گربههایی که مونس انسانند
داستانی که میخوانید مربوط به مقدمهی شمارهی ویژهی مجلهی لایف است. بسیاری از گربهها نسبت به رنج انسان حساس هستند، اما هیچ گربهای حساستر از کایا نبود. هر وقت کسی غمگین بود سروکلهی کایا پیدا میشد. جلو میرفت و خیره به چشمان طرف «میو» میکرد.
فرادید | چند سال پیش وقتی در نیویورک زندگی میکردم یک روز صبح کایا را در یک شال آبی کهنه پیچیدم و او را هشت بلوک به مقصد کلینیک حیوانات حمل کردم تا با کمک دارو به زندگیاش خاتمه دهند. از زمانی که کلاس نهم بودم کایا وارد زندگی من شد. نام یکی از آلبومهای باب مارلی را روی او گذاشتم. دامپزشک درحالیکه او را نوازش میکرد گفت: «نوزده سال واسه این حیوون خونگی زمان زیادیه.»
به گزارش فرادید؛ کایا هنوز ذرهای جان داشت. در راه رسیدن به کلینیک از درون شالی که به دورش پیچیده بودم چانهام را لمس کرد. خیلی ساده و رک با او دربارهی نظرسنجی اخیر سیانان/نیویورک تایمز صحبت کردم که او را به عنوان یکی از هفت گربهی برتر شمال شرق انتخاب کرده بودند. در طول این سالها، معمولاً دربارهی این چیزها با او حرف میزدم.
کایا همیشه اخبار مربوط به نظرسنجی را تحمل میکرد، گرچه حتما فهمیده بود هیچ وقت آنقدرها هم جذاب و خاص نبوده است. بهرحال او و برادرش کوردوری قابلمقایسه نبودند. کوردوری کارهایی میکرد که ممکن بود با هیجان برای بقیه تعریف کنید. مثلا، نزدیک علامت توقف جاده میایستاد و وقتی ماشینی توقف میکرد میپرید روی کاپوت و با کنجکاوی به شیشهی جلوی اتومبیل نگاه میکرد. اما کایا این صحنهها را با بیحوصلگی تماشا میکرد و همیشه شاهد درگیری کوردوری و ژرمن شپرد همسایه در بازیهای مبارزهای مفصل آنها بود.
کایا مطیع و آرام بود و زیاد خرخر میکرد، علاقهی زیادی به شکار نداشت اما با خودکار و سیمهای رابطِ آویزان وارد نبردهای پرشور و ناگهانی میشد. انگار پنجههای جلوییاش را با دستکش سفید و پاهای عقبش را با جورابهای ساقبلند سفید پوشانده بود، پوزه، گردن و سینهاش هم پوشیده از خز برفی نرم بود و باقی جاهای بدنش مخلوطی از سیاه و قهوهای بود. چشمان درشت سبز مایل به زرد داشت و زیاد لم میداد.
«کایا» که نامش برگرفته از یکی از آلبومهای باب مارلی است گربهی مهربانی بود که بهندرت پنجههایش را باز میکرد، حتی موقع جنگیدن با اسباببازی موش.
من و خانواده ام شاید دهها گربه در طول این سالها داشتیم و شکی نیست که از نظر نجابت و مهربانی کایا بهترین بود. اجازه میداد کوردوری اول غذا بخورد. اجازه میداد بچههای دو ساله دمش را بکشند. همراه خوبی بود. بسیاری از گربهها نسبت به رنج انسان حساس هستند، اما هیچ گربهای حساستر از کایا نبود. هر وقت کسی غمگین بود سروکلهی کایا پیدا میشد. جلو میرفت و خیره به چشمان طرف «میو» میکرد.
کایا قدر لذتهای ساده را میدانست: نوازش شدن با یک برس نرم، تکههای داغ مرغ، خاراندن پشت گوش، جایی برای خوابیدن پایین تختخواب. شاید دلیلش این بود که او هیچ ترفندی بلد نبود جزاینکه در چند سال آخر عمرش شروع به حرف زدن کرد. او بیوقفه میو میکرد. رایجترین صدایش یک نالهی بلند سوزناک بود که بیشتر شبیه نالهی بچهی انسان بود.
وقتی دوستانم این صدا را از پشت تلفن میشنیدند میگفتند: «پسر، بچه چی میگه اونجا؟» همکاران من هم او را میشناختند. وقتی تلفنی با کسی مصاحبه میکردم و صدای کایا بلند میشد، احساس میکردم شخصی که آن طرف خط است با ناراحتی آن را نادیده میگیرد. بعداً به کایا میگفتم: «میدونم گربه بودن باید سخت باشه!»
کایا صداهای دیگری غیر از آن نالهی معروف هم تولید میکرد. هنگامی که با خوشحالی بازی میکرد یا در انتظار غذا بود یک میویِ دوضربی بلند میکرد. وقتی وارد اتاق میشد به رسم سلام و احوالپرسی میوی کوتاه و جیک مانندی میکرد. میوی بلند لرزشی هم معنایش این بود که میخواهد بیرون برود. میوی ضعیف و حلقوی هم به معنای مواجهی او با یک گربهی دیگر بود. صدای ظریفِ نیمه میو، نیمه خمیازه به معنی بیدار شدن از خواب بود و با صداهای زوزهمانند عجیب و ترسناک میخواست بفهماند که به گمانش توفانی در راه اوست. برنامهی آوایی کایا هرچه که بود تنها راه ساکت کردن او بقل کردنش بود.
صدای میو پسزمینهی زندگی من بود که تا آخرین لحظهی زندگی او همچنان شنیده میشد. وقتی از کلینیک وقت گرفتم کایا هفتهها مریض بود. مشکل تیروئید داشت. تقریباً تمام اوقات میخوابید. نمیتوانست دارویش را بخورد و استفراغ میکرد. شب دیگر روی تخت نپرید. یک گوشه از آپارتمان کز کرد و هر چند ساعت یکبار دل به دریا میزد و بیرون میرفت تا به ظرف آبش خیره شود و با بیمیلی چند دور راه میرفت. وقتی از میو کردن افتاد سکوت عجیبی فضای خانه را گرفت و همزمان از غذا خوردن دست کشید.
من هم اشتهایم را از دست دادم. تلاش میکردم با غذاهای موردعلاقهاش او را به خوردن وسوسه کنم. دوستانم برای خداحافظی با کایا به خانه ام آمدند. آن شب قبل از رفتن به کلینیک روی مبل نشسته بودم، ساکت، افسرده و مبهوت. حدس میزنم کایا هم متوجه حال خراب من شده بود. وقتی نوازش ضعیف او را روی پاهایم احساس کردم سرم را پایین کردم. او در حالی که به من نگاه میکرد میو کرد و بعد به همان کنج خانه که لم داده بود بازگشت.
صبح روز بعد درحالی که او را بغل کرده بودم از خانه بیرون رفتم. جوری با او حرف میزدم که انگار اتفاق بدی نیفتاده است. به کلینیک که رسیدم او را در یک اتاق کوچک مایل به سبز روی یک میز گذاشتم و آنقدر او را نوازش کردم تا صدای خرخر ضعیفی را از سینهاش شنیدم. دامپزشک هم آنجا بود که من برای آخرین بار صدای میوی ملایم کایا را شنیدم که در آن وضعیت تلاش زیادی برای او محسوب میشد. همیشه به مردم میگویم زندگی کایا شیرین بود و از او چیزهای زیادی یاد گرفتم.
بچه گربهها میتواند هر روز بیش از ۲۰ ساعت بخوابند، اما این یکی برای خندیدن جلوی دوربین بیدار مانده است (jdross۷۵/Shutterstock)
این گربهی پشمالو در حال بازی است. خلق و خوی گربهای حدود هفتهی پنجم نمود پیدا میکند، یعنی زمانی که گربه از شیر گرفته میشود (Evdoha_spb/Shutterstock)
مصریان باستان با حفظ گربهها به شکل مومیایی آنها را گرامی میداشتند.
(دانیل سیمون/ Gamma-Rapho/Shutterstock)
یک گربهی بنگالی به نام Tobysden Pyrrha پس از شرکت در نمایش گربهی برتر GCCF ۲۰۱۸ در برمینگهام انگلستان، برای پرترهی استودیویی ژست گرفته است. (شیرلِین فارست/WireImage/Shutterstock)
سال ۱۹۵۳، این پسر که اعجوبهی بیلیارد هلندی است در حال خامه دادن به گربهاش است.
(نَت فاربمَن/ مجموعه تصاویر «زندگی» / شرکت مِرِدیث)
سال ۱۹۵۳ در یک مزرعهی گاوداری در فِرِسنو کالیفرنیا براونی مستقیماً از پستان گاو شیر مینوشد درحالیکه بِلَکی منتظر نوبت خودش ایستاده است.
(نَت فاربمَن، مجموعه تصاویر «زندگی» /Shutterstock)
در ظاهر این سگ و گربه و موش درحال مذاکره بر سر زنجیرهی غذایی هستند، اما درواقع این دورهمی دوستانهی حیوانات خانگیِ خانوادهی لینگ در دانمارک سال ۱۹۵۵ است.
(جت بیرگارد مولِر/ مجموعه تصاویر «زندگی» /Shutterstock)
سال ۱۹۶۲ در کالزبَد، کالیفرنیا این گربهی سیامی به بالای درخت گریخته و امیدوارست آن سگ اسپانیل که دنبال او کرده از نوشتهی تابلویی که روی درخت نصب شده (ورود سگها ممنوع) اطلاعت کند.
(بِتمان/Shutterstock)
گاهی وقتها سگها و گربهها واقعاً با هم کنار میآیند.
(کریس سوآندا/EyeEm/Shutterstock)
روی میز اتاق نشمین در کاخ کنزینگتون
(دنیس ناتا/Shutterstock)
اسکار گربهی آسایشگاه که استعداد عجیب و غریبی داشت، میتوانست زمان مرگ بیماران بستری شده در آسایشگاه را پیشبینی کند. در این عکس او در حال عبور از اتاق کاری در مرکز پرستاری و توانبخشی Steere House در پراویدنس شهری در ایالت رودآیلند آمریکاست. دیوید دوزا اسکار را در کتاب خود بنام «معاینهی روزانه با اسکار: موهبت خارقالعادهی یک گربهی عادی»، ۲۰۱۱ معرفی کرده است.
(اِستو میلن/Ap/REX/Shutterstock)
سال ۱۹۹۷ اسکارلت که چشمهایش در پی نجات بچه گربههایش از آتشسوزی یک ساختمان آسیب دیده بود در آغوش صاحب جدیدش کارِن وِلِن نویسنده است، چشمهای اسکارلت بهبود یافته است.
(تارو یاماساکی/ مجموعه تصاویر «زندگی» /Shutterstock)
منبع: Life