دنبال موفقیت نباشید!

دنبال موفقیت نباشید!

برایان تریسی از نام‌های آشنایی که در حوزه توسعه فردی و بهره‌وری، کتاب‌ها و آموزه‌های جالب و ساده‌ای دارد. او معتقد است دلیل شکست‌ها، فرض‌های اشتباه است. یعنی شما چیزی را اشتباه فرض می‌کنید و بعد بر اساس این فرضیات اشتباه شروع می‌کنید به تصمیم‌گیری و انجام کار‌ها که در نتیجه با شکست روبه‌رو می‌شوید؛ به همین راحتی.

کد خبر : ۱۰۶۲۶۸
بازدید : ۶۷۱

راستش را بخواهید، باید اشاره کنیم چیزی به اسم موفقیت نداریم. تعجب می‌کنید؟ البته واژه‌ای به نام موفقیت وجود دارد، اما به تعداد آدم‌هایی که آن را تعریف می‌کنند، معنا‌های متفاوت و منحصربه‌فردی پیدا می‌کند.

«همه والدین دوست دارند فرزندانشان به افرادی موفق، پیروز و کامروا تبدیل شوند. همه ما والدین، بهترین‌ها را برای فرزندان خود می‌خواهیم و به همین دلیل است که اغلب سعی می‌کنیم آموزه‌های ریز و درشت زیادی را به آن‌ها منتقل کنیم. حالا چه از طرف خودمان باشد، چه این که در کلاس‌های مختلف ثبت نام‌شان کنیم. معمولا خود بچه‌ها هم متوجه انتظاراتی که والدین و دیگران از آن‌ها دارند، می‌شوند.

بخشی از این انتظارات را در گرفتن نمره‌های خوب یا در انجام درست کار‌ها و اول‌شدن می‌بینند، البته چنین انتظاراتی، آسیب‌های خاص خودش را هم دارد که مورد بحث ما نیست، اما نکته‌ای که موجب می‌شود فرزندان و والدین دچار چالش شوند، درک متناقضی است که هر دو طرف از موفقیت و موفق‌شدن دارند.

برایان تریسی از نام‌های آشنایی که در حوزه توسعه فردی و بهره‌وری، کتاب‌ها و آموزه‌های جالب و ساده‌ای دارد. او معتقد است دلیل شکست‌ها، فرض‌های اشتباه است. یعنی شما چیزی را اشتباه فرض می‌کنید و بعد بر اساس این فرضیات اشتباه شروع می‌کنید به تصمیم‌گیری و انجام کار‌ها که در نتیجه با شکست روبه‌رو می‌شوید؛ به همین راحتی.

این چیزی است که محمود سریع‌القلم هم تحت عنوان تفاوت فکت‌ها و گمان‌ها از آن یاد می‌کند. می‌گوید بهترین عملکرد آن است که بر اساس فکت‌ها صورت می‌گیرد و در نتیجه به پیروزی منجر می‌شود، اما بدترین عملکرد‌ها مواردی است که بر اساس حدس، گمان و گمانه‌زنی‌ها اتفاق می‌افتد و اغلب نیز با شکست روبه‌رو می‌شود، اما در موضوع آسیب‌شناسی روان‌شناسی موفقیت و توسعه فردی، این چیز‌هایی را که گفتیم، چطور باید ارزیابی کنیم؟

تنش‌های ناشی از یک درک نادرست

حقیقت این است که هم والدین و هم فرزندان، درک نادرستی از موفقیت دارند. همین درک نادرست نیز به این منجر می‌شود که با هم دچار تنش‌های فراوانی شوند و محیط خانواده به محیطی پرتنش تبدیل شود. اصحاب اندیشه و فلسفه، معمولا برای دستور زبان، مفهوم‌شناسی واژه‌ها، مفاهیم و تعریف درست آن‌ها وقت زیادی می‌گذارند؛ چرا که معتقدند بیشتر مشکلات از تضاد و تناقض در این تعریف‌ها اتفاق می‌افتد و شروع می‌شود.

همان ماجرای معروف مولاناست که حکایت چهار نفر را نقل می‌کند که بر سر مفهوم انگور نزاع می‌کردند، زیرا هر کدام زبانی داشتند و به زبانی آن را ادا می‌کردند؛ در حالی که منظور واقعی‌شان یکی بود. حقیقت این است که خیلی از ما‌ها اصلا نمی‌دانیم موفقیت یعنی چه.

تبعات درک نادرست از پیشرفت

جک کانفیلد، نویسنده کتاب اصول موفقیت، نقل می‌کند روزی در یکی از سمینارهایش سوالی مطرح کرد. او از همه پرسید چه کسی است که دوست دارد پول بیشتری داشته باشد؟ همگی دست بلند کردند. یکی از حاضران را صدا کرد تا روی سن بیاید. وقتی این فرد روی سن آمد، یک دلار به او داد و گفت حالا تو به آرزویت رسیدی و پول بیشتری داری، آیا همین را می‌خواستی؟ البته این فرد حسابی تعجب کرد و منظورش این نبود، اما حقیقت این است که خیلی از ما، درک درست و روشنی از موفقیت نداریم و در حالی که درک درستی از موفقیت نداریم از فرزندانمان نیز می‌خواهیم موفق‌تر شوند و این اصرار‌های نابجا، باعث به‌هم‌خوردن سبک زندگی خانوار‌ها می‌شود.

چیزی به اسم موفقیت نداریم

راستش را بخواهید، باید اشاره کنیم چیزی به اسم موفقیت نداریم. تعجب می‌کنید؟ البته واژه‌ای به نام موفقیت وجود دارد، اما به تعداد آدم‌هایی که آن را تعریف می‌کنند، معنا‌های متفاوت و منحصربه‌فردی پیدا می‌کند.

پس وقتی مایکل جردن یا کریس رونالدو از موفقیت صحبت می‌کنند از چیزی سخن می‌گویند که با معنای موفقیت نزد یک سیاستمدار یا یک آدم عادی و عامی فرق می‌کند.

پس چیزی که این قدر گسترده است و تعاریف مختلفی دارد، اساسا نمی‌تواند وجود داشته باشد و واقعی نیست. شما وقتی به یک تکه سنگ اشاره می‌کنید همه می‌دانند که منظورتان چیست. یک تکه‌سنگ در همه جا مفهومی یکسان دارد. به خاطر همین، این‌چنین واقعی است، اما مفاهیمی، چون موفقیت، به‌شدت انتزاعی هستند. به همین دلیل در سبک زندگی خانوار‌های ایرانی، بچه‌هایی را مشاهده می‌کنیم که اساسا درکی از این مفهوم ندارند.

چیز‌هایی که قابل اندازه‌گیری نیستند

نکته مهم‌تر آن است که گاهی فرزندان ما موفق هستند، اما احساس می‌کنند به موفقیت نرسیده‌اند. اینجا بحث کمال‌گرایی افراطی و البته بحث انتزاعی‌بودن مفاهیمی، چون موفقیت مطرح می‌شود. یعنی در حالی که ما باید فرزندانمان را تشویق کنیم، ولی چون مفاهیم را اشتباه درک کرده‌ایم، آن‌ها را تحقیر می‌کنیم.

در نتیجه فرزندان ما هر قدر هم که عملکرد مثبت و خوبی داشته باشند، باز هم خودشان را در مقایسه با مفهومی انتزاعی، چون موفقیت قرار می‌دهند و همیشه احساس سرخوردگی دارند.

در حقیقت موفقیت چیزی است که قابل اندازه‌گیری نیست و به قول پیتر دراکر، پدر علم مدیریت، اساسا چیزی را که اندازه‌گیری نکنید یا قابلیت اندازه‌گیری نداشته باشد، نمی‌توانید بهتر کنید و ارتقا ببخشید. فرزندان ما متأسفانه درگیر چیز‌هایی هستند که نه قابل تعریف واحد، نه قابل اندازه‌گیری و نه قابل دستیابی است.

نکته‌های باریک‌تر از مو

راه حل چیست؟ راه حل، درک درست والدین از فرض موفقیت است تا در نهایت به جای درستی برسند. موفقیت، درست مثل پول، یک محصول جنبی و حاشیه‌ای است. یعنی پول یا موفقیت، نتیجه کار‌ها و اعمال و عادت‌ها و برنامه‌های دیگر است و خودشان نتیجه خودشان نیستند.

شما نمی‌توانید تصمیم بگیرید موفق بشوید یا پول زیادی کسب کنید، اما می‌توانید تصمیم بگیرید کار‌هایی بکنید یا عادت‌هایی داشته باشید یا برنامه‌هایی را اجرایی کنید که نتیجه‌شان به طور خودبه‌خودی، دریافت موفقیت بیشتر یا پول بیشتر بشود.

از موفقیت تا مفاهیم دیگر

اجازه بدهید ساده‌تر حرف بزنیم. موفقیت، حوضچه‌ای است که نهر‌های مختلفی به آن می‌ریزند. شما در واقع باید سراغ نهر‌ها بروید نه سراغ حوضچه. موفقیت در واقع، وجود خارجی ندارد و چیز‌هایی که وجود خارجی دارند، مفاهیمی، چون نظم بیشتر و سختکوشی بیشتر و دانش کاری بیشتر و ... است.

شما به هر کسی بگویید نظم بیشتر، متوجه می‌شود که منظورتان چیست. هر کسی هم تعبیر یکسانی از سختکوشی دارد. دانش کاری و حرفه‌ای بیشتر هم که تعریف مشخصی دارد.

همه این‌ها و مفاهیمی دیگر از این دست که آبشخور موفقیت هستند، قابل اندازه‌گیری هستند. یعنی شما می‌توانید از فرزندانتان بخواهید عدد‌های مربوط به این عادت‌ها را بیشتر و بیشتر کنند. این کار خودبه‌خود به موفقیت منجر خواهد شد. این در حالی است که هم والدین و هم فرزندانشان، دقیقا متوجه می‌شوند نظم و سختکوشی و دانش حرفه‌ای و ... بیشتر یعنی چه.

یک حکایت واقعی

جک کانفیلد در کتاب اصول موفقیت خود، فصلی دارد به نام ثبت‌کردن امتیازها. ابتدا ماجرای فردی را تعریف می‌کند که از طریق ثبت امتیازها، موجب رشد مهارت بسکتبال بازی‌کردن پسرش شده بود. به این ترتیب که به باشگاه رفته و تمام حرکت‌های مربوط به بسکتبال را شناسایی کرد. سپس سه حرکت نهایی را که منجر به کسب امتیاز نهایی می‌شد، ثبت کرد؛ مواردی، چون پرتاب مستقیم و دریافت توپ از سبد و ... او هر بار که با پسرش به باشگاه می‌رفت، امتیاز‌های به‌دست‌آمده‌اش را می‌نوشت و روی کاغذی در اتاقش ثبت می‌کرد.

پسر او خودبه‌خود و بعد از تمریناتی که داشت، به اتاقش می‌رفت تا ببینند وضعیت رشدی که داشته است چگونه بوده. در واقع این پدر و پسر، ذهنیتی واحد و روشن از توسعه فردی و پیشرفت پیدا کردند تا این که به طور انتزاعی از موفقیت و بهترشدن حرف بزنند.

برای آن‌ها بهترشدن دقیقا مشخص بود یعنی چه: یعنی پرتاب‌های بیشتری داخل سبد بیندازی، یعنی توپ بیشتری از سبد دریافت کنی و...

این عدد مهم

اجازه دهید در ادامه این بحث به نکته بسیار جالبی هم اشاره کنیم. تا حالا به این فکر کرده‌اید که اگر و تنها اگر یک عدد وجود داشته باشد که در زندگی‌تان آن را کنترل کرده و رشد دهید و در نتیجه همه زندگی‌تان بهتر شود آن عدد چیست؟ اساسا چنین عددی وجود دارد؟ می‌بینید چه سوال روشن و شفافی را مطرح کرده‌ایم؟ چنین عددی وجود دارد و آن، عدد انضباط شماست.

انضباط هم یعنی انجام کار‌هایی که «باید» انجام دهید؛ در زمانی که «باید» انجام دهید، چه دوست داشته باشید یا نداشته باشید، چه انگیزه داشته باشید یا نداشته باشید، چه حال داشته باشید یا نداشته باشید، چه حتی برنامه داشته باشید یا نداشته باشید.

در اینجا «باید» به اهداف ما مربوط می‌شود و به جهت حرکتی که داریم. انجام سروقت این موارد هم که به قدرت اراده ما مرتبط می‌شود. در واقع شما تنها با کنترل یک عدد، می‌توانید کل زندگی خود و فرزندان‌تان را تحت‌الشعاع قرار دهید.

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید