آیا اخلاقی‌بودن واقعا زندگی را زهرمار می‌کند؟

آیا اخلاقی‌بودن واقعا زندگی را زهرمار می‌کند؟

می‌گویید که قرار است یک هفته با دوستانتان بروید مسافرت، یادآوری می‌کند که با پولی که می‌خواهی در این سفر خرج کنی می‌شود برای زوجی فقیر اجاق‌گاز خرید. می‌خواهید یک رمان بخوانید، می‌گوید بهتر است یک کتاب آموزشی بخوانی. می‌خواهید بروید فوتبال، پیشنهاد می‌دهد به جایش به بچه‌های بی‌سرپرست درس بدهی. از این قبیل آدم‌ها همه‌جا پیدا می‌شوند، از دوستان و آشنایان تا بزرگ‌تر‌های خانواده. قدیسان اخلاق‌مآبی که زندگی را بر همه زهر می‌کنند. اما آیا واقعاً اخلاقی‌بودن این‌همه ملال‌آور است؟

کد خبر : ۶۶۴۹۰
بازدید : ۱۱۷۶
آیا اخلاقی‌بودن واقعا زندگی را زهر مار می‌کند؟
ایان | دنیل کالکات، سوزان ولف، فیلسوف تحسین شده، زمانی نوشت: «خوشحالم که نه خودم و نه هیچ‌یک از آن‌هایی که برایم اهمیت دارند، قدیس اخلاق‌مآب نیستیم.» این گفته یکی از جملات آغازین جستاری تاریخ‌ساز است که ولف در آن به ما می‌گوید کمال اخلاقی چگونه چیزی می‌تواند باشد. اگر تجربۀ فکری ولف، و نتیجه‌ای که از آن می‌گیرد را دنبال کنید، متوجه خواهید شد او رهایی از دام کمال اخلاقی را پیشنهاد می‌کند.

ولف در جستار «قدیسان اخلاق‌مآب» ۱ (۱۹۸۲) دو الگوی متفاوت از قدیسان اخلاق‌مآب را توصیف کرده، و آن‌ها را «قدیس عاشق» و «قدیس عاقل» نامیده است. او در وصف نخستینِ آن‌ها می‌گوید قدیس عاشق، با سرور و شعف، کار‌هایی را انجام می‌دهد که به‌لحاظ اخلاقی ارجیحت دارند.
زندگی او خالی از سرخوشی نیست، اما به روشنی، و به تمامی، متمرکز بر اخلاقیات است. می‌توانیم قدیس عاشق را همچون شخصی درنظر گیریم که تمامی دار و ندارش را با اشتیاق می‌فروشد و به قربانیان یک قحطی می‌بخشد. قدیس عاقل نیز، به همین ترتیب، به اخلاقیات متعهد است، اما آنچه او را پیوسته برمی‌انگیزاند مهربانی نیست، بلکه احساس مسئولیت است.

بسته به اینکه سرشت شما چه باشد، ممکن است قدیس عاشق برای‌تان از قدیس عاقل جذاب‌تر باشد یا عذاب‌آورتر. آیا رضایت‌مندی مداومِ قدیس عاشق، با او بودن را راحت‌تر می‌کند یا به پریشانی‌تان دامن می‌زند؟ فرمانی بودایی وجود دارد -که در واقع جوزف کمبل، اندیشمند امریکایی آن را ساخته است- که از شما دعوت می‌کند «شادمانه در غم‌های جهان شریک شوید» قدیس عاشق این مشارکت را به نهایت خود می‌رساند، اما بعید نیست هنگام رویارویی با هولناکترین وحشت‌های جهان، شادی را پوچ و ناشایست بیابید. از سوی دیگر، قدیس عاقل نیز، با تعهد بی‌امانی که به انجام وظیفه دارد، می‌تواند همراهی ناخوشایند باشد.

مگر آنکه خودتان قدیس اخلاق‌مآب باشید، وگرنه هر دو نوع قدیس می‌توانند دشواری‌هایی برای‌تان به همراه آورند. آیا مداوماً مزاحمت‌تان می‌شوند و وادارتان می‌کنند بیشتر ببخشید؟ شاید مجبورتان کنند به جنبش دگردوستی اثربخش۲ بپیوندید، و پیوسته شیوه‌هایی اثربخش‌تر پیشنهاد دهند تا زمان و درآمد قابل اختصاص به یاری‌رسانی را بهتر مصرف کنید.
اگر آدمی باشید که بیشتر اوقات فراغت‌اش را به جای پرداختن به آکسفام۳، به بازی‌های ویدیویی اختصاص می‌دهد، حضور قدیس‌های اخلاق‌مآب به شما چه حسی می‌دهد؟ وقتی بخش قابل توجهی از درآمد مازادتان را به جای تهیۀ غذایی بخور و نمیر برای دیگران، صرف چیز‌های لوکس همچون شراب و شکلات کنید، چطور؟ آیا می‌خواهید دوست کسی باشید که تمرکز صددرصدی‌اش بر اخلاقیات، درعمل، موجب تقویت احساس گناه در شما می‌شود؟

ولف می‌گوید اشتیاق فرد برای تبدیل‌شدن به قدیس اخلاق‌مآب، می‌تواند کار را به جایی برساند که زندگی با او به کابوس تبدیل شود. نیک هورنبای، نویسندۀ بریتانیایی، در رمان چگونه خوب باشیم۴ (۲۰۰۱) نسخه‌ای خنده‌دار از این سناریو را پیاده کرده است. اما شاید قدیسی راستین، که تا حد امکان بزرگوار باشد، روا ندارد که شما همیشه احساس بدی داشته باشید: اصلاً مگر حس بد چیز خوبی است؟
درواقع، آیا قدیسانِ اخلاقیِ راستین همانقدر که نگران تأثیرشان بر جهان هستند، نگران تأثیرشان بر شما نیستند؟ ولف می‌گوید در این صورت مسئله این خواهد بود که قدیس اخلاق‌مآب مجبور است نظر واقعی‌اش را، دربارۀ میزان تعهد اخلاقی شما، پنهان کند. افزون بر آن، آیا یک قدیس اخلاق‌مآب می‌تواند صادقانه به لطیفه‌های زشت شما که، به گفتۀ ولف، خلاف اخلاق هستند، بخندد؟ از آن گذشته، آیا اصولاً این قبیل افراد زمانی برای وقت‌گذرانی با شما دارند؟ اگر از نظر اخلاقی کامل باشند، پس حتماً کار‌های از نظر اخلاقی مهم‌تری هم دارند که انجام دهند.

تنها روابط دوستانه نیست که تناسبی با وقف‌کردن زندگی به بیشینه‌سازی دستاورد‌های اخلاقی ندارد. آیا یک قدیس اخلاق‌مآب، اگر به کمال رسیده باشد، وقتش را با تماشای فیلم یا تلویزیون «تلف» می‌کند؟ دربارۀ پول خرج‌کردن برای غذای خوب یا مسافرت چطور؟ آیا توانش را به‌جای اهداف والاتر، صرف ورزش می‌کند؟ یا مثلاً می‌رود طبیعت‌گردی؟ می‌رود پرندگان را ببیند؟ مطمئناً برای تماشای تئاتر و خلوت‌کردن با یک کتاب خوب هم وقت نخواهد داشت.
مشکل دگردوستیِ افراطی، چنانکه گویا اسکار وایلد دربارۀ سوسیالیسم گفته است، این است که بعدازظهر‌های زیادی را هدر می‌دهد. ممکن است قدیسان اخلاق‌مآب اوقاتی برای برخی از این فعالیت‌ها پیدا کنند، اما چنین چیزی صرفاً زمانی مقدور است که با پروژه‌های اخلاقی آن‌ها تلاقی کند: مثلاً تماشای مسابقۀ ورزشی در مراسم جمع‌آوری پول برای خیریه، یا لذت‌بردن از منظره‌ای درخلال مسافرت برای کمک به منطقه‌ای بحران‌زده.
اما اگر تنها هدف زندگی این باشد که تا می‌توانیم کار خیر انجام دهیم، تجربیات ذکر شده را می‌باید فوق برنامه‌های ناشی از بخت و اقبال به شمار آورد.

اگر به اندازۀ کافی برای دوستی، تفریح، هنر یا حیات‌وحش وقت نگذارید، آنگاه بخشی از زندگی را از دست می‌دهید که ولف منطقةالفراغ اخلاقی می‌نامد. از نظر ولف امور خالی از اخلاق با امور غیراخلاقی یکی نیست: تنها به این دلیل که چیزی با اخلاقیات سروکار ندارد (مثلاً تنیس) نتیجه نمی‌گیریم که از نظر اخلاقی بد است. نکته اینجاست که اخلاقیات، به شکلی شهودی، برموضوعاتی همچون رفتارِ برابر با دیگران، و تلاش برای زدودن رنج معطوف می‌شود.
این‌ها البته چیز‌های خوبی هستند، اما خُب، گذراندن تعطیلات با دوستان هم خوب است؛ یا مثلاً رفتن به جنگل‌های بارانی آلاسکا، یا خوردن غذای هندی. خیرخواهی اخلاقی تنها جنبه‌ای از خوبی‌های زندگی است، و اگر شما چنان زندگی کنید که انگار جنبۀ اخلاقی تنها جنبۀ مهم زندگی است، احتمالاً به فقر خوبی‌های خالی از اخلاق دچار خواهید شد؛ یعنی چیز‌های زیادی را در زندگی از دست خواهید داد.

ولف قدیس عاشق را چنان تصویر می‌کند که رضایت کاملش زمانی به دست می‌آید که زندگی‌اش بیرون از لذاتِ منطقةالفراغ اخلاقی باشد. این زندگی فرازاهدانه -نه دوستی، نه سرگرمی، نه حواس‌پرتی از امور اخلاقی- تأثیری بر احساس رضایت او از زندگی ندارد. بااین‌حال، ولف در شگفت بود که چنین چیزی چگونه ممکن است.
یعنی قدیس عاشق متوجه تمامی آن چیز‌هایی نمی‌شود که در نهایت از دست می‌دهد، و اگر چنین است، چگونه بر خرسندی او تأثیر نمی‌گذارد؟ ولف می‌گوید شاید قدیس عاشق بخشی از توان ادراکی‌اش را از دست می‌دهد؛ یعنی توانایی تشخیص اینکه چیز‌هایی بیش از اخلاقیات در زندگی وجود دارند، و بعید نیست دلیل خرسند ماندنش هم همین باشد.
درمقابل، به اعتقاد ولف قدیس عاقل غافل از این نیست که پهنۀ بزرگی از زندگی را از دست می‌دهد. ولف زندگی قدیس عاقل را اینگونه به تصویر می‌کشد که اصرار او بر زندگی ملالت‌بارش حاصل چیزی جز احساس وظیفه نیست. اما چگونه حاضر می‌شود تمامی زندگی‌اش را صرفاً وقف اهداف اخلاقی کند؟ پاسخ‌های ولف نشان می‌دهند که قدیس عاقل، گذشته از همه چیز، آنقدر‌ها هم عاقل نیست؛ شاید دلیل اصلی کارش، انزجار از خود و/یا ترسی بیمارگونه از جهنم باشد.

دو قدیس اخلاق‌مآبِ ولف برآمده از دو نحلۀ فلسفی هستند که بیشترین تأثیر را بر فلسفۀ جدید غرب نهاده‌اند؛ فایده‌گرایی (که منبع الهام قدیس عاشق ولف است) و کانت‌گرایی (که قدیس عاقل ملهم از آن است). ولف می‌پرسد اگر این جهان‌بینی‌های اخلاقی را تا به‌غایت‌شان زیسته بودید، زندگی‌تان چگونه می‌شد؟ او می‌گوید هیچ‌یک از آن‌ها، اگر به طور کامل زیسته شوند، زندگیِ جذابی رقم نخواهند زد.
هریک، همچنان که دیدیم، تصویری از زندگی خوب می‌سازند که آنچنان به تمامی، وقف نیاز‌های دیگران شده است که در آن جایی برای لذت‌بردن از بسیاری چیز‌های خوبِ خالی از اخلاق نمی‌ماند؛ یعنی فرد برای زندگیِ شخصی خودش وقتی ندارد. تمام هستی شما صَرفِ، به کلام برنارد ویلیامز، خدمت‌گزاری به نظام اخلاقی خواهد شد.

هم فایده‌گرایی و هم کانت‌گرایی یک خصیصۀ مهم دارند؛ اینکه هیچ‌کدام برای رضایت فردی ارزش چندانی قائل نیستند؛ البته اگر اصولاً ارزشی قائل باشند. فایده‌گرایی فلسفۀ «بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد» است و بنابراین، اگر نیازِ افرادی بی‌شمار مستلزم ازخودگذشتگی‌های چشمگیر از سوی شما، حتی گذشتن از خوشبختی خودتان باشد هم، گو باش. ولف به درستی کمال فایده‌گرایی، یعنی قدیس عشق را، به‌منزلۀ فردی خرسند تصویر می‌کند که عملاً تصویری است آرمانی. اما هیچ‌کس نباید برای سعادت یا رفاه شخصی به فایده‌گرایی روی بیاورد: معنای اخلاقیات فایده‌گرا این نیست.
سعادت فردی شما، نظر به تنیده‌شدن در هزاران جانِ آگاه، تنها قطره‌ای است در اقیانوس. اگر انجام کار درست با هدف خیر عمومی -مثلاً فروش بخش عمدۀ دارایی‌هایتان و بخشیدن عواید آن به خیریه- منجر به سیاه‎روزی شما شود، پس چیز شرم‌آوری است، بااین حال سیاه‌روزی شما درست بودن کار درست را مردود نمی‌کند.

اخلاقیات کانتی کمتر معطوف به رضایت فردی است. کانت‌گرایی، برآمده و نام‌یافته از امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم، فلسفه‌ای است که بر مسئولیت عقلانی ما در برابر دیگر موجودات عقلانی تأکید می‌کند (عنوان «قدیس عاقل» ولف از همین‌جا است). دلیل انجام دادن کار درست در این فلسفه، مسئولیتی است که در برابر دیگران دارید، و نه رضایت فردی شما. اگر دیگر موجوداتِ عقلانی به یاری ما نیاز داشته باشند -برای مثال اگر گرسنه یا تحت ستم باشند- ما به آن‌ها مدیون خواهیم شد؛ همانطور که اگر جایمان عوض می‌شد، آن‌ها مدیون ما می‌بودند.
کانت فکر می‌کرد اخلاق‌گرا بودن، شما را سزاوار سعادت می‌کند، و این تمام آن چیزی بود که او مجاز می‌دانست. آدم گمان می‌کند که کانت، اگر زنده می‌بود، این جملۀ منسوب به لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی قرن بیستم، را می‌پسندید: من نمی‌دانم ما به چه دلیل اینجا هستیم، اما کاملاً اطمینان دارم برای لذت بردن از خودمان نیست.

اگر نظریات مدرن اخلاق، تصویری غیر دلفریب از زندگی عرضه می‌کنند، پس حتماً فکر می‌کنید مشکل از خودِ نظریه‌ها است. شاید چیزی که بدان نیاز داریم مفهومی پرورده‌تر دربارۀ زندگی خوب است. درواقع می‌توانید مبهم‌شدن معنای عبارت «زندگی خوب» را نشانه‌ای از وخیم شدن وضع اخلاقیات مدرن بدانید.
این عبارت بدان دلیل مبهم شده است که مجبورید سوال کنید منظورتان از «زندگی خوب»، «زندگی از نظر اخلاقی خوب» است یا «مطلوب‌ترین شکل زندگی»؟ جملۀ اول تصویر فقرا را به ذهن متبادر می‌کند و جملۀ دوم تصویر یک لیوان نوشیدنی خنک را. زندگی خوب اخلاقی، با دگردوستی و خودپرهیزی گره خورده است و زندگی مطلوب با خودمحوری و لذت جویی؛ بنابراین زندگی خوب به دو قطب مخالف تقسیم شده است، و به نظر می‌رسد باید نگرانِ این انشقاق بزرگ باشیم.

از تأثیرات این گفتارها، یکی هم این است که شاید سبب شود کسی پا به مسیر اخلاق زهدگرایانۀ یونان باستان نهد؛ اخلاقی که به دنبال دیدگاه‌های مقدم بر انشقاق بود. بسیاری از فلاسفۀ آن دوران، مهم‌تر از همه ارسطو، مواضع اخلاقی‌ای داشتند که نه خودخواهی را تشویق می‌کرد و نه ازخودگذشتگی را: بهترین نوع زندگی پرداختن به دیگران، و مشارکت مشتاقانه در زندگی آن‌هاست، اما این نیازمند وقف‌کردن خود به نیاز‌های بیگانگان نیست.
پرسش اصلی فلسفۀ اخلاق بیشتر این است که چگونه دوست خوبی باشیم تا اینکه چگونه دنیا را نجات دهیم؛ و اخلاق، درست همچون یک دوستیِ خوب، هم برای شما خوب است و هم برای دیگران. در کنه اخلاقیات ارسطو، نهایتِ موقعیت برد-برد را درمی‌یابیم. بهترین زندگی اخلاقی، به سادگی، مطلوب‌ترین زندگی است و اجابت طبیعت اجتماعی ما، منوط به زیستن در سعادتی مشترک با دیگران است. بدین‌ترتیب دیدگاه‌های باستانی، مانند دیدگاه ارسطو، بر فراز انشقاق میان اخلاق و سعادت فردی بنا شده‌اند.

خواندن ولف، با آن تصویر غیرجذابی که از قدیسان اخلاق‌مآب ترسیم می‌کند، به راحتی می‌تواند به این کژفهمی دامن بزند که او ما را ترغیب می‌کند به دیدگاه‌هایی همچون دیدگاه ارسطو بازگردیم. اما خوانش دقیق «قدیسان اخلاق‌مآب» مشخص می‌کند که ولف چنین نیتی نداشته است. این واقعیت که اخلاقیات مدرن به‌نحوی تحول یافته است تا دربرگیرندۀ مسئولیتی عظیم دربرابر دیگران باشد، چیزی نیست که ولف بخواهد آن را حذف کند.
او به تمامی آماده است تا با خرسندی چنین درکی از اخلاق مدرن را نفی کند؛ یعنی اخلاقی که شدیداً دگردوستانه، برابرخواهانه و دربرگیرندۀ همۀ جهان است. تردیدی نیست که اخلاقیات به زندگی بیگانگانی می‌پردازد که هزاران کیلوتر دورتر هستند، و تا جایی که به اخلاقیات مربوط است، ارزش زندگی بیگانگان برابر با نزدیک‌ترین و عزیزترین فرد برای شما است.

به اعتقاد ولف، با توجه به وضعیت مخوف جهان، چنین نگرشی آنچنان حجمی از کار اخلاقی به وجود می‌آورد که می‌تواند عملاً کلِ عمر فرد را پر کند. هرکس می‌تواند قدیس اخلاق‌مآب شود، یا هدفش این باشد، اما دلیل ردکردن اخلاقیات مدرن از سوی ولف این نیست.
او معتقد بود می‌باید مرزی میان آنچه از نظر اخلاقی لازم است با آنچه از نظر اخلاقی قابل ستایش، اما نالازم است، کشیده شود؛ دومی همان چیزی است که گاهی فلاسفه بدان حشو می‌گویند. اخلاقیات شما را مجبور نمی‌کند تبدیل به قدیس اخلاق‌مآب شوید. اخلاقیات از شما نمی‌خواهد همه چیز را به جز اخلاق کنار گذارید. شما زندگی دارید. زندگی داشتن بدان معنا نیست که اخلاقیات را جدی نمی‌گیرید یا در راه زندگی، شرافت‌تان را کنار گذاشته‌اید.

این یک‌جور دام است که فکر کنید انتخاب قدیس نبودن به طور خودکار شما را گناهکار می‌کند. در اینجا نکته‌ای اخلاقی نهفته است: ردکردن این پنداره که نمرۀ شما در اخلاقیات می‌باید ۱۰ از ۱۰ باشد، بهانه‌ای برای ارزش‌زدایی از نمرات پایین‌تر نیست.
ولف در «قدیسان اخلاق‌مآب» نقدی از قدیس بودنِ اخلاقی ارائه می‌کند که همچنین، اگر به درستی دریابیم‌اش، دفاعی است از اخلاق. او قضیه‌ای مجاب‌کننده را بسط داده است تا شیوه‌ای از زیستن را رد کند که صرفاً با خواست‌های اخلاقی هدایت می‌شود، اما این بدان معنا نیست که او می‌خواست زیر تقدس و اخلاق را با هم جارو کند.

یکی از مضامین جاری در فلسفۀ ولف این است که خردمندانه‎ نیست که برای یافتن آرمان‌هایی جامع برای چگونه زیستن، به جستجو در نظریات اخلاقی بپردازیم. مفاهیم اخلاقی جنبه‌های مهمی از زندگی را برجسته می‌کنند، اما همه چیز را دربارۀ زندگی یا چگونه زیستن به ما نمی‌گویند.
بدین‌ترتیب اینکه بگوییم زندگی‌ای که در آن یک نظریه اخلاقی تبدیل به یگانه پاسخِ پرسش‌ها شود، گیرایی چندانی ندارد، به معنای نقد نظریۀ اخلاق نیست، بلکه کژفهمی نقش نظریۀ اخلاق است. ولف، با یادآوری جایگاه صحیح فلسفۀ اخلاق، می‌خواهد آن را از دست برخی اخلاق‌گرایی‌های افراطی نجات دهد. هر چیزی می‌تواند منبع الهام ما برای چگونه زیستن باشد؛ معشوقی که در فضای مجازی با او آشنا می‌شویم، یک همسایه، شخصیت یک سریال تلویزیونی یا یک بیت شعر.

ولف به‌طور اخص تمایل دارد جایی برای علایق و اشتیاق فرد برای شکل دادن به زندگی خویش باز کند. به گمان او بعید است اخلاقیات بتوانند چنین معنایی به زندگی بدهند؛ پاره‌ای بدان دلیل که معنا اغلب برآمده از تعهدی است که به کسانی داریم که عاشقشان هستیم. در موارد متعدد، می‌بینیم تعهد به خانواده یا دوستان برآمده از تعهد به انجام چیزی است که از نظر اخلاقی آرمانی محسوب می‌شود.
این مثال را که ملهم از مطالعۀ روانشناختی جدیدی از پژوهشگران دانشگاه‌های آکسفورد و ییل است در نظر بگیرید: اگر شما به نوه‌تان تعهد داشته باشید، و ماشین او احتیاج به تعمیر داشته باشد، احتمالاً شما پیش از آنکه به خیریه‌ای کمک کنید که به مبارزه با مالاریا اختصاص دارد، به نوه‌تان پول می‌دهید؛ حتی اگر کمک به خیریه از نظر اخلاقی بهتر باشد. این واقعیت که شما از نظر اخلاقی کامل نیستید، باعث نمی‌شود انسان بدی باشید. ولف می‌گوید: «شما می‌توانید عالی باشید، بدون آنکه از نظر اخلاقی کامل باشید.»

ممکن است معنای زندگی را در هدف اخلاقی خاصی ببینید -مثلاً فعالیت در زمینۀ پیشگیری از بی‌خانمانی-، اما این با آنکه سعی کنید معنای زندگی را در هرچه و هرکجا اخلاقاً آرمانی است بیابید، تفاوت دارد. درواقع ترکیبی از روابط، اشتیاقات و تمایلاتتان است که فردیت شما را در زندگی می‌سازد. ولف، برخلاف جریان بسیار عامیانه تفکر فلسفی، دیدگاهی را اتخاذ می‌کند که در آن معنای زندگی منوط به غرق‌شدن در فعالیت‌هایی است که به شکل عینی خوب هستند. او در عبارتی درخشان می‌گوید: «معنای زندگی زمانی شکل می‌گیرد که جاذبه‌ای ذهنی جذابیتی عینی را ارضا کند».
اما خوبی‌های عینی که عموماً معنای زندگی را می‌سازند، به گفته ولف، خوبی‌هایی هستند خالی از اخلاق که زندگی یک قدیس اخلاق‌مآب عمیقاً از آن‌ها تهی است: روابط پرعاطفه (مانند دوستی)، توجه به جهان طبیعی، عشق به هنر‌های زیبا و ورزش و مانند آن.

خوبی‌های خالی از اخلاق در زندگی واقعی، در عمل، به قول فلاسفه، تمثیلی خواهند بود. در زندگی واقعی من، رابطۀ پرعاطفه، برای نمونه، دوستیِ بیست ساله‌ام با کریس است. توجه به جهان طبیعی، قدم‌زدن شبانه در پارک ویکن فن۵ در کمبریج‌شایر است، عشق به هنر‌های زیبا، عشق به نقاشی‌های فریدا کائولو است و علاقه به ورزش در یکشنبه بعداز‌ظهر‌هایی خلاصه می‌شود که مسابقات فوتبال را دنبال می‌کنم. هریک از ما جاذبه‌های ذهنی خاص خود را برای چیز‌های خوب زندگی داریم؛ به قول نیک لیاردِ۶ شاعر؛ «زمان چیزی نیست جز نحوۀ خرج‌کردنِ عشق‌تان».

عاشقان طبیعت عموماً دغدغۀ طبیعت، در معنای انتزاعی‌اش را ندارند، بلکه اغلب به اتفاقات خاصی فکر می‌کنند که آن‌ها را مستقیماً تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ مثلاً اکنون که جمعیت ماهی‌های بمتون کلیفز۷ به دلیل صید بی‌رویه کاهش یافته است، مرغ‌های دریایی۸ چه‌کار می‌کنند و مانند آن. هرچند، ممکن است علاقه به مرغ‌های دریایی برای شما نقطه شروعی باشد و سبب شود هدفی اخلاقی برای نجات آن‌ها بیابید؛ مثلاً به یک جنبش محلی محیط زیستی بپیوندید.
این را می‌توان شاهدی بر این مدعا درنظر گرفت که تمایز سفت و سختِ ولف بین اخلاقی و خالی از اخلاق، در عمل، آنقدر‌ها هم قابل تشخیص نیست. عشق می‌تواند شما را از علاقه‌ای خالی از اخلاق به تعهدی اخلاقی بکشاند و تشخیص مرز میان این دو کار ساده ممکن است کار ساده‌ای نباشد.

برای نمونه، ممکن است شما کارشناس بیمه و امور بازنشستگی باشید و به یکی از اهالی محل‌تان دل ببندید. نگرانی برای او تبدیل به نگرانی نسبت به سیاست‌هایی شود که زندگی او و خانواده‌اش را به قهقرا برده است. شاید تلاش برای تغییر قوانین شما را شبیهِ قدیسان کند، اما اگر به کنه آموزه‌های ولف پی برده باشید، برای این هدف دست از تمامی زندگی‌تان نمی‌شویید. هنوز هم برای دوستانتان وقت اختصاص می‌دهید، در شب‌های رخوت‌زای تابستان به پرواز زنبور‌ها بالای گل‌های اسطخودوس نگاه می‌کنید، و آن شوخ‌طبعی طعنه‌آمیزتان را از دست نمی‌دهید. به کلام دیگر، بدل به یک قدیس اخلاق‌مآب نمی‌شوید.
منبع: ترجمان
مترجم: آرش رضاپور

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب دنیل کالکات نوشته است و در تاریخ ۱۲ دسامبر ۲۰۱۸ و با عنوان «Against moral sainthood» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۹۷ با عنوان «علیه قدیسان اخلاق‌مآب» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• دنیل کالکات (Daniel Callcut) نویسنده و فیلسوفی است که در انگلستان زندگی می‌کند. خوانش برنارد ویلیامز (Reading Bernard Williams) از جمله تألیفات اوست.

[۱]Moral Saints
[۲]effective altruism: جنبشی اجتماعی که به جای روش‌های سنتی یاری‌رسانی، مانند خیریه‌ها، بر تفکر، مطالعه و سرمایه‌گذاری در حوزه‌هایی تاکید دارد که در پهنه‌های گسترده‌تر جهانی باعث بهبود وضعیت انسان‌ها می‌شوند [مترجم].
[۳]Oxfam: کنفدراسیونی جهانی متشکل از بیست ان‌جی‌او که هدف‌اش مبارزه با فقر و بی‌عدالتی است [مترجم].
[۴]How to be Good
[۵]Wicken Fen
[۶]Nick Laird
[۷]Bempton Cliffs
[۸]puffins
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید