نگاهی به داستان "شازده احتجاب"

نگاهی به داستان "شازده احتجاب"

کل داستان توی ذهن شازده می‌گذرد. نیمه نخستش برگرفته از فکرهایش است. از آنجا که فخری را به فخرالنساء تبدیل کرده، باور دارد ذهن‌اش را می‌خواند. نقل قول‌های فخری متعلق به شازده است.

کد خبر : ۴۷۸۹۷
بازدید : ۱۵۰۷۲
نگاهی به داستان
شازده احتجاب حکایت تقابل آدمی با هستی‌اش است. داستانی نیست که به زمان و مکان محدود باشد؛ به لحاظ ماجرایش این قابلیت را دارد که در هر برهه از تاریخ اتفاق بیفتد. به عهد قاجار معطوف شده، تصویری جامع و ملموس از آن دوران ارایه می‌کند بی‌آنکه از شاهی، درباری یا حتی شهری اسم بیاورد.
به شکلی انتزاعی در قالب تمثیل و با تکیه بر رویه مشترک صاحبان قدرت، همان سلطه‌طلبی‌ای که از حاکمان قبلی و بعدی هم دیده شده و مختص به هیچ دورانی نیست، از قاجار آینه‌ای می‌سازد که تاریخ این مملکت در آن پیداست. شازده احتجاب داستانی نیست که با ذکر اسامی آشنا به ذهن مخاطب و کلی‌گویی از حوادث، تاریخی شده باشد. تکیه گلشیری بر تاثیر حوادث است؛ بلایی که سر آدم‌ها آمده و درد‌هایی که به‌جا گذاشته. از این طریق نشان می‌دهد چه عواملی زمینه‌ساز آن حوادث بوده و چه عواقبی در پی داشته.
در خلال درد و رنج شخصیت‌ها، عمق فاجعه و تاثیر مخرب حوادث را گوشزد می‌کند و مخاطب را به همذات‌پنداری وامی‌دارد تا خودش تصویر بسازد و تاریخ را با گوشت و پوستش حس کند. گلشیری از مدخلی تنگ، توی یک خانه، در قالب روابط شازده، دخترعمه‌اش فخرالنساء و کلفت‌شان فخری، سیستم کله‌قندی هرم‌مانند قدرت را تشریح کرده، که سلطنت چطور خصلت سلطه‌طلبی و انفعال در برابر قدرت را در پس‌زمینه ذهنی و روان جمعی جامعه نفوذ داده است.
به اذعان خودش صرفا به این دلیل سراغ مسائل قاجار نرفته که نشان بدهد چه ظلمی شده؛ نوشتن برایش وسیله کشف است نه شهادت‌دادن آنچه موجود است. «در حقیقت من می‌نویسم که بگویم چگونه می‌اندیشم. می‌خواهم نشان بدهم که انسان‌ها اگر مسخ بشوند، محدود بشوند، چه‌ها از آن‌ها ساخته می‌شود.»

فخری نمونه بارز انفعال و سرسپردگی دربرابر قدرت است. با وجود اینکه با فخرالنساء بزرگ شده، سال‌ها ندیمه‌اش بوده و بد ندیده، ولی هیچ تلاشی نمی‌کند در شرایط سخت کمک حال خانم باشد.
در حضور او به همخوابگی با شازده تن می‌دهد و ریز رفتار همسرش را گزارش می‌کند. یک عروسک خیمه‌شب‌بازی است توی دست شازده. عین خانمش لباس می‌پوشد، آرایش می‌کند. همانطور راه می‌رود، می‌خندد. آنقدر توی نقش فرورفته که به‌تدریج خودش را ازیاد می‌برد.
وقتی در فکر شازده است و ازش شکایت می‌کند، می‌گوید: «پس اقلا یکی را بیاورد با من همزبان باشد. اگر فخری بودش...» عملکرد شازده تداعی شیوه‌های نسل جدید صاحبان قدرت است. ظاهرا از اجدادش درنده‌خویی به ارث نبرده. خون می‌بیند منقلب می‌شود. تصور می‌کند از خون اجدادش نیست. جدکبیرش وقتی نوکری برای صدراعظم خفیه می‌نویسد، دستور می‌دهد روی بلندی گچ‌اش بگیرند.
حتی به مادرش رحم نمی‌کند. به جرم اینکه در ظل توجهات آقا بست نشسته با دست خودش مادر را می‌کشد. پدربزرگ روی دهان پسرعمویش بالش گذاشته، روی او نشسته و سیگار کشیده تا جوان زیر پایش جان داده. جسد را همراه زن و بچه‌اش توی چاه دفن کرده که درس عبرت باقی فامیل شود و دیگر کسی سهم خواهی نکند. شازده، نظامی هم نیست که مثل پدرش با فرمانی ساده یک خیابان آدم را به دم چرخ‌دنده‌های تانک و زره‌پوش بدهد. ولی ثابت می‌کند از مسابقه کشت و کشتار اجدادی عقب نمانده.
شازده در لوای ظاهر مترقی‌اش از روح آدم‌ها سلب هویت می‌کند. از فخری یک مزدور ساخته؛ طوری مسخ‌اش کرده که زن شراب می‌نوشد، گرم شود و بی‌آنکه دستی توی خودش ببرد فخرالنساء شود. شیوه آدم‌کشی شازده از اجدادش فجیع‌تر است. آن خانه را به خاطر دیوار‌های بلندش خریده. آنجا همسرش را زندانی کرده و با غش‌غش خنده فخری شکنجه می‌دهد. از خودکشی تدریجی فخرالنساء لذت می‌برد. که تا دیروقت پای پنجره می‌نشیند و در تاریکی به تاریکی نگاه می‌کند.
همسرش مصداق همان گنجشک‌هایی است که شازده کوچک با قلم‌تراش چشم‌هاشان را در می‌آورده که تا کجا می‌توانند بپرند؟ فخری را گماشته که گزارش بدهد خانم توی خیالش تا کجا سیر می‌کند. با این سیستم اعتراف‌گیری به افکار فخرالنساء هم دسترسی دارد. می‌گوید: «باید محکوم و خفیه‌نویس آزاد باشند. هردو آزاد در میان دیوار‌های بلند و سرگرم باغچه‌ای و حوضی و بیدی و چندصد کتاب.»

شازده از این طریق می‌خواهد خودش را بشناسد. خاطرات فخرالنساء برایش کافی نیست. به همین خاطر از فخری سلب هویت می‌کند، تعلیم‌اش می‌دهد و از او فخرالنساء می‌سازد تا ابزار خودشناسی‌اش شود. همانطور که شازده از چشم فخرالنساء به خودش نگاه می‌کند و در پی چرایی سرنوشتش به اجدادشان می‌رسد.
خواننده هم به واسطه شخصیت‌های داستان با گذشته‌اش روبرو می‌شود و پی می‌برد امروزش تحت تاثیر حوادث و باور‌های دیروز است. در این روند از شازده تا مخاطب، همه دارند پای حرف فخرالنساء صحه می‌گذارند: «اگر بخواهیم خودمان را بشناسیم باید از همین‌جا شروع کنیم از همین اجداد.»
ساختار داستان شبیه خط فکر شازده است که به کمک اشیاء، عکس‌ها و آدم‌های باقی‌مانده زندگی‌اش، خرده‌خاطره‌ها را کنارهم می‌چیند تا باقی به ذهن‌اش خطور کند. نویسنده با کنار هم گذاشتن تکه‌هایی از وقایع تاثیرگذار، محملی ساخته که خواننده از پستو‌های تاریخ بگذرد و نادیده‌ها در ذهنش مجسم شود.

کل داستان توی ذهن شازده می‌گذرد. نیمه نخستش برگرفته از فکرهایش است. از آنجا که فخری را به فخرالنساء تبدیل کرده، باور دارد ذهن‌اش را می‌خواند. نقل قول‌های فخری متعلق به شازده است.
حدس می‌زند آن زن چه فکری می‌کند. طرح داستان در بسیاری از موارد دایره‌وار است. نخستین خاطره شازده از فخرالنساء است و آخری‌اش هم. داستان در فاصله غروب تا طلوع خورشید اتفاق می‌افتد. ماجرا با ورود مراد و اعلام خبر مرگ آشنا‌ها شروع می‌شود و با خبر مرگ شازده و خروج مراد خاتمه می‌یابد.
سیر وقایع همیشه به سرآغازش ختم می‌شود؛ طوری که به‌نظر می‌آید ماجرا ابتدا و انتها ندارد. به تعبیر ابوالحسن نجفی: «یک موفقیت بزرگ گلشیری این است که این داستان را از هرکجاش بازکنید، می‌توانید بخوانید. نه به‌خاطر اینکه وقایع را می‌دانید.
برای اینکه مثل اینکه اول ندارد این داستان، آخر هم ندارد. مثل اینکه هرقسمت داستان را بخوانید سلولی است که آن سلول می‌تواند رشد کند. یعنی وقتی خواننده می‌خواند می‌تواند همه داستان را در بر بگیرد و این فکر می‌کنم خیلی خصوصیت کم‌یابی است توی داستان‌های معاصر.»
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید