تاریخ سیاست غربی از منظر آشویتس

تاریخ سیاست غربی از منظر آشویتس

آگامبن می‌کوشد معنا و امکان‌پذیری شهادت را در این فصل روشن سازد، او در مقابل تفکری که می‌کوشد آشویتس را دست‌نخورده باقی بگذارد، شروع به سخن‌گفتن می‌کند و اعتقاد دارد هر شاهدی درون خود این عدم امکان شهادت را حمل می‌کند.

کد خبر : ۴۷۷۸۶
بازدید : ۲۷۵۸
تاریخ سیاست غربی از منظر آشویتس
چه چیزی کشتار یهودیان در خلال جنگ جهانی دوم و به‌ویژه اردوگاه کار آشویتس را از دیگر فجایع قرن بیستم متمایز می‌کند؟ قرنی که در آن کشتار‌های بسیاری رخ داد، کشته‌شدن نزدیک به ٢٠ میلیون روس در طول همان جنگ یا بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، جنگ ویتنام یا خود نسل‌کشی کامبوجی‌ها و خیل عظیم جنگ‌های فاجعه‌باری که در قرن گذشته دیده‌ایم.
چرا اردوگاه کار نازی هم به لحاظ گستردگی و هم به لحاظ کیفی هنوز یک نمونه یکتا باقی مانده است؟ به عقیده بسیاری از متفکران آشویتس اولین کشتار با برنامه و قانونی بود که قرار بود در جریان آن ویروسی از بدن جامعه حذف شود. جورجو آگامبن، فیلسوف معاصر ایتالیایی که از اصلی‌ترین چهره‌های تفکر انتقادی اروپاست، در کتاب «باقی‌مانده‌های آشویتس: شاهد و بایگانی» بر همین وجه ممیز آشویتس دست می‌گذارد.
این کتاب در ادامه پروژه درخشان هوموساکر قرار می‌گیرد، مجموعه‌ای که با «هوموساکر: حیات برهنه و قدرت حاکم» آغاز شد و آگامبن سال‌ها درگیر ادامه و بسط این پروژه بود (پیش از این در یکی از مجموعه کتاب‌های رخداد با عنوان «قانون و خشونت» بخش‌هایی از این مجموعه به فارسی نیز ترجمه شده است).
آگامبن دلیل نوشتن این کتاب را سخن‌گفتن در برابر موضع «بیان‌ناپذیری» اردوگاه و سکوت درباره آشویتس می‌داند. فصل ابتدایی کتاب درباره امکان شهادت‌دادن به وقایعی است که ساکنان اردوگاه از سر گذرانده‌اند. از نظر آگامبن یکی از دلایلی که یک زندانی را در اردوگاه به زنده‌ماندن ترغیب می‌کرد آرزوی بدل‌شدن به یک شاهد بود یا به زعم پریمو لوی شهادت‌دادن برای برطرف‌کردن احساس گناهی که بازماندگان به دلیل زنده‌ماندن احساس می‌کردند.
در خلال یادداشت‌های یکی از بازماندگان آشویتس آمده است: «عزمم را جزم کردم به‌رغم هر آنچه شاید به سرم می‌آمد خودم را سربه‌نیست نکنم، چون نمی‌خواستم آن شاهدی را سرکوب کنم که می‌توانستم به آن بدل شوم».

فصل اول کتاب تقریبا پیرامون مسئله شاهد و امکان شهادت‌دادن می‌گذرد. آگامبن می‌کوشد معنا و امکان‌پذیری شهادت را در این فصل روشن سازد، او در مقابل تفکری که می‌کوشد آشویتس را دست‌نخورده باقی بگذارد، شروع به سخن‌گفتن می‌کند و اعتقاد دارد هر شاهدی درون خود این عدم امکان شهادت را حمل می‌کند.
جودیت باتلر درباره این کتاب می‌نویسد: «متن تأثیرگذار و تکان‌دهنده آگامبن در مورد اردوگاه‌های مرگ نازی این پرسش را پیش می‌کشد که وقتی سوژه‌ای که از ریشه‌های طبیعی خود کنده شده سخن می‌گوید، چه بر سر گفتار می‌آید.
با وجود اینکه برخی می‌گویند آشویتس شهادت‌دادن را ناممکن می‌سازد، اما آگامبن نشان می‌دهد چگونه آنکه سخن می‌گوید، این عدم امکان را در گفتار خود حمل و مرزی میان امر انسانی و غیرانسانی ترسیم می‌کند.
آگامبن وضعیت گفتار را در سرحد امر انسانی می‌کاود، وضعیتی که وحشت و بیان‌ناپذیری امر غیرانسانی را به دنبال دارد، همان امر غیرانسانی که شاهد خود در زبان است». آگامبن در این کتاب تقریبا آرشیو کاملی از یادداشت‌ها، خاطرات و مصاحبه‌های بازماندگان آشویتس را جمع کرده که خواندن هیچ‌کدام از شدت هول‌انگیزبودن چندان کار ساده‌ای نیست.
او پریمو لوی را مثال تمام‌عیاری از بازماندگان و شاهدان آشویتس می‌داند که پس از اسارت ١٠ ماهه در آشویتس تجربیاتش را به‌طور خستگی‌ناپذیر برای همه بازگو می‌کند (ص ١٨). اما «باقی‌مانده‌های آشویتس» صرفا گزارش و روایت از اردوگاه‌های کار نیست، بلکه آگامبن به تأسی از والتر بنیامین منظومه‌ای از تاریخ‌ها و روایت‌ها را در کنار ریشه‌شناسی مفاهیم در تاریخ سیاست غربی پی‌می‌گیرد.

او در فصل دوم سراغ گروهی از افراد در اردوگاه می‌رود که آن‌ها را تسلیم‌شده می‌نامیدند (تلفظ این واژه در آلمانی موزِلمان است). ریشه اصلی لغت در عربی به افراد مسلمان اطلاق می‌شود، اما نویسنده توضیح می‌آورد در حالی که تسلیم مسلمان بر این اعتقاد است که اراده الله هر لحظه و حتی بر کوچک‌ترین کار‌ها استوار است، تسلیم‌شده در آشویتس در عوض بر اساس ازدست‌دادن هرگونه اراده و آگاهی تعریف می‌شود: «گروه به نسبت بزرگی از مردانی که مدت‌ها پیش هر اراده واقعی به زنده‌ماندن را از دست داده بودند» (ص ٥١).
نام‌های دیگری که به تسلیم‌شدگان اطلاق می‌شد مردان مومیایی و مردگان متحرک بود. این گروه به‌طور استعاری مردگان متحرک نامیده نمی‌شدند، آن‌ها از باقی زندانیان جدا بودند و مأموران نازی برای آزار گروه‌های دیگر مردگان متحرک را کنار آن‌ها قرار می‌دادند که در مقابل کتک‌خوردن، تحقیر یا کشته‌شدن دیگران واکنشی بروز نمی‌دادند.
از این نظر، آن‌ها بیش از همه شبیه به کودکان مبتلا به اوتیسم رفتار می‌کردند: هر دو درک و فهم دنیای واقعی را از دست می‌دهند و به دنیای ذهنی عقب‌نشینی می‌کنند. در فلسفه ارسطو به این‌گونه افراد نبات-انسان گفته می‌شود که زیست بیرونی آن‌ها متوقف شده است، اما همچون گیاهان به زیست درونی ادامه می‌دهند.

دیگر نتیجه‌گیری آگامبن در این کتاب، تحت‌تأثیر آرای کارل اشمیت توضیح درباره وضعیت حاد به‌عنوان یک موقعیت سرحدی است. این موقعیت دقیقا همان کارکردی است که وضعیتی استثنائی دارد.
«درست همان‌طور که وضعیت استثنائی به برپایی و تعریف نظم قانونی اجازه بروز می‌دهد، می‌توان در مورد وضعیت عادی در پرتو وضعیت حاد - که در کنه خود نوعی استثنا است - قضاوت کرد و تصمیم گرفت».
در اینجا آگامبن از سورن کیرکگور نقل می‌کند: «استثنا امر عام و نیز خودش را توضیح می‌دهد، وقتی کسی بخواهد امر عام را مطالعه کند، فقط لازم است به دنبال یک استثنای واقعی بگردد». این سطور واجد همان حقیقتی است که آگامبن در کتاب مطرح می‌کند، آشویتس نه یک تصادف در سیر تاریخ غرب بلکه استثنائی به معنای کیرکگوری آن است که از آن طریق می‌توان این تاریخ را بررسی کرد.

او در ادامه خصلت متناقض شهادت‌دادن گروه تسلیم‌شده (افرادی که حرف نمی‌زنند) را میانجی فهم آشویتس قرار می‌دهد. برای فهم آشویتس نخست باید تسلیم‌شده را درک کرد. اگر نیاموزیم تا همراه با او به گورگون خیره شویم (گورگون در اساطیر یونان نام زنی با گیسوان مارشکل است که اگر کسی به چهره‌اش خیره می‌شد بدل به سنگ می‌شد) پس هیچ‌کس هرگز نمی‌تواند گورگون را توضیح دهد، زیرا کسی که یک بار او را نگاه کرده است زنده نمی‌ماند.
در این صورت گورگون یک ناچهره است. آگامبن درباره مواجه‌شدن تسلیم‌شده و گورگون می‌نویسد: «آنکه گورگون را دیده است نمی‌تواند توصیفی ساده برای تسلیم‌شده باشد. اگر دیدن گورگون به‌معنای دیدنِ نا‌ممکنی دیدن باشد، پس گورگون نام آن چیزی نیست که در اردوگاه وجود دارد یا روی می‌دهد، چیزی که تسلیم‌شده، و نه بازمانده، دیده است.
در عوض، گورگون آن ناممکنی دیدن را مشخص می‌کند که به ساکنان اردوگاه تعلق دارد». (ص ٦١)

در فصل سوم کتاب، با عنوان «شرم یا درباره سوژه»، آگامبن وضعیت بازماندگان را پس از آشویتس و احساس گناه ایشان را از زنده‌ماندن بررسی می‌کند. پیش از آگامبن، تئودور آدورنو نیز صورت‌بندی بی‌بدیلی درباره افرادی که به هر دلیل از آشویتس جان سالم به‌در بردند در «دیالکتیک منفی» ارائه می‌دهد: «آیا کسی که دست بر قضا جان سالم به‌در برده و قاعدتا باید در یکی از اردوگاه‌ها جان می‌باخت اجازه دارد پس از آشویتس به زندگی ادامه دهد؟ ادامه حیات چنین افرادی مستلزم سردبودن است: احساس گناه جانکاه کسانی که نجات یافته و در امان مانده‌اند.
انگار این گروه برای جبران این گناه باید در معرض خواب‌هایی قرار گیرند که در آن‌ها دیگر زنده نمی‌مانند، کل هستی و حیات این گروه بعد از آن واقعه خواب و خیالی بیشتر نبود». بازماندگان همیشه با این احساس دست به گریبانند چرا آن‌ها زنده ماندند و برادر، دوست یا همسایه‌شان کشته شد.
بازماندگان در واقع می‌دانستند که گناهکار نیستند، اما این قضیه هیچ تغییری در این واقعیت ایجاد نمی‌کند که انسانیت چنین شخصی به‌عنوان فردی دارای احساسات اقتضا می‌کند که خود را گناهکار بداند، در واقع پس از آشویتس سوژگی این افراد با احساس شرم پیوند می‌خورد.

آگامبن در ادامه دو نوع واکنش نسبت به نجات‌یافته را دسته‌بندی می‌کند، دسته اول افرادی، چون ترنس دس‌پرس که اعتقاد داشت بازماندگان نخستین گروه از انسان‌های متمدن‌اند که فراسوی اجبار‌های فرهنگ زندگی می‌کنند؛ فراسوی هراس از مرگ که به‌قدر کافی قوی و بیدار هستند که با مرگ روبه‌رو شوند و این چنین زندگی را در آغوش گیرند.
دسته دیگر واکنش‌ها شامل افرادی، چون بتلهایم می‌شود که احساس گناه در بازماندگان را تصدیق می‎‌کند. از منظر بتلهایم، فقط توانایی احساس گناه ما را انسان می‌کند، زیرا هیچ برتری‌ای نسبت به قربانیان و نجات‌یافتگان وجود ندارد. از منظر آگامبن، اما این واکنش‌ها دو روی یک سکه‌اند و «نوعی همبستگی پنهانی را فاش می‌کنند.
آن‌ها دو روی ناتوانی موجود زنده در جداکردن راستین بی‌گناهی و گناهکاری‌اند یعنی به مفهومی، ناتوانی از غلبه بر شرم خویش». (ص ١٠٥) آگامبن، اما برای توصیف خود درباره مفهوم شرم تحت‌تأثیر هایدگر می‌نویسد، «شرم چیزی نیست مگر احساس بنیادین یک سوژه بودن، به دو معنای ظاهرا وارونه این عبارت: منقاد و حاکم بودن.
شرم چیزی است که در همراهی مطلق سوژه‌شدن و سوژه‌زدایی، خسران نفس و تملک نفس، بندگی و حاکمیت تولید می‌شود» (ص ١١٩). از این منظر، شرم سرشتی سراسر متناقض‌نما دارد. برای توضیح بهتر این مفهوم آگامبن مثالی از شاعر سودایی اسپانیا فرناندو پسوآ ارائه می‌کند.
در تاریخ ادبیات معروف است پسوآ نام‌های مستعار بسیاری داشت. او در یادداشت‌های خود نوشته است با نوشتن هر شعری شخصیت جدیدی که نام مستعارش را از او گرفته درونش متولد می‌شد. آگامبن نتیجه می‌گیرد هر سوژه‌شدن نو، حاکی از سوژه‌زدایی است و در عین حال هر سوژه‌زدایی حاکی از تولد دوباره یک سوژه است.

در فصل پایانی کتاب، با عنوان «بایگانی و شهادت»، آگامبن برای توضیح مفهوم بایگانی و پیوند آن با شهادت، تفکرات فوکو و پروژه دیرینه‌شناسی‌اش را واکاوی می‌کند و به مفاهیمی که پیش از این در کتاب مطرح کرده وجه فلسفی‌تری می‌بخشد.
او درباره مفهوم بایگانی در اندیشه فوکو می‌نویسد، «بایگانی به‌منزله مجموعه قواعدی که رخداد‌های گفتار را تعریف می‌کند بین زبان به منزله نظام ساخت جمله‌های ممکن - یعنی امکان‌های سخن‌گفتن و پیکره زبان جای دارد که مجموعه آنچه گفته شده است، یعنی چیزهای عملا به‌زبان‌آمده یا نوشته‌شده را وحدت می‌بخشد». (ص ١٥٨)
آگامبن در ادامه این فصل مفاهیم پرتکرار در فلسفه خود را مانند بالقوگی، حدوث و بایگانی در نسبت با اردوگاه تشریح می‌کند. او معتقد است مقوله‌های فلسفی کتاب از آن دسته موضوعات بی‌آزارِ منطقی یا معرفت‌شناختی نیستند که به آشویتس بی‌ارتباط باشند، آن‌ها عملگرهای هستی‌شناختی‌اند، سلاح‌های ویرانگری که در نبرد زیست‌سیاسی برای هستی به‌کار می‌روند و به همین علت سعی دارد شهادت و امکان آن را از منظر فلسفی تشریح کند.
آگامبن در پایان کتاب سراغ یکی از مفاهیم الاهیاتی-مسیحایی می‌رود: «مفهوم باقی‌مانده»، و دراین‌باره می‌نویسد، «در مفهوم باقی‌مانده، آپوریای شهادت با آپوریای مسیحاباوری در نهایت مقارن می‌شود. درست همان‌طور که باقی‌مانده بنی‌اسرائیل نه بر کل قوم و نه بر بخشی از قوم، بلکه در واقع بر عدم تقارن کل و جزء دلالت می‌کند، و درست همان‌طور که زمان مسیحایی نه زمان تاریخی و نه ابدیت، بلکه در واقع انفصال جداکننده آنهاست، این‌چنین باقی‌مانده‌های آشویتس - شاهدان - نه مردگانند و نه بازماندگان، نه غرق‌شدگانند و نه نجات‌یافتگان؛ بلکه همان چیزی هستند که بین آن‌ها و از آشویتس باقی می‌ماند».

در نهایت کتاب «باقی‌مانده‌های آشویتس» سعی در ترسیم ساختاری دارد که نشان دهد آشویتس نه خاطره‌ای مربوط به گذشته که در نهایت از طریق مستندسازی و محاکمان سران نازی بایگانی شده است بلکه فاجعه‌ای است که همیشه چیزی از آن باقی می‌ماند و حل و فصل نمی‌شود. از نظر آگامبن، شعار «باشد که آن فاجعه هرگز دوباره روی ندهد» شعاری بی‌معناست، چون روشن است که آن «فاجعه» هم‌اینک همه‌جا حضور دارد.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید