اجبار نداشت، با خانه‌نشینی اجاره خانه درنمی‌آمد و فروختن تاکسی هم برای پدر سرمایه نمی‌شد.
او می‌گوید: «پدر مگر چقدر درمی‌آورد که هر روز ماسک بخرد، پول بنزین بدهد، خرج لاستیک و موتور کند و تازه سر چند صد تک‌تومان با مسافران هم چک و چانه بزند؟»
اگر پیکان نارنجی، سمند نمی‌شد...
دختر این پدر از وضعیت خانواده‌هایی می‌گوید که تنها محل اصلی درآمدشان تاکسیرانی پدر بود و با بلایی که کرونا برای آن‌ها آورده است، یا تاکسی‌ها را به رانندگان دیگر اجاره داده‌اند، یا تاکسی را فروخته‌اند و به شهرستان رفته‌اند تا دکان خوارباری راه بیندازند یا تاکسی را فروخته و موتور خریده‌اند که پسران ارشد خانه بتوانند به عنوان پیک در شبکه‌های اینترنتی کار کنند، یا خودشان مانده‌اند تنها با دو دستی که چاره‌ای را برای آینده پیدا نمی‌کند.
به گفته او، گرچه برخی رانندگان و مسافرکشان، خصوصا مردان بازنشسته برای گذران دوران بازنشستگی تاکسی می‌رانند، اما این بخش اقلا در دوران شیوع کرونا خانه‌نشین شده بودند و صرفا برای سرگرمی و فرار از ملال به خیابان نمی‌آمدند بلکه آن‌ها که در چنین شرایطی راهی مسافرکشی می‌شدند، عموما برای خرج زندگی چاره دیگری نداشتند و در شرایطی که قیمت کالای ضروری هر روز رقم تازه‌ای به خود می‌دید، نگرانی از شیوع کرونا، مرگ و بیماری به اولویت دوم بدل می‌شد.
دختر این راننده تاکسی می‌گوید که پدر وام ۶ میلیون تومانی کرونا را دریافت کرد، اما این وام در برابر استهلاک خودرویی که هر روز صد‌ها کیلومتر را طی می‌کرد ناچیز بود، از سوی دیگر گرچه کرایه‌های تاکسی افزایش یافته بودند، اما با ضرورت کاهش تعداد مسافران در تاکسی عملا پدر مجبور بود که نسبت به روز‌های پیش از شیوع کرونا ساعت‌های بیشتری را در خیابان‌ها بگذراند.
شاید همین دلیل بود پدر را که بیماری زمینه‌ای نداشت در قیاس با دیگر همسن‌و سالانش در میان جمع دوستان و آشنایان نسبت به کرونا آسیب‌پذیرتر کرد، او می‌گوید: «کرونا هم درآمد پدر را کم و هم کار او را بیشتر کرد، بعد که حسابی به پدر سختی داد، جان او را هم گرفت.»

رعایت کردن کفاف نکرد، پدر رفت
در میان تمام صدا‌هایی که پشت تلفن از گفتگو اجتناب می‌کنند، پسر آقا مرتضی به شرط حفظ نام و نشان هنوز تمایلی برای گفتن از پدر و خاطرات تاکسی دارد، تاکسی که تمام کودکی‌های او و ۴ برادرش را در خود حفظ کرده بود.
آذر سال ۷۵ بود که آقا مرتضی از ارتش بازنشسته شد، کارت ایثارگری داشت، اما هرگز نخواست که روز‌های سپری شده در جبهه و جانبازی خود را در دفتری ثبت کند، پس از بازنشستگی، پیکان نارنجی با چرا‌غ‌های گرد شده راهی برای گذراندن ظهر‌ها و بعدازظهر‌های طولانی بازنشستگی، جمعه عصر‌ها هم آقا مرتضی ۵ پسر و بچه‌های فامیل را در همان پیکان نارنجی جا می‌داد، پیکان نارنجی با ۱۰ جفت چشم کوچک و ۱۰ جفت دست‌های چسبیده به شیشه راهی فشم می‌شد.
سال‌ها می‌گذشتند و پیکان‌ها با پیکان‌های دیگری جابه‌جا می‌شدند، رنگ‌ها از نارنجی به زرد تغییر می‌کردند و آن دست‌ها و چشم‌های پشت شیشه پیکان نارنجی، آنقدر رشد می‌کردند که دیگر روی شیشه بخار زده تاکسی با انگشت درخت گل نکشند.
هرگز معلوم نشد که پیکان نارنجی با دستگیره‌های زمخت و صندلی‌های سیاه چرمی‌اش را پدر به چه کسی واگذار کرد، اما همان زمان که قرار بود پیکان با سمند زرد تعویض شود، پسر‌ها همان زمان از پدر می‌خواستند که همراه با پیکان نارنجی بازنشسته شود، اما چنین نشد.
«شاید اگر پدر همان زمان بازنشسته می‌شد و تاکسی را کنار می‌گذاشت حالا پیش ما بود» سمند زرد جای پیکان آمد و این بار بدون پیگیری خط و مسیر خاصی راهی خیابان‌ها شد. پسر آقا مرتضی می‌گوید که پدر از اول هم نمی‌خواست مسیر مشخصی داشته باشد، دلش می‌خواست که مسافر مسیر را تعیین کند، هر جا که می‌شد، هر جا که می‌خواست، سمند زرد به آن سو می‌تاخت.
کرونا که آمد، پسر‌ها این بار پدر را دوره کردند و گفتند که حالا دیگر زمان بازنشستگی از سمند فرا رسیده است، پدر، اما مثل همیشه می‌گفت که «خدا بزرگ است»، پاسخی کوتاه برای تمام نگرانی‌های پسرانش، پاسخی برای نه گفتن به کمک‌های مالی فرزندان. کرونا که آمد سمند بیشتر از همیشه کار کرد، راه دیگری برای درآوردن خرج ماشین نبود، هر قدر که مسافر‌ها در خیابان کمتر می‌شدند، هزینه‌های جانبی نگهداری سمند هم بالاتر می‌رفت.
اما پدر بی پروا از این ویروس شوم به خیابان‌ها پا می‌گذاشت و تاکسی می‌راند که به آن‌ها که کنار خیابان سرگردان مانده‌اند کمک برساند، با مسافران بی‌پولش بسازد و برای آن‌ها که با اضطراب و حرف‌های گوریده در دل سوار تاکسی می‌شدند، خاطره‌های خوشش را تعریف و مسیر خیابان‌های دودزده را برای‌شان هموارتر کند، اما فضای تاکسی برای مردی ۷۰ ساله چندان ایمن نبود، نه پدر و نه پسرانش فکرش را هم نمی‌کردند که پدر با تمام ملاحظاتی که دارد، کرونا بگیرد، اما گرفت.
شب پنجشنبه بود که ناگهان خستگی و بی‌حالی بر پدر مستولی شد، پیش از آن بدن قبراق و سرحال بود، هیچ ردی از بیماری یا ناخوشی در آن دیده نمی‌شد، اما شاید عطسه یا سرفه مسافری ناشناس آن ویروس را به ریه‌های پدر کشانده بود.
«بیش از یک هفته طول نکشید، تا به خودمان بیاییم پدر رفته بود.» نه ماسک و ضدعفونی و نه غربالگری و نه آن نایلون‌های ضخیم میان صندلی مسافران و راننده نتوانست جان پدر را حفظ کند، پسر آقامرتضی همچنان تکرار می‌کند که شاید اگر آن پیکان نارنجی با سمند عوض نمی‌شد حالا پدر در خانه بود:
«مسافرکشی هیچ امنیتی برای پدر نداشت حتی با ماسک، حتی با شیلد و حتی با امیدواری، اما حالا برای پرسیدن این‌ها دیر است، پدر دیگر بازنمی‌گردد.»
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید