بهترین راه انتقام گرفتن!

بهترین راه انتقام گرفتن!

از لوح حمورابی که در ۱۷۵۴ قبل‌از‌میلاد نوشته شده، تا پادشاهی بابل، تا کتبِ مقدسی مثل انجیل، همه به زندگی در برابر زندگی، چشم دربرابر چشم و دندان در‌برابر دندان، اشاره کرده‌اند. باستانیان می‌دانستند که تنشی که به واسطه انتقام‌جویی ایجاد می‌شود چگونه باید خاموش شود.

کد خبر : ۱۰۷۳۴۸
بازدید : ۵۱۸۹

فرادید | انتقا‌جویی ریشه‌های عمیق و به‌ظاهر غریزی در کارنامه رفتاری انسان دارد. از زمانی که تمدن‌ها شکل گرفتند، مسئولانِ عالی‌رتبه در جوامع مختلف صدمه زدن به دیگران، به همان طریقی که آن‌ها به ما صدمه زده‌اند را، مجاز دانسته‌اند.


به گزارشِ فرادید، از لوح حمورابی که در ۱۷۵۴ قبل‌از‌میلاد نوشته شده، تا پادشاهی بابل، تا کتبِ مقدسی مثل انجیل، همه به زندگی در برابر زندگی، چشم دربرابر چشم و دندان در‌برابر دندان، اشاره کرده‌اند. باستانیان می‌دانستند که تنشی که به واسطه انتقام‌جویی ایجاد می‌شود چگونه باید خاموش شود.


ما از وقتی هنوز بلد نیستیم یک جمله کامل و بی‌غلط بسازیم، تشنه انتقام‌جویی هستیم و در پاسخ به بی‌عدالتی‌ای که درک کرده‌ایم، فریاد می‌زنیم: «عادلانه نیست!» (حال بی‌عدالتی چه بوده؟ اینکه یکی از خواهر و برادر‌ها دسر خوشمزه‌ای از والدین گرفته و ما به دلیل آنکه تنبیه شویم از آن محروم شده‌ایم) و بعد هم به دلیلِ آنکه پدرو‌مادر یا مربی کودکی را ـ که تصادفاً وانِ مشترک با ما دارد ـ به ما ترجیح داده‌اند (ما این‌طور استنباط می‌کنیم)؛ رو به آن‌ها می‌کنیم و فریاد می‌زنیم: «انتقام می‌گیرم!»


وقتی بزرگ می‌شویم رفتار‌های انتقام‌جویانه‌ای که در واکنش به آزار و صدمه دیگران از خودمان بروز می‌دهیم، پیچیده‌تر می‌شود.


کافی‌ست که در بزرگ‌راه خودرویی در خطی که متعلق به ماست قرار و راه‌مان را بگیرد، تا ته بزرگ‌راه با سرعتِ گاه غیرمجاز، او را دنبال می‌کنیم و تا مقابله‌به‌مثل نکنیم؛ از او سبقت نگیریم و با یک حرکتِ خاصِ انگشتان دست، به او نفهمانیم که چه نفهمی است! ول کن نیستیم!


بیش‌تر مردم می‌خواهند با مقابله‌به‌مثل کردن آن دردِ روانی‌ای که برای‌شان ایجاد شده است را تسکین بدهند. اما یک راه بهتر و بسیار سازگارتر، برای انتقام‌جویی و حال‌گیری وجود دارد و آن دستیابی به موفقیتی شخصی یا اجتماعی و مرتبط با توهین یا صدمه‌ای است که به ما وارد کرده‌اند.


نگه داشتنِ طرفِ دیگرِ صورت در مقابل فردی که کشیده‌ای در گوش‌مان خوابانده و بعد کمک گرفتن از خشمی که در ما ایجاد شده برای ساختنِ چیزی معنادار برای خودمان یا دیگران، نیازمندِ یک چرخشِ روانی است که دستیابی به آن از عهده هر فردی برمی‌آید.


این چرخشِ روانی آمیگدال را که مرکزِ پردازش خشم در مغز است، مهار می‌کند و تنش‌هایی که در آن ایجاد شده را به سمتِ دیگری هدایت می‌کند.


وقتی برای تسکین‌دادنِ دردِ روانی روی تلاش برای دستیابی به موفقیت تمرکز می‌کنید، ذهنیت‌تان روی امکان‌پذیری تنظیم است. اما انتقام‌جویی ذهنیت شما را به سمتِ فاجعه‌سازی می‌برد.


فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی، می‌گوید: «فردی که روی فراهم آوردنِ امکان انتقام فکر می‌کند، زخم‌هایش باز و تازه می‌مانند، که اگر چنین نکند، این زخم‌ها شفا می‌یابند و خوب می‌شوند.»


او مشکلِ اصلیِ انتقام‌جویی را دریافته بود: این امر مستلزم نشخوار فکری درباره اشتباهات است که باعث می‌شود اهمیت آن‌ها چندبرابر شود؛ آنچه که مسببِ خشم بود تشدید و رها کردنِ آن ناممکن شود.


فروید نخستین فردی بود که تشدیدِ رنجِ ناشی از خشمِ ناشی از رویداد‌های آزاردهنده را تشریح کرد. او مطرح کرد که علی‌رغم دردی که از طریقِ یادآوری این خاطرات ایجاد می‌شود؛ فرد رویداد ناراحت‌کننده را بار‌ها «مرور، تکرار و تمرین» می‌کند و این کار را از طریق خواب یا نشخوار‌های وسواسی انجام می‌دهد.


بازپخشِ مداوم یک رویداد در ذهن، با‌اینکه تحقیرآمیز است، اما یک تمایل قدیمی در نوع بشر برای بازبینیِ یک رویدادِ آسیب‌زاست و با این هدف انجام می‌شود که فردِ آسیب‌دیده، هرچند به‌لحاظِ رفتاری نمی‌تواند بر رویدادِ آسیب‌زا فائق بیاید، در ذهن به این موفقیت دست پیدا کند.


درحالیکه آسیب اولیه به تدریج بهبود پیدا می‌کند، تغییرات منفی در قوه شناخت و خلق فرد به تدریج به سمت بدتر شدن رشد می‌کند. این تغییرات منفی شامل افکار و فرضیات منفی در مورد خودمان و جهان، سرزنش اغراق‌آمیز خودمان یا دیگران به دلیل ایجادِ آن زخمِ روانی، احساس انزوا و سخت شدنِ تجربه تأثیراتِ مثبت آن در زندگی است. حمله اولیه کانون در تصویرسازی‌های شناختی باقی می‌ماند.


ناکام ماندن در تخیلاتِ انتقا‌م‌جویانه آن‌ها را تبدیل به وسواس فکری می‌کند. ادبیات آمریکا مثال‌های واضحی از میلِ شدید و وسواس‌گونه به انتقام دارد. داستانِ موبی‌دیک، اثر هرمان ملویول، یکی از این نمونه‌هاست. کاپیتان اهب که پایش را در حمله یک نهنگ سفید از دست داده، اکنون دیوانه‌وار به دنبال آن است تا انتقام بگیرد.


انتقام‌گیری از دیگران، انتقام‌گیری از خود است
تجربه‌های بالینی من، هم‌سو با ده‌ها سال شواهد پزشکی، نشان می‌دهد افرادی که افکار انتقام‌جویانه در سر می‌پرورانند، به دلیلِ فعال شدنِ آمیگدال که خودش را برای مقابله با تهدید آماده کرده است، تنش‌ها و آشفتگی‌های سیستماتیکی را بروز می‌دهند. آن‌ها به دلیل نشخوار فکریِ مدام و بی‌وقفه، بی‌خوابی، حساسیت بیش‌از‌اندازه، برانگیختگیِ افراطی و فقدانِ تمرکز را تجربه می‌کنند که همگی مانعی برای انجام درست کارهای‌شان هستند.


همان‌طور که کنفوسیوس گفته است: «قبل از آنکه تصمیم به انتقام بگیری، دو قبر آماده کن.»

تحقیقات من نشان می‌دهند که می‌توان به روش‌هایی فعال، اما غیرمستقیم انتقام‌جویی کرد، که نه‌تنها با خودشان رضایت فردی به همراه دارند بلکه به لحاظ اجتماعی نیز سازنده‌اند.


انتقام به‌شدت با درد پیوند خورده است، زیرا ذهنیتِ چشم دربرابرِ چشم، ذهنیتی عقب‌مانده است که تمرکزش روی توهین اولیه است. این ذهنیت با اهدافِ بسیاری از مردم سر ناسازگاری دارد.


اینکه تلاش کنیم بعد از تجربه یک زخمِ روانی به جای «مشت زدن به صورت کسی»، «چیزی را در رفتارمان به او نشان دهیم»؛ یک قدم فراتر رفتن از خواستِ آمیگدال مغز است که تسکین‌دهنده دردهای‌مان است؛ آن‌هم نه فقط به این دلیل که رشدمان را تسریع می‌کند. بلکه به این دلیل که دیگر در برابر نیرو‌هایی که در ابتدا به ما آسیب‌زده بودند، آسیب‌پذیر نیستیم. به‌همین‌دلیل، احساس خودبسندگی و قدرت را در ما تقویت می‌کند.


روان‌کاوی می‌تواند برای درمان حسِ انتقام‌جویی مفید باشد. به‌خصوص اینکه در روان‌کاوی احساساتِ متضاد در ما کشف و بررسی می‌شوند. اما درمانِ انتقام از طریقِ روان‌درمانی ممکن است خیلی دیر به نتیجه برسد. به‌خصوص اینکه در روان‌کاوی راهِ درمان سر‌زدن به گذشته و خودِ واقعه‌ای است که آسیب ایجاد کرده است. قربانی در این روش بار‌ها و بار‌ها به صحنه بی‌عدالتیِ اولیه فراخوانده می‌شود. ذهن و بدن بار‌ها و بار‌ها به صحنه جرم باز می‌گردد.


اما روشی که من دستیابی به موفقیت نام می‌گذارم، هرگز نیازی ندارد که فرد دیگر به واقعه دردناک گذشته فکر کند.

بهترین راه انتقام گرفتن!

قدرتی که در برخاستن از خاکستر وجود دارد

بعضی‌ها به‌طور ذاتی از انتقام‌جویی پرهیز می‌کنند، گویی مشاهداتِ بودا را که گفته بود، «تا‌وقتیکه افکار کینه‌توزانه در ذهن به رشد خود ادامه می‌دهد، خشم ناپدید نمی‌شود. به‌محضِ آنکه افکارِ کینه‌توزانه فراموش شوند، خشم نیز ناپدید می‌شود»، از ابتدا درونی کرده‌اند.


اما برای بسیاری گذشتن از حسِ انتقام ناممکن است. محققان دانشگاه ژنو دریافته‌اند که انتقام ریشه در شبکه مغزی دارد که شاملِ آمیگدال و نواحیِ قدامی مغز است. این بخش‌ها به‌طور ویژه با ادراکِ بی‌عدالتی از سوی انسان‌های دیگر، فعال می‌شوند. هر چه فعالیتِ عصبی وسیع‌تر باشد، حسِ درونیِ انتقام شدیدتر می‌شود. عجیب نیست که مردم تسلیم این میل شوند.
اما میلِ شدید به انتقام را می‌توان جایگزین کرد.


یک دانشمند علومِ اعصاب، اولگا کلیمِکی و همکارانش، به این نتیجه رسیده‌اند که اگر ناحیه خلفی-جانبیِ پیش‌پیشانی قشر مغز، که یک ناحیه کلیدی برای تنظیمِ احساسات است، در زمانِ تحریک فعال شود، آمیگدال مهار می‌شود و به‌این‌ترتیب میل برای انتقام نیز مهار می‌گردد.


آن‌ها در تحقیقی که در نشریه ساینتفیفیک ریپورتز، منتشر شده است، نوشتند: «ناحیه خلفی-جانبیِ پیش‌پیشانی قشر مغز با قشر حرکتی مغز، که دست را برای انتخاب کردن یا نکردنِ رفتار‌های انتقام‌جویانه هدایت می‌کند، هماهنگ است. رابطه مستقیمی بینِ فعالیتِ مغز در بخشِ ناحیه خلقی-جانبیِ پیش‌پیشانی قشر و گزینه‌های رفتاری وجود دارد.»


تحقیقات علمی سال‌های طولانی نشان داده‌اند که پیشرفت کردن و دستیابی به اهدافِ مثبت، فعالیت آمیگدال را به‌طور طبیعی آرام می‌کند.
در تجربه‌های بالینی خودم شاهدم که بسیاری از بیمارانم بعد از تجربه یک زخمِ روانیِ عمیق، می‌توانند خشمِ اولیه را به تلاشی معنادار، که معمولاً روی دیگران متمرکز است، هدایت کنند و به شکوفایی برسند.


آن‌ها با انجام کار‌های خوب، به سلامتی می‌رسند. انتقام تبدیل به فرصتی می‌شود که فرد ارزش‌هایی که آن آسیب برایش به ارمغان آورده را تمرین کند.


همه خطا‌هایی که باید انتقام‌شان گرفته شود ناشی از خطاهایِ فردی نیستند. بی‌عدالتیِ اجتماعی نیز یک محرک اولیه است. بی‌عدالتی‌هایی که بَری شِک در دوران کودکی تجربه کرده بود، در او نیرویی ایجاد کرد تا حقوق بخواند، وکیل شود و دفترِ وکالت خودش را تأسیس کند. او در این دفتر پروژه‌های حقوقی‌ای دارد که طرف‌های آن اغلب آدم‌های بومی و بی‌گناه هستند. دورانِ تلخِ گذشته، که بری در آن، به واسطه آتش گرفتنِ خانه‌شان خواهرش را از دست داد و والدینش به شدت آسیب دیدند، باعث نشد که او تبدیل به یک انتقام‌جویِ خشمگین شود. درعوض او نهایت تلاشش را در دبیرستان کرد تا بتواند با کسبِ نمرات خوب وارد دانشگاه شود.

بنجامین فرانکلین و مهارِ حسِ انتقام‌جویی

احتمالاً بنجامین فرانکلین که یکی از ثروتمندترین مردان در تاریخ آمریکا و نویسنده پیش‌نویسِ اعلامیه استقلال و قانون اساسی این کشور است را می‌شناسید. از او به عنوان یک فیلسوف، دانشمند، دیپلمات و موسیقی‌دان یاد می‌شود که به پنج زبان صحبت می‌کرد.


آنچه کم‌تر درباره او می‌دانیم زندگی پردرد و رنج او در کودکی بود. چون پدر بنجامین برای فرستادنِ او به مدرسه توانایی مالی نداشت، ترتیبی داد تا پسر بزرگ‌ترش ـ جیمز ـ بنجامین را در چاپخانه‌اش استخدام کند. اما خیلی نگذشت که جیمز به دلیلِ پیشرفتِ سریعِ بنجامین به او حسادت کرد و مدام او را کتک می‌زد.


وقتی بنجامین در امور چاپ استاد شد و خواندن و نوشتن را بهتر از یک بزرگسال یاد گرفت، اوضاع برایش بدتر شد. او از برادرش درخواست کرد که در روزنامه او مطلب بنویسد، اما برادرش قبول نکرد. بنجامین به جای آنکه دلسرد و خشمگین شود، با یک اسمِ جعلی مطلب نوشتن برای روزنامه را آغاز کرد.


این مقاله‌ها به سرعت تبدیل به خواندنی‌ترین مطالب روزنامه شدند. وقتی جیمز فهمید نویسندگان آن مقاله‌ها چه کسی است آنقدر عصبانی شد که بنجامین دیگر نمی‌توانست نزدش بماند. او به ایالتی دیگر رفت.


خلاصه بگویم، فرانکلین، هرگز نگذاشت که حسِ انتقام‌گیریِ مستقیم بر او چیره شود. او به جای آنکه مقابله‌به‌مثل کند، تصمیم گرفته بود با پیشرفت کردن و شکوفا شدن، انتقام‌گیری کند.


فرانکلین تنها فردِ شناخته‌شده در تاریخ نیست که انتقام‌جویی و مقابله‌به‌مثل را به طریقی دیگر نشان داده است. تاریخ پر از افرادی است که اگر حسِ انتقام‌شان به جوش می‌آمد و کنترل نمی‌شد، می‌توانستند جهانی را به آتش بکشند؛ و البته، پر از مردان و زنانی است که میلِ مهارنشدنی‌شان به انتقام، زندگی را برای دیگران نیز به جهنم تبدیل کرده است!


تصمیم با شماست که در کدام گروه باشید!


منبع: The Psychology Today

Steven Berglas Ph.D

ترجمه: سایت فرادید

۰
نظرات بینندگان
  • ناشناس ارسالی در

    چرند!!!!!!!!! اونیکه در شرکت دولتی حق خوری میکنه و دیگران را نابود میکنه ربطی به این مضوع شما مندارد که کار شخصی هست

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید