مرگ مشکوک زن ۲۵ ساله؛ قتل یا خودکشی؟!
«ندا»؛ ۲۵ ساله، ساکن یکی از شهرستانها در ۱۵ سالگی بدون اینکه اختیاری در انتخاب همسرش داشته باشد ازدواج کرد. ازدواجی که به گفته برخی اطرافیان او جز درد و رنج برایش چیزی نداشت و در آخر هم مرگی اجباری دامنش را گرفت.
ترس از آبرو باعث شده است که خانواده مقتول مرگ مشکوک دخترشان را پیگیری نکنند. بنابراین، چون این مرگ به مراجع قانونی گزارش نشده است، این گزارش بیشتر شبیه قصه و فیلمهایی است که میشنویم و میبینیم و در آن اسامی افراد با نام کوچک آمده و اسامی محل حادثه نیز حذف شده است.
دو هفته پیش بود که یک وکیل دادگستری در توییت خود نوشت: «شوهر و فرزند ۶ سالهاش وقتی وارد خانه شدند بوی سوختگی غذا فضای خانه و حیاط را گرفته بود. در خانه، اما آنچه غیر از بوی غذا پدر و فرزند ۶ ساله را بهتزده کرد جسد همسر این مرد که حدودا ۲۵ سال داشت، بود. او خودش را از درب ورودی حلقهآویز کرده بود.»
این وکیل دادگستری در خصوص این خبر میگوید: «نشانهها حاکی از آن بود که این زن جوان خودکشی کرده است، اما عوامل انتظامی و دادستانی وقتی در محل حادثه حضور پیدا کردند یک سوال ذهن همه آنها را به خود مشغول میکند؛ چطور پاهای این زن که خود را آویزان کرده بود روی زمین قرار داشت؟»
چند روز پس از این حادثه ابهامآمیز با دستور بازپرس پرونده، جسد به خاک سپرده شد و، اما پزشکی قانونی علت مرگ را «مرگ مشکوک» عنوان کرده است.
«ندا»؛ ۲۵ ساله، ساکن یکی از شهرستانها در ۱۵ سالگی بدون اینکه اختیاری در انتخاب همسرش داشته باشد ازدواج کرد. ازدواجی که به گفته برخی اطرافیان او جز درد و رنج برایش چیزی نداشت و در آخر هم مرگی اجباری دامنش را گرفت.
ده سال پیش در راه مدرسه «امیر» ندا را میبیند و تهدیدها شروع میشود. امیر به خانواده ندا میگوید اگر او را به مدرسه بفرستند دخترشان را میدزدد. خانواده ندا خواسته یا ناخواسته او را به امیر میدهند. حاصل ازدواج ندا و امیر پسر ۶ سالهای شد که دو هفته پیش شاهد مرگ مادرش میشود..
۱۵ سالش بود که ازدواج کرد
یکی از اطرافیان ندا از کودکی این دختر تا روز حادثهای که دو هفته پیش اتفاق افتاد میگوید: «ندا پانزده سالش بود و به مدرسه میرفت که امیر او را یک روز اتفاقی در راه مدرسه میبیند. پیش خانواده ندا میرود و به آنها میگوید که من از دخترتان خوشم آمده و اجازه ندارید او را به مدرسه بفرستید، اگر ندا به مدرسه برود او را میدزدم. خانواده ندا هم، چون طرز فکرشان اینگونه بود که گمان میکردند امیر دخترشان را دوست دارد، نگذاشتند ندا به مدرسه برود.
امیر شغل مناسبی هم نداشت و ضایعات جمع میکرد. امیر کلا اخلاقهای عجیبی داشت. با ندا که ازدواج کرد حیاط خانهشان را با یونولیت پوشاند. وقتی ندا را بیرون از خانه میبرد او را مجبور میکرد با روبند صورتش را بپوشاند تا کسی او را نبیند و نشناسد.»
او ادامه میدهد: ذهنش به روز مراسم ختم ندا گره میخورد و ناگهان صحبتهای مربوط به ۱۰ سال پیش را به دو هفته گذشته پیوند میدهد: «وقتی در مراسم ختم ندا شرکت کردم مادر ندا با اینکه در جریان این اتفاق عجیب بود به امیر دلداری میداد.»
صحبتهای مادر ندا را به زبان ترکی میگوید و میپرسد شما ترکی متوجه میشوید با شنیدن پاسخ منفی ترجمه آن را به فارسی بیان میکند: «چرا باید این سرنوشت سر تو میآمد. چایی بخور و خودت را نگران نکن. کلا این خانواده انگار از امیر ترس دارند.
قبل از این اتفاق هم یک ماجراهایی سر به دنیا آمدن فرزند دومشان پیش آمد و ندا کلی اذیت شد. فرزند اولشان پسر است و شش، هفت سال دارد. همان زمان که فرزند اولشان به دنیا آمد به دلایلی ندا دلش میخواست از امیر جدا شود، اما باز او به در خانه پدر ندا رفته بود و آنها را تهدید کرده بود و حتی شنیدیم برای آنها چاقو کشیده و گفته بود زن خودم است و طلاقش نمیدهم. اگر هم به خانهمان برنگردد او را میکشم. همه از امیر میترسند. حتی خود من که الان دارم با شما صحبت میکنم خیلی میترسم به خاطر اینکه اطلاعات زندگیشان را به شما میگویم.»
این خانم به حرفهایش ادامه میدهد و میگوید: «اوایل بارداری دومش به دلیل آزار و اذیتهایی که این آقا به ندا وارد میکرد کارش به بیمارستان کشیده شد و مجبور شد به دستور پزشک بچه دومش را سقط کند، ولی این آقا وقتی فهمید باید بچه سقط شود به پزشکان گفت سعی کنید بچه را نجات دهید. مدارک پزشکیاش هم در بیمارستان موجود است. اسم بیمارستان را بهتان میگویم، ولی لطفا مشخصات کامل و جزییاتی که به شما میگویم را ننویسید.»
روز مرگ
او میگوید: «امیر حتی رضایتی به عنوان اینکه این خانم زنده بماند، نداد. آخر سر هم برادر ندا به بیمارستان آمد و با کلی گریه و زاری رضایت داد که سقط جنین صورت بگیرد وگرنه این آقا میگفت فقط بچه زنده بماند. به خاطر سقط مجبور شدند ندا را عمل کنند همین عمل باعث شد ندا دیگر نتواند باردار شود. از این مساله به بعد امیر شروع کرد به تمسخر ندا آن هم در جلوی جمع.»
این خانم در خصوص روز حادثه میگوید: «امیر روز حادثه را برای همه این طوری شرح داده که به همراه پسر خردسالش به مغازه فامیلشان رفته بوده و وقتی به خانه میرسد مشاهده میکند که غذا سوخته و بوی سوختگی همه جا را پر کرده. بعد هم میبیند که ندا خود را با شال از چارچوب در حلقهآویز کرده است. با یک شال نخی ساده آدم میتواند خودش را حلقهآویز کند؟ آنهم روی زانو؟ چون ماموران آگاهی مشاهده کردند که ندا روی زانوهایش بوده و شال نیز دور گردنش.
پزشکی قانونی هم اعلام کرد که یکی از زانوهای ندا شکسته و آثار کبودی در بدنش مشاهده شده است. حتی وقتی پدر ندا بالای سر جسد رسید عنوان کرد که این مرگ مشکوک است. بعد هم خبر پیچید که امیر شبانه به در خانه پدرزنش رفته و آنها را تهدید کرده. پدر ندا هم صبح علیالطلوع به اداره آگاهی رفت و همانجا اعلام کرد ما شکایتی نداریم.
به ترکی یک ضربالمثل داریم که این معنا را میدهد؛ به خاطر آبرو ساکت باشیم. همان روز هم جسد ندا را به خاک سپردند. امیدوارم با انتشار این خبر بتوان تجدید نظری ایجاد کنیم تا بتوانیم پرونده را دوباره به جریان بیندازیم.»
او میگوید: «روز بعد وقتی که آبها از آسیاب افتاد این آقا نامهای را به ماموران نشان داد و گفت؛ پسرم نامهای از جیب مادرش پیدا کرده، ولی یادش رفته به ما بدهد. ندایی که هر روز از زندگیاش مینالید داخل نامه نوشته بود من از امیر راضی هستم و میخواهم مرا ببخشد. پسرم را هم به او میسپارم.»