سینما «رکس» ساندویچی می‌شود

در یک فضای بسته نشسته‌اید که ناگهان شعله‌های آتش از هر طرف زبانه می‌کشد. چه می‌کنید؟ خود را به درودیوار می‌کوبید تا فرار کنید یا می‌نشینید همان‌جا و درد سوختن را می‌پذیرید؟ مگر می‌شود وقتی که شعله به لباس‌هایمان سرایت می‌کند، یک جا نشست، سکوت کرد و زندگی را ادامه داد؟

کد خبر : ۲۶۴۸
بازدید : ۲۷۷۸
در یک فضای بسته نشسته‌اید که ناگهان شعله‌های آتش از هر طرف زبانه می‌کشد. چه می‌کنید؟ خود را به درودیوار می‌کوبید تا فرار کنید یا می‌نشینید همان‌جا و درد سوختن را می‌پذیرید؟ مگر می‌شود وقتی که شعله به لباس‌هایمان سرایت می‌کند، یک جا نشست، سکوت کرد و زندگی را ادامه داد؟

در عکس‌های رضا خدری، اولین خبرنگاری که به صحنه آتش‌سوزی سینما رکس رفت، عکسی است که چند جنازه سوخته را روی صندلی‌های سینما نشان می‌دهد.

این عکس را چطور می‌توان توجیه کرد؟ چطور می‌توان باور کرد بینندگان فیلم تازه کیمیایی در روز ٢٨ مرداد سال ٥٧، آن‌قدر محو پرده سینما بوده‌اند که نشسته بر صندلی‌ها جزغاله شده‌اند؟ ٣٧ سال می‌گذرد و آبادانی‌ها محال است زخم شهرشان را فراموش کنند؛ چه آنها که در آن روز شوم، عزیزی را برای همیشه خاکسترشده یافتند و چه آنها که خاکستر آتش‌سوزی سینما رکس بر موهایشان نشست و پیرشان کرد. ٣٧ سال می‌گذرد اما پرونده آتش‌سوزی سینما رکس هنوز باز است و با هر بار که چشم عابران به ویرانه آن می‌افتد، آن پرونده قطور ورق می‌خورد و دوباره آغاز می‌شود:

کی بود؟
رضا خدری، صدایش می‌لرزد. دو روز قبل حضوری به «شرق» آمده و پرونده داشته‌هایش را از سینما رکس‌ رو کرده است و حالا تلفنی ماجرا را روایت می‌کند: «عصر بیست‌وهشتم مرداد سال ٥٧ بود. هوای آبادان در مرداد آن‌قدر گرم هست که عصرها، مردم به‌دنبال تفریحاتی این‌چنینی باشند.

آن‌روزها، اکران فیلم‌های روشنفکری در سینما رکس، از این سینما یک سینمای متفاوت ساخته بود که صندلی‌هایش کیپ تا کیپ پر می‌شد». سینما ٧٠٠ صندلی داشته؛ ٧٠٠ جوخه آتش. تا اینکه شب اکران فیلم گوزن‌ها، چاقو فقط به تن هروئین فروشِ فیلم کیمیایی فرونمی‌رود؛ چاقو از پشت و در تاریکی، کمر بینندگان سینما را می‌شکافد: « اکران گوزن‌های کیمیایی در سینما رکس که آن زمان از سینماهای روشنفکری آبادان بود آن‌قدر بیننده داشت که همه سالن کیپ تا کیپ پر از آدم باشد، درها را هم از بیرون بسته بودند، چند نجات‌یافته هم یا از ایران رفتند یا به گفت‌وگو تن نمی‌دهند. پس پرونده هنوز باز است. برای مردم آبادان باز است اما نمی‌گذارند...».

تلفن خرخر می‌کند، صدا به صدا نمی‌رسد. برق قطع می‌شود، در گرمای بالای ٤٧، ٤٨ درجه و شرجی چندین‌ درصدی، تحمل ساعت‌ها بی‌برقی عادت‌شان شده. می‌روند در کوچه‌وبرزن و زیر سایه درخت‌ها می‌نشینند تا برق دوباره برگردد.

صدا به صدا نمی‌رسد؛ صدای آنهایی که جزغاله شده‌اند. برای دیدن یک فیلم رفته بودند و حالا حتی کسی، شمار دقیق‌شان را جایی ثبت نکرده. صدای خدری می‌آید: «سینما رکس، حداقل ٧٠٠ صندلی داشت و آن شب همه صندلی‌ها مشتری داشتند. تازه بماند که خیلی‌ها به سالن آمده بودند بدون صندلی و ایستاده فیلم را می‌دیدند. درها هم که بسته شده بود و کسی نمی‌توانست فرار کند، پس چطور است آمار قربانیان سینما رکس را ٣٧٧ نفر اعلام کردند؟ خود من که گزارش روز حادثه را نوشتم، در کیهان تیتر زدیم که حداقل ٦٠٠ نفر مرده‌اند، حالا چطور این آمار رسیده به ٣٧٧ نفر و اگر همین است، کو فهرست‌شان؟».

خدری می‌گوید همان روزها به دستور ساواک، سعی کردند تعداد کشته‌ها را کمتر نشان دهند: «در آن زمان سینما رکس پاتوق دانشجویان سه دانشگاه آن حوالی بود و هم محفلی برای روشنفکرهایی که «گاو» و فیلم‌های دیگر را دیده و نشان داده بودند و سینمای موج نو را دوست دارند».

سینما رکس در آن روز سال ٥٧ هنوز در تقاطع خیابان امیری و خیابان شهرداری بود، بالای پاساژی به همین نام. آقای خبرنگار که حالا مویی سپید کرده، خاطرات ٣٥ سال پیشش را این‌طور ورق می‌زند: «ساعت ٩ شب بود داشتم به سمت خانه می‌رفتم که دیدم شهربانی خیابان را بسته است، گفتند سینما رکس آتش گرفته و دو، سه نفری هم کشته شده‌اند. موضوع به‌نظرم جالب آمد، ترک موتوری پریدم و رفتم به محل وقوع حادثه. دود کم‌رنگی از ساختمان بیرون می‌آمد اما جالب بود که نرده‌های آهنی ورودی سینما را از بیرون قفل و زنجیر کرده و مأموران با مردم درگیر شده بودند که کسی نزدیک سینما نیاید. سینما رکس چفت به چفت شهربانی بود، کمی آن‌طرف‌تر هم کلانتری یک آبادان قرار داشت، فاصله آتش‌نشانی شرکت نفت هم با سینما خیلی‌خیلی کم بود. اما هیچ‌کس کاری نمی‌کرد. گفتم در را باز کنید، سرهنگ بیات گفت در قفل می‌ماند تا مسبب آتش‌سوزی را بازداشت کنیم و وقتی که پاپی‌اش شدم، تهدید کرد دوربینم را می‌شکند. کاش در را باز می‌گذاشتند...»

اما در باز نشد و شعله همچنان آرام و آبی می‌سوخت تا خدری از لای آتش‌نشان‌ها می‌رود بالا و آنچه که می‌بیند، او را وادار به استفراغ می‌کند: «در تاریکی رفتم بالا، خبری از دود و آتش نبود، صدای جمعیت هم نمی‌آمد، فکر کردم همه نجات پیدا کرده‌اند. ناگهان پروژکتورهای آتش‌نشانی روشن شد و من با دیدن مردمی که روی صندلی‌هایشان جزغاله شده بودند، بالا آوردم. چهره‌ها قابل تشخیص نبود، همه مرده بودند، معلوم نبود زن‌اند یا مرد، فقط بوی گوشت کبابی و تعفن جسدها بود که کل سالن را گرفته بود. به‌زحمت دوربین را درآوردم و چند عکس گرفتم...».
کجا بود؟

گفت‌وگو به اینجا که می‌رسد، تصویرها رنگ می‌بازند. حالا دیگر نمی‌شود باور کرد، این ساختمانِ نیمه‌مخروبه که هر روز آگهی تازه‌ای رویش نصب می‌کنند، قتلگاه صدها نفر باشد. خدری تازگی‌ها به آبادان رفته تا در نزدیکی سالروز آن حادثه مشوش، سینما را دوباره از نزدیک ببیند: «سینما؟ کدام سینما؟ ما که نسل قدیم آبادان هستیم، شاید بدانیم سینمایی اینجا وجود داشته اما نسل بعد محال است باور کنند ما با مخروبه یکی از مهم‌ترین رویدادهای انقلاب کشورمان این کار را کرده باشیم». نقش ساواک و مأموران دولتی آن زمان، در پرونده سینما رکس اثبات شده است اما تناقضاتی همچنان وجود دارد که هر بار با انتشار گزارشی، مثل همین گزارش، روی آب می‌آید: «روز بعد از اتفاق، کیهان تیتر زد ٧٠٠ کشته، اطلاعات تیتر زد ٦٠٠ کشته اما شنیدم رئیس وقت شهربانی آبادان به دستور ساواک گفته بزنید ٣٧٧ نفر! همان روز بعد بود که روزنامه‌ها گفتند مدیر سینما رکس را دستگیر کرده‌اند.

آن موقع مدیر سینما رکس خارج از کشور بود، کسی او را دستگیر نکرده بود، این تیتر را زدند تا مردم خشمگین را آرام کنند. مدیر سینما بعد از انقلاب به ایران آمد، آن هم نه برای پرونده، آمده بود اموالش را پیدا کند که دستگیرش کردند». و شاید همین‌هاست که خبرنگار کهنه‌کار خرمشهری را وادار می‌کند نسبت به حذف سینما رکس از بدنه شهر، این‌طور داد بزند از پشت تلفن: «سینما رکس به‌عینه دارد پاساژ می‌شود، درِ سینما را خراب کرده‌اند و دقیقا در همان‌جا دارند ساندویچ‌فروشی می‌زنند. خرابه سینما رکس که باید به‌عنوان سند جنایت رژیم پهلوی برای نسل‌های بعد نگه داشته می‌شد، در آستانه تخریب صددرصد است».آبادانی‌ها همگی از سرانجام تلخ این ویرانه در شکوه و شکایتند، منتها صبورند و حرف نمی‌زنند. ناراحتند از اینکه مدیریت شهری شهر در بازسازی بد عمل کرده والا مگر آبادان کم خرابه دارد که بخواهند همین مکان خاص را پاساژ کنند: «درست روبه‌روی سینما رکس، یک زمین افتاده است که جان می‌دهد برای پاساژ، چرا این مکان خاص باید پاساژ شود؟»

چه بود؟
یکی از شعارهای اوایل انقلاب شعاری است یادآور قربانیان سینما رکس و این عمق پیوند خشم مردم از آن جنایت خونین و شعله‌های انقلاب را به‌وضوح نشان می‌دهد: «قرآن خدا را، مسجد کرمان را، رکس آبادان را، شاه به آتش کشید» حالا اما خدری می‌گوید آبادانی‌ها ناراحتند از اینکه چنین سمبلی در شهرشان، بشود یک ساندویچ‌فروشی!

«حادثه سینما رکس، جرقه‌ای بود برای مبارزه جدی مردم با شاه. ٢٠ روز بعد از این ماجرا، حادثه میدان ژاله اتفاق افتاد و این موضوع از یاد مردم این شهر نمی‌رود اما انگار کم‌کم دارد از خاطره شهر آبادان پاک می‌شود، هنوز در این شهر، یک خیابان به نام قربانیان سینما رکس نیست. در کوچه پشتی و خلوت سینما، یک سنگ ساده به یادبود ٧٠٠ کشته نصب کرده‌اند، آخر مگر می‌شود داغ‌ هزاران خانواده را با یک سنگ ساده در یک کوچه بن‌بست، آرام کرد؟» تا چند سال پیش، ٢٨ مرداد در تقویم یادآور حادثه سینما رکس هم بود، اما انگار حتی این روز هم از تقویم حذف شده و مجموع این فراموشی‌ها، آبادانی‌ها را برآن داشته در این روز خاص گرد هم جمع شوند تا بلکه خودشان، خاطره شهدایشان را زنده کنند: «آبادان همیشه شهر دفاع بوده، اگر در جنگ مردم این شهر دفاع نمی‌کردند از خاک کشورشان، عراقی‌ها، لب کارون، لب کارون می‌خواندند. هنوز هیچ فهرست درستی از کشته‌شدگان آن حادثه منتشر نشده، فقط به انتشار اسم ١٧٠ نفر بسنده کرده‌اند. چند سال دیگر باید بگذرد تا این پرونده بسته شود؟ تا یادبودی درخور آن اتفاق برای بازماندگان این شهر برگزار شود؟»

برق دوباره می‌رود و تلفن، ناتمام باقی می‌ماند. پاسخ‌ها، همچنان کمتر از تعداد سؤال‌هاست؛ درست مثل فهرست قربانیان که از تعداد واقعی کمتر است؛ خاطره سینما رکس هم که از آبادان برای همیشه محو شود، شاید سال‌های بعد، نسل بعد باورشان نشود چطور آدمیزاد می‌توانسته روی صندلی بنشیند و خاکسترشدن خودش را تحمل کند. می‌گویند پیش از اینکه آن دستِ متخاصم آتش را به جان سینما بیندازد، تماشاگران فیلم کیمیایی را با گاز تینر بیهوش کرده بودند و به همین دلیل است که مردم کوچک‌ترین تلاشی برای نجات جان خود از آتش نکرده‌اند. دیوارهای سینما سست بوده و با لگد می‌توانسته‌اند از مهلکه نجات پیدا کنند اما آنها پیش از سوختن، مرده بودند. پیش از آنکه سیدِ فیلم گوزن‌ها، چاقویش را در شکم هروئین‌فروش فیلم فروکند.

منبع: روزنامه شرق
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید