فیلم شکار؛ وقتی شکارِ تهمتها میشوی
فیلم شکار درامی از سینمای دانمارک به کارگردانی توماس وینتربرگ و با بازی درخشان مدس میکلسن است. لوکاس شکارچی است، شکار در جایی که لوکاس از آن میآید آیین است، مناسکی است مردانه.
کد خبر :
۹۴۰۱۵
بازدید :
۳۱۳۶
فرادید | بابک زمانی؛ آدمی همان شکارچی دورانِ توحش است. اگر ده هزار سال پیش با نیزه و سنگهای تیز به شکار رفت، اگر بعدها با تفنگ به شکارش شلیک کرد، هنوز خوی شکارچی بودنی که از توحش به او به ارث رسیده، از بین نرفته، بلکه تنها لباس تازهای بر او پوشیده شده.
انسان مدرن هنوز همان شکارچی قدیمیست. اما این بار به شکارِ همنوعِ خود میپردازد، آن هم با سلاحی جدید، با قضاوت و حرف. اما آیا مورد قضاوت و اتهام نادرست قرار گرفتن، بارها کشندهتر و مرگبارتر از هر جور نیزه و تفنگ نیست؟
شکار درامی از سینمای دانمارک به کارگردانی توماس وینتربرگ و با بازی درخشان مدس میکلسن است. فیلمی که به همین موضوع میپردازد. چه بلایی بر سر کسی که مورد قضاوت و اتهامِ نادرست آن هم از نوع تعرض جنسی قرار بگیرد میآید؟
داستان
داستان در یک روستای کوچک دانمارکی در اطراف کریسمس رخ میدهد، و به دنبال آن زندگی یک مرد که به اشتباه متهم به تجاوز جنسی به یک کودک شده و هدف هیستری جمعی قرار گرفته را نشان میدهد.
لوکاس، در یک مهدکودک، مسئول نگهداری از بچههاست. او که با همسرش مشکل دارد، تنها زندگی میکند و سرگرمیاش، نشست و برخاست و خوش گذراندن با دوستانش است. یک روز، کلارا، دختر کوچک دوست قدیمی لوکاس، که در همان مهد کودک نگهداری میشود، ادعا میکند که لوکاس با او تماسی جنسی برقرار کرده و ناگهان لوکاس خود را در مهلکه ترسناکی میبیند.
فیلم شکار از وینتربرگ، داستان معلم یک مهد کودک است که مورد اتهام ناگهانی آزار جنسی دختربچه قرار میگیرد. دختر بچهای با رفتار هیستریک. این هیستری به مرور گسترش مییابد و تمامی بچههای دیگر هم دچار این بحران و تفکر هیجانی میشوند.
کلارا، دختر نزدیکترین دوست لوکاس، با شنیدن الفاظ جنسی از سوی برادر نوجوانش، خلاء عاطفی خود را در معلم مهد کودک میجوید و سعی میکند او را همچون آدم بزرگها ببوسد و رفتاری عاشقانه نسبت به او نشان دهد!
لوکاس، در یک مهدکودک، مسئول نگهداری از بچههاست. او که با همسرش مشکل دارد، تنها زندگی میکند و سرگرمیاش، نشست و برخاست و خوش گذراندن با دوستانش است. یک روز، کلارا، دختر کوچک دوست قدیمی لوکاس، که در همان مهد کودک نگهداری میشود، ادعا میکند که لوکاس با او تماسی جنسی برقرار کرده و ناگهان لوکاس خود را در مهلکه ترسناکی میبیند.
فیلم شکار از وینتربرگ، داستان معلم یک مهد کودک است که مورد اتهام ناگهانی آزار جنسی دختربچه قرار میگیرد. دختر بچهای با رفتار هیستریک. این هیستری به مرور گسترش مییابد و تمامی بچههای دیگر هم دچار این بحران و تفکر هیجانی میشوند.
کلارا، دختر نزدیکترین دوست لوکاس، با شنیدن الفاظ جنسی از سوی برادر نوجوانش، خلاء عاطفی خود را در معلم مهد کودک میجوید و سعی میکند او را همچون آدم بزرگها ببوسد و رفتاری عاشقانه نسبت به او نشان دهد!
لوکاس با رد چنین تقاضایی در صدد راهنمایی و آموزش کلارا بر میآید غافل از اینکه موجب خشم و عصبانیت دخترک میشود و ادعا میکند که لوکاس او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده.
لوکاس تجاوز نکرده؛ این را میدانیم و ۱۱۵ دقیقه به تماشای رنجی که او میبرد مینشینیم. لوکاس، معلم مهد کودکی در شهر کوچکی در دانمارک، او که متهم است به تجاوز به دخترک صمیمیترین دوستش، از کار اخراج و از دایرهی دوستانش طرد میشود، تحت بازجویی قرار میگیرد، کتک میخورد، تحقیر میشود، سگش را میکشند، و کسی حتی به سویش تیر اندازی میکند... باورش نمیکنند و آزارش میدهند.
لوکاس تجاوز نکرده است، این را میدانیم. تجاوز نکرده، اما آیا بی گناه است؟ او که پیشتر موجود بی گناهی را به قتل رسانده، یک گوزن را. لوکاس شکارچی است، شکار در جایی که لوکاس از آن میآید آیین است، مناسکی است مردانه. مردها گوزنها را میزنند، دور هم جمع میشوند، جشن میگیرند، مینوشند و مست میشوند. با غرور و افتخار.
لوکاس تجاوز نکرده است، این را میدانیم. تجاوز نکرده، اما آیا بی گناه است؟ او که پیشتر موجود بی گناهی را به قتل رسانده، یک گوزن را. لوکاس شکارچی است، شکار در جایی که لوکاس از آن میآید آیین است، مناسکی است مردانه. مردها گوزنها را میزنند، دور هم جمع میشوند، جشن میگیرند، مینوشند و مست میشوند. با غرور و افتخار.
سایهی سنگین اتهام بر سرنوشت افراد
«شکار» در نگاه اول، نمایش روابط انسانیست و دعوت به پاس داشت حقوق متهم، آن هم در مسئلهی مهم و حساسیت برانگیز تجاوز به کودک. نمایش آن هنگام که جامعهی متمدن امروز در حمایت از قربانی تجاوز به متهم تجاوز وحشیانه تجاوز میکند و نقیر این عمل. اما در لایهی زیرین، گویا، در پی نقیر مفهوم محدود و مردانهی انسانیت و جایگزینی آن با تعریفی گستردهتر است.
«شکار» در این لایهی زیر تر، نمایش خوی وحشی مردان در متمدنترین جغرافیای موجود است؛ وحشی گری باستانی مربی مدرن در قبال دیگر موجودات و تاوان سنگینی که میباید بپردازد. رنجی که میبرد به سبب رنجی که میدهد.
اتهام و رفتارهای هیستریک جامعه
هیستری، رفتارهای هیجانی از احساسات زیاد است. به طوری که فرد کنترلی بر روی رفتار خود ندارد. این احساسات، نتیجهی استرس یا اضطراب بیش از حد هستند. در بعضی موارد ارتباط شخص با خوداگاهش قطع میشود. یعنی دیگر حافظه اش یاری نمیکند که چه رفتاری صورت گرفته. شخصی که دچار این اختلال شود میتواند رهبری سایکولوژیک برای عدهی دیگری شود که مستعد بروز این نوع رفتار هستند.
شخصیتهای پراضطراب و هیجانی که آمادهی تجزیه کردن خود آگاه خود هستند. آن وقت نوعی یک کلاغ چهل کلاغ روانی اتفاق میافتد و سبب هیستری جمعی میشود؛ بنابراین هیستری جمعی نتیجهی یک رفتار هیجانی فردی است که خود را مانند ویروس منتشر میکند. این اختلال، به خصوص در دنیای رسانهای و مجازی امروز مستعد گسترش و تاثیرگذاری است.
«شکار» با صراحت، حقایقی را نشان مان میدهد که هیچ دوست نداریم کسی آنها را به روی مان بیاورد. حقایقی که از میل پنهان انسانها به شر میگوید، میلی که گاهی سعی میکنیم آن را با بهانه هایی، چون اخلاق گرایی و یا رفتار متمدنانه توجیه کنیم. شکارجامعه کوچک و ظاهرا متمدنی را به تصویر میکشد که به یک باره درگیر شرارتی میشود که راه خود را از دل بی اعتمادی، قضاوتهای شتاب زده و روابط ساده و روزمره زندگی پیدا کرده است.
«شکار» با صراحت، حقایقی را نشان مان میدهد که هیچ دوست نداریم کسی آنها را به روی مان بیاورد. حقایقی که از میل پنهان انسانها به شر میگوید، میلی که گاهی سعی میکنیم آن را با بهانه هایی، چون اخلاق گرایی و یا رفتار متمدنانه توجیه کنیم. شکارجامعه کوچک و ظاهرا متمدنی را به تصویر میکشد که به یک باره درگیر شرارتی میشود که راه خود را از دل بی اعتمادی، قضاوتهای شتاب زده و روابط ساده و روزمره زندگی پیدا کرده است.
این فیلمی است درباره حضور شر در زندگی انسان ها، شرارتی که نطفه اش توسط اعمال ما گذاشته و سپس توسط ذهنهای پر از شک و تردیدمان پرورانده میشود.
بازیگری
مدز میکلسن احتمالا یکی از بهترین نقش آفرینیهای تاریخ سینما را در شکار به انجام رسانده. کلیدیترین سکانس لحظهای است که او وارد کلیسا میشود و چشم در چشم با رفیق خود و در هجمهی فشار اهالی دهکده قرار میگیرد. نگاه میکلسن نگاه نافذى است که به سمت دوربین نشانه گرفته میشود. گویی او از مخاطبان سینما درخواست رهایی و کمک دارد، از تنها کسانی که بی گناهی او برایشان اثبات شده است.
نگاه در امتداد روایت فیلم، اما نگاه مستاصل اوست به دوست قدیمی، نگاه حال به گذشته در آرزوی بازیابی بیگناهی از طریق تاریخچهی خیر شخصیت. نگاهی که میداند تبرئه نخواهد شد و حتی در کلیسا هم احساس امنیت نخواهد داشت. دقیقا تجاوز دیگری هم وجود دارد، تجاوز دقیقا به حقیقت انجام میشود. حقیقت در میان باور کل به یک شایعه تمامیت خود را از دست میدهد و محکوم به فناست. کار درام معلق کردن حقیقت در میان کشمکش فیلم است، درام حق میدهد، اما شکار را به مبارزه میخواند.
حرف راست را باید از بچه شنید؟!
تحلیل محتوایی
در فیلم شکار اتفاقا تجاوزی وجود دارد. لحظهای که برادر کلارا با دوستش به کلارا عکس پورنوگرافیک نشان میدهند و حرفهای جنسی میزنند؛ تجاوز رخ داده است. لوکاس قربانی بازی تجاوزی است که خودش شروع نکرده، اما بهترین قربانی است، چون شریفترین انسان دنیای فیلم است.
بحران درام زمانی به اوج میرسد که قربانی بسیار از وضعیت اتهام در ذهن همه دور باشد. لوکاس از روی خیرخواهی باعث میشود کلارا عاشقش بشود، عشقی که آن هم احتمالا از تجاوزهای گفتار و اعمال بزرگترها به او ارث رسیده است.
لوکاس متهم به آزار جنسی دختربچهی بهترین دوستش میشود، اتهامی که از اساس نامربوط است و این را تنها ما به عنوان تماشاگر میدانیم. جایگاه بی گناهی او نزد ما بحران و کشمکش درونی ما را با هر حادثهای بیشتر میکند.
در فیلم، همانطور که از اسمش پیداست به سه موضوع توجه میشود: «شکار»، «شکارچی» و «جنگل»؛ جایی که قانون نمیتواند قدرتی بر آن داشته باشد و ساکنانش طبق قانون نانوشتهای به طرزی وحشیانه در لایههایی پنهانی یکدیگر را میدرند
بحران درام زمانی به اوج میرسد که قربانی بسیار از وضعیت اتهام در ذهن همه دور باشد. لوکاس از روی خیرخواهی باعث میشود کلارا عاشقش بشود، عشقی که آن هم احتمالا از تجاوزهای گفتار و اعمال بزرگترها به او ارث رسیده است.
لوکاس متهم به آزار جنسی دختربچهی بهترین دوستش میشود، اتهامی که از اساس نامربوط است و این را تنها ما به عنوان تماشاگر میدانیم. جایگاه بی گناهی او نزد ما بحران و کشمکش درونی ما را با هر حادثهای بیشتر میکند.
در فیلم، همانطور که از اسمش پیداست به سه موضوع توجه میشود: «شکار»، «شکارچی» و «جنگل»؛ جایی که قانون نمیتواند قدرتی بر آن داشته باشد و ساکنانش طبق قانون نانوشتهای به طرزی وحشیانه در لایههایی پنهانی یکدیگر را میدرند
همیشه میگوییم حرف راست را باید از بچه شنید». این جمله ممکن است از پایه غلط باشد چرا که کلارا در سکانس بعدی و با تخیل قوی یک دختربچهی عاطفی خطاب به خانم مدیر مهد میگوید که لوکاس آلت خود را به او نشان داده است.
و خانم مدیر در نهایت حماقت آنچنان با پیش داوری و قضاوت غلط پیش میرود که تمام روستا از این موضوع باخبر و وحشتزده میشود. آنها تمام شناخت قبلی و دوستی چندین ساله شان را با لوکاس از یاد میبرند؛ گویی او در زادگاه خود یک غریبه است.
اینجا قانون جنگل و رابطهی شکار و شکارچی در نهایت بی رحمی اش بر فضای روستا سایه میافکند و تنها لوکاس است که میبایست از خودش محافظت و دفاع کند و حقش را در این جنگل به دست بیاورد.
مسالهى اساسی، اما عدم امکان رهایی قربانی است، لوکاس حتی در زمانی که در پایان فیلم تبرعه میشود همچنان بار گناه کار را به دوش میکشد و فیلم دقیقا با اقدام به ترور او توسط فرد ناشناسی (که میتواند هر فردی از دهکده باشد) پایان میپذیرد؛ این ناممکن کردن پایان درام در ذهن مخاطب است.
۰