علاقه خطرناک و عجیب یک پسر ریز قامت

علاقه خطرناک و عجیب یک پسر ریز قامت

خواهرش را با چای بلادون و دوستش را با ذرات سرب استات مسموم کرد و ناراحت بود که چرا بعضی نمی‌مردند.

کد خبر : ۹۶۳۹۸
بازدید : ۵۸۳۲
فرادید | با ورود پسربچه ریزقامتی که یونیفرم خاکستری مدرسه به تن داشت، حضار در سالن عمومی دادگاه شماره یکِ اُلد بِیلی به جلو خم شدند تا او را بهتر ببینند. آن‌ها با دقت به حرف‌های ادوارد کوسِن، وکیل مدافعِ گراهام یانگ، همان پسربچه ۱۴‌ساله‌ای که طی ۷‌ماه با استفاده از سمِ پتاسیم تارترات و آنتی‌موآن، پدرش را مسموم و چای خواهرش را به بلادونا، عصاره‌ای سمی و مرگبار که از یک گونه شبدر به دست می‌آید، آغشته کرده بود، گوش می‌دادند. کوسن درباره شرایط بسیار عجیب پرونده گراهام صحبت می‌کرد.

انگیزه او «علاقه خطرناک و عجیب»اش به سموم و اینکه می‌خواست اثرات آن‌ها را مشاهده کند، شناسایی شد. درحقیقت، همه قربانیان او خوش‌شانس بودند که زنده بودند. جزآنکه کبد فرد، پدر گراهام، دچار آسیب دائمی شده بود.

در دادگاه اعلام شد که خوشبختانه در موردِ مرگِ خانم مالی، نامادریِ گراهام، هیچ‌کس مظنون نیست، زیرا نتایج کالبدشکافی نشان داده بود که او به مرگ طبیعی مرده و سپس سوزانده شده است.

بر اساس گزارش پلیس که در جولای سال ۱۹۶۲ در دادگاه قرائت شد، گراهام به پلیس اعتراف کرده بود که «دوزی که به قربانیان می‌دادم کشنده نبود، ولی می‌دانستم که کارم اشتباه است.»

روان‌پزشکان آن زمان هشدار دادند که احتمال دارد گراهام دوباره دیگران را مسموم کند و توصیه کردند که او در بیمارستان براودمور، به عنوان جوان‌ترین بیماری که از سال ۱۸۸۵ در آن بستری شده بود، زندانی شود.

گراهام را در حالی به سمت سلولش هدایت می‌کردند که او با غرور به سقف معروف‌ترین دادگاه انگلستان خیره شده بود. زیرا علی‌رغم تحقیقات گسترده‌ای که پزشکان، پلیس، کارشناسان پزشکی قانونی، کارکنان مرکز بازپرسی، روان‌شناسان و مغز‌های علم حقوق انجام داده بودند، پسر زهرآلود (لقبی که روزنامه‌ها آن زمان به او دادند) یک راز بزرگ را مخفی نگه داشته بود... شواهد این راز در آتش سوخته بود. او یک قتل بی‌نقص مرتکب شده بود و این آخرین جنایت او نبود.

مسموم کردنِ پدر و خواهر با پتاسیم آنتی‌موآن تارترات و بلادونا
گراهام همیشه به سم علاقه‌مند بود. او بی‌شمار کتاب درباره سموم و مسموم‌کنندگان از کتابخانه قرض گرفته بود تا در خانه‌اش در نیدسن، در شمال غرب لندن مطالعه کند. یکبار بعد از درگیری کوچکی که با یک پسر دیگر در زمین بازی داشت، روی بیسکوییت و کیک او استاتِ سرب ریخت و درحالیکه آن پسر از درد ناگهانی شکم به خودش می‌پیچید و بالا می‌آورد، او را با اشتیاق تماشا می‌کرد.

گراهام مجموعه‌ای از سموم کشنده شامل پتاسیم آنتی‌موآن تارترات را، بعد از آنکه توانسته بود مسئول داروخانه را قانع کند که آن‌ها را برای کار‌های آزمایشگاهی می‌خواهد، جمع‌آوری کرده بود.

او آزمایش این سم را از خانه‌شان شروع کرد و طولی نکشید که نامادری‌اش دچار حملات پی‌در‌پی بیماری، اسهال و درد‌های شدید شد. پدرش هم دچار درد‌های غیرقابل‌تحملِ معده شده بود. او حداقل یکبار به غذای روز یکشنبه سم سدیم آنتی‌موآن تارترات را اضافه کرد که اثرات مشابهی را بروی افراد داشت.

احتمال داده بودند که علت این بیماری‌ها یک ویروسِ مقاوم به درمان است. گراهام خودش هم گاهی بیمار می‌شد- حال یا عامدانه سم مصرف کرده بود تا کسی به او شک نکند یا اینکه اشتباهی مقداری سم را وارد بدنش کرده بود.
خواهرش را با چای بلادون و دوستش را با ذرات سرب استات مسموم کرد و ناراحت بود که چرا بعضی نمی‌مردند
وینیفِرد، خواهر بزرگ‌ترِ گراهام

وینیفِرد، خواهر بزرگ‌ترِ گراهام، اغلب از نقشه‌های شیطانی او در امان بود و علتش هم آن بود که او اغلب اوقات به همراه خانواده نامزدش غذا می‌خورد. اما، یکبار، گراهام توانست مقدار خیلی کمی بلادونا را در فنجان چای خواهرش بریزد. وینیفرد بعد از آنکه چند جرعه کوچک از چای را نوشید، آن را به دلیلِ مزه تلخ‌اش، کنار گذاشت. بااین‌حال، او سرگیجه گرفت و به بیمارستان منتقل شد و در آنجا تشخیص دادند که او مسموم شده است.

او که طعم تلخ چای صبحگاهی‌اش را به خاطر داشت، شک کرد که نکند برادرش مشغول آزمودن یک سم روی او بوده، اما هرگز حتی یک‌لحظه هم به ذهنش خطور نکرد که برادرش عمداً این کار را کرده باشد.

اما چندماهی از این حادثه نگذشته بود که حال نامادری‌شان، مالی، به سرعت رو به وخامت گذاشت. گراهام خودش را بسیار نگران حال نامادری‌اش نشان می‌داد، از او مراقبت می‌کرد و حتی دارو‌های او را از داروخانه برایش می‌گرفت و می‌آورد.

دکتر‌ها از تشخیص علت بیماری عاجز شده بودند و آن را به تصادف با اتوبوس که باعث آسیب‌دیدگی ستون فقراتش شده بود، نسبت می‌دادند.

مسموم کردنِ نامادری با تالیم
درحقیقت، علائم مالی به تمامی مربوط به تالیُم بود که گراهام به آب و غذای این زن اضافه کرده بود. تالیم تا آن زمان به عنوان سم شناخته نشده بود، اما یک رمان جدید از آگاتا کریستی با عنوانِ «اسب رنگ‌پریده»، یک شخصیتِ شرور داشت که قربانیانش را به کمک تالیم مسموم می‌کرد و آن‌ها دچار چنان بیماری‌ِ عجیبی می‌شدند که بیشتر به نظر می‌رسید علتش نفرینِ ماوراءالطبیعی باشد- درست مانند وضعیتِ مالی.
خواهرش را با چای بلادون و دوستش را با ذرات سرب استات مسموم کرد و ناراحت بود که چرا بعضی نمی‌مردند
اتاق خواب گراهام

مالی چنان سیستماتیک و بی‌رحمانه مسموم شده بود که بدنش نسبت به سم مقاوم شده بود، با‌این‌حال احساس می‌کرد که بدنش سوزن‌سوزن می‌شود و به دلیل همین علائم در بیمارستان بستری شد و پزشکان به بیماری پلی نوریتیس مشکوک شدند. پلی نوریتیس در نتیجه آسیب به اعصاب رخ می‌دهد و علائم آن سوزش، خواب‌رفتگی و ضعف است.

او خیلی زود مرد.

بعد از مرگ مالی، گراهام آشفته شد. اما بعد از آنکه گزارش کالبدشکافی علت مرگ را «فشردگی ستون فقرات و فتق دیسکِ» ناشی از تصادف با اتوبوس اعلام کرد، او احتمالاً خوشحال شده است. این یک قتل بی‌نقص بود. بعد از مرگِ مالی علائم پدر گراهام بدتر شد. او با شدت بیشتری دچار تهوع و اسهال می‌شد. پزشک خانوادگی باور داشت که این علائم ناشی از مرگ همسر دوم اوست.

اما آزمایش‌های بیشتر ردی از آنتی‌موآن و سم آرسنیک را به ترتیب در ادرار و خون پدر گراهام نشان داد. سرانجام، بعد از آنکه یکی از معلم‌های گراهام چند بطری ماده سمی را در کنار یادداشت‌هایی درباره مسوم‌کنندگانِ بدنام و نقاشی‌های شیطانی در میز تحریر او پیدا کرد، پلیس به گراهام مشکوک شد. گراهام در میان بهت و حیرت خانواده دستگیر و محکوم شد.

گزارش‌های روان‌پزشکی تصویری شوم از ذهن یک نوجوان ارائه کردند که با خودش درگیر است و شیفتگی زیادی به سم دارد که هر چیزی، حتی پیوند‌های خانوادگی را، از بین می‌برد.

در یکی از گزارش‌ها آمده بود: «او طوری درباره استفاده از سم صحبت می‌کند که یک بزرگسال ممکن است درباره آزمایش‌های شیمیایی که در آزمایشگاه انجام شده و هیچ ارتباطی به قربانیان انسانی ندارد، صحبت کند.»
در نخستین ملاقاتی که گراهام در بیمارستان براودمور با خانواده‌اش داشت چیزی را افشا کرد که بعد‌ها عموزاده او ساندرا به آن اشاره کرد. ساندرا می‌گوید: «او بدون ذره‌ای احساس گفت که "من شب قبل از مرگِ مالی به او ۲۰‌دانه تالیم دادم. آن‌ها را روی یک ترایفل ریختم و به او خوراندم. می‌دانستم که صبح روز بعد را نخواهد دید، زیرا تالیم زیادی به او دادم.»

راز خانوادگی
خانواده تصور کرد که گراهام دچار بیماریِ روانی شدیدی شده و فقط در صورتی از بیمارستان مرخص می‌شود که خطری برای بقیه نداشته باشد. بنابراین، همگی با هم تصمیم گرفتند که چیزی درباره این افشاگریِ گراهام به پلیس نگویند و آن را به عنوان راز خانوادگی نگه دارند.

خیلی نگذشته بود که یکی از هم‌سلولی‌های گراهام در بیمارستان براودمور که فردی به اسم جان بریج بود، مرد و کالبدشکافی ردی از سم سیانور را در معده او پیدا کرد. در اطراف بیمارستان براودمور چندین بوته برگ بو وجود داشت و هر کسی که با سم آشنایی داشت، می‌توانست از آن سم سیانور بگیرد. گراهام مسئولیت این مرگ را برعهده نگرفت و نهایتاً مرگِ بریج به عنوان خودکشی ثبت شد.

درتمام این مدت علاقه گراهام به سم کم نشده بود. او دو پاکت از نوعی ماده شوینده به نام «صابون شکری» که آن زمان رایج بود در دیگ آب جوشِ بیمارستان خالی کرد. این کار می‌توانست هر ۹۷‌مردی که از آب این دیگ نوشیده بودند را مسموم کند. او همچنین ماده شوینده توالت را در ظرف چای کارکنان ریخته بود.

اولین جنایت ۴۸‌ساعت بعد از مرخصی از بیمارستان
با تمامِ این‌ها هر چه زمان بیشتر می‌گذشت، مسئولان بیشتر به این نتیجه می‌رسیدند که او «پیشرفتِ قابل‌توجهی» کرده است. دکتر ادگار اودوین، روان‌پزشک گراهام، به وزارت کشور بریتانیا اطلاع داد که «او دیگر شیفته سم، خشونت یا رفتار‌های ناهنجار نیست و دیگر خطری برای دیگران محسوب نمی‌شود.»

ازآنجایی که گراهام در زمان ارتکاب جرم پسربچه بود و دیگران به غلط فکر می‌کردند که او قتلی مرتکب نشده است، او در سال ۱۹۷۱ از بیمارستان مرخص شد.
خواهرش را با چای بلادون و دوستش را با ذرات سرب استات مسموم کرد و ناراحت بود که چرا بعضی نمی‌مردند

یکی از پرستاران می‌گوید گراهام به او چیزی گفته بود که کسی به آن توجه نکرد. او گفته بود: «زمانی که از اینجا خارج شوم، به ازای هر یکسالی که در اینجا گذرانده‌ایم، یک نفر را خواهم کشت.»

گراهام ۸ سال را در بیمارستان سپری کرده بود؛ درحالیکه که توصیه پزشکان ۱۵ سال یا بیشتر بود.

اشتیاق و شیفتگیِ گراهام به سم در همان ۴۸‌ساعتِ نخستِ مرخص شدن از بیمارستان خودش را نشان داد. او را برای گذران یک دوره انبارداری به یک مهمان‌خانه سپرده بودند. او مرد دیگری را به اتاقش دعوت کرد و به او یک لیوان آب داد. قربانی او شب‌هنگام از درد شدید در بیضه‌ها و شکم از خواب بیدار شد. چند هفته بعدی حال او هر روز بدتر شد.

پلیس در تحقیقات بعدی متوجه شد که تعداد زیادی از کارکنان مهمان‌خانه شامل ۵ مرد و ۱ زن علائم مشابهی دارند که به نظر می‌رسد مسموم شده‌اند.

در آوریل سال ۱۹۷۱ به گراهام شغل انباداری در یک شرکت وسائل عکاسی پیشنهاد شد. اما گراهام به رئیسش چیزی درباره سابقه بستری در بیمارستان و اتفاقاتی که در گذشته افتاده بود، نگفت. یکی از وظایف گراهام چای دادن به کارکنان بود. منشی شرکت، دایانا اسمارت، متوجه شده بود که گراهام همیشه فنجان‌های چای را هم می‌زند و بعد قاشق چای‌خوری را در یک کشوی مخصوص می‌گذارد.
خواهرش را با چای بلادون و دوستش را با ذرات سرب استات مسموم کرد و ناراحت بود که چرا بعضی نمی‌مردند

برخی از کارکنان ظرف چند هفته دچار تهوع و بیماری شدند و گفته شد که این حالات به خاطر نیش یک نوع حشره است. مدیر مستقیمِ گراهام، باب ایگل، که مردی سالم و سرحال بود، دچار چنان اسهالی شد که هرگز پیش از این در عمرش آن را تجربه نکرده بود. کم‌کم دیگر نمی‌توانست خوب راه برود و احساس می‌کرد سرش بی‌حس شده است.
یک پزشک گفت که این فرد دچار التهاب عصبی شده است. دقیقاً همان تشخیصی که چند سال پیش در مورد نامادریِ گراهام، مالی، داده بودند.

ایگل هم چند هفته بعد مرد. کالبدشکافی هیچ علتی برای فلج شدنِ ایگل گزارش نداد و علت مرگ ذات‌الریه برونکو (التهاب حاد نایژه) ناشی از نشانگان گیلن‌باره تشخیص داده شد.

بقیه کارکنان نیز بیمار شدند.

یکی از کارکنان انبار به نام فرد بیگز احساس درد شدیدی در شکم داشت. پیتر باک یک فنجان چای از گراهام گرفت و متوجه شد مزه عجیبی می‌دهد. او بلافاصله دچار سرگیجه شد. دایانا اسمارت چند مشکل عجیب از جمله عفونت و پا‌های بسیار بدبو پیدا کرده بود.

در این زمان، روان‌پزشکی که در بیمارستان براودمور گراهام را معاینه کرده بود با او تلفنی صحبت کرده بود و به او گفته بود «از پیشرفت او راضی است و او می‌تواند با نظارت کمتری به زندگی‌اش ادامه دهد.»

تشخیص غلط روان‌پزشک، یک فاجعه مرگبار بود. در ماه اکتبر، یک کارمند دیگر به نام دیوید تیلسون، یک فنجان چای از گراهام گرفت و روز بعد احساس کرد که شست پایش بی‌حس شده و درعوض ساق پایش تیر می‌کشد.
پزشک معالج او علت را به ماهیچه‌های او ربط داد، اما گراهام حقیقت ماجرا را در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته بود.

نوشته‌های او با جزئیات نشان می‌دهد که در ذهنِ یک مسموم‌کننده چه می‌گذشته، روش‌ها و موادی که به کار برده چه بوده، قربانیانش را چگونه انتخاب می‌کرده و چگونه با زبانی طنزآمیز و بی‌عاطفه همه این موارد را شرح داده است.

هیچ تردیدی وجود ندارد که او با تصمیم قبلی دست به قتل می‌زده است. درحالیکه همکاران گراهام در حال رنج کشیدن بودند، نوشته‌های او نشان می‌دهد که او می‌دانست که آن‌ها چه زمانی قرار است بمیرند. او درباره فرد بیگز نوشته است: «او ظرف هفته بعد می‌میرد. من به او سه دوز خورانده‌ام.» او چای بیگز را به سم تالیم آغشته کرده بود. نوشته‌های او همچنین نشان می‌دهند که گراهام کم‌کم داشت نگران می‌شد که دستش رو شود. پزشکانِ بیگز به وجود «اثرات ناشی از نوعی ماده زهرآگین» در بدنِ او شک کرده بودند.»

گراهام نوشته بود: «او اگر سومین هفته را دوام بیاورد، زنده می‌ماند. این خیلی ناامیدکننده است.»

بیگز با درد و رنج فراوان مرد. مرگ او سرآغاز تحقیقات گسترده شد. یک پزشک به نام آرتور آندرسون، مأموریت پیدا کرد تا درباره این مرگ‌ها با کارکنان صحبت کند.

گراهام نخستین فردی بود که با سؤالات مکرر درباره اینکه آیا «علائم با مسموم‌شدن توسط تالیم سازگار بوده است یا نه» شک پزشک را برانگیخت. دکتر آندرسون می‌گوید: «من تعجب کردم. من هیچ چیزی درباره تأثیرات مخرب تالیم بروی اعصاب نمی‌دانستم.»

آندرسون درباره این اتفاق با همکارش، دکتر هاید، صحبت کرد و دکتر هاید از گراهام پرسید که در کدام بیمارستان روانی درمان شده است.

گراهام بعد از سکوتی طولانی گفت: «بیمارستان براودمورد.» او باید می‌دانست که با آوردن اسمِ این بیمارستان بمب ساعتی را به کار انداخته است.

دیگر همه همکاران گراهام می‌دانستند که مرگ‌ها و بیماری‌های وحشتناکی که طی این مدت رخ داده است به این جوانک انباردار با آن رفتار‌های عجیب و دانسته‌هایی که درباره سموم دارد، مرتبط است.

به پلیس خبر دادند و پلیس حقیقتی تلخ را کشف کرد. گراهام ۶ ماه قبل از بیمارستان براودمور مرخص شده بود و پیش از آن پدر، خواهر و دوست مدرسه‌اش را مسموم کرده بود.

وسائل گراهام را تفتیش کردند و علاوه بر پیدا کردنِ چند ماده سمی خطرناک، یادداشت‌های او را زیر تختش پیدا کردند که می‌توانست از شخصیتِ واقعی، انگیزه‌ها و خطا‌های او پرده بردارد.

وقتی از او پرسیدند که چرا دوست داشت زجر کشیدنِ قربانیانش را ببیند، او پاسخ داد: «فکر می‌کنم که دیگر آن‌ها را به عنوان انسان نمی‌دیدم. یا صحیح‌تر بگویم، بخشی از من آن‌ها را این‌گونه نمی‌دید. آن‌ها تبدیل به خوکچه‌های آزمایشگاهی شده بودند.»

گراهامِ ۲۴‌ساله به دلیل قتل باب ایگل و فرد بیگز، تلاش برای به قتل رساندن دو مرد دیگر و مسموم کردنِ ۴‌نفر مجرم شناخته شد. کمتر از ۱‌ساعت وقت صرف شد تا هیأت قضات به این نتیجه برسد که گراهام مجرم است. گراهام به زندان ابد محکوم شد.

با شنیدن حکم لبخند باریکی روی چهره او نشست. او به آنچه که می‌خواست رسیده بود: دیده شدن به عنوان یک شرور نه یک دیوانه.

فقط یک راز دیگر تا ابد باقی ماند تا پایان زندگی گراهام یانگ را به همان چیزی تبدیل کند که آگاتا کریستی آرزویش را داشت. وقتی نگهبانان گراهامِ ۴۲ ساله را در ماه آگوست سال ۱۹۹۰ در سلولش روی زمین پیدا کردند، آیا او به علل طبیعی مرده بود یا آخرین ماده سمی و مرگبار را امتحان کرده بود؟

منبع: The Daily Mail
ترجمه: سایت فرادید
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید