پایان بختیار؛ سیمای یک سیاستمدار ناکام و ناامید

پایان بختیار؛ سیمای یک سیاستمدار ناکام و ناامید

بختیار که اقامت در پاریس را «یک حالت بسیار موقتی» می‌دانست، بیش از ۱۳ سال در آنجا مانده بود و به گفته سیروس آموزگار «به تدریج امیدش را برای بازگشت به ایران از دست داده بود.»

کد خبر : ۱۰۹۵۲۱
بازدید : ۸۳۵

۱۷ مرداد ۱۳۷۰ (۸ اوت ۱۹۹۱) پیکر شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی و دستیارش سروش کتیبه، هنگامی که ۴۸ ساعت از مرگ آن‌ها گذشته بود، در محل اقامتشان در ویلای شماره‌ٔ ۳۷ کوچه کلوزه در شهرک سورن نزدیک پاریس کشف شد.

دلیل مرگ شکستگی حنجره، خفگی و ضربات متعدد کارد که باعث خونریزی شدید شده بود، عنوان شد. عاملان ترور دو اسلحه سرد، یک کارد نان‌بری و یک کارد گوشت‌بری را که برای به انجام رساندن ماموریتشان به کار گرفته بودند از آشپزخانهٔ منزل بختیار برداشته و هر دو را پس از قتل در همان جا رها کرده بودند.

به گزارش تاریخ ایرانی، گی بختیار، یک ماه بعد از قتل پدرش گفته بود: «اگر پدرم را نکشته بودند، این ماه پول نداشت زندگی‌اش را اداره کند.» پلیس فرانسه هم گزارش داده که او در ماه‌های آخر زندگی به ندرت با کسی ملاقات داشت. در همین فاصله این شایعه قوت گرفته بود که در موقعیت بدی قرار دارد، تا آنجا که دیگر امکان ماندن در ویلای سورن را نداشت.

به گفته یکی از اقوامش : «در سال‌های قدرت آقای بختیار که پول وجود داشت، هنگام نوروز سبد‌های گل بود که سرازیر می‌شد. اما در آخرین نوروز حتی یک شاخه گل نیز نیامد. فرستنده‌های رادیویی بختیار در عراق و مصر تعطیل شده بودند.

برای انتشار نشریات او پولی نبود. به گفته بسیاری از نزدیکان صمیمی او، بختیار در هفته‌های آخر زندگی خود در تنگدستی شدید به سر می‌برد و حتی به یکی دو بانک فرانسه بدهکار بود.»

این تصویر سال‌های آخر زندگی شاپور بختیار است که روز ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در ۷۷ سالگی ترور شد؛ سیاستمدار پیری که به گفته همسرش شهین‌تاج بختیار، در اواخر عمر از مردم و اپوزیسیون دلسرد شده بود و امیدی برای بازگشت به ایران نداشت.

در کتاب «پرواز در ظلمت» (زندگی سیاسی شاپور بختیار) نوشته حمید شوکت، اطلاعات مفید و منتشرنشده‌ای از آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی آمده و در فصلی از آن فعالیت‌های او را پس از ترک ایران و تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی و سازماندهی کودتای نافرجام نوژه تا ترور در پاریس روایت کرده است.

«پرواز در ظلمت» را انتشارات فروغ، تابستان ۱۳۹۵ در آلمان منتشر کرد، ترجمه انگلیسی کتاب نیز تابستان ۲۰۱۹ توسط انتشارات ایبکس در آمریکا منتشر شد.

به نوشته شوکت، کودتای نوژه را در تیرماه ۱۳۵۹ می‌بایست مهمترین اقدام سیاسی بختیار علیه جمهوری اسلامی و آخرین تلاش چشمگیر او برای بازگشت به قدرت تلقی کرد. از شکست کودتای نوژه به این سو، او و نهضت مقاومت ملی که در مرداد ۱۳۵۹ در پاریس تشکیل شد هیچ گاه نتوانستند دست به عملی جدی علیه جمهوری اسلامی بزنند.

بختیار در تحقق هدفی که در پیش داشت، به همکاری با عراق و دریافت کمک مالی از آن کشور و عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس روی آورد. همسرش شهین‌تاج بختیار می‌گوید: «کمک‌های مالی فهدبن عبدالعزیز، پادشاه عربستان و شیخ زاید بن سلطان، حاکم ابوظبی و بنیانگذار امارات متحده عربی با فعالیت‌های جرالد فورد، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا و یکی از شرکای نفتی جورج بوش (پدر) که بعد‌ها به مقام ریاست جمهوری آن کشور رسید، فراهم شده بود.

فورد و شریک بوش در ملاقاتی با بختیار که در پاریس انجام شد، درباره گرفتن کمک از عربستان و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس دیدار و گفتگو کردند.»

از نظر نویسنده زندگینامه سیاسی شاپور بختیار، «او هر چند همواره مخالفت خود را با تجاوز نظامی عراق به ایران اعلام کرد، اما هیچ گاه نتوانست با ارائه دلایلی شفاف و استوار خود را از زیر بار اتهامی که او را موافق با مشوق عراق در حمله به ایران می‌دانست رها سازد.»

بختیار از طرفی می‌گفت «من معتقدم که عراق نمی‌بایست به ایران حمله کند» و از طرف دیگر ابایی نداشت از گفتن اینکه «من بین صدام و [آیت‌الله]خمینی، صدام را انتخاب می‌کنم. اما در برابر ایران و عراق اصلا وارد بحث نمی‌شوم.»

او گناه آتش‌افروزی صدام را در باور خود به عهده کسانی می‌انداخت که با انقلاب و برپا ساختن جنگ شیعه و سنی، راه تجاوز به خاک میهن را هموار ساخته بودند و حتی تصور می‌کرد: «اگر یک رژیم قابل قبول غیر [آیت‌الله]خمینی در ایران روی کار بیاید، عراق به سرعت خاک ایران را ترک خواهد کرد.»

بختیار پیش از جنگ با صدام حسین برای انصراف از حمله به ایران دیدار کرد، اما به گفته همسرش دلیلش آن بود که می‌گفت: «مردم ایران میهن‌پرست هستند و اگر چنین شود پشت [آیت‌الله]خمینی می‌ایستند.»

سیروس آموزگار که در کابینه بختیار مشاور نخست‌وزیر و سرپرست وزارت اطلاعات و جهانگردی و پس از انقلاب عضو نهضت مقاومت ملی شد، با ایجاد فرستنده رادیویی در خاک عراق مخالفت کرد و درصدد برآمد به جای بغداد، رادیو از نیکوزیا در قبرس، بیروت در لبنان و سیسیل در ایتالیا و حتی قاهره پخش شد و در نهایت صدای بختیار از مصر به گوش رسید.

آموزگار منتقد سیاستی بود که بختیار پس از ترک ایران در رویارویی با جمهوری اسلامی پیش گرفت: «در واقع اشکال در استراتژی بختیار بود. دنبال کودتا بود و می‌گفتم عملی نیست. البته بختیار مشورت‌هایی با من می‌کرد. بعضی وقت‌ها افسران هم مشورت‌هایی کردند که به کودتای نوژه بپیوندند یا نه؟ به آن‌ها گفتم اگر وطنتان را دوست دارید، بپیوندید و پیوستند و اغلب اعدام شدند. از این بابت وجدانم ناراحت است.

پایان بختیار

نکته دیگر کودتای دومی بود که پس از نوژه در پی آن بودند و مقدماتش را آماده می‌کردند. گمان می‌کنم این مربوط به چهار، پنج سال پس از انقلاب باشد، دیگر روشن شده بود که این سیاست درست نبود.»

جواد خادم، وزیر مسکن و شهرسازی کابینه بختیار که برخلاف آموزگار در شمار مدافعان جدی کودتای نوژه قرار داشت نیز در نقد سیاست بختیار به شوکت گفته: «حتی پس از کودتای نوژه هم این شانس بود که کار‌ها درست شود، اما نه اینکه مثل یک غریق هر روز دست به یک کاری بزنی. وقتی نوژه شکست خورد، دیگر لازم نبود از آن راه عمل کنی، ضد انقلاب فقط می‌تواند در یک مدت کوتاه موفق شود، طولانی مدت نمی‌شود. همه جا چنین بوده است. وقتی موفق نشدی باید دست بکشی و برنامه دیگری تدوین کنی. اما انسان وقتی در راهی می‌افتد خیلی مشکل است به خودش اجازه دهد که بپذیرد موفق نمی‌شود.

من کودتای نوژه را قبول داشتم و به آن ایراد نمی‌گیرم، چون در مبارزه سیاسی امکان پیروزی ضد انقلاب هم وجود دارد. اما پس از آن ایراد داشتم. کار‌های پس از کودتای نوژه برای براندازی رژیم غلط بود. می‌دانید! شاید آدمی که قمار می‌کند، سر میز قمار فکر نمی‌کند می‌بازد، اما گاه می‌بازد. سیاست هم نوعی قمار است. اگر ادامه بدهی، گاه یکی پس از دیگری نتیجه باخت و شکست کامل خواهد بود. واقعیت این است که بختیار مستاصل شده بود.

فکر می‌کرد وقت دارد تمام می‌شود. در واقع باید بگویم این اتفاقی که برایش افتاد، اگرچه نه از نظر انسانی -، اما از نظر سیاسی بهترین برد و پیروزی بود. ممکن بود ادامه بدهد و مرتب بدتر بشود. جبر تاریخ او را به جایی رساند که دیگر قمار هم نمی‌توانست بکند. قمار سیاست جلویش را گرفت.»

آموزگار و خادم، هر دو پس از چندی از بختیار و نهضت مقاومت ملی جدا شدند. شکل‌گیری شورای ملی مقاومت و حضور رهبران آن رجوی و بنی صدر در پاریس، بختیار و نهضت مقاومت ملی را بیش از پیش به حاشیه می‌راند.

نهضت مقاومت ملی تشکیلاتی بود که به اعتبار بختیار معنا می‌یافت؛ همان که مریدانش او را «خان» می‌نامیدند و در غربت نماد آتیه‌ای به غایت دست‌نیافتنی به شمار می‌آمد. تا آنجا که نویسنده ای، چون مهشید امیرشاهی که روزگاری یکه و تنها صدای خود را در دفاع از بختیار بلند کرده بود، درباره تشکیلاتی که او برپا کرده بود، نوشت: «نهضت روز به روز به کشتی نوح شبیه‌تر می‌شد و لازم بود که از همه حیوانات در خود داشته باشد.»

بختیار که اقامت در پاریس را «یک حالت بسیار موقتی» می‌دانست، بیش از ۱۳ سال در آنجا مانده بود و به گفته سیروس آموزگار «به تدریج امیدش را برای بازگشت به ایران از دست داده بود.»

اوضاع مالی «خان» هم خوب نبود. محمد مشیری یزدی با اشاره به تلاش دولت فرانسه برای خروج بختیار از این کشور می‌گوید: «دو سه ماه پیش از قتلش شبی در منزلش بودم. با اشاره به موقعیت مالی بدی که در آن قرار داشت گفت: یک گرفتاری دیگر هم پیش آمده است و آن اینکه وزارت خارجه فرانسه از من تقاضا کرده است به خاطر محظورات سیاسی اینجا را ترک کنم. باید در فکر رفتن به یک کشور آفریقایی باشیم.»

همسرش هم تائید کرده که در اواخر عمر از لحاظ مالی در شرایط بدی قرار داشت. می‌خواست ویلای سورن را که به نام پسرش پاتریک بود بفروشد و فرانسه را ترک کند. «تصمیم گرفته بود به جزایر ری یونیون در اقیانوس هند که به فرانسه تعلق دارد برود.

می‌گفت شاید بتوانم آنجا در دانشگاه تدریس کنم. به او گفتم: آنجا خیلی دور است و، چون در آمریکا تحصیل کرده بودم و به فرهنگش آشنایی داشتم پیشنهاد کردم به آمریکا برویم که نپذیرفت. گفت: یا برویم به جزایر ری یونیون و یا به کبک در کانادا، چون فرانسه‌زبان است.»

پری کلانتری، منشی دوره زمامداری بختیار که با تشکیلات او در پاریس کار می‌کرد، می‌گوید: «اواخر وضع مالی خیلی بدی داشت. باید دفتر نهضت مقاومت ملی را در خیابان راسپای که کرایه اش چند ماه عقب افتاده بود تخلیه می‌کردیم. همه چیز را قطع کرده بودند.

فقط تلفن کار می‌کرد که آن را هم قطع کردند. آخرین تلفنی که به من کرد تلفن قطع شد. پول نداشتیم چراغ روشن کنیم. پول بلیت مترو مستخدم را نداشتیم. بختیار می‌خواست برود با پسرش زندگی کند. گفته بود:، چون دارم اسباب‌کشی می‌کنم یک فرش و یک تابلو نقاشی دارم که می‌خواهم آن‌ها را به خانم کلانتری بدهم.»

این پایان بختیار بود؛ او از حقیقتی غافل بود: «دیگر با استوار شدن جمهوری اسلامی، گذشت زمان برای نهضت مقاومت ملی در شمارش نومیدانه سالگرد انقلابی که برای گریز از واقعیت‌ها «فتنه» نامیده می‌شد معنا می‌یافت و بیش از پیش در دیدار‌ها و رقابت‌ها و در تکرار ملالت‌بار یادمانده‌های روزگار از دست رفته سپری می‌گردید.

در نادیده انگاردن واقعیتی که از انقلاب بلشویکی روس در اکتبر ۱۹۱۷ به این سوی، گویی به اصلی قانونمند در روند انقلاب‌های پیروزمند جهان بدل شده بود. واقعیتی که از آن پس هیچ اپوزیسیونی در تبعید توان برانداختن نظام برخاسته از انقلاب را نیافته بود.» (حمید شوکت)

پرواز در ظلمت (زندگی سیاسی شاپور بختیار)
حمید شوکت
چاپ اول: ۱۴۰۰

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید