معرفی کتاب «دعوت به فلسفه» اثر ویل دورانت
ویل دورانت در «دعوت به فلسفه» توضیح میدهد که چرا انسان به فلسفه نیازمند است و اگر فلسفه به حاشیه رفته به این علت است که روح ماجراجوییاش را از دست داده و خیرخواه علوم دیگر شده است.
کد خبر :
۹۰۰۳۱
بازدید :
۲۳۷۳
فرادید| از گذشته تا کنون انسانها درگیر زندگی روزمره خود بوده اند و تنها شکل انجام آنها تغییر کرده است. در گذشته انسانها هرروز خود را با دوشیدن شیر گاو و گوسفند و رفتن به مزرعه و کشاورزی میگذراندند و امروزه مردم اوقات خود را با کارهای اداری، ساعات طولانی رانندگی، وبگردی و استفاده از شبکههای اجتماعی میگذرانند.
دقیقه ها، ساعت ها، روزها، ماهها و حتی سالها میگذرد. در حالی که ما متوجه گذر زمان نبودیم و شاید طوطی وار کارهایی که در جامعه عرف است را انجام میدهیم. بدون این که از خود بپرسیم چرا؟
اما وجه مشترک انسان دیروز و امروز این است که هر ازچندگاهی تمام کارهای روزمره و تکراری خود را کنار گذاشته و میاندیشیم که تمام این کارها برای چیست؟ در این دنیا چه خبر است؟ چرا ما هستیم؟ و پرسشهایی مشابه.
ممکن است این گونه سوالات در هر جنبهای از زندگی پیش بیاید. برای مثال در سیاست افراد مدام درباره آزادی، برابری، عدالت و مسائلی این چنین صحبت میکنند. اما در این میان سر و کلهی یک نفر پیدا میشود که میپرسد: «آزادی واقعا چه معنایی دارد؟ منظورمان از برابری چیست؟» مسلما طرح چنین پرسشهایی در ذهن ما آشوبی به پا میکند. احتمالا فرد پرسشگر پس از طرح چنین سوالی بگوید، آیا آزادی و برابری با یکدیگر در تعارض نیستند؟ آیا اگر هر کسی آزاد باشد تا کار دلخواه خود را انجام دهد، پس مفهوم برابری و عدالت زیر سوال نخواهد رفت؟ آیا برای حل چنین مشکلی حکومتها به وجود نیامدند که البته خود حکومت در تعارض با مفهوم آزادی است.
دقیقه ها، ساعت ها، روزها، ماهها و حتی سالها میگذرد. در حالی که ما متوجه گذر زمان نبودیم و شاید طوطی وار کارهایی که در جامعه عرف است را انجام میدهیم. بدون این که از خود بپرسیم چرا؟
اما وجه مشترک انسان دیروز و امروز این است که هر ازچندگاهی تمام کارهای روزمره و تکراری خود را کنار گذاشته و میاندیشیم که تمام این کارها برای چیست؟ در این دنیا چه خبر است؟ چرا ما هستیم؟ و پرسشهایی مشابه.
ممکن است این گونه سوالات در هر جنبهای از زندگی پیش بیاید. برای مثال در سیاست افراد مدام درباره آزادی، برابری، عدالت و مسائلی این چنین صحبت میکنند. اما در این میان سر و کلهی یک نفر پیدا میشود که میپرسد: «آزادی واقعا چه معنایی دارد؟ منظورمان از برابری چیست؟» مسلما طرح چنین پرسشهایی در ذهن ما آشوبی به پا میکند. احتمالا فرد پرسشگر پس از طرح چنین سوالی بگوید، آیا آزادی و برابری با یکدیگر در تعارض نیستند؟ آیا اگر هر کسی آزاد باشد تا کار دلخواه خود را انجام دهد، پس مفهوم برابری و عدالت زیر سوال نخواهد رفت؟ آیا برای حل چنین مشکلی حکومتها به وجود نیامدند که البته خود حکومت در تعارض با مفهوم آزادی است.
دعوت به فلسفیدن
«دعوت به فلسفه» اثر از ویل دورانت، نویسنده برنده پولیتزر ۱۹۶۸ و مدال آزادی ۱۹۷۷ است. او در ایران هم مانند بسیاری از کشورهای جهان، معروف است و آثار بزرگش، تاریخ تمدن و لذات فلسفه در میان مشتاقان دست به دست میشود.
نثر زیبا، وسعت اطلاعات و نوع نگرش دورانت به تاریخ و فلسفه، از مؤلفههای جذابیت آثار اوست. دورانت نویسندهای فعال بود و کتاب قهرمانان تاریخش را در ۹۲ سالگی نوشت. خودش در «دعوت به فلسفه» میگوید: «جسم پیر میشود، اما با ایدههای نو میتوان جوان ماند.» حالا با گذشت چند دهه از مرگ ویل دورانت، با انتشار چاپ اول یا بازچاپ برخی دیگر از آثار چاپنشده یا تجدیدچاپنشدهٔ او، بیشتر معلوم میشود که این محقق و نویسندهٔ بزرگ چقدر سرشار از نیروی زندگی و شور جوانی بود.
دورانت در «دعوت به فلسفه» توضیح میدهد که چرا انسان به فلسفه نیازمند است و اگر فلسفه به حاشیه رفته به این علت است که روح ماجراجوییاش را از دست داده و خیرخواه علوم دیگر شده است.
او در این کتاب میگوید ماجرای فلسفه مهمتر از دانستن مشتی معما و چیستان ذهنی است. «فلسفه، معمایی کماهمیت و غوطهور در میان ابرها نیست که ربطی به زندگی بشر یا تأثیری در آن نداشته باشد. بلکه مسئلهای عظیم و مهم است. فلسفه در پی فهم این مسئلهٔ مهم و اساسی است که زندگی انسان چه معنی و ارزشی دارد و امکانات بشر در این عالم بیانتها چیست.».
او شرح میدهد که فلسفه نگرشی کلی است که میتواند همهچیز را دربر گیرد. اما فلسفه با این قلمرو وسیع، چرا به این روز افتاده است؟
دورانت به وضع فلسفه در زمان خود نظر میکند و جواب را ازدستدادن «روح ماجراجویی» میداند. او کنارهگیری فلسفه از امور انسانی و سرگرمشدن به مباحث صرف معرفتشناسی را خطرناک میداند و مینویسد فلسفه بدون علم ناتوان است؛ و علم هم بدون فلسفه نهتنها عاجز و تنهاست بلکه مخرّب و ویرانگر هم میشود.
او در این اثر تواناییها و ضعفهای فلسفه را بررسی میکند و آن را از طریق نمونههایش در تاریخ، مانند کنفوسیوس، سقراط، افلاطون و جوردانو برونو از نو آموزش میدهد؛ در نهایت به سوی فلسفه زندگی و معنای زندگی میرود، چیستی فلسفه را میکاود و ضرورت فلسفه برای روزگار ما را شرح میدهد.
دورانت این اثر را چندسال قبل از جنگ جهانی نوشت و وقوع جنگ نشان داد که چرا او نگران گوشهنشینی فلسفه و زوال اخلاقی بود. این مرد امیدوار بود فلسفه و اخلاق نقش مهم همیشگی خود را دوباره پیدا کنند.
وقتی از خواندنِ «دعوت به فلسفه» فارغ میشویم، این حس شگفت به ما دست میدهد که دربارهٔ فلسفه و فیلسوفان درکی تازه پیدا کردهایم. کتاب دورانت به حق یک دعوت است. دعوت به شرکت در پژوهش صادقانه و تأمل درست راجع به گستره و حد و مرزهای فهم انسان. انسانی که او را «خردمند» میخوانیم.
بخشهایی از کتاب
«قدیمیترین و سادهترین خوشیها، عمیقترین و بهترین آنها هستند. هر مرد و زن عادی میتواند از آنها برخوردار باشد. خوشبختی، عملکرد هماهنگ غرایز است؛ و با تغییر سن و عمق غرایز و هماهنگی بیشتر میان آنها، تنوع پیدا میکند. احمق در دل خود میگوید: «من به خودم اجازه نمیدهم که از طریق ازدواج و پدر و مادرشدن، فریب زیبایی گذرا را بخورم و اسیر نژادم بشوم.» خوشا مردی که خود را تسلیم میکند و شأن و منزلت و شکوفایی خود را در خدمت به خانواده، دوستان و نسل و نژادش مییابد.»
«جنگْ شکل نهایی تلاش و مبارزهٔ انسان است. جنگ به شکلی مهلک -، اما طبیعی - از دل غرایز ما ظهور میکند. ما زیادهطلب، خودمحور و پرخاشگر هستیم. این اوصاف را ضرب در تعداد جمعیت کنید تا خصلت حکومتهای استعمارگر، میهنپرست افراطی و ستیزهجو را بهدست بیاورید. حکومت یعنی خود ما در مقیاسی بسیار بزرگ. افراد توسط قانون، عرف، ارتش و پلیس مهار میشوند. حکومت فقط با ترس از حکومتی قویتر مهار میشود. ملتها همچنان در مرحلهٔ شکار زندگی میکنند؛ و به جنگیدن ادامه میدهند تا اینکه قدرتی واحد، بهزور، نظمی بر همهٔ آنها اعمال میکند. مثل پادشاهان که قبایل متخاصم یا اربابان فئودال را در لوای حکومتهایی یکپارچه درمیآوردند. یا رومیها که بین صدها دولتشهر، صلح برقرار کردند. ملتها خودشان به هماهنگی رأی نمیدهند.»
«در تمام عالم، کموبیش فقط یک چیز هست که شناخت بیرونی و درونی از آن داریم، و آن، خودمان هستیم. وجود ما یک الگوی گذرای گرانبها در بافت زمان است. مولکولها به قدر کافی شگفتانگیز هستند. آنها، هم از حیث نظم و زیبایی هندسی در بلورها و هم از جهت استفادهٔ خلاقانه در آزمایشهای شیمیایی، مایهٔ حیرتاند. اما وقتی نگاه درونی داریم، نه ماده و مولکول و اتم و الکترون، بلکه حس و میل و انرژی و اراده و آگاهی و اندیشه را درک میکنیم. ایدهآلیسم فلسفی (متمایز از ایدهآلیسم اخلاقی) تحلیل خود را از جهان با این قضیه شروع میکند که همهٔ آنچه مستقیماً میدانیم، ایده یا تصور است؛ هرچند ایده فقط یک شکل از آن انرژی عجیبی است که در نگاه به درون، حس میکنیم و از لحاظ مادی وصفناپذیر است. بنیادیتر از این (همانطور که شوپنهاور استدلال میکرد) خود انرژی است، که آن را در خودمان «اراده» میخوانیم. اراده، جمع و جهت انگیزهها و امیال است. ما، در تحلیل نهایی، امیال خودمان هستیم. مِیل، اگر آنطور که دانته میگفت، خورشید و ماه را به حرکت درنیاورد، دستکم بدنهای ما را به حرکت درمیآورد؛ و شاید میل است که به بدن شکل میدهد.»
«شاید یک خطای اساسی و اولیهٔ آدم بدبین در این باشد که بهجای اینکه از خودش شروع کند، از ماده شروع میکند. بزرگترین ماتریالیست، دموکریتوس، با بزرگترین ایدهآلیست، کانت، همعقیده بود که ما فقط از بیرون، ماده را میشناسیم. ما بهواسطهٔ نیم دوجین گذرگاه حسی، یعنی قوای حسیمان، انطباعات حسی را از نیرویهای بیرونی دریافت میکنیم؛ و بهطور منطقی نتیجه میگیریم که واقعیتی بیرونی وجود دارد. مطمئن نیستیم این واقعیت بیرونی رنگ دارد یا نه، چون ساختار چشم ما، ماهیت وسایل ارتباطی، و کیفیت و کمیت و جهت نور ممکن است الان یک رنگ به شیء خارجی بدهد و موقعی دیگر، رنگی دیگر. رنگ به موقعیت کامل و مجموعهٔ شرایط بستگی دارد نه فقط به شیء تنها.»
«بله، درد و رنجهای زیادی با این خوشیها درآمیخته است؛ درد کشیدن هرروزهای که گاهی شبیه ریاضتکشی زاهدان قرون وسطاست؛ غصه میخوریم و مویه میکنیم که روح ما باید مشقتی را تاب بیاورد که ملالآور، یا بیرحمانه و زهرآگین است؛ ناخوشیای که شاید علاجناپذیر باشد. کودکان با کاستیهایی دردناک زاده میشوند، یا یکباره مریض میشوند یا پایشان به جنگ کشیده میشود، یا در جوانی به خاک سپرده میشوند. مانند حیواناتی سربهراه، شیرینی را با تلخی، و خوشی را با درد، خونسردانه میپذیریم. فقط آدم ضعیفالنفس و سستعنصر میخواهد همهچیز بر وفق مرادش باشد. یک حیوان پرانرژی و خوشبنیه از مبارزهٔ گاه و بیگاه لذت میبرد و در برابر هر سختی و مرارتی پا به فرار نمیگذارد. آیا روا میدارید یک بینی خونآلود، بچهمدرسهای شما را از جنگ و دعوای پشت انبار بازدارد؟»
درباره نویسنده
ویلیام جیمز دورانت، فیلسوف، تاریخنگار و نویسندهٔ آمریکایی بود. مهمترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱ جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته است. وی در این کتاب توانسته است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته اند، مکتب نوینی از تاریخ نگاری را به وجود آورد. برخلاف دیگر تاریخ نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن ساز در طول تاریخ نیز توجه میکند. در این باره نقل قولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل» ∗. این نقل قول به طور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخ نگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریان تاریخ نموده اند که معمولا پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشتها و تفاسیر صحیح را نمیدهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح میکند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحل ها) میتوانند به اندازهٔ خود متن تاریخ مهم باشند. به نظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییده اند هم در شکل گیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درسهایی از تاریخ، که در سالهای آخر زندگی خود نوشت، میگوید که تاریخ ملتها را باید با توجه به پدیدههای علمی جدید نوشت.
۰