عشق؛ کوکائین است

عشق؛ کوکائین است

رفتار‌های عاشق از جهات گوناگون شبیه رفتار‌های معتاد است، از شوق وصل تا درد هجران!

کد خبر : ۹۲۰۴۳
بازدید : ۱۱۱۴۷

عاشق شدن

عشق تجربه‌ای است بی‌همتا، شور و لذتی وصف‌ناشدنی و درد و حرمانی تسلی‌ناپذیر. عشق بر ما هجوم می‌آورد و ذهن و ضمیرمان را تسخیر می‌کند.

گویی چیزی است غریزی، نه ارادی. عشق چیست و چه بر سر ما می‌آورد؟ احتمالاً نزدیک‌ترین تجربۀ انسانی به عشقْ اعتیاد است. آزمایش‌های متعددی بر یکسانی این دو تجربه در فعالیت‌های مغزی ما صحه می‌گذارد.

«اگر بخواهیم دربارۀ اعمالی که از عشق برخاسته‌اند بخوانیم، سراغ چه می‌رویم؟ ستون قتل روزنامه.»
جرج برنارد شاو

جرج برنارد شاو از قدرت عشقِ رمانتیک و دل‌بستگی آگاه بود. من ادعا می‌کنم که هر دو این‌ها اعتیادند؛ زمانی که رابطه خوب پیش می‌رود، اعتیادی فوق‌العاده، و هنگامی‌که شراکت از هم پاشیده می‌شود، اعتیادی به‌شدت منفی است.
علاوه‌برآن، این اعتیادِ عاشقانه مدت‌ها قبل، زمانی‌که لوسی۱ و خویشاوندان و دوستانش حدود ۳/۲ میلیون سال قبل در چمنزار‌های آفریقای شرقی پرسه می‌زدند، در فرایند تکامل ایجاد شده است.

عشق رمانتیک را در نظر بگیرید. حتی یک عاشق خوشحال نیز تمام ویژگی‌های یک معتاد را از خود بروز می‌دهد. مهم‌تر از همه، مردان و زنانِ دل‌باخته مشتاقِ وصلتِ عاطفی و جسمی با محبوب خود هستند. این اشتیاق یکی از اجزای اصلی همۀ اعتیادهاست.
همچنین، زمانی که عاشقان به معشوق می‌اندیشند، ناگهان احساس وجدی شدید، نوعی «مستی» به آن‌ها دست می‌دهد. همین‌طور که شیفتگیِ عاشق بیشتر می‌شود، به دنبال تعامل هرچه بیشتر با معشوق است که در ادبیات مرتبط با اعتیاد به آن «تشدید» می‌گویند.
همچنین، به صورتی وسواس‌گونه به معشوق می‌اندیشند، که شکلی از تفکر ناخوانده‌ای است که در وابستگی به مخدر‌ها نقشی اساسی دارد.
افراد عاشق همچنین واقعیت را تحریف کرده، اولویت‌ها و عادات روزانه‌شان را برای سازگاری با محبوب عوض می‌کنند و اغلب دست به کار‌هایی نامناسب، خطرناک یا افراطی می‌زنند تا با مخاطب خاص خودشان در تماس بمانند یا تحت تأثیر قرارش دهند.

حتی شخصیت فرد نیز می‌تواند تغییر کند، که به آن «اختلال عاطفی» می‌گویند. در واقع، تعداد زیادی از دل‌باخته‌ها حاضرند تا خود را فدای عزیزشان کنند، حتی برای او بمیرند؛ و عاشقان نیز مثل معتادانْ وقتی نمی‌توانند به موادشان برسند، هنگام دوری از معشوق، رنج می‌کشند: «اضطراب جدایی».

هرچند مشکل در حقیقت از زمانی آغاز می‌شود که عاشق پس زده می‌شود. اکثر مردان و زنان رهاشده علائم شایعِ محرومیت از مواد مخدر ازجمله اعتراض، دوره‌های گریه، رخوت، اضطراب، اختلالات خواب (خوابیدنِ بیش از حد یا بسیار کم)، ازدست‌دادن اشتها یا پرخوریِ مرضی، زودرنجی و تنهایی مزمن را تجربه می‌کنند.

درد عشق نیز مثل اعتیاد عود می‌کند. مدت‌ها پس از اینکه رابطه به پایان رسیده است، رویدادها، افراد، مکان‌ها، آهنگ‌ها یا سرنخ‌های بیرونی دیگری که مرتبط با شریک رهاکننده‌اند می‌توانند باعث یادآوری خاطرات شوند.
همین امر محرکِ دورِ دیگری از اشتیاق، تفکر ناخوانده، تلفن‌زدن‌های اجباری، نوشتن یا سرزده‌رفتن نزد او می‌شود _همه با این امید که عشق بار دیگر شعله‌ور شود. ازآنجاکه عشق رمانتیک مرتباً با سلسله‌ای از ویژگی‌ها شناخته می‌شود که پیوندی با انواع اعتیاد دارند، روان‌شناسان متعددی به این باور رسیده‌اند که عشق رمانتیک پتانسیل تبدیل‌شدن به اعتیاد را دارد.

من فکر می‌کنم عشق رمانتیک اعتیاد است؛ همان‌طور که اشاره کردم، وقتی عشق شخص دوطرفه، سالم و به‌اندازه باشد، اعتیادی مثبت است، و اگر احساسات شخص از عشق رمانتیکْ نامناسب، مسموم و یک‌طرفه باشد یا رسماً پس زده شود، می‌تواند در ابعادی فاجعه‌آمیز منفی باشد.

می‌گویند آینشتاین گفته: «اگر ایده‌ای در ابتدا مضحک نباشد، امیدی به آن نیست.» تعداد کمی از دانشگاهیان و همکارانْ عشق رمانتیک را به‌عنوان یک اعتیاد در نظر می‌گیرند، زیرا معتقدند که تمامی اعتیاد‌ها آسیب‌شناختی و مخرب‌اند.
بااین‌حال، اطلاعات موجود از این ایده پشتیبانی نمی‌کند. زمانی‌که دو دانشمند علوم اعصاب۲، آندریاس بارتلز و سِمیر زِکی، مغزِ شرکت‌کنندگانِ موفق در عشق را با مغز معتادان نشئه‌ای که تازه کوکائین یا مشتقاتِ تریاک تزریق کرده بودند مقایسه کردند، دیدند نواحی یکسانِ زیادی در سیستمِ پاداشیِ مغز فعال شده‌اند.
علاوه‌برآن، هنگامی که همکاران من داده‌ها دربارۀ نوزده مرد و زنِ موفق در عشق را دوباره تحلیل می‌کردند، فعالیت‌هایی در هستۀ اکومبنس۳ یافتیم، ناحیه‌ای در مغز که مربوط به انواع اعتیاد _ازجمله اشتیاق برای هروئین، کوکائین، نیکوتین، الکل، آمفتامین، مشتقات تریاک، و حتی قمار و رابطۀ جنسی و غذا_ است. (این داده‌ها منتشر نشده‌اند.)

مردان و زنانی که شدید و شادمانهْ عاشق‌اند به شریکشان معتادند. بنابراین، لوسی براون، همکار من که مغز‌ها را اسکن می‌کند و دانشمند علوم اعصاب است، می‌گوید که عشق رمانتیک اعتیادی طبیعی است، «یک وضعیت تغییریافتۀ عادی» که تقریباً تمام انسان‌ها آن را تجربه می‌کنند.

•••
اکنون جاذبۀ رمانتیک با سلسله‌ای از ویژگی‌های روان‌شناختی، رفتاری و فیزیولوژیک شناخته می‌شود. آغازگر اصلیِ جمع‌آوری داده کتاب عشق و شیدایی۴، اثر دوروتی تِنُو۵، است، که تحلیلی موشکاف و اکنون کلاسیک از این جنون محسوب می‌شود.

تنو تقریباً دویست گزاره دربارۀ عشق رمانتیک ساخت و از چهارصد زن و مرد، درون و پیرامون دانشگاه بریج‌پورتِ کانکتیکت خواست تا با «درست» و «غلط» به آن‌ها پاسخ دهند. صد‌ها نفر دیگر نیز به نسخه‌هایِ بعدی پرسش‌نامۀ او پاسخ داده‌اند.
براساس پاسخ‌ها، در کنار خاطرات نوشته‌شده و دیگر شرح‌های شخصی آن‌ها، تنو منظومه‌ای از ویژگی‌های مشترک را در وضعیت «عاشق بودن»، وضعیتی که او نام آن را «شیدایی» گذاشت، شناسایی کرد.

اولین جنبۀ دراماتیکِ عشق رمانتیک آغاز آن است، آن لحظۀ آغازین که دیگری «معنایی خاص» برای شما می‌یابد. شروع می‌کنید به تمرکزِ دقیق روی شخص موردنظر؛ دانشمندان به این وضعیت «برجستگی» می‌گویند. این شخص می‌تواند دوستی قدیمی در چشم‌اندازی تازه یا شخصی کاملاً غریبه باشد. اما همان‌گونه که یکی از پاسخ‌دهندگانِ تنو گفته است، «همۀ دنیای من دگرگون شده بود. این دنیا مرکز جدیدی داشت و این مرکز جدید مِریلین بود».

سپس، عشق رمانتیک برپایۀ الگوی مشخص و ویژه‌ای پرورش می‌یابد که مرحلۀ نخست آن «تفکر ناخوانده» است. افکاری دربارۀ «معشوق» ذهنتان را تسخیر می‌کنند. حرف خاصی که زده بود در گوشتان زنگ می‌زند. لبخندش را می‌بینید، سخن، لحظۀ خاص یا متلکی را به یاد می‌آورید و از آن لذت می‌برید.
کنجکاو می‌شوید بدانید که عزیزِ دلتان دربارۀ کتابی که می‌خوانید یا فیلمی که به‌تازگی دیده‌اید یا مشکلی که سر کار با آن روبه‌رو هستید چه نظری دارد؛ و هر بخش ناچیزی از زمانی که دو نفری با هم گذرانده‌اید وزن یافته و ارزش مرور پیدا می‌کند.

در ابتدا این خیال‌پردازی‌های ناخوانده ممکن است بدون قاعده پدیدار شوند، اما تعداد پرشماری گفته‌اند که زمانی که شیفتگی افزایش می‌یابد، از ۸۵ تا تقریباً صد درصد شب و روز خود را، در وضعیت توجهِ پایدارِ ذهنی، صرف پرستش آن شخص یگانه کرده‌اند.
در واقع، در کنار این علاقۀ شدید، افراد عاشقْ مقداری از توانایی‌شان برای تمرکز بر سایر امور مانند وظایف روزانه، کار و تحصیل را از دست می‌دهند؛ حواسشان به‌سادگی پرت می‌شود. همچنین، طی فرایندی موسوم به «تبلوریافتگی»، شروع می‌کنند به تمرکز بر روی پیش‌پاافتاده‌ترین جنبه‌های شخص موردعلاقه و بزرگ‌نمایی این خصایص.
تفاوت تبلوریافتگی با آرمانی‌کردن در این است که طی آن شخصِ شیدا در حقیقت متوجه ضعف‌های بُت خود هست. در واقع، اکثر شرکت‌کنندگان در پژوهش تنو می‌توانستند نقایص معشوقشان را ذکر کنند. اما به‌سادگی این عیوب را رد کرده یا خود را قانع کرده‌اند که این کاستی‌ها بی‌همتا و جذاب‌اند. به قول چاسر۶ «عشق کور است».

در خیال‌بافی‌های پاسخ‌دهندگانِ دلدادۀ تنو، سه احساس غالب از همه مهم‌تر بودند: اشتیاق، امید و عدم‌قطعیت. اگر دلدار کوچک‌ترین واکنش مثبتی بروز می‌داد، شریک دلداده این بخش‌های ارزشمند را روز‌ها در خیالات خود بازبینی می‌کرد.
اما در عوض، اگر قدم‌های اولیه به‌سوی او با بی‌لطفی رد می‌شدند، عدم‌قطعیت ممکن بود به درماندگی و بی‌میلی (با نام فقدان لذت۷) تبدیل شود. عاشق رفتاری بی‌قرار در پیش گرفته و آن‌قدر در بحر تفکر فرومی‌رفت تا بتواند علت این شکست را توضیح داده و جست‌وجو را تجدید کند. فلاکت و موانع اجتماعیْ فتنه‌انگیز‌های کلیدی‌اند؛ این‌ها شور رمانتیک و اشتیاق را افزون می‌کنند _پدیده‌ای که من نامش را «جاذبۀ استیصال» گذاشته‌ام؛ و شالودۀ تمام این اضطراب و سرخوشیْ ترسی بی‌امان است.
یک راننده‌کامیون ۲۸ساله آنچه را اکثر پاسخ‌دهندگان احساس می‌کردند چنین جمع‌بندی کرد: «دیوانه‌وار مضطرب می‌شدم. شبیهِ چیزی بود که شما بهش می‌گید ترس از صحنه، همین رفتن جلوی یه سری مخاطب. وقتی می‌خواستم زنگ در رو بزنم، دستم می‌لرزید. وقتی بهش تلفن می‌زدم، انگار می‌تونستم نبضِ توی شقیقه‌م رو بلندتر از صدای بوق تلفن بشنوم.»

انرژی زیاد (شیدایی خفیف) ۸ یکی دیگر از ویژگی‌های اصلی عشق رمانتیک است. عاشقانِ دل‌باخته اطلاع داده‌اند که دچار لرز، رنگ‌پریدگی، برافروختگی، ضعف عمومی، احساسات شدیدِ ناخوشایندی و بیان الکن، و نیز یک یا چند واکنش از طرف دستگاه اعصاب سمپاتیک ازجمله عرق‌ریزی، دل‌شوره، تپش قلب و دشواری در تغذیه و خواب شده‌اند. برخی حتی فقدان بنیادی‌ترین توانایی‌ها و مهارت‌های خود را نیز احساس کرده‌اند.

استاندال، رمان‌نویس فرانسوی قرن ۱۹، این احساس را به نحوی بی‌نقص وصف کرده است. او، که پیاده‌روی‌های عصرگاهی با دلبرش را به یاد می‌آورد، نوشت: «هر گاه بازویم را به لئونور می‌دادم، احساس می‌کردم که دارم می‌خورم زمین و باید فکر می‌کردم که چطور باید قدم برداشت.»
از دیگر احساسات اصلی در شور رمانتیک می‌توان از خجالتی‌بودن، انتظار، ترس از پس‌زدگی، آرزوی احساس متقابل و انگیزه‌ای نیرومند برای تصاحب این فرد خاص نام برد. همچنین عشاق به‌راحتی حسادت می‌کنند. برخی حتی برای محافظت از رابطۀ نوپا ممکن است دست به اعمالی افراطی بزنند که بین رفتارشناسانِ حیوانی با عنوان «پاییدن جفت» شناخته می‌شود.

شرکت‌کنندگان در پژوهش تنو، ورای همۀ این‌ها، احساس درماندگی را ذکر کردند، احساسی که می‌گفت این شیفتگی غیرمنطقی، غیرارادی.

تفاوت تبلوریافتگی با آرمانی‌کردن در این است که طی آن شخصِ شیدا در حقیقت متوجه ضعف‌های بُت خود هست
برنامه‌ریزی‌نشده و مهارنشدنی است. یک مدیر تجاری در دهۀ ششم زندگی، دربارۀ زنی که در محل کار خاطرخواهش شده بود، چنین نوشت: «دارم به این نتیجه می‌رسم که جاذبۀ امیلی برایم کُنشی زیست‌شناختی و غریزه‌مانند است که تحت کنترل ارادی یا منطقی نیست....
این جاذبه مرا هدایت می‌کند. نومیدانه می‌کوشم تا برایش دلیل بیاورم، تأثیرش را محدود یا به‌سوی دیگری هدایتش کنم، کتمانش کنم، از آن لذت ببرم، و بله، لعنت به آن، کاری کنم که امیلی پاسخی به من بدهد! حتی با اینکه می‌دانم امیلی و من هیچ شانسی برای داشتن زندگیِ مشترک نداریم، فکر و ذکر او برایم وسواس شده است.»

انگار عشق رمانتیک شنلی دوخته‌شده از احساسات شدید است که مثلِ ترنی هوایی، بالا و پایین می‌شود و فقط دور محورِ شخصی واحد می‌چرخد؛ کسی که هوس‌هایش برایمان در حکم دستور است و اغلب موجب خُسران آنچه داریم، مثل شغل، خانواده و دوستان، می‌شود.
این موزاییک افکار، احساسات و انگیزش‌های غیرارادی فقط تا حدودی مربوط به رابطۀ جنسی است. عاشقان دل‌باختۀ تنو مشتاق رابطۀ جنسی با معشوقشان بودند، اما اشتیاقی بسیار عمیق‌تر بر شهوتشان سایه افکنده بود. آن‌ها می‌خواستند که محبوب به آن‌ها تلفن کند، برایشان نامه بنویسد، آن‌ها را به بیرون‌رفتن دعوت کند و، از همه مهم‌تر، شور و شوقشان را تلافی کند.
برای زنان و مردان دل‌باخته، وصلت عاطفی بر میل جنسی غلبه می‌کند. در واقع، ۹۵ درصد پاسخ‌دهندگانِ زن در پژوهش تنو و ۹۱ درصد مردان عبارت «بهترین چیز دربارۀ عشقْ رابطۀ جنسی است» را رد کرده‌اند.

علاوه‌براین، این احساسات ممکن است در هر سن فوران کنند. این نکته را زمانی کشف کردم که پرسش‌نامۀ خودم دربارۀ عشق رمانتیک را تهیه کردم و از ۴۳۷ آمریکایی و ۴۰۲ ژاپنی داده جمع‌آوری کردم. در ۸۲ درصد پرسش‌ها، افراد بالای ۴۵ سال و زیر ۲۵ سال تفاوت آماری معناداری نشان ندادند.
احساسات شدید عشق رمانتیک عموماً برای اولین‌بار حول‌وحوش سن بلوغ پدیدار می‌شوند. اما حتی کودکان خردسال نیز ممکن است عشق نونهالی یا «خاطرخواهی» را تجربه کنند.

جوان‌ترین فرد عاشقی که تابه‌حال دیده‌ام یک پسربچۀ دوسال‌ونیمه بود. هر زمان که دخترکوچولوی مشخصی برای بازی به خانه‌شان می‌آمد، فقط کنارش می‌نشست و موهایش را نوازش می‌کرد؛ بعد از اینکه دختر از او جدا می‌شد، حدود دو ساعت افسرده می‌شد. دخترک برایش خاص بود و پسرک شیفتۀ او.
•••
در سال ۱۹۹۶، پروژه‌ای را برای ثبت رخداد‌های مغزی، هنگامی که یک دل نه صد دل عاشق می‌شویم، شروع کردم. ابتدا برای این آزمایش برنامه‌ریزی کردم. قرار شد که از فعالیت مغزی شرکت‌کنندگان عاشق (با استفاده از تصویرسازی تشدید مغناطیسی کارکردی یا اف. ام. آر. آی)، در حال انجام دو کار مجزا، داده جمع‌آوری کنم.
این دو کار یکی خیره‌شدن به عکس معشوق و دیگری نگریستن به عکس شخصی بود که هیچ احساس مثبت یا منفی‌ای در آن‌ها برنمی‌انگیخت.
بین دیدن عکس‌های مثبت و خنثی، کار دیگری برای پرت‌شدن حواسشان انجام می‌دادیم. در این مورد، عدد بزرگی را روی پرده می‌انداختم (مثلاً ۶۱۳۷) و از شرکت‌کنندگان می‌خواستم در ذهنشان هفت‌تا هفت‌تا از این عدد کم کنند. امیدوار بودم که این کار ذهن آن‌ها را از احساسات قوی و شدید، بین قرارگرفتن در معرض معشوق و محرک خنثی، خالی کند. سپس، فعالیت مغزی‌ای را که تحت هر سۀ این شرایط رخ داده بود با هم مقایسه می‌کردم.

فرضیه‌ام چه بود؟ از همه مهم‌تر، ظنِ من این بود که سطح فعالیت بالاتری را در شبکه‌های مغزی دوپامین، که محرکی طبیعی است، خواهم یافت، زیرا کارکرد این سیستم مغزیْ تولید انرژی، سرخوشی، اشتیاق، تمرکز و انگیزه است که از ویژگی‌های اساسی عشق رمانتیک‌اند.
همچنین، فرض کردم که یک مادۀ شیمیاییِ عصبیِ مرتبط، یعنی نورپینفرین، نیز ممکن است به این جنون کمک کند، زیرا این پیام‌رسان عصبی، در کنار تولیدِ تمرکز و انگیزه، بعضی از واکنش‌های جسمانیِ عشق رمانتیک ازجمله دل‌شوره، لرزش زانوان و خشکی دهان را نیز به وجود می‌آورد.
همچنین، فکر کردم که سطح پایین سروتونین موجب ظهور افکار ناخوانده و وسواسیِ عشق رمانتیک می‌شود. در نهایت، انتظارم این بود که امکان دارد تعداد زیادی از سیستم‌های مربوط به مواد شیمیایی عصبیِ دیگر نیز درگیر باشند و در کنار هم دامنۀ احساسات، انگیزش‌ها، ادراکات و رفتار‌های شایعْ در عشق رمانتیک را تولید کنند. اما شرط‌بندی اصلی‌ام روی دوپامین بود.

سپس، با لوسی براون، آرت آرونِ روان‌شناس و دیگران، هفده عاشق جدید را در دستگاه اسکن مغزی گذاشتم: ده زن و هفت مرد، که عشق موفق و دیوانه‌واری برای مدت‌زمان میانگین ۷.۴ ماه داشته‌اند. هرگز لحظه‌ای که برای اولین‌بار نتایج را دیدم فراموش نمی‌کنم.
عشق
در آزمایشگاه تاریک‌شده‌ای در کالج پزشکی آلبرت آینشتاین ایستاده بودم. دلم می‌خواست به هوا بپرم. جلوی چشمانم اسکن‌هایی بودند که لکه‌های فعالیتی را در ناحیۀ کلاهکی-بطنی۹ یا وی. تی. اِی نشان می‌دادند که کارخانۀ کوچکی در نزدیکی مرکز مغز است که دوپامین تولید می‌کند و این محرکِ طبیعی را به قسمت‌های زیادی از مغز می‌فرستد.
فعالیت‌هایی را نیز در بسیاری از دیگر نواحی مغز یافتیم، اما وی. تی. اِی اهمیتِ خاصی داشت. این کارخانه قسمتی از سیستم پاداشی مغز است، یعنی شبکه‌ای مغزی که موجب خواستن، جست‌وجو، اشتیاق. انرژی، تمرکز و انگیزه می‌شود.
تعجبی ندارد که عشاق می‌توانند تمام شب را بیدار مانده و به گفتگو و ناز و نوزاش بپردازند. جای تعجب نیست که چنین فراموش‌کار، هیجان‌زده، خوش‌بین، خوش‌مشرب و سرشار از زندگی‌اند. آن‌ها نشئۀ «اسپید» ۱۰ طبیعی‌اند؛ و قدرت این شور در زنان و مردان برابر است. تنو دربارۀ بیش از هشتصد پاسخ‌دهنده‌اش نوشته بود که زنان و مردان این شور شدید را «به نسبت‌های تقریباً برابر» تجربه کرده‌اند.
حال من و همکارانم این را تأیید کرده بودیم. در پژوهش اف. ام. آر. آیِ ما از عاشقان جوانِ شاد، مردان همان سطحی از فعالیت را در وی. تی. اِی و دیگر مسیر‌های عصبی مرتبط با عشق رمانتیک نشان داده بودند که زنان.
علاوه‌برآن، زمانی که همکاران من این آزمایش اسکن مغزی را دوباره در چین انجام دادند، شرکت‌کنندگان چینی آن‌ها نیز همان‌قدر فعالیت در وی. تی. اِی و دیگر مسیر‌های دوپامین، یعنی مسیر‌های مواد شیمیایی عصبی مربوط به خواستن، نشان داده بودند. تقریباً همه روی این کرۀ خاکی این شور را احساس می‌کنند.

در واقع، ازآن‌رو که وی. تی. اِی در نزدیکی نواحیِ بدویِ مغز واقع شده که با تشنگی و گرسنگی مرتبط‌اند، من به این دریافت رسیدم که عشق رمانتیک یکی از غرایز بنیادین انسانی است. براون، همکار اسکن‌کنندۀ مغز من، نیز با گفتن اینکه عشق رمانتیک یکی از سازوکار‌های بقاست، همان‌قدر مهم که اشتیاق برای نوشیدن آب، به این چشم‌انداز افزود. این غریزه، این سازوکار بقا نیز یک اعتیاد است.

ازاین‌گذشته، ما تنها موجوداتی نیستیم که سازوکار شیمیایی عشق را به ارث برده‌ایم. زمانی که یک وُلِ۱۱ دشتِ ماده شروع می‌کند به اظهار جاذبه به وُل نر، افزایشی پنجاه‌درصدی را در سطح فعالیت دوپامین در بخش‌های این سیستم پاداشی تجربه می‌کند.
همچنین، افزایش سطح دوپامین در مغز با جاذبۀ جفت در گوسفند ماده نیز مربوط شده است. بنابراین، چنین سازوکار عصبی‌ای برای جاذبه لابد در گونه‌های پرشمارِ پرندگان و پستانداران تکامل یافته است: این امر افراد این گونه‌ها را قادر می‌سازد تا با ترجیح‌دادن و تمرکزکردن بر شرکای جفت‌گیری خاص، زمان و انرژی ارزشمند دوره‌های جفت‌یابی را حفظ کنند، هرچند در بسیاری از گونه‌ها این جاذبه کوتاه‌مدت است و ممکن است تنها چند دقیقه، ساعت، روز یا هفته دوام داشته باشد.
در انسان‌ها، اما عشق رمانتیکِ شدید و در مراحل آغازین می‌تواند بسیار بیشتر بپاید.

اما همیشه اختلافاتی در این تجربه وجود دارد. فعالیت‌های پایه‌ای دوپامین (در کنار نورپینفرین و سروتونین) در افراد متفاوت است و به‌صورت بالقوه بر روی گرایش انسان به عاشق‌شدن و عاشق‌ماندن اثر می‌گذارد. اما دیگر سیستم‌های مغزی نیز می‌توانند روی عشق تأثیر بگذارند.
برای مثال، بعضی از افرادی که اعلام کرده‌اند هرگز عشق رمانتیک را احساس نکرده‌اند از کم‌کاری غدۀ هیپوفیز۱۲ رنج می‌برند، بیماری نادری که در آن کژکاری‌های غدۀ هیپوفیز موجب مشکلات هورمونی و «کورْعشقی» ۱۳ می‌شود.
این زنان و مردان زندگی‌هایی عادی دارند؛ برخی از آن‌ها برای داشتن همدم ازدواج می‌کنند، اما آن خلسه و دل‌شکستگی برای آن‌ها افسانه‌ای بیش نیست، به‌اضافۀ اینکه اسکیزوفرنی و بیماری پارکینسون و برخی امراض دیگرْ مسیر‌های دوپامین را تغییر می‌دهند.
•••
مانند هر اعتیاد دیگری، عشق رمانتیک نیز می‌تواند در زندگی‌مان خرابی به بار آورد، به‌خصوص اگر طرفِ رهاشده خودمان باشیم.

من و همکارانم برای اینکه دربارۀ سیستم‌های عصبی مرتبط با پس‌زدگی در عشق چیز‌های بیشتری بفهمیم، از اف. ام. آر. آی برای مطالعۀ ده زن و پنج مرد که به‌تازگی ترک شده بودند استفاده کردیم. میانگین مدت طی‌شده از اولین پس‌زدگی ۶۳ روز بود.
همۀ شرکت‌کنندگان در مقیاس عشق شورانگیز، پرسش‌نامۀ خودگزارشی‌ای که شدت احساسات رمانتیک را اندازه می‌گیرد، نمرۀ بالایی کسب کرده بودند. همۀ آن‌ها گفتند که بیش از ۸۵ درصد ساعات بیداری‌شان را به فکرکردن دربارۀ شخصی که آن‌ها را پس زده می‌گذراندند. همۀ آن‌ها آرزومند بازگشت شریکی بودند که ترکشان کرده بود.

نتایج شگفت‌آور بودند. فعال‌شدن‌های مغزی در چندین ناحیۀ سیستم پاداشی رخ دادند. از جملۀ آن‌ها می‌توان این مناطق را ذکر کرد: وی. تی. اِی که مرتبط با احساسات عشق رمانتیک شدید است؛ پالیدوم بطنی که مربوط به احساسات دل‌بستگی عمیق است؛ قشر اینسولار و کمربند قدامی که مرتبط با درد‌های فیزیکی، اضطراب و پریشانیِ حاصل از درد فیزیکی است؛ و هستۀ اکومبنس و قشر اُربیتوفرانتال/پری‌فرانتال، ناحیه‌هایی در مغز که در ارتباط با برآورد برد و باختِ شخص، و همچنین اشتیاق و اعتیادند.

مهم‌تر از همه برای داستان ما این است که فعالیت در تعدادی از این نواحی مغز با اشتیاق معتادان کوکائین و دیگر مواد مخدر هم‌بسته بوده است. به‌طور خلاصه، همان‌طور که داده‌های اسکن مغزیِ ما نشان می‌دهند، این عاشقانِ مهجور کماکان مجنون‌وار و عمیقاً دل‌بستۀ شرکای رهاکنندۀ خود هستند.
آن‌ها دچار درد جسمی و روانی‌اند. همچون موشی که روی تردمیل می‌دود، وسواس‌گونه آنچه را از دست داده‌اند نشخوار می‌کنند و در اشتیاق وصال مجدد با محبوب بی‌وفایشان می‌سوزند؛ این یعنی اعتیاد.

تعداد کمی از ما از عشق جان سالم به در می‌بریم. در یک اجتماع دانشگاهی در آمریکا، ۹۳ درصد افراد از هر دو جنس گزارش کرده بودند که با تحقیر از جانب شخصی که با شوق‌وذوق عاشقش بوده‌اند رد شده‌اند، درحالی‌که ۹۵ درصد گزارش کرده‌اند که فردی را که عمیقاً عاشقشان بوده است پس زده‌اند؛ و این تنها می‌تواند نخستین حرمان باشد. بسیاری از آن‌ها در زندگی آینده نیز ممکن است رها شوند.

این خط‌سیر رهاشدگی و بهبودی از یک الگو پیروی می‌کند. طی نخستین مرحله، یعنی مرحلۀ اعتراض، عاشقِ تنهاگذاشته‌شده به گونه‌ای وسواسی می‌کوشد تا محبت شریک رهاکننده را بازیابد. زمانی که تسلیم/یأس مستقر می‌شود، عاشق دست از امید کشیده و به ورطۀ افسردگی می‌لغزد.
هر دو این‌ها با سیستم دوپامین در مغز مربوط‌اند؛ و من گمان می‌کنم که مدت‌ها پیش، همان زمان که لوسی عشق می‌ورزیده، یا شاید حتی عزیزی را از دست داده بوده، هر دو این‌ها عمیقاً در مغز انسان‌تباران جای گرفته بوده‌اند.

«هرچه امیدم کمتر، عشقم به او بیشتر.» بیش از دوهزار سال پیش تِرِنس، شاعر رومی، این تجربه را به‌خوبی بیان کرده است. زمانی که عشاق بر سر راه احساساتِ رمانتیک خود موانعی می‌یابند، شوقشان تشدید می‌شود. من این را جاذبۀ استیصال می‌نامم. فلاکت بر احساساتِ عشق رمانتیک می‌افزاید.
این پدیده ریشه در مغز دارد. زمانی که دریافت یک پاداش به تأخیر می‌افتد، عصب‌های سیستم دوپامینِ مغز به فعالیتشان ادامه می‌دهند و باعث پایداری احساس شدید عشق رمانتیک در فرد می‌شوند. اینجاست که اعتیاد استقرار یافته است.

استرس موجب افزایش واکنش دوپامین می‌شود. وقتی پستانداران برای اولین‌بار استرس شدید را تجربه می‌کنند، در میان واکنش‌های جسمی آن‌ها افزایشی در فعالیت دوپامین و نورپینفرین مرکزی و نیز کاهشی در سروتونین مرکزی وجود دارد که با عنوان «واکنش استرس» شناخته می‌شود.
همچنین، ممکن است عشاق پس‌زده دچار استیصال-خشونت یا آنچه روان‌شناسان «خشمِ رهاشدگی» می‌نامند بشوند. حتی زمانی که یک شریک پس‌زننده با مهربانی جدا می‌شود و از سر لطف، مسئولیت‌هایش به‌عنوان دوست یا والدِ مشترک را به جا می‌آورد، بسیاری از افراد ترک‌شده میان دل‌شکستگی و خشم شدید _که واکنش‌هایی با هم‌بستگیِ عصبی‌اند_ در نوسان‌اند.

سیستم اصلی خشمْ ارتباطی نزدیک با مراکزی در قشر پری‌فرانتال دارد که پاداش‌ها را پیش‌بینی می‌کند. بنابراین، هنگامی که شخص آغاز به تشخیص این نکته می‌کند که پاداشی که در انتظارش بوده به مخاطره افتاده یا حتی حصول‌ناپذیر شده است، این نواحی در قشر پری‌فرانتال، آمیگدال را تحریک کرده و خشم را ایجاد می‌کنند.
خشمْ خصوصیتی است که باعث استرس قلب، افزایش فشار خون و سرکوبِ سیستم ایمنی می‌شود. واکنشِ خشم در قبال انتظاراتِ برآورده‌نشده در دیگر پستانداران نیز به‌خوبی شناخته‌شده است. مثلاً، گربه‌ای که نوازش می‌شود از سر رضایت خرخر می‌کند. اگر این تحریک خوشایند از او دریغ شود، گاهی گاز می‌گیرد.

در واقع، شور رمانتیک و خشمِ رهاشدگی مشترکات زیادی با هم دارند. هر دوِ آن‌ها با برانگیختگی جسمی و ذهنی مربوط‌اند؛ هر دو موجب تفکر وسواسی، توجه متمرکز، انگیزه و رفتار‌های هدف‌محور می‌شوند؛ و هر دو موجب آرزوی شدید، خواه برای وصلت با یا انتقام‌گرفتن از شریک رهاکننده، می‌گردند. ازاین‌گذشته، احساسات عشق رمانتیک و خشم می‌توانند در کنار هم عمل کنند.
بروس اِلیس و نیل مالاموت، در مطالعه‌ای دربارۀ ۱۲۴ زوجِ دررابطه، گزارش کردند که عشق رمانتیک و «عصبانیت/ناراحتی» به اطلاعات متفاوتی واکنش نشان می‌دهند. سطح عصبانیت/ناراحتیِ عاشق، در واکنش به رویداد‌هایی مثل خیانتِ زوج یا فقدان تعهد عاطفی یا پس‌زدگی که به اهداف او آسیب می‌رساند، میان این دو نوسانِ افقی دارد.
احساسات مربوط به عشق رمانتیک فرد عاشق در واکنش به رویداد‌هایی مثل حمایتِ اجتماعیِ مشهودِ شریکش از او طی بیرون‌رفتن‌ها با خویشاوندان و دوستان، یا اظهار مستقیم عشق و وفاداری، که اهدافش را به پیش می‌برند، نوسان عمودی دارد.

عشق رمانتیک و عصبانیت/ناراحتی می‌توانند هم‌زمان فعالیت کرده و بر شدت اعتیادِ پس‌زدگی بیفزایند. ما باید این واکنش اعتراضی را به ارث برده باشیم، زیرا ریشه در سازوکاری بنیادین در پستانداران دارد که به‌محض گسستنِ هر دل‌بستگی اجتماعی به وجود می‌آید.

توله‌سگی را در نظر بگیرید. وقتی او را از مادرش جدا کرده و به‌تن‌هایی در آشپزخانه می‌گذاریم، بلافاصله شروع به قدم زدن کرده، دیوانه‌وار به سمت در پریده و در اعتراض، پارس و ناله می‌کند. بچه‌موش‌های منزوی‌شده نیز گریه‌های فراصوتی بی‌وقفه از خود ساطع می‌کنند؛ ازآنجاکه برانگیختگی ذهنی‌شان بسیار شدید است، به‌سختی می‌توانند بخوابند.
مقصود از این اعتراضْ افزایشِ هشیاری و تحریک موجودی رهاشده به اعتراض، جست‌وجو و کمک‌خواهی است. اعتراض، واکنش استرس، جاذبۀ استیصال، خشم رهاشدگی، اشتیاق و نشانه‌های محرومیت همگی نقشی در وقوع جرایم مرتبط با شورِ عشق در جهان ایفا می‌کنند.

عشق رمانتیک نیز مانند همۀ اعتیاد‌ها می‌تواند به خشونت منتهی شود. هرچند در نهایت، عاشقِ رهاشده دست‌ها را بالا می‌برد.
دست از تعقیب معشوق کشیده و وارد دومین فاز عمومیِ پس‌زدگی رمانتیک، یعنی تسلیم/یأس، می‌شود. طی این مرحله، شخص رهاشده دچار احساسات رخوت، دلسردی، مالیخولیا و افسردگی می‌شود که به واکنش یأس مشهور است.
در مطالعه‌ای بر روی ۱۱۴ زن و مرد که طی هشت هفتۀ قبل از آن توسط شریکشان پس زده شده بودند، مشاهده شد که چهل درصد از آن‌ها دچار افسردگیِ بالینیِ مشهود و سنجش‌پذیر شده‌اند. حتی برخی از عشاق دل‌شکسته براثر سکته‌های قلبی یا مغزی ناشی از افسردگی‌شان می‌میرند. دیگرانی نیز اقدام به خودکشی می‌کنند.

مسلماً اکثر عاشقانِ پس‌زده این اندوه را در دورۀ اعتراض نیز احساس می‌کنند، اما احتمال تشدید آن زمانی که تمام امید‌ها نقش‌برآب می‌شود هست. این یأس با چندین شبکه در مغز مرتبط شده است. باوجوداین، باز هم احتمال درگیریِ مدار‌های دوپامین بیشتر است.
زمانی که عاشق پس‌زده به این باور می‌رسد که هرگز پاداشی در کار نخواهد بود، سلول‌های مولد دوپامین در سیستم پاداش مغز فعالیتشان را کاهش داده و موجب بروز رخوت، دلسردی و افسردگی می‌شوند. استرس کوتاه‌مدت باعث افزایش تولید دوپامین و نورپینفرین می‌شود. استرس درازمدت فعالیت این موادِ شیمیاییِ عصبیِ را سرکوب کرده و در عوض، موجب افسردگی می‌گردد.

•••
بسیاری از متخصصینْ اعتیاد را به‌عنوان اختلالی آسیب‌شناختی و مسئله‌زا تعریف می‌کنند؛ و ازآن‌رو که عشق رمانتیک در اکثر شرایط تجربه‌ای مثبت است (یعنی مخرب نیست)، پژوهشگران عمدتاً تمایلی به دسته‌بندی‌کردن عشق رمانتیک به‌عنوان اعتیاد ندارند.
اما اعتیاد به عشق از جنبۀ الگو‌های رفتاری و سازوکار‌های مغزی به‌اندازۀ سایر اعتیاد‌ها واقعی است. حتی زمانی که عشق رمانتیک مخرب نیست، با اشتیاق و اضطراب شدید مرتبط است و می‌تواند عاشق را وادار کند تا باورها، گفته‌ها یا رفتار‌های خطرناک و نامناسبی داشته باشد.
علاوه‌برآن، تمام اشکال سوءاستفاده از مواد ازجمله الکل، مشتقات تریاک، کوکائین، آمفتامین، حشیش و تنباکو (و نیز اعتیاد‌های فارغ از مواد، همچون اعتیاد به غذا، قمار و رابطۀ جنسی) مسیر‌های پاداشی را فعال می‌کنند که عیناً در زنان و مردان موفق در عشق یا آن‌هایی که در عشق شکست خورده‌اند فعال شده‌اند.

ولی برخلاف سایر اعتیاد‌ها که تنها درصدی از جمعیت را مبتلا می‌کنند، احتمال آن هست که تقریباً همۀ انسان‌ها در طول زندگی‌شان دچار شکلی از اعتیاد به عشق شوند. داده‌های جدید می‌گویند با عشق رمانتیک نیز باید به‌مثابۀ یک اعتیاد برخورد شود، حتی اگر در دسته‌بندی‌های تشخیصِ پزشکیِ رسمیْ اعتیاد نباشد.

به نظر می‌رسد حیوانِ انسانی با موجی از احساسات هدایت می‌شود که جزر و مد آن براساس کوبشی درونی است، ریتمی که زمانی پدیدار شد که نیاکان ما برای اولین‌بار از درخت‌های آفریقا پایین آمده و ضرب‌آهنگی برای روابط خود آفریدند که همگام با چرخۀ فرزندآوری طبیعی‌شان بود: بین سه تا چهار سال. شاید سیستم‌های مغزی مرتبط با دوپامین، وازوپرسین، اُکسی‌توسین و دیگر موادِ شیمیاییِ عصبیْ این ریتم را رهبری می‌کنند.
زمانی که عاشق می‌شوید اوج می‌گیرند، وقتی احساس دل‌بستگیِ عمیق و وصلت شدید می‌کنید تغییر می‌کنند و نهایتاً، حساسیت‌زدایی یا دچار استفادۀ بیش از حد می‌شوند؛ مورد آخر منجر به بی‌تفاوتی و ملالی می‌شود که به‌آرامی عشق شما را از بین برده و به جدایی می‌کشاند: تنگنایی که می‌تواند موجب خانمان‌سوزترین اعتیاد شود: اعتیاد به یک جفت.

اطلاعات کتاب‌شناختی:

Fisher, Helen. Anatomy of Love: A Natural History of Mating, Marriage, and Why We Stray (Completely Revised and Updated with a New Introduction). WW Norton & Company, ۲۰۱۶
پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را هلن فیشر نوشته است و در تاریخ ۹ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان «Love Is Like Cocaine» در وب‌سایت نوتیلوس منتشر شده و برای نخستین‌بار با عنوان «عشق کوکائین است» و با ترجمه علی امیری در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.

•• هلن فیشر (Helen Fisher) در دانشگاه ایندیانا انسان‌شناسی تدریس می‌کند. حیطۀ پژوهشی او مطالعات رفتاری و انسان‌شناسی زیستی است. فیشر متخصص «استراتژی‌های تولیدمثل» در تاریخ بشری است و یکی از پیشروترین محققان در زمینۀ مطالعات عشق و رفتار‌های جنسی به شمار می‌رود. چرا عشق می‌ورزیم: ماهیت و شیمیِ عشق رمانتیک (Why We Love: The Nature and Chemistry of Romantic Love) از مشهورترین کتاب‌های اوست. فیشر چند کتاب نیز در زمینۀ خودیاری نوشته است که چرا آن مرد، چرا آن زن؟ چگونه عشقی ماندگار پیدا کنیم و نگهش داریم (Why Him? Why Her? Finding Real Love By Understanding Your Personality Type) از جملۀ آن‌هاست.

••• این نوشته گزیده‌ای است از کتاب آناتومی عشق: تاریخ طبیعی جفت‌گیری، ازدواج و چرا منحرف می‌شویم (Anatomy of Love: A Natural History of Mating, Marriage, and Why We Stray) نوشتۀ هلن فیشر و منتشرشده توسط انتشارات دبلیو. دبلیو نورتون در تاریخ اول فوریۀ ۲۰۱۶.

[۱]لوسی نام رایج AL ۲۸۸-۱، مجموعه‌ای از چند صد استخوان فسیلی است که چهل درصد از اسکلت یک موجود ماده از گونۀ هومینین را بازمی‌نماید. لوسی در سال ۱۹۷۴ در اتیوپی کشف شده است [مترجم].

[۲]neuroscience
[۳]nucleus accumbens
[۴]Love and Limerence
[۵]Dorothy Tennov
[۶]جفری چاسر (Geoffrey Chaucer)، شاعر انگلیسی قرن ۱۴ میلادی و سرایندۀ حکایات کانتربری [مترجم].
[۷]anhedonia
[۸]hypomania
[۹]ventral tegmental area
[۱۰]ماده‌ای مخدر از دستۀ آمفتامین‌ها [مترجم].
[۱۱]vole: نام عمومی گروهی از جوندگان کوچک شبیه به موش است [مترجم].
[۱۲]hypopituitarism
[۱۳]love blindness: ترکیبی ساختگی است همانند color blindness به‌معنای کوررنگی. در ترجمه نیز همین همانندی رعایت شده است [مترجم].
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید