آیا کار کردن زندگی را تبدیل به کابوس می‌کند؟

آیا کار کردن زندگی را تبدیل به کابوس می‌کند؟

تصور کنید کار همه چیز را در سیطره خود بگیرد. در این صورت کار تبدیل به متن و هر چیز دیگری در زندگی به حاشیه می رود. آنوقت همه چیز تابع کار خواهد شد. بعد به آرامی و تقریبا به طور نامحسوسی هر چیزی مثل بازی‌هایی که یک وقتی معمول بودند، ترانه‌هایی که قبلا خوانده می‌شدند، عشق هایی که زمانی واقعی بودند و جشن هایی که سابقا برگزار می شدند، همه شبیه به هم و در نهایت تبدیل به یک کار خواهند شد.

کد خبر : ۵۲۶۴۸
بازدید : ۳۱۸۸

فرادید | تصور کنید کار همه چیز را در سیطره خود بگیرد. در این صورت کار تبدیل به متن و هر چیز دیگری در زندگی به حاشیه می رود. آنوقت همه چیز تابع کار خواهد شد. بعد به آرامی و تقریبا به طور نامحسوسی هر چیزی مثل بازی هایی که یک وقتی معمول بودند، ترانه هایی که قبلا خوانده می شدند، عشق هایی که زمانی واقعی بودند و جشن هایی که سابقا برگزار می شدند، همه شبیه به هم و در نهایت تبدیل به یک کار خواهند شد. آنگاه زمانی می آید که تاکنون سابقه نداشته، وقتی که بسیاری از چیزها که قبل از این وضعیت وجود داشتند کاملا از سابقه فرهنگی ناپدید و به فراموشی سپرده می شوند.

آیا کار کردن زندگی را تبدیل به کابوس می‌کند؟


به گزارش فرادید به نقل از ایان ؛ مردم در این جهانی که در چنبره کار گرفتار شده، چگونه فکر می کنند، چطور به نظر می رسند و چه کار می کنند؟ آنها به هر کسی که نگاه می کنند، آنچه به نظرشان می آید یا افرادی هستند که به دنبال کارند، یا کارمند اند، یا سابقه کار بالایی دارند، یا کار پاره وقت می کنند و یا بیکارند و هیچ کسی هم در این سرشماری از قلم نمی افتد. آنها در هر شرایطی کار را ستایش می کنند و دوستش می دارند، برای یکدیگر آرزو می کنند که روز پر رونقی در زمینه تولید داشته باشند، صبح ها چشم شان را برای انجام کار باز کنند و شب ها چشم شان را فقط برای خواب می بندند. در این جهان صفت اصلی یک قهرمان سخت کوشی است یعنی صفتی که موفقیت با آن بدست می آید و تنبلی یک گناه نابخشودنی است. هر جایی که بروید در میان روشنفکران، افراد دانشگاهی، مهندسان و یا مدیرانِ بخش های جدید، همیشه حرف از گردش کار، تغییرات محدودِ برنامه ها، معیارها و یا حرف از تغییر ملاک ها، پرداخت بدهی ها یا افزایش حقوق ها است.


در این جهان، خوردن، دفع کردن، استراحت، روابط جنسی، ورزش کردن، فکر کردن و روابط با دیگران که همه اینها به دقت تحت نظارت قرار می گیرد و همواره روند رو به رشدی دارند، به نحوی سامان داده می شود که به سلامتی بیشتر فرد منجر شود، که این هدف به نوبه خود در خدمت تولید بیشتر و بیشتر قرار دارد. هیچ کسی بیش از اندازه نوشیدنی نمی نوشد، برخی حتی مقدار کمی قرص روانگردان برای ارتقاء سطح ظاهری کارشان استفاده می کنند، هر کسی هر چقدر که بخواهد می تواند زندگی کند. گهگاه به شکلی نامحسوس شایعاتی در گوشه و کنار در مورد و مرگ یا خودکشی ناشی از کار زیاد پخش می شود، اما چنین حرف و حدیث هایی به درستی به عنوان جنبه ناقصی از روح کلی کار در نظر گرفته می شود و برخی حتی چنین اتفاق هایی را روشی قابل ستایش برای به نهایت رساندن حد کار کردن یعنی فدا شدن در آن، در نظر می گیرند. بنابراین در هر گوشه از جهان، مردم به این دلیل کار می کنند که عطش سیری ناپذیرشان برای تکمیل کردن یک کار کامل و بی عیب را فرو بنشانند: تا از این طریق تصویری کامل و بی عیب از خود به نمایش بگذارند.


به نظر می رسد که یک چنین جهانی فقط در فیلم های علمی- تخیلی وجود نداشته باشد بلکه بسیار به جهان ما نزدیک باشد.


اولین بار واژه «کار مطلق» را فیلسوفی آلمانی به نام جوزف پایپر بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم در کتابش «اوقات فراغت: مبنای فرهنگ» که در سال 1948 به چاپ رسید آورده است. «کار مطلق» فرایندی است که انسان ها در آن تنها تبدیل به کارگر صرف می شوند. به این معنی که من معتقدم کار در نهایت تبدیل به مطلق می شود (یعنی همه چیز را در بر می گیرد) و این اتفاق زمانی رخ می دهد که کار محور همه چیزهای زندگی انسان بشود، وقتی که همه چیز در خدمت کار قرار بگیرد؛ وقتی که اوقات فراغت، جشن و بازی شبیه به کار و بعد تبدیل به کار شوند؛ وقتی که در زندگی انسان هیچ بُعدی فراتر از کار وجود نداشته باشد؛ وقتی که مردم عمیقا معتقد باشند که فقط برای کار کردن به دنیا آمده اند؛ و وقتی که شیوه های دیگر زندگی کردن، که قبل از ظهور کار مطلق شیوه های موفقی بودند، به طور کامل از حافظه فرهنگی مردم پاک شود.


ما در آستانه تحقق کار مطلق هستیم. هر روز با مردمی صحبت می کنیم که کار کنترل زندگی شان را در دست گرفته و جهانشان را پر از تکلیف و افکارشان را پر از بار مسئولیتی کره است که به زبان در نمی آید.


زیرا بر خلاف کسی که زندگی اش را صرف تفکر می کند، کارگر مطلق خودش را اساسا فردی در نظر می گیرد که در مقابل جهان ایستاده است، فردی که برای فراهم کردن یک آینده نامعلوم مجموعه بی پایانی از وظایف را به دوش می کشد. به دنبال تبدیل عالم به وظیفه، فرد از زمان به بهترین شکل استفاده می کند زیرا زمان برای او منبعی کمیاب است. او همیشه مراقب رفتار و کردار خودش هست و اغلب نگران این موضوع است که آیا کاری که الان در حال انجام آن است درست یا نه، و اینکه می تواند این کار را در آینده هم انجام بدهد یا خیر. دیدگاه کارگر مطلق در موارد اضافه کاری به ندرت به خوبی درک می شود، اما این دیدگاه در شیوه های معمول که در آن کارگر مطلق با اراده ای مصمم بر روی وظایفی که باید با بهره وری و کارایی انجام دهد متمرکز می شود، بیشتر درک می شود. چطور؟ از طریق شیوه های برنامه ریزی موثر، اولویت بندی ماهرانه و تخصیص به موقع. به طور خلاصه، کارگر مطلق شخصی با فعالیت دائمی، نگران و مشغول است: شخصی که مهمترین دغدغه اش یک بی قراری عمیق وجودی در خصوص تولید سودمند است.


آنچه که در مورد کار مطلق بسیار ناراحت کننده است فقط این مسئله نیست که موجب رنج غیر ضروری انسان می شود بلکه این موضوع اَشکال مفرح تفکر که با پرسش، تعمق و پاسخ به سوالات بنیادی در مورد وجود انسان دنبال می شود را از بین می برد. برای دیدن اینکه چگونه کار مطلق باعث درد و رنج غیر ضروری انسان می شود، کافی است به پدیدارشناسی درخشان کار مطلق که در اطلاعات روزانه دو همکار خیالی که در گفتگوی میان آنها نمودار می شود توجه کنید. در ابتدا یک تنش دائمی وجود دارد، یک احساس فشار زیاد در ارتباط با این فکر که چیزی هست که باید انجام شود، همیشه چیزی هست که من باید در این لحظه انجام بدهم. همانطور که طرف دوم گفتگو به آن اشاره می کند، سوالی وابسته به سوال اول وجود دارد: آیا این بهترین استفاده از وقتم است؟ زمان به عنوان یک دشمن، یک کمبود، قدرت محدود فرد برای انجام یک عمل، رنج ناشی از غارت کردن و هزینه های فرصت غیر قابل انکار را به نمایش می گذارد.


علاوه بر این، افکاری نظیر: هنوز نه، ولی قرار است که انجام شود، می بایست قبلا انجام شده باشد، آنچه که باید انجامش دهم می تواند چیز مفیدتری باشد و محصول بعدی که همیشه در انتظارش بودیم، همانند دشمنانی هستند که علیه فردی که عموما همیشه در پی زمان حال ناکامل است متحد می شوند. ثانیا فرد هر وقت تا آن حدی که می تواند موثر نباشد احساس گناه می کند. در این مورد، گناه، بیانی از یک کوتاهی در ارتقاء سطح کیفی کار یا حفظ در بالاترین سطح ممکن آن است و این به دلیل غفلت و تنبلی مفروض در مقابل وظایف بی شمار است. در نهایت تجربه ثابت کرده است که تجربه کامل موضوعات از طریق انگیزه محرک و ثابت برای انجام کارها غیر ممکن است. فرد اول نتیجه می گیرد که «وجود من یک وظیفه است» که به عبارت دیگر این نتیجه یک چرخه بی پایان نارضایتی است.


سنگینی مسئولیت کار مطلق را می‌توان با مقاومت ناپذیری در برابر زندگی، تفکرات آزار دهنده در مورد فرصت های از دست رفته و گناه ناشی از احتمال تنبلی تعریف کرد. به همین خاطر تبدیل عالم به وظیفه، با ویژگی مسئولیت سنگین کار مطلق همبسته است. بطور خلاصه کار مطلق به نحوی ضروری عامل dukkha است، مفهومی بودایی که به ماهیت نامطلوب زندگی پر از رنج اشاره دارد.


کار مطلق علاوه بر اینکه عامل dukkha است، مانع از دسترسی به سطوح بالاتر واقعیت است. زیرا آنچه که جهان کار مطلق فاقد آن است، هنر آشکار کننده زیبایی، نگاه دینی به بقاء، لذت ناب عشق و حس شگفتی ناشی از فلسفه است. همه این‌ها مستلزم سکوت، آرامش و میل به صمیمت با ادراک ساده است. اگر معنا، به مثابه تعامل مفرحِ فنا و بقاء فهمیده شود، دقیقا آن چیزی است که اینجا و هم اکنون دغدغه ها و وظایف دنیوی ما را فراتر می برد، این معنا ما را قادر می کند که یک تجربه مستقیم از آنچه که بزرگتر از ماست داشته باشیم، آنوقت آنچه که دنیای کار مطلق فاقد آن است به احتمال زیاد تجربه معنا خواهد بود. چیزی که این دنیا فاقد آن است جستجوی پاسخ این سوال است که ما چرا اینجا هستیم.

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید