زندگی یک زن نژادپرست!

زندگی یک زن نژادپرست!

او یک نژادپرستِ خشن بود. اما آشنایی با زن دیگری در زندان زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد.

کد خبر : ۴۲۳۱۴
بازدید : ۵۹۲۶

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

فرادید | او یک نژادپرستِ خشن بود. اما آشنایی با زن دیگری در زندان زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد.

به گزارش فرادید به نقل از بی‌بی‌سی، "آنگلا کینگ" به کافه رفت و منتظر دردسر بود. نئونازی‌ها با گروهی از نژادپرست‌های رذل به کافه‌ای محلی در جنوب فلوریدا رفته بودند.

آنگلا 23 ساله با تپانچه 9 میلی‌متری در کمربند شلوار جینش در کافه می‌چرخید. او و دوستانش پوتین به پا داشتند و روی پوستشان نمادهای نژادپرستانه تتو شده بود.

آنگلا گفت: " روی تمام بدنم خال‌کوبی کرده بودم. روی سینه‌ام وایکینگ‌ها، روی انگشت وسطم صلیب شکسته و داخل لب پایینم "Sieg Heil" (سلام هیتلر) را خال‌کوبی کرده بودم."

آن‌ها از سیاه‌پوستان و یهودیان نفرت داشتند و اکثراً به هم‌جنس‌گرایی تمایل داشتند.

اعضای گروه پس از مصرف الکل مست و پرخاشگر شدند. سپس میان نامزد آنگلا و یکی از مشتریان کافه دعوای بزرگی درگرفت: "مرد چیزی درباره خال‌کوبی نامزدم گفت. همین برایش کافی بود تا یک دعوای بزرگ راه بیندازد."

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

تتوهای آنگلا نیز مانند اکثر نژادپرستان الهام گرفته از اساطیر اسکاندیناوی بود.


آنگلا و زن دیگری از گروهشان دوست مرد را گرفتند و در دستشویی او را کتک زدند. قبل از رسیدنِ پلیس از آنجا فرار کردند. آنگلا گفت: "مست بودیم. با ماشین در خیابان‌ها دور می‌زدیم و از جنگ نژادی در آمریکا می‌گفتیم. معتقد بودیم صدمه زدن به افرادی که شبیه ما نیستند مشکلی ندارد و تصمیم گرفتیم به دزدی برویم."

یک فروشگاه خواربارفروشی را انتخاب کردند. اما در حینی که داشتند برای ورود نقشه می‌کشیدند، فروشگاه بسته شد. درنهایت یک فروشگاه فیلم‌های پورنو گرافی را انتخاب کردند. استدلالشان این بود که این فیلم‌ها "برای نژاد سفید" خوب نیست.

"یکی از اعضای گروه داخل رفت و قبل از دزدیدن پول با تفنگش به سر فروشنده زد." فروشنده یهودی بود.

آنگلا بزرگ‌ترین فرزندِ خانواده‌ای محافظه‌کار در فلوریدای جنوبی بود. او در مدرسه‌ای خصوصی و گران‌قیمت باپتیست ها (شاخه‌ای از مسیحیت) درس‌خوانده بود و هر هفته به کلیسای کاتولیک‌ها می‌رفت.

اما رازی داشت که او را سردرگم، عصبی و مضطرب می‌کرد: "احساس می‌کردم غیرطبیعی هستم، زیرا به جنس مخالف جذب نمی‌شدم." آنگلا گرایش جنسی خود را پنهان نگاه داشت.

"می‌دانستم باید این راز را پیش خودم نگاه دارم. مادرم می‌گفت همیشه دوستت خواهم داشت، مگر آنکه روزی یک سیاه‌پوست یا یک زن را به خانه بیاوری."

آنگلا ده‌ساله بود که خانواده‌اش نقل‌مکان کردند و از آن به بعد به مدرسه دولتی رفت. اضافه‌وزن داشت و بچه‌های مدرسه مسخره‌اش می‌کردند. اعتمادبه‌نفسش از بین رفته بود. زمانی که آزار کلامیِ بچه‌های مدرسه به آزار فیزیکی تبدیل شد، آنگلا درهم ریخت.

"سیزده سالم بود که یکی از دخترها لباسم را جلوی تمام بچه‌های کلاس پاره کرد. شدیداً تحقیر شدم. این اتفاق خشم و نفرتی مدت‌ها در خود حس می‌کردم را آزاد کرد."

آنگلا با دختر درگیر شد و فهمید خشونت و پرخاشگری قدرتی به او می‌دهد که هرگز در خود حس نکرده است. خیلی زود به یکی از قلدرهای مدرسه تبدیل شد.

پدر و مادرش از هم جدا شدند. او و خواهرش نزد مادر مانند، اما برادرشان تصمیم گرفت با پدر زندگی کند. نیاز به تعلق در وجودش می‌جوشید. خیلی زود به گروهی از نوجوانان پانک راک پیوست که به عقاید نئونازیسم علاقه‌مند بودند.

آنگلا می‌گوید: "به آن‌ها پیوستم زیرا بدون هیچ مشکلی خشم و عصبانیت من را پذیرفتند."

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

این گروه آگهی‌های نژادپرستانه در محله پخش می‌کردند و با هر کس که با آن‌ها مخالفت می‌کرد، درگیر می‌شدند.

آنگلا تصور می‌کرد مسیر درست را پیدا کرده، زیرا بسیاری از دیدگاه‌های نژادپرستانه‌ای که در خانه شنیده بود را در این گروه نیز می‌یافت. او به هویت جدیدش افتخار می‌کرد و هرروز مانند یک نشان افتخار آن را به دیگران نشان می‌داد. اما در مدرسه زیاد دست به حرکات خشن نمی‌زد.

در درس علوم ماکتی ساخت و علامت صلیب شکسته را روی آن قرار داد. ماکت به نمایش گذاشته شد و کسی متوجه علامت نشد. مادرش با مسئولان مدرسه بحث کرد گفت دخترش حق آزادی بیان دارد. والدینش به عقاید او اعتراض نکردند، تنها گفتند "خیلی واضح" آن‌ها را بیان می‌کند.

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا (سمت راست) در حال تراشیدن موهای دختری که به گروه پیوسته بود

آنگلا با اعضای مسن‌تر گروه نشست‌وبرخاست می‌کرد و طولی نکشید که در نوجوانی به گروهی از سفیدپوستان خشن و نژادپرست پیوست: "به من گفتند یهودی‌ها صاحبان کشتی‌های برده‌داری بودند و سیاه‌پوستان را به آمریکا آوردند تا نژاد سفید را به خطر بیندازند. مسخره است، اما وقتی جوان و بی‌سوادی و سعی داری موقعیتی برای خود ایجاد کنی، این دروغ‌ها را مانند اسفنج جذب می‌کنی."

در 16 سالگی از مدرسه اخراج شد و در رستوران کار پیدا کرد. اندکی بعد مادرش از خانه بیرونش کرد زیرا مشکلات زیادی در خانه ایجاد می‌کرد. شب‌ها در ماشین یا خانه دوستانش می‌خوابید.

در همین زمان بود که آنگلا در سرقت فروشگاه شرکت کرد. خیلی زود با نامزدش به شیکاگو فرار کردند. اما چند هفته بعد آنگلا دستگیر و به بازداشتگاه فدرال در میامی منتقل شد.

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا در فوریه 1999 به سرقت محکوم شد


اولین باری بود که در مجاورت افرادی بافرهنگ و پیشینه‌های متفاوت قرار می‌گیرد: "همه می‌دانستند چرا آنجا هستم و با نفرت نگاهم می‌کردند. فکر می‌کردم باید با همه آن‌ها مبارزه کنم."

آنگلا انتظار نداشت دست دوستی به سویش دراز شود، آن‌هم از جانب یک زن سیاه‌پوست: "داشتم سیگار می‌کشیدم که یک زن جامائیکایی به من گفت ' هی، بلدی "کریباژ" بازی کنی؟" آنگلا بازی را بلد نبود و زن به او یاد داد.

این آغاز یک دوستی بود که اساس اعتقادات نژادپرستانه آنگلا را برهم زد. او وارد گروه زنان جامائیکایی شد که برخی از آن‌ها به حمل مواد مخدر به آمریکا محکوم‌شده بودند: "درگذشته هرگز با افرادی با این رنگ پوست معاشرت نکرده بودم. آن‌ها سؤالات دشواری از من می‌پرسیدند، اما با مهربانی رفتار می‌کردند." به کمک آن‌ها توانست مسئولت اقدامات گذشته خود را بر عهده بگیرد.

در اولین سال بازداشت شنید مقاله‌ای در روزنامه درباره پرونده او منتشرشده است. از این نگرانی به دوستان جدید خود گفت: "یکی از دوستانم صبح زود برای آماده کردن صبحانه از سلول بیرون می‌رفت. روزنامه را برداشت و پنهان کرد تا کسی آن را نخواند. او یک سیاه‌پوست بود و این لطف را به من کرد، به دختری سفیدپوست و احمق که برای نژادپرستی به زندان افتاده بود."

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا و زنان جامائیکایی در زندان


آنگلا در سال 1999به پنج سال زندان محکوم شد. او را به زندان شهر منتقل کردند تا علیه یکی از اعضای باند سابقش شهادت دهد. زمانی که بازگشت فهمید دوستانش را به زندان دیگری در تالاهاسی منتقل کرده‌اند.

افراد جدیدی به زندان آمده بودند. ازجمله یک زن جامائیکایی دیگر که بلافاصله از آنگلا متنفر شد. یک روز که آنگلا از روبرویش رد می‌شد گفت: "چطور ممکنه یک نفر این‌قدر زشت باشه؟" آنگلا ایستاد و باصداقت کامل پاسخش را داد.

این دو شروع به صحبت کردند و فهمیدند بااینکه از دودنیای مختلف هستند، اما چیزهای مشابهی را در خیابان‌ها تجربه کرده‌اند. به‌تدریج تنش میان آن‌ها از بین رفت و به هم نزدیک شدند.

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا در سال 2001 آزاد شد و در رشته جامعه‌شناسی و روانشناسی تحصیل کرد


در سال 2001 آزاد شد و مصمم بود زندگی گذشته خود را تغییر دهد. به دانشگاه رفت و در رشته جامعه‌شناسی و روانشناسی تحصیل کرد. می‌خواست جنبه‌های مختلف افراط‌گرایی و نژادپرستی را بررسی کند.

او با یکی از مراکز هولوکاست تماس گرفت و در سال 2004 با یکی از بازماندگان هولوکاست دیدار کرد تا داستان زندگی‌اش را به اشتراک بگذارد.

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا در کنار "لیا روث" بازمانده هولوکاست. او از چهار اردوگاه کار اجباری جان سالم به در برد. اما اکثر اعضای خانواده‌اش را از دست داد.


او از آن سال تاکنون در این مرکز سخنرانی می‌کند. در سال 2011 به یک کنفرانس بین‌المللی رفت و با افرادی که درد گذشته نژادپرست بودند دیدار کرد: "خوشحال بودم که می‌بینم تنها نیستم."

آنگلا با دو آمریکایی ملاقات کرد که وبلاگی به نام "زندگی پس از نفرت" داشتند. آن‌ها تصمیم گرفتند سازمانی تأسیس کنند و در آن به دیگر افراد کمک کنند تا از انجمن‌های راست افراطی فاصله بگیرند.

تغییر مسیر زن نئونازی توسط یک سیاه‌پوست

آنگلا تتوهای سابق خود را با تصاویری عادی جایگزین کرد


منبع: BBC

ترجمه: وب‌سایت فرادید


۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید