مهران مدیری؛ کمدین یا شومن؟
گرچه تفاوت آثار ابتدایی مدیری در نمایش خانگی با آثار متأخرش افول یک ستاره کمدی را نشان میدهد که باید از منظر جامعهشناسی و بهعنوان یک مسئله برونمتنی به آن نگاه کرد.
کد خبر :
۹۳۸۲۲
بازدید :
۳۹۱۲
رضا صائمی | مهران مدیری آنقدر نامآشنا هست که نیازمند معرفی نباشد؛ اما به همان اندازه محتاج معرفی و خوانش و بازخوانی است. گاهی شناخت دقیق پشت شهرت رقیق آدمها پنهان یا مغفول میماند و چهرههای آشنا به آشناییزدایی نیازمند میشوند.
او در ۲۶سالگی با ساخت مجموعه طنز «پرواز ۵۷» نبوغ خود را نشان داد و با «ساعت خوش» بلوغ خود را در تولید کمدیهای آیتمی نشان داد. او توانست با بازیگران ناشناخته، ستارهسازی کند و تیمی حرفهای خلق کند و به خالق یکی از جریانسازترین مجموعههای تلویزیونی در حوزه طنز و کمدی تبدیل شد.
گرچه این مجموعه نهفقط نام او را بر سر زبانها انداخت بلکه دردسرهایی را هم برای او و تیمش در پی داشت. ساختار طنز «ساعت خوش» به مذاق برخی خوش نیامد و با انتقادات تندی از سوی برخی از جریانهای سیاسی ازجمله روزنامه کیهان همراه شد.
به نظر میرسد که همین اعتراضها و فشارها از بیرون موجب شد تا «ساعت خوش» در اوج به پایان برسد و تا چهار سال عوامل این مجموعه ممنوعالکار شدند و از ورودشان به صداوسیما جلوگیری شد. این دوره را میتوان «دوران ظهور مهران مدیری» دانست که با خلاقیت و نوآوری در ساخت کمدیهای تلویزیونی به بنیانگذار «کمدیهای آیتمی و فانتزی» بدل شد و در واقع در این حوزه جریانسازی کرد.
دوره دوم کارنامه مهران مدیری را باید در تولید مجموعههای طنزهای داستانی مثل «نقطهچین»، «پاورچین»، «جایزه بزرگ»، «مرد هزار چهره»، «مرد دو هزار چهره» و «شبهای برره» دانست که با وجود تفاوت در سطح کیفی یک الگو و مدل کمدی تلویزیونی را با مؤلفههای مشترکی شکل داد و بهنوعی یک ساختار و گفتمان کمدی مؤلف ایجاد کرد.
در همین مجموعهها بود که رگههایی از «کمدی انتقادی» پررنگ شد که اغلب نقدهای اجتماعی بودند و به سبک زندگی و رفتار اجتماعی در حوزه عمومی مربوط میشد. دوره سوم کارنامه مهران مدیری با آمدن شبکه نمایش خانگی و تولید سریالهایی کمدی برای این شبکه شکل گرفت که با «قهوه تلخ» آغاز شد و همچنان ادامه دارد که اکنون به «هیولا» و «دراکولا» رسیده است.
گرچه تفاوت آثار ابتدایی مدیری در نمایش خانگی با آثار متأخرش افول یک ستاره کمدی را نشان میدهد که باید از منظر جامعهشناسی و بهعنوان یک مسئله برونمتنی به آن نگاه کرد.
به این معنا که «قهوه تلخ» حاصل دوران قهر یا کوچ مهران مدیری از تلویزیون است که خارج از چارچوبها و ملاحظات و خط قرمزهای رسانه ملی تولید شده و لحن و رویکرد تند انتقادی آن بهویژه در حوزه سیاست و قدرت و مناسبات آن در بستر یک طنز تاریخی، آن را به اثری تأثیرگذار و ماندگار بدل کرد که گرچه فرجام نامشخصی یافت؛ اما هنوز هم در سطح عمومی و بهویژه در شبکههای اجتماعی برای تحلیل و خوانش اتفاقات روز سیاسی و در واقع نقد سیاسی به وضعیت موجود استفاده میشود.
در میان آثار مهران مدیری «قهوه تلخ» در شبکه نمایش خانگی و «شبهای برره» در تلویزیون بیش از آثار دیگر مورد توجه قرار گرفته که ویژگی مشترک هر دو را باید در لحن و رویکرد انتقادی آن نسبت به نابسامانیهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دانست.
محبوبیت مهران مدیری هم دقیقا برساخته از همین موقعیت و آثار است. محبوبیتی که بخشی از آن به توانمندی و خلاقیتهای طنازانه او از حیث نمایشی و کمدی برمیگردد و بخشی از آن به رویکرد نقادانه آن به وضعیت جامعه؛ اما در اینجا با یک پارادوکس و وضعیت پیچیده مواجه هستیم که رمزگشایی از آن میتواند وضعیت کنونی مهران مدیری را روشنتر کند.
وضعیتی متضاد که از نسبت مدیری با سیاست و نقد یا بهتر است که بگوییم نقد سیاست میآید. مهران مدیری تا پیش از ساخت یک مجموعه غیررسمی به اسم «بمب خنده» که به هجو شبکههای ماهوارهای و برنامههای آن میپرداخت، همواره بهعنوان یک منتقد در حیطه طنز و کمدی محبوبیت داشت؛ اما آن سیدی سرآغاز شک و تردید یا نقد به مهران مدیری شد که آن را اثری سفارشی میدانستند.
به عبارت دیگر تا زمانی که اثری از مهران مدیری در افکار عمومی بهعنوان اثری مستقل و غیروابسته به نهاد و دستگاهی شناخته میشود، نقد او بهمثابه «نقد صادقانه» تعبیر میشود؛ اما وقتی که شائبه سفارشیبودن در جامعه یا شبکههای اجتماعی پررنگ میشود، همان نقدها برچسب «نقد ریاکارانه» میگیرد.
با ظهور «دورهمی» و در واقع آغاز دوره تازهای از فعالیتهای مهران مدیری در تلویزیون که با برنامه و آیتمی متفاوت از همه کارهای قبلی او همراه بود، خود مدیری بیشتر در کانون برنامه و کانون توجه و نقد قرار گرفت. این بار نه مهران مدیری کارگردان یا بازیگر بلکه خود واقعی مهران مدیری و شخصیت حقیقیاش در برنامههایش حضور داشت و این بار در مقام مجری و «شومن» در مقابل مخاطب قرار گرفت.
او که همواره بهعنوان هنرمندی خلاق و نوآور شناخته میشد، با «دورهمی» متهم به تقلید و کپیبرداری از یک برنامه خارجی شد. از سوی دیگر این بار او در حضور شرکتکنندگان و در برابر مخاطبان به شکل زنده و مستقیم حرف میزد و به لحن صریحتری در نقد مسائل عمومی جامعه و چالشهای آن دست پیدا کرد.
بیان مستقیم این نقدها از زبان خود مدیری نه از زبان نقشها و کاراکترهایی که بازی میکرد، از یک سو و اختلاف دولت و صداوسیما از سوی دیگر موجب شد تا نقدهای او دیگر مثل گذشته نه نشان جسارت و شجاعت؛ بلکه دلایلی مثل تخریب یا توجیه پیدا کند.
در این قضاوت، آنها که موافق با سیاستهای دولت بودند، او را هنرمندی سفارشی میدانستند که هنرش را به پول و امتیاز و رانتهایی از این دست فروخته و برای حضور مستمر در تلویزیون و کسب دستمزدهای میلیاردی تن به خواسته سازمانی که برای آن کار میکند، داده و آنها که اساسا با هر دو جناح سیاسی بر سر مهر نبودند، به او لقب «سوپاپ اطمینان» میدهند و اینکه نقدهای او بیشتر یک ژست دموکراتیک و برای نمایش آزادی بیان در صداوسیماست.
آثاری که مهران مدیری بعد از «دورهمی» برای شبکه نمایش خانگی ساخته، نیز در نسبت با مؤلفهها ارزیابی میشود و اینکه مدیری دیگر دغدغه کیفیت آثارش را ندارد و سریالسازی برای او بیشتر به یک منبع عظیم درآمد تبدیل شده. حضور او در تبلیغات فروشگاههای زنجیرهای رفاه هم مزید بر علت شد تا از مدیری مقبولیتزدایی شده و از محبوبیت سابقش کاسته شود.
فارغ از این تحلیلهای فرامتنی که البته نمیتوان نادیده یا دستکمشان گرفت، مهران مدیری از یک نبوغ ذاتی در حوزه کاری خود برخوردار است که با کاریزمای شخصی او در هم تنیده شده و او را به یک «اَبَرسلبریتی» و «اسطوره» یا به قول ادبیات مجازی در مقام «سلطان کمدی» قرار داده است.
قطعا نمیتوان منکر توانمندیهای ویژه مهران مدیری شد؛ اما او در دوران افول یک فوقستاره به سر میبرد؛ نه لزوما به دلایل فرامتنی و نسبت پیچیدهای که با گفتمان رسمی دارد که از حیث حرفهای و با معیارهای هنری و زیباییشناختی.
دو سریال اخیر او نشان داده که مدیری اولا یک کمدیساز آیتمی و فانتزی است و در خلق کمدیهای داستانی و سینمایی و کمدی موقعیت چندان توانا نیست. نمونهاش فیلم ساعت پنج عصر اوست که شکست خورد. حتی در بازیگری هم او در بازیهای تیپیکال موفق است، نه بازی شخصیتمحورانه و واقعگرا.
مصداقش بازی بد او در فیلم «درخت گردو» بود. در مقام کارگردان هم او توانایی ویژهای در تیپسازی دارد تا شخصیتپردازی. فارغ از همه اینها آنچه اکنون مهران مدیری را در کانون مناقشات قرار داده است، یک موقعیت بینامتنی است و این پرسش که آیا او اکنون یک کمدین حرفهای است یا شومن سفارشی!
واقعیت این است که او هر وقت مستقل عمل کرده، در مقام یک کمدین خوش درخشیده؛ اما آنجا که ردپای وابستگی به یک نهاد و سازمان پیدا شده، به هنرمندی سفارشی بدل شده.
البته شومنبودن خود یک هنر است که مدیری توانمندی ویژهای در آن دارد و اگر منصفانه قضاوت کنیم، میتوان او را یک سرمایه فرهنگی یا هنری دانست که در آستانه یک انتحار قرار دارد و خودش به دست خودش در حال سوءمصرف این سرمایه است! حیف است که او از مسیر خودشکوفایی به مقصد خودویرانگری برسد.
مهران مدیری؛ کارنامه شکست؟!
علی فرهمند | از کجا باید شروع کرد؟ از «دراکولا» بهعنوان یک سریال یا یک جریان شبهفرهنگ؟ طبیعی است قرار نیست (و نباید) درباره ساختار متن (ساختار؟ متن؟) صحبت کرد؛ این کار، بهتکرار و بسیار شده است و دیگر حوصلهاش نیست (هست واقعا؟) که سر «دراکولا» همان چیزی گفته شود که درباره «مردم معمولی»، «ملکه گدایان»، «سیاوش» و «گیسو» و بسیار پدیدههای مدعی فرهنگ این سالها.
اصلا چه اهمیت دارد که فیلمنامه «دراکولا» (اگر چیزی نوشته شده باشد؟) از فلان ناحیه ضربه خورده یا شخصیتپردازیها دچار ضعف است یا مهرانِ مدیریاش زیاد است یا کم است!
این حرفها که اغلب همکاران جوانترم نوشتهاند، میرساند که نقد انگار قرار است بدیهیات را یادآوری کند و گرایشهای تئوریک (اگر باشد) به آوازهخوانی جناب مدیری ختم میشود! کار متخصص سینما به جایی رسیده که باید درباره «میزانسن» این فجایع صحبت کند؟ اگر آن «نقد» است، «این» نقد نیست (و نمیخواهد باشد!) مسئله این نوشته خود «دراکولا» نیست بلکه علت ظهور و استمرار در حضور دراکولاهاست.
تنها چند روز از یادداشت گلزار افکن پوریا ذوالفقاری درباره دستمزدها در یک مسابقه «دراکولایی» نگذشته و چند هفته از سلسلهیادداشتهای تازه نیما حسنینسب درباره مسائل اقتصادی این سریالها. بااینحال هرچه میگردم چیزی بهعنوان پاسخ از سوی سازندگان نمییابم که به قول خودشان رد «شایعات» کنند و به جایش مدام میگویند «مردم»؛ واژهای دلفریب برای عدهای کوردل، نقشمایه اصلی حرفهای قورباغهسازان.
سالهاست این منت چون آوار روی سرمان خراب شده. جالب اینجاست که تقریبا تمام این «مردمی»سازان مشغول ساخت هستند و آنچه در عمل حاصل شده، بهواقع خجالتآور است و مهران مدیری یکی از این «برای مردم میسازم»ها.
مهران مدیری از کی و چطور اینقدر محبوب شد؟ چقدر محبوبیت او وامدار شرایط فرهنگی بوده؟ و آیا هنوزم محبوب است یا صرفا معروف؟ و شاید مهمترین پرسش: رویکرد اجتماعی او در آثارش چقدر همسو با جامعه است (؟) و آیا آنچه بهاصطلاح «حرف دل مردم» میگویند را میتوان در کارهای مهران مدیری پیدا کرد که این میزان طرفدار منطقی به نظر برسد؟
به «پرواز 57» و «ساعت خوش» که برمیگردم، چیزی جز شوق یک جوان و یک قریحه ناپخته در ایجاد کمدیهای ساده حاصل نمیشود. آنها که سنوسالشان به پخش «ساعت خوش» میخورد، عمدتا با «یادش بهخیر چه دورانی بود» از آن یاد میکنند و انگار در نگاه تحسینآمیز مخاطبان سریالهای متقدم مدیری بهجز «تعصب نوستالژیک» چیزی نمیتوان یافت.
این واقعیت را باید پذیرفت که برای جامعه دردمند اوایل دهه 1370 -که یک انقلاب و بیش از یک دهه التهاب پس از انقلاب را پشت سر گذاشته- فراگیری هر محصولی که موجبات «سرگرمشدنش» را فراهم میکرد، کاملا طبیعی بود. در شرایطی که محصولات عامهپسند در سطح «هزاردستان»، «سلطان و شبان»، «امیرکبیر»، « بوعلی سینا»، «سربداران» یا «روزی روزگاری» بود، یک دورهمی به زبان محاوره و به دور از حرفها/ پیامهای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی و پر از «بیخیالی» و هجو، برای همه میتوانست جذاب باشد و این چندان به استعداد مدیری ارتباط نداشت. مهران مدیری -مانند بسیاری دیگر- محصول این شرایط است.
هرچه مدیری به اواخر دهه 1370 پیش رفت، همان دورهمیهاش -چون «جنگ 77» و «پلاک 14»- نیز قافیه را به محصولات دیگری چون زیر آسمان شهر باختند و مدیری دوباره در 1381 با «پاورچین» بازگشت.
این شاید تنها کاری از او (در دهه 1380) است که خود میتواند از آن دفاع کند؛ کاری که البته یک اوج دارد و یک سقوط -که انگار از جایی به بعد قضیه بساز و بنداز میان بود که بامزگی نیمه اول سریال جای خود را به رخوت و کشآمدن نیمه دیگر داد.
از همان کارهای آغازین مشخص بود که مدیری بدون نویسندگانش، هیچ است. در «پاورچین» این باور به اوج خود رسید اما همین نویسندگان هم وقتی در جایگاه «میرزابنویس» قرار گرفتند و هدف، «صرفا تولید» بود، شکست مدیری حاصل شد. اولین شکست شاید «نقطهچین» بود.
این شکست اما فقط یک شکست در کارنامه مدیری نبود بلکه نتایجی که از پس این شکست حاصل شد قابل توجه است: با چهرهای سروکار است که در کارنامهاش بهوفور «شکست» یافت میشود: «باغ مظفر»، «گنج مظفر»، «مرد دوهزار چهره»، «قهوه تلخ»، «ویلای من»، «شوخی کردم»، «عطسه»، «در حاشیه 1»، «در حاشیه 2» و اکنون «دراکولا»؛ آثاری گرانقیمت (که اصلا سهتاش تاریخی است) و همه در طول 15 سال ساخته شده و هیچکس نیست که بپرسد این میزان بهسنگخوردن که قادر است اسپیلبرگ را از پای بیندازد، چطور موجب میشود یک «شکستخورده» همچنان در مرکز توجه باشد!
بدتر از این: در این شکستها دو مجموعه وجود دارد که هیچکدام «پایان» ندارد و اتفاقا هر دو مجموعهها مربوط به شبکه نمایش خانگی است؛ یعنی مردم پول داده و هر هفته در طول چندین ماه یک سریال را خریداری کردهاند اما بهراحتی سازنده مقابل دوربین قرار میگیرد و میگوید نشد که سریال را تمام کنیم.
با این حساب با کدام معیار میشود برای مدیری جایگاهی که اکنون دارد را متصور شد؟ مهران مدیری چه دارد که هواخواه کم ندارد؟ -که هرکه بود، محو میشد در سیستم تولید. آیا واقعا مدیری یک نابغه است یا شرایط ناهنجار فرهنگی باعث میشود او آدم مهمی باشد؟ یعنی اگر مدیری جای دیگری به دنیا میآمد اصلا آدم مهمی بود؟
فعالیتهای او خارج از حیطه کارگردانی نیز نتیجهای عایدمان نمیکند. مهران مدیری در آوازخوانی قابل بررسی نیست و در حوزه بازیگری نقش هیچکس جز مهران مدیری را نمیتواند بازی کند.
«دردسر والدین» و «جایزه بزرگ» نشانههایی است برای نمایش اضمحلال بازیگری در حوزه کمدی و بازیهای غیرکمدیاش نیز درست مانند آوازخوانیاش. خاطرم هست سر «درخت گردو» هرجا حضور داشت، مردم را به خنده میانداخت و موضوع «درخت گردو»: بمباران شیمیایی سردشت! این تصدیق را اگر به هر متخصص برای تحلیل بسپاری به اشتراک «تباهی یک ذوق» و «کارنامه افول» میرسد. بااینحال مهران مدیری از هواداران بسیاری برخوردار است.
برمیگردم به پرسش طرحشده و میگردم دنبال نزدیکی حالوهوای کارهای او یا رفتارهاش -بهعنوان یک چهره سرشناس- با «مردم» و اینکه شاید او دارد حرف مردم را بازگو میکند -حتی در شکستهایش و نتیجه عکس چیزی است که انتظار میرود. در آثار مهران مدیری همهچیز در شکل شیک و بهاصطلاح لاکچری خود نمایش داده میشود. از «پاورچین» تا «دراکولا » فقر معنای بیرونی خود را ندارد.
چرکمردگی اجتماعی قابل دریافت نیست و اصلا مسئله سازنده، جامعه نیست و شاید همین باعث میشود مردم او را دوست بدارند؛ یعنی مهران مدیری در رفتار و گفتار و آثار، دنیای دستنایافتنی ماست و بسیاری در آرزوی «جای او بودن» او را دوست میدارند.
این البته سادهترین و طبیعیترین نتیجهگیری است؛ اما تماشای «شیکبودگی»ها برای ملت بیرنگ و کدر در احوالاتی چرک و اندوهناک، حتما جذاب است. به همین دلیل «منوچهر هادی» پرفروش است و به همین علت هنوز که هنوز است فیلمفارسی، محبوب. درواقع این مدیری نیست که هوادار دارد بلکه جایگاه اوست.
دوباره میپرسم از خودم: آیا مهران مدیری واقعا محبوب است؟ یا صرفا یک شمایل دارای جذابیت است و چیزی است که مردم به آن نیاز دارند.
حال حضور او در تلویزیون بهعنوان مجری و رودررو با تماشاگر را به این اضافه کنید تا این میزان مخاطبش توجیهپذیر به نظر برسد. او انگار با هر شکست، عزتمندتر شده است؛ زیرا در هر سقوط، همچنان شمایل دستنیافتنی خود را حفظ کرده و هر جامعه مفلوک به یک چهره «به همهجا رسیده» نیاز دارد و «رسانه» در اختیار اوست و شرایط وخیم و اوضاع و احوال نامساعد اجتماعی، فرهنگی و... از اوایل دهه 1370 چندان تفاوتی نکرده و تنها شکلش عوض شده است و همین موجب میشود پسماندهای فرهنگ بشوند پرفروشترینهای سال -چون شاید تابویی را میشکنند یا به هر قیمت و زحمتی میخندانند و ما چقدر در حسرت خندیدن.
در این میان اگر آقای مدیری با خودنمایی هرچه بیشتر بخشی از «هملت» را از حفظ بخواند، میگویند چقدر باسواد! از باخ که حرف میزند، میگویند «واااو» و هیچکس حواسش به گوشی چسبیده به گوشش که شعری را به اشتباه میخواند یا بهعنوان کسی که زندگیاش موسیقی کلاسیک است، «مالر» را «ماهلر» مینامد.
باورکردنی نیست اما رسانه قادر است همهچیز را آنگونه که نیست، جلوه دهد. گاهی وقتها رسانه قادر است «گلوی سیاوش» را وادار کند به خنجر کاری جز «بریدن» انجام دهد و آب از آب هم تکان نخورد.
«دراکولا» اما در میان این کارنامه ویرانی، یک پدیده است و نمونه دقیق و درست «خوردن نان به نرخ روز». هیچ ایدهای، متنی، فکری و راهبردی وجود ندارد و ظاهرا تنها چیزی که هست، سرمایه است و باید صرف کار «فرهنگی» شود! نتیجهاش میشود یک قصر، چند لوکیشن شیک، ماشینهای گرانقیمت، غذاهای لذیذ، ببر و شترمرغ و اسب به مقدار لازم، چند قطعه ترانه با صدای مهران مدیری («مهتاب»خوانی و لرزش جناب «ویگن» در گور) و در پایان، مذمت طبقه فرادست که «چقدر پولداری چیز بدی است» و در ستایش آنان که در پی کسب مال از حد نمیگذرند.
خندهدار است که تمام جذابیت سریال بر شیکبودگیها بنا شده و در پایان این چرکبودگیهاست که ستایش میشود! «دراکولا» بهواقع هیچ نیست و هیچ ایدهای ندارد.
دیالوگها چندباره تکرار میشود، مکثها بسیار است، رفتوآمدهای زمانی بهوفور که تنها به زمان استاندارد برسد. نیما حسنینسب میگفت به این میماند که پسماندی را جلویت قرار دهند و تو درباره اجزای تشکیلدهندهاش حرف بزنی. اما همین پسماندهاست که به زودی زود به نابودی سینما و سریال میانجامد. «دراکولا» شمایل سینما و تلویزیون این روزهای ماست که
الف) مهران مدیری آن را میسازد؛ شخصی که بارها به اثبات رسانده که فردی است ناکام و مغلوب و ب) هیچ چیزی برای ارائه در این قسمتهای پخششده قابل بررسی نیست؛ سلبریتیها دور هم جمع شدهاند و صدا، دوربین و حرکت.
حتی لحظهای نمیخنداند. «دراکولا» آینهای است به تباهی فرهنگ؛ چرخهای که هیچکجای آن «مخاطب» مسئله نیست که نتیجهاش یک پسماند فرهنگی است اما منتش روی سر ماست که مدام میگویند «مردم... مردم...». بهراستی سرمایهگذاران این آثار بر چه اساس هزینههای سرسامآور این آثار کممخاطب را تأمین میکنند؟
کدام معیار در یک صنعت سلامت حاضر به تولید« دراکولا» یا مردم معمولی است؟ هزینههای این آثار از کجا میآید؟ چرا دستمزدها مشخص نیست؟ اکنون پرسشی دیگر مطرح میکنم و یادداشت را به سرانجام میرسانم: چرا ما امثال دهنمکی را دوست نمیداریم اما افرادی چون مهران مدیری را چرا! و شاید حتی مدیریها را در «مقابل» دهنمکیها قرار میدهیم!
درصورتیکه این دو طیف با هم چه تفاوتی میکنند؟ دراکولا از هیولاهای فولکلور باکلاستر است؟ وقتی رویکرد هر دو یکی است و قدرت هردو یکی، چطور میشود میان مدیریها و دهنمکیها تفاوت قائل شد؟ پاسخش اما چیزی جز دریغ و افسوس بر خودمان باقی نخواهد گذاشت.
۰