چرا جرایم ایرانی تغییر کرده است؟

چرا جرایم ایرانی تغییر کرده است؟

اخیرا، اخبار چند سرقت منتشر شد که انگیزه سرقت و نوع سرقت، بسیار سوال برانگیز و متفاوت از آن تعریف معمولی بود که ما در مورد سرقت سراغ داریم. سرقت خودرو‌های لوکس توسط سه دختر نوجوان از منطقه کیانشهر با انگیزه تفریح در خیابان، سرقت یک قابلمه غذا از خانه همسایه به دلیل ناتوانی در تامین معاش خانواده، همدستی سه رفیق برای سرقت از خانه‌ها با انگیزه کمک به رفیق تازه دامادشان برای تامین هزینه خرید فرش دستباف. به نظر می‌رسد اتفاقی در جامعه ایران رخ داده که به این تنوع و تغییر منجر شده و انگار سرقت هم گرفتار اختلاف طبقاتی شده. در مقایسه وضعیت امروز جامعه ایران با تغییر ماهیت جرایم خرد چه تحلیل جامعه شناختی می‌توان ارایه داد؟

کد خبر : ۶۴۹۳۹
بازدید : ۲۳۱۶
ریسمان‌های محافظ ارزش‌های جامعه گسسته است
بنفشه سام‌گیس | خبر اول: ماموران پلیس آبادان با حضور در خانه زن جوانی در منطقه ذوالفقاری در برابر ادعای عجیبی قرار گرفتند. زن جوان به ماموران گفت که قابلمه غذای ناهار خانواده، به سرقت رفته است. ماموران در تحقیقات میدانی پی بردند که خانواده فقیری در نزدیکی این خانه زندگی می‌کند و زمانی که ماموران به سراغ این خانواده رفتند در برابر قابلمه و غذای سرقتی قرار گرفتند و عامل این سرقت را دستگیر کردند. متهم به ماموران گفت: به خاطر فقر و نداشتن غذا مجبور شدم برای تهیه ناهار برای خانواده‌ام دست به سرقت بزنم. /۲۵ مهر ۱۳۹۷| رکنا

خبر دوم: رییس کلانتری ۱۵۸ کیانشهر از دستگیری سه دختر جوان ۱۸ تا ۲۰ ساله که برای تفریح اقدام به سرقت خودرو‌های لوکس کرده بودند، خبر داد. به دنبال شناسایی یکی از خودرو‌های مسروقه، با انجام اقدامات پلیسی محل زندگی یکی از این دختران شناسایی شد و پس از اخذ دستور قضایی، این افراد در عملیاتی دستگیر و به کلانتری منتقل شدند که در جریان تحقیقات انجام شده اعتراف کردند که سرقت‌ها را با انگیزه تفریح و داشتن خودروی لوکس انجام داده و قصد داشتند با این خودرو‌ها به «دور دور» بروند و با افراد دیگری آشنا شوند. /۶ آبان ۱۳۹۷| ایسنا

خبر سوم: مرد جوانی با پلیس تماس گرفت و از سرنشینان یک خودروی پراید که با تهدید چاقو و قمه، پول و گوشی تلفن همراه او را سرقت کرده بودند، شکایت کرد. به دنبال شکایت مرد جوان، کارآگاهان، طرح کمین را اجرا کرده و کمتر از ۲۴ ساعت سرنشینان خودروی پراید را شناسایی و دستگیر کردند. متهمان در بازجویی‌ها درباره انگیزه‌شان از زورگیری گفتند: «یکی از دوستان‌مان دو ماه دیگر ازدواج می‌کند و به ما گفته یکی از شرط‌های خانواده عروس، تهیه فرش دستباف است. قیمت فرش دستباف هم حدود ۵۰ میلیون تومان است. ما خلافکار نیستیم و تصمیم داشتیم تا زمان تهیه پول فرش برای رفیق‌مان، به سرقت ادامه دهیم.» / ۱۴ مهر ۱۳۹۷ |باشگاه خبرنگاران جوان

این خبرها، صرفا گزارش یک اتفاق نیست. حتی باید فراتر از «هشدار نسبت به افزایش آمار جرایم خرد» به آن‌ها نگاه کرد. این خبرها، تاییدی بر ریشه دواندن یک واقعیت تلخ است؛ راه یافتن اختلاف طبقاتی به جرم، راه یافتن اختلاف طبقاتی به یک آسیب اجتماعی و در نهایت، فرو ریختن ساختار ارزش‌های یک جامعه، جامعه‌ای که ابراهیم همت و حسن باقری و حمید باکری و مهدی زین‌الدین و علی شوشتری دارد.

تغییر مختصات یک آسیب اجتماعی، معلول وقایع امروز و دیروز نیست و باید ورای زمان در دسترس، دنبال ریشه‌ها بگردیم. در خبر اول، مرد خانه، سرپرست یک زندگی، در آن حد از تامین معاش خانواده ناتوان شده که فرصت ورود بی‌اجازه به خانه همسایه را مغتنم می‌بیند و قابلمه غذای آماده را برای سیر کردن خانواده‌اش می‌دزدد. حداقل، این، جوابی بود که به پلیس گفت: وقتی بازداشت شد.

در خبر دوم، دختران نوجوان ساکن یکی از جنوبی‌ترین مناطق تهران، خود را به منطقه‌ای از پایتخت می‌رسانند که حتی در رویاهای‌شان هم، زندگی در این منطقه، غیرممکن است. دخترها، فرزندان طلاقند و به مدد آنچه در محل زندگی خود آموخته‌اند؛ دانشگاهی بالقوه برای آموزش انواع ناهنجاری‌ها، با فریب دادن رانندگان خودرو‌های گران قیمت و با استفاده از ترفند قدیمی «طرح دوستی»، از فرصتی که راننده برای خرید خوراکی از ماشین پیاده شده، استفاده می‌کنند و ماشین را به سرقت می‌برند و در خیابان‌های پایتخت، دور محور فرضی بی‌خیالی دور می‌زنند تا «تفریح» کرده باشند. حداقل؛ این، جوابی بود که به پلیس گفتند وقتی بازداشت شدند.

در خبر سوم هم، رفاقت در مقابل تنگدستی به زانو در می‌آید و دو رفیق که هیچ‌وقت دزد نبوده‌اند و دزدی نکرده‌اند، اما نمی‌خواهند رفیق‌شان را سرافکنده در عشق ببینند، ننگ دزدی را به جان می‌خرند و در نقش مسافرکش، از مسافران جاده‌های بین شهری زورگیری می‌کنند و هرچه می‌دزدند، در کیسه رفیق‌شان می‌ریزند که در زمان موعود، هزینه خرید یک تخته فرش دستبافِ پسند عروس خانم شود. حداقل، این جوابی بود که به پلیس گفتند وقتی بازداشت شدند.

این اخبار و مشابه آنها، بخش بسیار کوچکی از واقعیت‌های پنهان جامعه است. این اخبار، اتفاقاتی است که از فیلتر‌های صدلایه خطوط قرمز رسانه‌ها می‌گذرد. سر بچرخانیم و به چشم‌های‌مان مجال «دیدن» بدهیم، واقعیت‌های جامعه؛ آنچه امروز به عنوان واقعیت، با پوششی بسیار متفاوت از پوسته عیان ۱۵ سال قبل و ۲۰ سال قبل می‌بینیم، مثل امواج یک دریای توفان‌زده ما را احاطه کرده بی‌آنکه روزنه تنفسی در این امواج بی‌ترحم باقی مانده باشد؛ اغنیای جامعه، آنقدر بی‌عار شده‌اند که از کنار فقیر در حال احتضار با لبخند رد می‌شوند. مردمان بی‌درد، از کنار بیمار پا بر آستانه موت با لبخند رد می‌شوند. با خانمان‌ها از کنار بی‌خانمان‌ها با لبخند رد می‌شوند و همه، این شعار زیبا را زیر لب زمزمه می‌کنند «لطفا بدون لبخند وارد نشوید.»

مروری بر تاریخ، به جهت برخی یادآوری‌ها بی‌ثمر نیست؛ پس از کودتای ۲۰۱۶ ترکیه و ظرف دو سال گذشته، دولت این کشور حکم اخراج و بازداشت بیش از ۱۶۹ هزار نفر را صادر و اجرا کرد. در اولین هفته‌های پس از وقوع کودتا، ۵۳ هزار کارمند و معلم و قاضی و رییس دانشگاه و نظامی و روزنامه‌نگار، از کار اخراج شدند و با دستور دولت ۴۵ روزنامه، ۱۵ مجله، ۲۳ فرستنده رادیو، ۱۶ فرستنده تلویزیون و ۲۹ بنگاه نشریاتی به‌طور دایم تعطیل شد. اخراجی‌های مظنون به همدستی با کودتاگران، افرادی بودند که می‌دانستند چه می‌خواهند. تا امروز هم بین اخراجی‌ها و بازداشتی‌هایی که مغضوب دولت هستند، سراغ از دلالان و سرمایه داران و ثروتمندان؛ سراغ از کسانی که با هدف سود هرچه بیشتر، امشب را به طلوع فردا گره می‌زنند نمی‌توان گرفت.
اگرچه تبصره قابل تعمیمی نیست، اما فردی که در پی مال بیشتر است، معمولا نیازی ندارد به دانستن و فهمیدن و مطالبه کردن. مردمک‌های چشم این آدم، فقط با رنگ اسکناس آشناست و در مقابل باقی رنگ‌ها، گرفتار کوررنگی شده. این تبصره، اما قابل تعمیم است که دولت‌ها از آدم‌هایی که در پی فهمیدن هرچه بیشتر هستند، خوش‌شان نمی‌آید. آدمی که می‌داند و می‌فهمد که چه می‌خواهد، همان آدمی است که در مقایسه با سایر مردم، بیشتر می‌خواند و متاسفانه، بیشتر هم می‌خواهد و در مقابل هر رویه و آدم و رفتار و الزام کوتاه قدی، سر فرود نمی‌آورد و کرنش نمی‌کند. چنین آدمی، آدم خوشایند دولت‌ها نیست. پس دولت‌ها تلاش می‌کنند با هر شیوه ممکن، موجی بیافرینند که سرمنشا ناپیدا دارد، اما ذرات تشکیل‌دهنده‌اش، هدفی جز سطحی شدن و کم‌عمق شدن هرچه بیشتر توده‌ها ندارد.
توده‌ای که باید در پی دانستن و فهمیدن و خواستن باشد، با ترفند‌های هوشمندانه دولت‌ها، چنان درگیر روزمرّگی‌های بی‌عمق و لایه می‌شود که خودآگاهی به ذات و ماهیت وجودی خود را نه تنها از یاد می‌برد، لذت بردن از «امروز» را مانیفست تمام عمر بی‌ارزش شده‌اش می‌کند. همکار مطبوعاتی‌ام در خبرگزاری مهر، چند روز قبل بابت تغییر «مرجعیت اجتماعی» در ایران ابراز نگرانی کرده بود؛ از اینکه در روزگاری نه‌چندان دور، مرجعیت اجتماعی این مردم و این کشور، افرادی همچون آل‌احمد بودند و امروز، کرسی توسط «بی‌مایگانی» غصب شده که حتی قادر به رقابت با یک روز از عمر زیسته این بزرگان نیستند.
چهره مراجع اجتماعی ایرانی‌ها، بیش از دو دهه است که تغییر کرده. چند سال قبل، وقتی یک خواننده دست چندم موسیقی پاپ، جوانمرگ شد و خیابان‌ها با سیل جوان‌های سوگوار بند آمد.
درد این بود که بانوی غزلسرای ایرانی، چند هفته قبل ترش درگذشته بود و همین جوانک‌ها، خبر هم نداشتند. دولت‌ها، عاشق مردم بی‌مطالبه‌اند. در جایی که به قول همکار روزنامه‌نویسم، فاقد فرهنگ مکتوب است، هویت، در شعار و اسکناس تعریف می‌شود. در جایی که فرهنگ، پوسته شکننده متشکل از ظاهر میرای آدم‌هاست، نمی‌توان از نوجوان و جوان‌هایش انتظار داشت غیر از «دور دور» تفریح دیگری متصور باشند. در فضایی که مختصات ثروت را صفر‌های حساب بانکی تعریف می‌کند، نمی‌توان انتظار داشت که اغنیا دلی برای فقرا بسوزانند حتی اگر پیش پای‌شان از گرسنگی به موت بروند.
اینکه چه شد حکایت ایران و ایرانی جماعت، به این جمله‌ها رسید، اصغر مهاجری؛ جامعه شناس، در گفت‌وگویی، تحلیل کرده است:

اخیرا، اخبار چند سرقت منتشر شد که انگیزه سرقت و نوع سرقت، بسیار سوال برانگیز و متفاوت از آن تعریف معمولی بود که ما در مورد سرقت سراغ داریم. سرقت خودرو‌های لوکس توسط سه دختر نوجوان از منطقه کیانشهر با انگیزه تفریح در خیابان، سرقت یک قابلمه غذا از خانه همسایه به دلیل ناتوانی در تامین معاش خانواده، همدستی سه رفیق برای سرقت از خانه‌ها با انگیزه کمک به رفیق تازه دامادشان برای تامین هزینه خرید فرش دستباف. به نظر می‌رسد اتفاقی در جامعه ایران رخ داده که به این تنوع و تغییر منجر شده و انگار سرقت هم گرفتار اختلاف طبقاتی شده. در مقایسه وضعیت امروز جامعه ایران با تغییر ماهیت جرایم خرد چه تحلیل جامعه شناختی می‌توان ارایه داد؟
این قیاس نیازمند یک بیان مساله مستقل‌تر است. ممکن است در نگاه بیرونی، ذهنیت شما به این متمایل بشود که فاصله طبقاتی یا کاهش قطر طبقه متوسط، بستر چنین شرایطی را ایجاد کرده ولی به نظر من، اتفاق دیگری در راه است؛ شاید جامعه به سمت بی‌هنجاری می‌رود، به سمت آنومی (عدم وابستگی فرد و جامعه که به چندپارگی جامعه منجر می‌شود). احساس می‌کنم شاید هنجار‌های جامعه ایرانی در مرحله گذار، ارزش‌های‌شان را از دست می‌دهند و در اثنای کسب ارزش‌های جدید و حرکت به سمت هدفی باب میل، به سمت بی‌هنجاری می‌روند.

وقتی با چنین جامعه‌ای مواجه هستیم، آیا درد این جامعه با آن توصیه‌های ساده انگارانه مسوولان دولتی درباره آموزش مهارت‌های زندگی و قناعت پیشگی بهبود پیدا می‌کند؟
ابدا. یک جامعه، نیازمند ریسمان‌هایی است که نقش محافظ و نگهدارنده را برای اجزای جامعه ایفا می‌کند. ریسمان‌هایی که سوپاپ اطمینان است و آحاد جامعه، نه در سطوح فردی، بلکه در سطوح اجتماعی و ساختاری و در کلان می‌توانند به این ریسمان‌ها تکیه کنند. این ریسمان‌ها که با فرهنگ و نظام ارزشی و معیاری قوام و استحکام پیدا می‌کند، امروز در جامعه ایران قابلیت خود را از دست داده و دیگر توانی برای جلب اعتماد و اتکا ندارد. جایگزینی هم در این سال‌ها نداشته و در عوض، نشانه‌های غیر قابل انکاری از فرسایش شدید سرمایه اجتماعی قابل مشاهده است.
چنان که ظرف ۱۰ سال اخیر، فرسایش سرمایه اجتماعی، در فهرست سه مساله عمده کشور قرار گرفته است. از سویی، طبقه متوسط هم به‌شدت در حال لاغر شدن است و طی سال ۹۶، کاهش حجم این طبقه نسبت به حجم طبقه فرودست در مقایسه با سال ۹۵، ۱۵ درصد سرعت گرفته است.
حجم طبقه متوسط هم یکی از ریسمان‌های مهم هر جامعه است چرا که به زعم جامعه‌شناسان، طبقه متوسط و سرمایه اجتماعی تولید شده توسط این طبقه و متشکل از سه ضلع طلایی اعتماد، شفافیت و پویایی باعث دوام جامعه می‌شود. وقتی این ریسمان‌ها در حال گسستن است، موعظه کردن به مثابه این است که فکر کنیم مسائل اجتماعی، جریان آب شرب است که هر وقت شیر را باز کنیم، آب جریان دارد و هر وقت شیر را ببندیم، جریان آب هم قطع می‌شود. در حالی که جایگزین یک مساله و آسیب اجتماعی باید از جنس خود ان مساله و آسیب باشد.
یا باید مانع فرسایش سرمایه اجتماعی بشویم که افزایش سرمایه اجتماعی افقی را در پی داشته باشد و به حجیم شدن طبقه متوسط و تقویت نظام اخلاقی و هنجاری این طبقه منجر شود، یا ساختار‌های جدیدی جایگزین شود که باز هم پشتیبانی طبقه متوسط را می‌طلبد. غیر این، اتفاق بهتری رخ نمی‌دهد و با موعظه و اقدامات روانشناختی و پاسخ‌های فردی، مساله‌های اجتماعی حل نخواهد شد. یکی از اشکالات مسوولان ما و بخصوص، رسانه و به طور خاص، رسانه ملی که بسیار علاقه‌مند است ما جامعه‌شناسان، پاسخ‌های روانشناختی برای مسائل اجتماعی ارایه کنیم، همین است که نمی‌دانند مساله اجتماعی با پاسخ روانشناختی حل نمی‌شود، بلکه حتما به عنوان یک معلول اجتماعی، دلایل و راهکار‌های اجتماعی دارد.
متاسفانه مسوولان و سکان داران فرهنگی ما در نظام آموزش و پرورش ایران و در نظام رسانه‌ای و حتی در سینمای ایران، نه تنها تعریف فرهنگ را نمی‌دانند، بلکه به دنبال این هستند که با پاسخ‌های روانشناختی، برخی مسائل اجتماعی را تبرئه کرده و گناه و علت را به گردن یک فرد یا گروه‌های کوچک‌تر بیندازند. البته چنین روشی، مسکن است، اما راهکار نیست و ریسمان قابل چنگ زدن هم نیست که اگر مسائل جامعه ایران به این شیوه حل شدنی بود، در این همه سال که بر طبل موعظه کوفتیم، بالاخره صدایی شنیده می‌شد.

قطعا چنین ریسمانی در یک زمانی وجود داشته؛ در همان سال‌هایی که جوانان ما در جبهه‌ها، داوطلبانه خط‌شکن شدند و روی مین خوابیدند که معبر باز شود و دشمن را شکست بدهیم. اما ریسمانی که امروز نیست یا از هم گسسته، چه مدت طول می‌کشد تا دوباره، ساخته یا احیا شود؟
حتما زمان زیادی می‌برد و بازگرداندن این اعتماد از دست رفته، چندان آسان نیست. اگر زودتر از امروز برای جلوگیری از فرسایش سرمایه اجتماعی اقدام می‌کردیم شاید به نفع‌مان بود ولی روند ۱۰ سال اخیر نشان می‌دهد که درد هر سال، بدتر از سال قبل است. سال ۹۶، فرسایش سرمایه اجتماعی، در رتبه پنجم بود ولی برآورد امسال نشان داد که به رتبه سوم رسیده و بنابراین، کار، بسیار دشوارتر شده است. بخصوص، به دنبال وقوع اتفاقاتی همچون زلزله و در قالب حوادث غیرمترقبه طبیعی یا حتی رخداد‌هایی مثل نوسانات بازار ارز که اعتماد عمومی، دوباره به بوته آزمایش گذاشته می‌شود، می‌بینیم سرمایه اجتماعی، به جای نهاد‌های عمومی، به طرف سلبریتی‌ها و افراد خاص جلب می‌شود. از آنجا که برای درمان خیلی دیر اقدام کرده‌ایم، فرسایش سرمایه اجتماعی به این زودی التیام پیدا نمی‌کند مگر آنکه انسجامی در تصمیم‌گیری‌های‌مان ایجاد شود.

این معضل را باید با تدبیر حل کرد. اولین تدبیر این است که بپذیریم صاحب مساله هستیم، دومین راهکار، بیان درست این مساله است و سومین راهکار این است که با روش‌های علمی، این مساله را مدیریت کنیم. تنها راه نجات کشور و جامعه و جهان، در دستان با کفایت دانش است. غیر از این، هرگونه مدیریت در چارچوب‌های فرعی و بی‌ربط، فقط یک محصول دارد و آن، ناکامی است.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید