ناصر چشمآذر؛ در رگهایش موسیقی جاری بود
یکی از شناسههای ناصر چشمآذر پیشقدم بودن در موسیقی الکترونیک در ایران است. ناصر که زاده اردبیل بود از ۱۲ سالگی همراه پدرش که معلمش هم بوده، عضو ارکستر آذربایجانی رادیو ایران بوده. در ۱۳ سالگی جایزه بهترین نوازنده آکاردئون را در یک مسابقه کشوری میگیرد.
کد خبر :
۸۸۹۰۷
بازدید :
۷۱۰۷
کیومرث پوراحمد | پلان اول/ فیلم لنگرگاه را قرار بود بسازیم. زندهیاد فؤاد نور نازنین برای موسیقی متن ناصر چشمآذر را پیشنهاد کرد. از دیرباز اسم چشمآذر را شنیده بودم و میدانستم در موسیقی پاپ آدم پرآوازهای است و برای بسیاری از خوانندگان مطرح و محبوب ملودی ساخته و تنظیم کرده.
فکر کردم چنین آدمی باید دنیا را جر و واجر کرده باشد، من خجول بیسروزبان چهجور باید با چنین موجود هفتخطی کار کنم؟! فؤاد گفت «باید چشمآذر رو از نزدیک ببینی.» همان یکی، دو ساعتی که با ناصر چشمآذر نشستیم و گپ زدیم، از بس محبت و صمیمیت از وجود آن کودک (آن موقع) ۴۰ ساله تراوش میکرد که خیلی زود آقای چشمآذر شد، «ناصرجان».
در صحنهای از لنگرگاه دو برادر نوجوان با لنج کوچکی که پر از قاچاق است، لا به لای جنگلهای دریایی از قشم به بندرعباس میآیند...
هنگام ضبط موسیقی ناصر ساز هورن و درامی پرحجم برای این صحنه ضبط میکرد. گفتم «ناصرجان توی این لنج زیرپوش و سیگار قاچاقه، اسلحه و موادمخدر که نیست، اینم یه فیلم کوچولوهه، بنهور که نیست!» ناصر با صبوری و سعه صدر گفت «درستش میکنم» و موسیقی را مطابق میل من ساخت.
در میانه کار لنگرگاه حادثهای تلخ در زندگی داخلیام اتفاق افتاد. کوچ همیشگی همسر سابق و دخترهایم. دلتنگیهای دوری از دخترهایم را در قالب شعری کودکانه با ملودی «آمد نوبهار» ریختم و میخواستم آن را بخوانم و نوار کاستش را برای بچهها بفرستم.
تنها کسی که میتوانست برای این کار کمکم کند ناصر چشمآذر بود که توی خانهاش در امیرآباد فقط یک پیانو داشت. رفتم خانهاش که ترانه را بخوانم. باید کاری میکردم که اعتماد به نفس خواندن پیدا کنم، اما آن کار، کار دستم داد، بشدت احساساتی شدم و مدام وسط خواندن گریهام میگرفت و مگر ناصر چشمآذر آن بیکران احساس و عشق میتوانست پا به پای من گریه نکند...
آن روز نتوانستم آن ترانه را بخوانم، اما همان گریههای مشترک چنان بندناف ما را به هم گره زد که تا سالهای سال و تا آخرین روزهای زندگیاش این بند متصل بود به عاطفه و دوستی و صفا و مهر که ناصر لبریز بود از این همه.
یک سال بعد درخانه پدری ناصر، او موسیقی آمد نوبهار را مثل یک ارکستر کامل ضبط کرد و دیگر لازم نبود که همراه من بنوازد و من همان شعر کودکانه را بالاخره خواندم، اندکی هم به صدایم پژواک داد و شد چیزی که میتوانستم برای دخترهایم بفرستم. فرستادم.
پلان دوم/ فیلم بعدیام شکار خاموش را هم طبعاً با ناصر کار کردیم. یک کمدی ـ فانتزی پر از موسیقی افکتیو با قطعاتی طولانی که در هر قطعهاش شاید تا ۱۰ تا نقطه سینک داشت، یعنی درست سر یک فریم بخصوص موسیقی تغییری داشت مثل موسیقی فیلمهای کارتنها. وقتی موسیقی آماده را گذاشتیم روی فیلم آه از نهاد هردوی ما درآمد. موسیقی با فیلم همخوانی نداشت و سینک نبود.
من تپش قلبم به وضوح بالا رفته بود. ناصر هم سرش را میان دستها گرفته بود به استیصال. همه اینها شاید دو، سه دقیقه هم نشد، ولی به نظر قرنی گذشت تا ناصر فریاد کشید «یافتم!» برخاست و گفت «دو ساعت دیگه برمیگردم.
خیالت راحت همه چی درسته!» ناصر با موسیقی برگشت که سینک سینک بود و مو لای درزش نمیرفت. آنها که با نگاتیو کار کردهاند حکایت ۲۴ فریم و ۲۵ فریم و مشکلاتی را که گاه این فریمها ایجاد میکرد، میدانند. موسیقی شکار خاموش ۲۴ فریم شده بود درحالی که باید به ۲۵ فریم تبدیل میشد.
بعد از شکار خاموش قصههای مجید را ساختم. برای ساخت موسیقی یک مجموعه تلویزیونی که همه نقدینگیاش ۱۶ میلیون تومان بود نه پولش را داشتیم نه وقتش را که برویم استودیو و موسیقی را ضبط کنیم. خانه پدری ناصر در کوچه شمشاد، خیابان ترکمنستان، خیابان تخت طاووس بود.
طبقه اول خواهر و مادرش مینشستند (که هر دو سالها پیش از دنیا رفتند)، طبقه دوم هم استودیوی ناصر بود و طبقه سوم جای خوابش. اتاق خواب و معبدی کوچک با انبوهی شمع همیشه روشن و عکسهای امام علی (ع). آن موقع ناصر کیبورد جادویی کرگ KORG را خریده بود که در ایران تک بود.
یکی از شناسههای ناصر چشمآذر پیشقدم بودن در موسیقی الکترونیک در ایران است. ناصر که زاده اردبیل بود از ۱۲ سالگی همراه پدرش که معلمش هم بوده، عضو ارکستر آذربایجانی رادیو ایران بوده. در ۱۳ سالگی جایزه بهترین نوازنده آکاردئون را در یک مسابقه کشوری میگیرد.
در ۱۷ سالگی رهبر ارکستری میشود که سفارت ایران در عراق تشکیل داده بوده و برنامههایی در عراق برگزار میکردهاند.
در ۱۸ سالگی در کنسرتهای زیادی نوازندگی میکرده. پیش از ۲۰ سالگی از شاگردی استادانی مثل مرتضی حنانه و ملیک اصلانیان بهره میبرد و در ۲۰ سالگی به امریکا میرود تا موسیقی را به شکل آکادمیک بیاموزد و تا مقطع انقلاب تعداد زیادی ترانه برای بهترین خوانندههای پاپ میسازد و تنظیم میکند.
بعد از انقلاب پنج سال به امریکا میرود و آنجا باز هم پیگیرانه موسیقی الکترونیک و موسیقی فیلم میخواند. سال ۶۳ که به ایران برمیگردد به عنوان اولین کار سینمایی، موسیقی فیلم «تاراج» ایرج قادری را میسازد و با همان فیلم بسیاری از تهیهکنندهها و کارگردانها به او رو میآورند و تا ۳۳ سال بعد یعنی سال ۹۶، موسیقی ۷۶ فیلم سینمایی را میسازد و با اکثر کارگردانهای معتبر سینما کار میکند. با سیروس الوند، تهمینه میلانی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی و...
ناصر برای مجموعههای «قصههای مجید» و «سرنخ» هم موسیقی ساخت که هرکدام از این دو مجموعه ۱۲ فیلم مستقل بود و اگر این ۲۴ فیلم را هم به آثار او اضافه کنیم ناصر در مجموع برای ۱۰۰ فیلم موسیقی متن ساخته. او چندبار در جشنواره فجر کاندیدا شد و دوبار سیمرغ گرفته که یکی از جایزههایش برای موسیقی فیلم خواهران غریب بود.
درجشنواره مروارید شرق (پنانگ مالزی) هم جایزه بهترین موسیقی متن را برای فیلم خواهران غریب گرفت. در «خواهران غریب» من شعری مرتکب شدم که اول فیلم خوانده میشود. (قهر و آشتی) بر اساس ملودی «نازنین مریم» کامبیزمژدهی که محمد نوری آن را خوانده بود. همین. اما بقیه شعرها...
شعر «مادر من» را آقای محمدعلی زم، رئیس حوزه هنری به من داد که نمیدانم از کجا پیدا کرده بود. عالی بود. آقای زم پیشنهاد کرد از شعرهای کتابهای درسی استفاده کنیم. پیشنهادش هم عالی بود؛ و ناصر بود که با آن ملودیهای زیبا و فراموش نشدنی و آن تنظیمهای هنرمندانه و هوشمندانه موسیقی خواهران غریب را درکنار باران عشق که شاهکار اوست، تبدیل به معروفترین و محبوبترین آلبوم از آلبومهای دهگانهاش کرد.
هر فیلم قصههای مجید را که مونتاژ میکردم مطابق رسم آن زمان یک دوربین ویدئو میگذاشتم جلوی صفحه نمایش میز مونتاژ و از فیلم تصویربرداری میکردیم، ناصرآن فیلم را توی دستگاه نمایش VHS میگذاشت و هر قطعهای که موسیقی میخواست چشمش به تصویر بود و دستهایش روی کیبورد و موسیقی اجرا میشد.
گاه بلافاصله بعد از دیدن صحنه میرفت سراغ کیبورد و گاه بعد از دیدن صحنه دقایقی طولانی آسمان ریسمان میبافت، اما معلوم بود که ذهنش درگیر آن صحنه است تا دستش که اکسیر بود برود روی دکمههای کیبورد... از ذهنش موسیقی میتراوید، مثل آب زلال چشمهای جوشان یا مواد سوزنده آتشفشانی آتشافشان!
وقتی فیلمهای مجید آماده شد، اولین فیلم را که برای نمایش دادم یکی، دوتا از مدیران میانی کوتوله اسم ناصر را از تیتراژ قصههای مجید حذف کردند.
همان سال در جشن منتقدان که ماهنامه «فیلم» در سینما آزادی برگزار میکرد ناصر با کیبوردش روی صحنه بود و قطعاتی از موسیقی قصههای مجید را نواخت و همگان دانستند که این موسیقی زیبا کار کیست. دیگر نیازی به تیتراژ هم نبود.
پلان سوم/ سال هفتاد و یک و سال هفتاد و شش روزهای پرشماری در طبقه دوم خانه پدری ناصر، موسیقی متن قصههای مجید و مجموعه سرنخ ساخته شد. مجموعاً بیست و چهار فیلم.
در این روزها که معمولاً از ده یازده صبح تا ده یازده شب با ناصر بودیم لحظاتی فراموش نشدنی را تجربه کردم. باهم چه خندهها که نکردیم و چه گریه ها... وقت ناهار که میشد یا مادرش ناهار پخته بود یا از بیرون سفارش میداد. غذا که میآمد دو سه تا گربهای که میدانستند روزیشان پشت پنجره اتاق ناصر است از راه میرسیدند.
ناصر اول سهم آنها را پشت پنجره میگذاشت و صبر میکرد تا گربهها غذایشان را بخورند و ناصر لذت ببرد از تماشای خوردن گربهها و بعد نوبت لذت بردن خودمان برسد. بعد از ناهار باز وقت کار میشد. ناصر دوست داشت اتاق را تاریک کند و بیست، سی تا شمع روشن میکرد و در نور شمع کار میکردیم.
فیلم خواهران غریب جایزه بهترین طراحی صحنه را هم گرفت. بخش عمدهای از طراحی صحنه خواهران غریب که داوران را تحت تأثیر قرار داده بود، نکتهها و تکههایی بود که از اتاق کار ناصر گرفته بودم. مثل همان انبوه شمعهای روشن هنگام نواختن و خلق کردن.
توی فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» دیالوگی درخشان هست. فخیمزاده میگوید «مرد باید یکی دوتا پنچری کوچیک داشته باشه، اگه نداشته باشه خطرناکه، چون حتماً یه پنچری گُنده داره که دیده نمیشه!» عارفی میگوید (نقل به مضمون) مردی که همه همه لطف باشد ناقص است، هم لطف باید و هم قهر.
ناصر چشم آذر با همه لطفهایش، قهرهایی هم داشت که اگر نداشت ناصر نبود. او که همیشه در مرز نبوغ و جنون تلو تلو میخورد، گاه نبوغش بیرون میزد، گاه هم جنونش و آن وقت سخت آزاردهنده میشد. آرزوی بزرگ ناصر این بود که دختری داشته باشد و، چون نداشت وقتی به جنون میزد، دختری رؤیایی برای خودش میساخت که اسمش رعنا بود، در امریکا زندگی میکرد و نوازنده درجه یک پیانو بود و صدایی جادویی داشت.
ناصر بعد از یک ناکامی عشقی، مارگزیدهای بود که از ریسمان سیاه و سفید هم میترسید. از هر رابطهای که میرفت تا به عشق و عاشقی راه بدهد سخت پرهیز میکرد و تنهایی را خوشتر میداشت تا هم خانه شدن با همسری که همسر نباشد و وبال گردن باشد. اما سرانجام به قول استاد سخن «همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی.»
و سرنوشت این بود که ناصر اندکی پیش از پنجاه سالگی عاشق سینه چاک دختری شد که میتوانست به سن و سال همان دختر رؤیاهایش باشد.
بعد از سالها تحمل تنهایی، فرهاد وار، دل و دین در گرو عشق شیرین نهاد. شیرین احمدلو از خانواده سینما. دخترمحمدولی احمدلو بازیگر سینما (که رضابیک ایمانوردی لقب مردوخ به او داده بود) و خواهر شاهداحمدلو که اولین کار سینمایی اش «چند میگیری گریه کنی؟» مورد استقبال قرارگرفت.
ناصرِ حساس که وسواس داشت و اهمیت میداد به هر چیز به ظاهر بیاهمیتی، مدام با خودش کلنجار میرفت که ازدواج او با دختری کم سن و سال، مثال قرص قمر و پاک و پاکدامن مثل کبوتران حرم، کاری رذیلانه است و این را به من میگفت و شاید تنها به من؛ و من مدام بیخ گوشش میخواندم که ناصر! عشق هیچ مرزی نمیشناسد.
نه سن و سال و نه هیچ قید و بندی! و سرانجام ناصر در شرایطی که روانش کاملاً بحران زده بود، پیوند زناشویی بست با شیرین؛ و آن خردینه دختر با صبوری و تحملی حیرت انگیز که از خردی اش بسیار بعید مینمود همه نبوغ و جنون ناصر را تحمل کرد و اندک اندک قلق او دستش آمد و به جایی رسید که بتواند ناصردشوار کج مدار بیقرار ملتهب ناآرام را رام کند، که مدیریتش کند، خودش را، خورد و خوراکش را، کار و تفریحش را، روح و روانش را و همه زندگیاش را. سال ۱۳۹۴ ناصر کنسرتی داشت در سالن دوهزار نفره برج میلاد.
مردم آن چنان به تماشای هنرنمایی آهنگساز محبوبشان شتافته بودند که روی پلهها هم آدم نشسته بود. شیرین احمدلو جوری همه چیز را دقیق و درست مدیریت کرد که با آن انبوه جمعیت همه چیز به خیر و خوبی به انجام رسید...
به گمانم این بیست سال آخر، عمر و سلامت و خلاقیت ناصر را مدیون شیرین احمدلو هستیم و شیرین سرانجام بهترین هدیه همه عمر ناصر را هم به او داد، همان دختر رؤیایی اش، رعنا را که حالا هجده سال دارد و فارغالتحصیل رشته ویلن از هنرستان موسیقی ست...
تردید ندارم که رعنا چشم آذر جای خالی پدرش را در عرصه موسیقی ایران پر خواهد کرد، دمت گرم رعنای چشم آذر! الحق که از زاد و رود شایسته و بایده ناصرچشم آذری! تفاوت تو با دختر رؤیایی پدرت فقط این است که او پیانو مینواخت و تو ویلن میزنی و حیرت انگیز آن که تو رعنای واقعی! همان صدای جادویی را داری که ناصر در رؤیاهاش میدید......
انسان بیش و پیش از نان حتی، حرمت میخواهد. ناصر این اواخر با وجود عشقی سرشار و لایزال که به رعنا و شیرین داشت آنقدر عرصه بر او تنگ شده بود، آنقدر ارج و حرمتی که در شأن والای او بود ندید و به جایش بیحرمتی دید که فکر میکرد دیگر خاک تحمل وزن بودنش را ندارد.
این اواخر زیاد قرص خواب میخورده که بیشتر بخوابد و منجلاب دور و برش را نبیند. اما قرصهای خواب هم حریف کابوسهای هولناکی نمیشده که شکنجهاش میدادهاند.
و پلان آخر/ ساعاتی پیش از سفر همیشگی انگار که میدانسته وقت رفتن است، سفارش رعنا را به برادرِ شیرین میکند وحرف آخرش را هم میزند و چشم از جهان پلید کوتولههای پیرامونش میبندد. ناصرچشم آذر از جهان فانی در میگذرد. اما چه رسم خوبی ست که به تدریج جا افتاده و برای رفتگان ارجمندمان سالگرد تولد میگیریم.
ناصر به خیال خودش رفته است، اما با انبوه آثار ماندگارش، با باران عشقش، با موسیقی فیلمهایش و آن همه ترانهای که ساخته و انبوه خاطرههای خوش که با این و آن برجا گذاشته تا همیشه همیشه در دل و ذهن من و تو و همه دوستداران موسیقی زنده جاوید است. یادش گرامی.
منبع: رونامه ایران
۰