سریال ملکه گدایان؛ چرا مافیای ایرانی جذاب شده است؟!

سریال ملکه گدایان؛ چرا مافیای ایرانی جذاب شده است؟!

ملکه گدایان در رابطه با عشق هم هست. روایتی مملو از عاشقانه‌هایی که بیش از آنکه منطق حسی و عقلی خویش را توضیح‌پذیر کند، تماشاگران را به شگفتی وا می‌دارد.

کد خبر : ۹۱۳۳۸
بازدید : ۲۷۷۱
سریال ملکه گدایان
محمدحسن خدایی | در صنعت سریال‌سازی این روز‌های ایران، نوعی گرایش در بازنمایی وضعیت اینجا و اکنونی ما به وجود آمده که در آن یک نیروی مافیایی سررشته بعضی امور پیدا و پنهان جامعه را در دست گرفته و برای نیل به اهداف شوم خود به اقتصاد و حتی سیاست پرداخته است.

نمونه‌هایی، چون هیولا، مانکن، نهنگ آبی، آقازاده و این آخری یعنی «ملکه‌گدایان»؛ مصداق بارز این قضیه است. برساختن یک جهان پر رمز و راز مافیایی که علاوه بر جذابیت برای مخاطبان بر این نکته اشاره دارد که گویی مدتی است افرادی در سایه توانسته‌اند با ایجاد تشکیلات مافیایی از راه‌های غیرقانونی، دم‌ودستگاهی بر هم بزنند و حتی با نفوذ در بروکراسی اداری، کسب ثروت و قدرت کنند.

از منظر جامعه‌شناختی این مساله قابل مطالعه است که چرا سریال سازی در ایران امروز اینچنین مسیر عوض کرده و میل به نمایش یک جهان مافیایی و غیرشفاف را اولویت بخشیده است.
البته که جهان مافیا و در این موارد خاص «مافیای ایرانی» برای مخاطبان میلیونی سینما و تصویر جذاب است، اما هر چه باشد، نمی‌توان از منطق انباشت سرمایه به راحتی گذر کرد و تنها به زیباشناسی پرداخت و این مدعا را پذیرفت که گویی این آثار واجد شکلی از رسالت اجتماعی است.
گرایش به بازنمایی افراد فرادست که ثروت خویش را از طریق فساد کسب کرده، یا با عبارت دقیق‌تر غارت کرده‌اند این روز‌ها بیش از گذشته بر این نکته اشاره دارد که گویی در فضای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ما، امید چندانی به گشایش اوضاع مشاهده نمی‌شود بنابراین میل به مافیایی شدن برای کسب موفقیت طرفداران گسترده‌ای یافته است.
همان کلیشه «ره صد ساله را یک شبه پیمودن» حتی اگر به زندان و دادگاه ختم شود باز هم برای عده‌ای بهتر از ناکامی و گمنامی است. اگر از راه متعارف نمی‌شود به موفقیت رسید، می‌توان راه‌های بدیل را جُست و از طریق مافیا به جایگاهی درخور رسید.

اگر آثار سینمایی به خاطر مساله زمان در بازنمایی زندگی فرادستان محدودیت دارد، اما سریال‌های شبکه خانوادگی، سر فرصت این امکان را فراهم می‌کنند که زندگی فرادستان را به نمایش گذارند. سریال «ملکه گدایان» تلاش دارد همین کار را به انجام برساند.
قرار است شاهد تقابل مافیا با جامعه باشیم؛ آن هم با استثمار کودکان فرودستی که از بدو تولد به مالکیت این شبکه اختاپوسی درآمده و نقش پیاده‌نظام ملکه را عهده دارند. با آنکه نوشتن در باب سریالی که تنها ۸ قسمت از آن منتشر شده، می‌تواند امری مخاطره‌آمیز باشد و لاجرم ادعای جامعیت و مانعیت را ناممکن کند، اما همین تعداد نقشه راه را تا حدودی ترسیم می‌کند.
بعد از سریال مانکن این بار حسین سهیلی‌زاده به سراغ مافیای مواد مخدر و سیستم تولید و توزیع پیچیده آن رفته است. روایتی از زندگی فردی به نام البرز که از همان ابتدا هویتش انکار شده و با وجود مشکلات قضایی که در بازگشت به ایران دارد، مجبور می‌شود در روز عروسی‌اش در ترکیه از طریق قاچاقچیان به ایران بازگردد.
او که دکترای شیمی دارد بی‌آنکه بخواهد وارد جریانی خطرناک از تجارت پرسود مواد مخدر شده و همچون آوارگان، روزگار خود را میان گدایان و فرامین زنی که ملکه نامیده می‌شود در تهران می‌گذراند.
تخصصی که البرز در دانشکده‌های معتبر آلمان کسب کرده به کار صنعت پر سود تولید و توزیع مواد مخدر صنعتی می‌آید. پس عجیب نیست که او با ترفند‌های مختلف مافیا، قدم در راهی گذارد که به تولید و توزیع مواد مخدر یاری رساند.
پانته آ بهرام در سریال ملکه گدایان

به کما رفتن پدر، بازگشت غیرقانونی به موطن، سرگردانی در متروپلیس تهران، سفر قهرمان را واجد خودآگاهی اودیسه‌وار خواهد کرد. اما نکته اینجاست که سریال ملکه گدایان در تدارکی که به این منظور دیده تا حدود زیادی سهل‌انگار عمل می‌کند. شاید بزرگ‌ترین ضربه را از شخصیت البرز و آن چیزی که یونیانیان باستان تحت عنوان «اِتوس» می‌نامیدند، متحمل می‌شود.
اگر اتوس را «منش» شخصیت در نظر آوریم، بازی «آرمان درویش» در نقش البرز بیش از اندازه مغایر با منش یک انسان هویت از دست داده است که بعد از مدت‌ها به موطن بازگشته و در خیابان‌های تهران آواره و سرگردان شده است.
رفتار البرز نوسان چندانی ندارد، او همیشه با اعتماد به نفس در حال مبارزه با نیرو‌های شرّ و موانع بشری است. بنابراین حضورش مکانیکی و به نوعی در خدمت ایدئولوژی قهرمان‌ساز نویسنده و کارگردان است.
لحن و بازی یکنواخت آرمان درویش به محاق رفتن هیجانات را دامن می‌زند و دقایق پرتنش را بی‌خاصیت می‌کند. او شبیه قهرمانان «رومنس» در ادبیات قرون میانه اروپاست، گویا هیچگاه شکست نمی‌خورد و مانند یک شطرنج‌باز ماهر، بازی خویش را در مقابل مافیا به پیش می‌برد.

ملکه گدایان در رابطه با عشق هم هست. روایتی مملو از عاشقانه‌هایی که بیش از آنکه منطق حسی و عقلی خویش را توضیح‌پذیر کند، تماشاگران را به شگفتی وا می‌دارد. فی‌المثل احساسی که شخصیت آریا با بازی محمدرضا غفاری به افرا با بازی باران کوثری نشان می‌دهد با تمامی موجه‌سازی‌ها بیش از آنکه به اجرا درآید مدام از طریق کلام توضیح داده می‌شود.
اصولا سینمای ایران به علت محدودیت‌های شرعی، عرفی و قانونی، روابط عاشقانه را کم‌وبیش از طریق استعاره و کلام برمی‌سازد. بنابراین چه در سریال مانکن و چه در ملکه گدایان، نوعی لوگوس‌محوری در جریان است که مخاطبان را به این صرافت می‌اندازد که چرا مدعای این عشق را باید پذیرفت.
ساختن جزییات است که روایت را رستگار می‌کند، اما فیلمنامه‌ای که حامد افضلی و امین محمودی به نگارش درآورده‌اند، این جزیی‌نگری استراتژیک را قربانی کلیت‌سازی قهرمان‌پرورانه می‌کند. به یاد بیاوریم که چگونه البرز در دادگاه حاضر می‎شود تا نسبت خویش را با والدینش اثبات کند.
البرزی که به اتهام قتل از ایران متواری شده و مدام از ترس و هراس در ایران بودن می‌گوید به راحتی در دادگاه حضور به هم می‌رساند و اقامه دعوا می‌کند. اما روایت کارگردان از این حضور در دادگاه آن چنان کوتاه است که نه ترسی را می‌رساند و نه فرآیند قضایی را به اندازه بازنمایی می‌کند.

ملکه گدایان مانند سریال مانکن در رویت‌پذیر کردن پلیس، دادگاه، نهاد‌های مسوول، ساختار‌های قوام بخش سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، ممسکانه عمل می‌کند تا جهان مافیایی و آدم‌هایی که آن را ساخته و مدیریت می‌کنند، نمود بیشتری یابد.
گویی با غیاب دولت و آپاراتوس‌های انتظام‌بخش آن روبه‌رو هستیم. اما نباید از یاد برد که مافیای نوین وطنی بیش از آنکه در فضای غیررسمی فعالیت کند، تلاش دارد با رشوه و تطمیع در نهاد‌های رسمی نفوذ کرده و آنان را در جهت منافع خویش به کار اندازد.
حضور پارسا با بازی فرزاد فرزین برای آزادی داریوش با بازی عرفان ناصری را در نظر بگیریم که چگونه با ظاهری لاکچری به کلانتری مراجعه کرده و فرادستانه با محیط کلانتری رفتار می‌کند. سریال از یاد می‌برد که او خلافکاری است که برای بقا باید بیش از این احتیاط و تدبیر به کار برد.

ملکه گدایان غیاب طبقه متوسط و همدستی فرادستان و فرودستان در یک وضعیت آنامویک است. حسین سهیلی‌زاده نشان داده که در بازنمایی هر دو طبقه گاه به بیراهه می‌رود.
فی‌المثل زیست کودکان در ملکه گدایان همچنین زندگی فرادستان در آن چندان نمی‌تواند ما را از کلیشه‌هایی که از مناسبات این دو طبقه در رسانه‌ها ساخته شده، جلوتر برد؛ گویا فرودستی و فرادستی از بازنمایی‌ناپذیرترین طبقات اجتماعی در سینمای ایران هستند.
حال که قرار است در یک اتحاد نامقدس بر سر هر چهارراه در ازای پول، صنعت پر سود مواد مخدر را رونق بخشند. با ملکه‌ای که گویا عاشق گدایان است و در مهمانی‌ها واجد فرهنگ والا.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید