فرادید| بابک زمانی؛ در اکثر نقدهایی که از فیلم «پدر» به نویسندگی و کارگردانی «فلوریان زِلِر» نوشتهاند، از آن به عنوان درامی دلخراش دربارهی «زوال عقل» نام برده شده است.
آنتونی که نقشش را «آنتونی هاپکینز» ایفا میکند، کاملا باور پذیر و تاثیرگذار حالات مهندسی عالی رتبه و پدری مقتدر که دچار زوال عقلی شده را بخوبی به نمایش میگذارد و از سویی دیگر ناکارآمدی دخترش در حفظ او در این هذیانهای ذهنی پیش آمده برای پدرش، تلخیِ موقعیت آنتونی را بیشتر میکند.
داستان
«آن» پس از اینکه پدرش آنتونی پرستار خود را به اتهام دزدیدن ساعتش اخراج کرده، با او در آپارتمانش دیدار میکند. آنتونی (پدرِ آن) مبتلا به زوال عقل است و دائماً وقایع مهم زندگیش و محل سکونت خود را فراموش میکند. «آن» به پدرش میگوید تصمیم دارد لندن را ترک کند تا با نامزد جدیدش در پاریس زندگی کند. روز بعد آنتونی مرد ناشناسی را در خانه اش میبیند. او ادعا میکند که سال هاست با آن در این خانه زندگی میکند.
زمان و مکان برای آنتونی دیگر وجود ندارند. لحظهای در خانهی خودش است، لحظهای در خانهی دخترش و بعد در آسایشگاه سالمندان؛ و این چرخه دائما تکرار میشود. حوادث روزمره ای، چون بگومگو با دخترش و دست انداختن پرستارها، بارها و بارها، هر بار به شکلی جدید و دیگرگونه، رخ میدهند.
با این وصف شاید گمان کنید پدر فیلمی سوررئال است و کارگردان به مدد تکنیکها و جلوههای ویژه فضایی انتزاعی خلق کرده. ماجرا، اما پیش پا افتادهتر از این حرفهاست: آنتونی پیر دچار زوال عقل و فراموشی است. او میداند وقایغ عجیب غریب شده اند، اما سردرنمی آرد که چرا.
بیماری او روز به روز بدتر میشود؛ پرستارش را با دخترش اشتباه میگیرد و دکترش را با دامادش. او یادش رفته که لوسی، دختر محبوبش، در تصادف کشته شده و منتظر است تا از سفر برگردد. تنها چیزی که آنتونی بر حفظش پا میفشارد ساعت مچی اش است. گویی ساعت مچی آن آخرین تار مویی ست که او را به زندگی گره زده است.
این فیلم درام، محصول مشترک انگلیس و فرانسه است که با تحسین زیادی روبرو شد. «پدر» که اولین تجربهی سینمایی فلوریان زلر نمایشنامه نویس به عنوان کارگران و نویسنده بود، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد برای آنتونی هاپکینز و نیز بهترین فیلمنامه اقتباسی برای خود زلر در مراسم اسکار امسال شد.
پدر و داستانِ زوال عقل
«پدر» روایتی از ذهن رو به زوال یک پدر را نمایش میدهد و سعی میکند با ورود به این جهان ذهنی، تصویری قابل فهم از رفتارهای بیرونی او را برای بیننده رمزگشایی نماید. در طول فیلم مدام به خاطر میآوریم که زوال عقل و عوارض آلزایمر، به روشنی سمبل امراض جهان پسامدرن است.
در هم ریختگی خاطرات، وهمهای تصویری و شنیداری، عدم درک مکان، فراموشی و خصوصا تاکید فیلم بر آشفتگی زمان - با تکرار موضوع ساعت مچی که اتفاقا تنها ساعت قابل مراجعه برای پیرمرد است به جان مایه این روایت را تشکیل میدهند.
فیلم «پدر» ساخته فلوریان زلر تصویری حیرت انگیز و قدرتمند از زوال عقل آلزایمر و تغییر پویایی عملکرد فرزندان در هنگام مراقبت از پدر و مادر را در درامی جمع و جور و البته دلخراش با محوریت یک اجرای استادانه از آنتونی هاپکینز و زیبایی ظاهری در طراحی صحنه و فضا به بیننده ارائه میکند.
لازم به ذکر است که این فیلم به نویسندگی و کارگردانی فلوریان زلر، بر اساس نمایشنامهای با همین نام که خود فلوریان زلر در سال ۲۰۱۲ نوشته بود، ساخته شده است.
فیلم کاری را انجام میدهد که فیلمهای کمی با موضوع پیری و فراموشی، موفق به انجام آن شده اند. به جای اینکه مطابق دیگر فیلم ها، جلوۂ بیرونی بیماری و تأثیر آن بر اطرافیان را نشان دهد، دنیای ذهنی شخص بیمار و سردرگمی و کلافگی او را به شکلی دقیق و تأثیرگذار به تصویر کشیده است.
در واقع فیلم از زاویه ذهن و نگاه آنتونی روایت میشود. هوشمندی «فلوریان زلر» دقیقا همینجاست؛ ما در این فیلم جهانِ یک فرد مبتلا به زوال عقل را قرار نیست ببینیم، بلکه جهان را از زوایهی دید فردی میبینیم که دچار زوال عقل است. نکته جالب شخصیت پردازی کاراکترهای دیگر است که تا پیش از سکانس پایانی متوجه نمیشویم چه چیز درباره آنها واقعی و چه چیز زائیدۂ ذهن آنتونی است.
آنتونی هاپکینزِ همیشه در اوج، بازی حیرت انگیزی در پدر به نمایش میگذارد: پدری که دچار فراموشی است و کم کم اطرافیانش را دیگر نمیشناسد، حوادث را درهم و برهم به خاطر میآورد، و بدتر این که خودش پذیرای این وضعیتش نیست و تازه به دختر و پرستارانش مشکوک است و آنها را به کلک سوار کردن و دزدی متهم میکند و حتی مای بیننده را هم به اشتباه میاندازد.
وضعیت دردناک آنتونی را جز با نشستن در چشم او و اندیشیدن با ذهن او چه طور میتوان عیان کرد؟ هیچ طورا کارگردان مای بیننده را در چشم آنتونی مینشاند و بی واسطه مواجهمان میکند با زندگی روزمرهی او. زندگیای بس طاقت فرسا و بیهوده و خالی از خاطره. آدمی جز خاطره مگر چیست؟ پدر، که اولین تجربهی سینمایی فلوریان زلر نمایشنامه نویس در مقام کارگردان است، بارقههای درخشانی از تئاتر در خود دارد..
تحلیل روانشناختی
فیلم «پدر» یک سایکودرامای سوبژکتیو است. راوی قصه خود پدر است که حال و روزش را با مخاطب به اشتراک میگذارد. او محاق در تنهایی و گرفتار در زمان شده و قادر نیست تا به تصویر واضحی از خود، گذشته، حال و آدمهای اطرافش دست پیدا کند. عدم توازن در توالی و ارتباط ناهمگون وقایع در متن، برگرفته از ذهن مغشوش و متقاطع پدر است که قادر به هماهنگی و ساماندهی اتفاقات پیرامون خود نیست.
متن فیلمنامه بر دو لایه آشکار و پنهان خود آگاه و ناخودآگاه کاراکتر محوری درام (پدر) گسترانیده شده است. لایه آشکار آن مبین ماوقع زندگی پدر است که پیشتر واقف شده، اما اتصال زمانیش به گذشته و حال مشهود نیست. لایه پنهان همان ناخودآگاه ذهن اوست که ایستا مانده و رشتههای اتصالش با خودآگاه قطع شده است. ساختار روایت بر پایه همین رفت و برگشتهای زمانی بنا نهاده شده، اما در طول روایت، اتصال بر صورت اصیل واقعیت میسر نمیشود.
پدر دست مخاطب را میگیرد و آرام آرام او را وارد لایههای ذهنش میکند. همه درهای رابطه، بسته اند. آدمهایی میآیند و میروند.
اما زمان که محوریترین عنصر درام برای فهم این فرآیند است مخدوش و نامفهوم باقی میماند. زمان همه آن چیزی است که پدر در ادراکش درمانده و ناتوان شده است. خاطرات در ناخودآگاهش رخ نشان میدهند؛ و این دقیقا همان زمان است که او برای تجلی شان تلاش میکند، اما هربار با یک در بسته، یک عنصر مهارکننده و با یک کاراکتر جدید و بازدارنده روبرو میشود.
مختصات متن، شیوه ساختاری فیلم را هم عامدا، دچار آشفتگی و درهم ریختگی ملال آوری میکند تا از دل آن، مخاطب رنج نهفته در ذهن خسته و به زوال کشیده شده پدر را با پوست و استخوانش لمس کند. لوکیشن اصلی خانه دختر (anne) است که آنتونی (پدر) الگوریتم سقوط و زوالش را از آن خانه به یاد میآورد، اما توالی این الگوریتم همان جا متوقف مانده و از پنجرههای متعددی (رویکرد تازه برای تسلط بر موقعیت زمانی) مدام تکرار میشوند.
همه آن چه میبینیم توهم ذهن پدر است با عملکرد دختر برای رهایی از او و تصاحب خانه اش؟ واقعا معلوم نیست! دریافت مخاطب چیزی بیشتر از دریافت این پیرمرد تنها و گرفتار در خانه سالمندان نیست.
«پدر» روایتی از ذهن رو به زوال یک پدر را نمایش میدهد و سعی میکند با ورود به این جهان ذهنی، تصویری قابل فهم از رفتارهای بیرونی او را برای بیننده رمزگشایی نماید. در طول فیلم مدام به خاطر میآوریم که زوال عقل و عوارض آلزایمر، به روشنی سمبل امراض جهان پسامدرن است.
در هم ریختگی خاطرات، وهمهای تصویری و شنیداری، عدم درک مکان، فراموشی و خصوصا تاکید فیلم بر آشفتگی زمان - با تکرار موضوع ساعت مچی که اتفاقا تنها ساعت قابل مراجعه برای پیرمرد است به جان مایه این روایت را تشکیل میدهند.
در این میان انگار با معدود نماهایی از پنجرههای رو به شهر و چند پلان کوتاه شهری و اشارتی تلویحی به تنهایی و حضور حداقلی شهروندان در فیلم مخاطب تمایل پیدا میکند این روایت را به جهان و همه زندگی تعمیم دهد.
آیا واقعیت همان حقیقتی است که در ذهن خلق میشود؟ چه کسی میتواند معیار اصالت هر واقعیتی باشد که از منظری دیگر چیزی بیشتر از توهم نخواهد بود؟ همانطور که جهان پدر با دیگر شخصیتها متفاوت است. در حالی که رد مشخصی از تابلو نقاشی با اختلاف رنگ دیوار به وضوح دیده میشود، از نظر دختر، اما هرگز تابلویی در آنجا نصب نبوده است.
کدام یک از وجوه پیشین پیرمرد که به پرستار جدیدش میگوید واقعی است و کدام توهم و دروغ؟ شهادت دختر به تنهایی کافی است که باور کنیم او مهندس بوده یا رقصنده؟ خواهر کوچکتر تصادف کرده یا در سفر است؟ چرا موسیقی کلاسیک با پخش از دستگاههای مدرن اینقدر پررنگ نمایش داده میشود؟
«پدر» از نمایشنامه تا فیلمنامه
این که «پدر» را یک نمایش نامه نویس فرانسوی مقابل دوربین برده و در واقع نسخه سینمایی تئاتر معروف اوست؛ چیزی که در واقع فلوریان زلر به خاطرش شهرت دارد و اگر آنتونی هاپکینز بازی در نسخه سینمایی را نمیپذیرفته او اصلا فیلم را در فرانسه میساخته، چیزهایی است که یحتمل تا کنون شنیده اید.
فیلم که بازسازی یک نمایشنامه از همین نویسنده و کارگردان است، در چند فضای محدود اتفاق میافتد، ولی به خوبی توانسته است اتمسفر سینمایی باورپذیر و جذابی را برای پرده مهیا کند. «پدر» فیلمی است با ساختار تئاتری که به همین سبب برخی دوستاش نمیدارند! و درست به همین دلیل «پدر» به مثابه تئاتر روی صحنه تمامی بازیگرانش را میخواهد برای جلوہ گری و اگر فقط یکی اجرای خوبی نداشته باشد کار تیم را از هم میپاشد.
در تئاتر اجرای بازیگران خیلی بیشتر از سینما بهم متصل و به هم پیوسته است و «پدر» گرچه به فراخور نقش اصلی بودن و توانایی هاپکنیز بر او متمرکز است و نقد و یادداشتها هم بر او، اما صحنه به معنای واقعی کلمه محل درخشش تمامی بازیگران اش است.
فیلم نامهی «پدر» از دل نمایش نامه در آمده که شبیه به تئاتر پرده پرده است و ماحصل این پرده پرده بودن که در اینجا جای خود را به تدوین غیرخطی داده چیزی است نه شبیه جادو که خود خود آن است.
«پدر» یک اتفاق ویژه و درخشان است در ترسیم یک فوبیای جهانی و بیماری قرن. بیننده در «پدر» کسی را دقیق نمیشناسد، چون بنا نیست بشناسد! قرار است با روایت کسی با آدمها آشنا شوی که ذهنش در حال فروپاشی است و در دکوپاژ کارگردان و فیلمنامه نویس که این جا هر دو یک نفرند؛ تو ابدا فقط تماشاچی نیستی بلکه در خود شخصیت اصلی زیست میکنی و آن ذهن آشفته و آن جهان هولناک چنان تو را با خود پیش میبرد که شبیه به تماشای فیلمهای وحشت صدای نفس هایت را هم نمیشنوی؟
ترسیده و وحشت زده در حالی فراموشی را تجربه میکنی که سخت به نظر برسد پس از آن به راحتی رها شدن از کابوس فروپاشی و تنهایی و بی هویتی و طردشدگی!
اگر خیلی به خودت مسلط باشی مثل آدمهایی که به هنگام تماشای فیلمهای ترسناک شبیه نترسیدهها با خونسردی چشم دوخته اند به فیلم در حالی که از درون دلهره رهای شان نمیکند؛ این پلان، نقطه پایان مقاومت است. این جا لحظه فروپاشی ست، لحظه قالب تهی کردن و رنگ باختن! لحظه زدن روی دکمه پاز برای نفس کشیدن و تسلی دادن به خود که «نترس! آرام باش، اینها همه فیلم است!»

قدرت اصلی کارگردان یکی در طراحی صحنهی فیلم است که چنان طراحی شده که هم به فاصله گرفتن فیلم از شکل اولیه نمایشنامهای خود کمک میکند و هم تماشاگر را از جایگاه یک ناظر بیرونی در نقطهی دید و احساسات و هذیانهای ذهنی آنتونی از درون شریک میکند؛ درست بمانند آنتونی، ما نیز مردد و شاهد تصاویری هستیم که متوجه نمیشویم واقعیت است یا توهم. «پدر» از درون آنتونی ما را در احساسات و تلخی و فراز و فرودهای انسانی او شریک میکند.
«پدر» گرچه حداقل جلوههای ویژه و لوکیشن و بازیگر و موسیقی و باقی مخلفات سینمایی را دارد، اما بسیار باورپذیر و احساس برانگیز مینماید. فرم فیلم به گونهای است که تماما در راستای محتوای آن است. همان ایده آلی که همیشه از فرم و محتوا انتظار میرود: درهم تنیده بودن. هیچ چیز فیلم خودنما نیست؛ همه چیز دست در دست هم داده است تا آنتونی هاپکینز یکی از آن شخصیتهای فراموش نشدنی سینما را جان بخشد.
از زبان فلوریان زلر
مادربزرگم من را بزرگ کرد که برایم مثل مادر بود. وقتی ۱۵ سالم بود او مبتلا به بیماری زوال عقل شد. خیلی زود در همان اوایل بیماری که خیال میکردم ارتباطی به شدت شخصی با این مساله دارم، فهمیدم دیگران هم با این موضوع ارتباط برقرار کرده اند.
وقتی این نمایشنامه در پاریس و فرانسه و کشورهای دیگر روی صحنه بود با دیدن واکنش مشابه تماشاگران در هر جایی تکان خوردم خیلی غافلگیر شدم. مردم پس از هر اجرایی میآمدند تا داستان خودشان را با ما در میان بگذارند و این گونه فهمیدم چیزی روان پالا در این موضوع وجود دارد.
من روایت اصلی نمایشنامه را حفظ کردم، البته سعی داشتم داستان را در نمایشنامه از درون شخصیت روایت کنم. میخواستم مخاطبان را در موقعیتی خاص قرار بدهم، چون انگار که وسط هزاتویی قرار دارند و میخواهند بفهمند به کجا میروند. میخواستم فیلم پدر تجربهای باشد مانند داستان اصلی اش. میخواستم مخاطبان بدانند وقتی طرز رفتار موقرشان را از دست میدهند، چگونه میشود.
میخواستم با تماشاگران بازی کنم و حتی آنها را گمراه کنم. تمام این ایدهها از نمایشنامه آمدند، ولی نمیخواستم تنها از یک نمایش، فیلمبرداری کنم.
به طرز غریبی هم از همان اولش میخواستم این فیلم را در همراهی با آنتونی هاپکینز بسازم به خاطر همین است که فیلم را به زبان انگلیسی ساختم. من فرانسوی ام و هنوز این تصمیم برایم روشن نشده بود تا اینکه شروع به خیال پردازی درباره فیلم کردم. تنها چهرهای که به ذهنم خطور میکرد، آنتونی هاپکینز بود.
وقتی این موضوع را برای دوستانم تعریف کردم همه شان به من خندیدند، چون هم فرانسوی ام و هم اولین فیلم سینمایی ام را کارگردانی میکنم. بیشتر اوقات این خود ما هستیم که در را روی چیزهای امکان پذیر میبندیم، ولی من این بار این در را باز گذاشتم تا آرزو و شهودم را دنبال کنم.