نقد فیلم من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم؛ مالیخولیای ذهنی ناتمام
فیلم من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم؛ درباره انسانی در جست وجوی زمان از دست رفته که حسرت اتفاقهایی را میخورد که رخ ندادهاند یا آن گونه که باید رخ ندادهاند.
کد خبر :
۸۹۸۹۰
بازدید :
۳۶۸۴
فرادید | «آدمها دوست دارن به خودشون به عنوان نقاطی فکر کنن که در زمان جلو میره، ولی فکر کنم احتمالا برعکس باشه. ما ثابتیم و زمان از ما عبور میکنه؛ مثل باد سرد میوزه، گرمامون رو میگیره و ما رو خشک و یخ زده رها میکنه»
به گزارش فرادید؛ این یکی از مونولوگهای «JessieBuckley»، نقش اصلی و گویندهی فیلم من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم، است؛ در حالی که از دیدار پدر و مادر دوستش، «جیک» برمیگردد. او اسم مشخصی ندارد. نمیدانیم باید او را چه بنامیم، زیرا در طی فیلم با نامهای مختلفی خطاب میشود؛ «لوسی»، «لوییزا» یا «ایمز».
آخرین اثر چارلی کافمن (Charlie Kaufman) با نام «من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم»، اقتباسی است از رمانی آمریکایی با همین عنوان، اثر «یان رید». شاید بتوان گفت تنها چند دقیقهی ابتدایی فیلم واقعیت گرا و منظم است و بعد از آن تصاویر عجیب و غریب، گسسته و اضطراب آور شروع میشود. احتمالا برای همهی ما پیش آمده که زندگیمان را بارها در ذهن مرور کنیم. این یادآوریها هیچ زمان و ترتیب مشخصی ندارد و مدام در حال جابه جایی است.
در فیلم «من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم»، ببینده در ذهن یکی از شخصیتها قرار میگیرد و همراه او به یاد میآورد و حسرت تصمیمهای نگرفتهاش را میخورد. ممکن است این اثر سرشار از گره و استعاره، باعث سردرگمی مخاطب گردد؛ اما کارگردان آرام آرام و با پرداختن به جزییات، تمام گرهها را میگشاید.
معمولاً از «چارلی کافمن» به عنوان یکی از برترین فیلمنامهنویسان تاریخ سینما یاد میکنند. او برنده جوایز معتبر زیادی از جمله اسکار، بفتا و گلدن گلوب شدهاست. از معروفترین فیلمنامههای او میتوان به درخشش ابدی یک ذهن پاک، اقتباس و جان مالکوویچ بودن نام برد. او در سال ۲۰۰۸ فیلم سینکداکی، نیویورک را کارگردانی نیز کرده است.
در فیلم «من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم»، ببینده در ذهن یکی از شخصیتها قرار میگیرد و همراه او به یاد میآورد و حسرت تصمیمهای نگرفتهاش را میخورد. ممکن است این اثر سرشار از گره و استعاره، باعث سردرگمی مخاطب گردد؛ اما کارگردان آرام آرام و با پرداختن به جزییات، تمام گرهها را میگشاید.
معمولاً از «چارلی کافمن» به عنوان یکی از برترین فیلمنامهنویسان تاریخ سینما یاد میکنند. او برنده جوایز معتبر زیادی از جمله اسکار، بفتا و گلدن گلوب شدهاست. از معروفترین فیلمنامههای او میتوان به درخشش ابدی یک ذهن پاک، اقتباس و جان مالکوویچ بودن نام برد. او در سال ۲۰۰۸ فیلم سینکداکی، نیویورک را کارگردانی نیز کرده است.
انسان روزی بالاخره به گذشته خود برمیگردد
«من به پایان دادن اوضاع فکر میکنم» داستان یک زن جوان با اینکه دوباره درباره رابطهی خودش فکر کرده است، اما علی رغم این فکرها، با نامزد جدید خود به مزرعه خانوادگی آنها سفر میکند تا در کنار خانواده او باشد. این زن جوان که در حین یک طوفان برفی در این مزرعه با مادر جیک و پدرش گیر افتاده است، کم کم ماهیت همه چیزهایی را که درباره نامزد خود، خودش و همچنین دنیا میداند یا میفهمد، زیر سوال میبرد.
این فیلم، فیلمی نومیدانه است درباره انسانی در جست وجوی زمان از دست رفته که حسرت اتفاقهایی را میخورد که رخ نداده اند یا آن گونه که باید رخ نداده اند. همراه با روایتی که از خرده پیرنگ به سمت ضد پیرنگ میرود و دیالوگهای چالش برانگیزی که مدام به اشخاص و موضوعهای مختلف ارجاع میدهند.
این فیلم، فیلمی نومیدانه است درباره انسانی در جست وجوی زمان از دست رفته که حسرت اتفاقهایی را میخورد که رخ نداده اند یا آن گونه که باید رخ نداده اند. همراه با روایتی که از خرده پیرنگ به سمت ضد پیرنگ میرود و دیالوگهای چالش برانگیزی که مدام به اشخاص و موضوعهای مختلف ارجاع میدهند.
چنین فیلمی که بخشی از غرهای یک روشنفکر نابغه نیویورکی و در نهایت حاصل کار یک ذهن پیچیده است که به نظر دچار یأس و حزن فراوانی شده، شاید اگر تنها امکان نمایشش سالنهای سینما بود نمیتوانست به این سرعت مخاطبان خودش را پیدا کند. به همین دلیل نیز کافمن با ستایش از رویکرد نتفلیکس، از این که امکانات مناسب را برای ساخت چنین فیلمی فراهم کرده اند ابراز رضایت کرد و وجود این کمپانی را به نفع آینده سینما دانست.
«به پایان دادن اوضاع فکر میکنم» در ادامه جهان منحصر به فرد کافمن قرار میگیرد و اثری است که یک مولف و استاد درام آن را پس از خلق چند شاهکار خلاقانه و رسیدن به قله ساخته است.
حالِ اکنون ما در گذشتهی ما ریشه دارد
در تمام فیلم ارجاعهای فراوانی به نقاشیها، فیلمهای کتابها و قطعههای قدیمی موسیقی وجود دارد؛ اما تمام این ارجاعها مثل تکههای پازلی ست که به کامل شدن تصویری که کافمن بر ایجاد آنها اصرار دارد، کمک میکند.
یکی از این استعارهها خوک است. در ابتدای فیلم، جیک که نقش او را Jesse Plemons ایفا کرده، داستان خوکهایی را شرح میدهد که به دلیل بیمسئولیتی پدرش، زنده زنده توسط کرمها خورده میشوند.
در لحظات پایانی فیلم زمانی که تصویر متحرک خوک شروع به سخن گفتن میکند، بیننده درمی یابد خوک استعاره از جیک است و کرم ها، نشان از زندگی و زمان دارند که او را زنده زنده بلعیده اند. یا مثلا در یکی از دیالوگ ها، «لوسی» میگوید: «من با کشیدن یه منظره سعی میکنم احساسم رو بروز بدم؛ تنهایی، شادی، نگرانی و ناراحتی.» و مادر جیک پاسخ میدهد: «مثل نقاشی اون دختره که وسط یه دشت نشسته و به یه خونه نگاه میکنه.» این نقاشی با نام «دنیای کریستینا» اثر «اندرو وایت»، از معروفترین نقاشیهای قرن بیستم است.
حواس جمع همچون کافمن
کافمن از تمام عناصر فیلم سازی از جمله تصویربرداری و صداپردازی خاص فیلم، بهره میبرد تا شاهکار تمام و کمالی بیافریند. زمانی که مادر جیک با بازی «Toni Collette» از صدای وزوز گوشهایش شکایت میکند، بیننده هم میتواند آن صدا را بدون وقفه بشنود. از نظر من فیلم کافمن در همان گروهی از هنر قرار میگیرد که بی بدیل و ماندگار است، اما همه پسند نیست. او با پرداختن به درون انسان، مخاطب را به فکر وامی دارد تا عمیقا به درون خود نگاهی بیندازد و به این سؤال پاسخ دهد که چه زمان تأثیر خانواده و دوستانش، فیلم ها، کتابها و موسیقیهایی که انتخاب کرده است به پایان میرسد و خودش در معنای موجودی مستقل و بدون تقلید آغاز میگردد.
۰