خاطره میانجیگری در سودان
در اوایل دعوایشان، حدود سال ۸۱، من از طرف رییسجمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، به سودان سفر کردم تا آنها را صلح بدهم. آقای خاتمی را جریانات مختلف دنیای اسلام قبول داشتند و انتظار داشتند ایشان به حل این مشکل کمک کند.
کد خبر :
۶۹۲۳۱
بازدید :
۱۰۲۴۸
سیدمحمدعلی ابطحی | در سودان معاصر یک شخصیت علمی معروفی بهنام حسن الترابی بود که در سال ۲۰۱۶ درگذشت. او نقش مرشد رهبران سودان را داشت. وقتی به حکومت رسید و از صادق المهدی تا عمر حسن البشیر را به حکومت رساند همواره نظرات مترقی دینی ابراز میکرد.
به دلیل طرح نظرات مترقیاش همیشه در دنیای اسلام بهخصوص در دورهای که تازه جریانات خشنی مثل افغان العرب و بعدها القاعده از دنیای عرب سر بر آورده بودند، چهره متفاوتی شناخته میشد. یکی از نظریاتش این بود که ما حکومت دینی درست کردهایم ولی خود را مقید به یک فقه نکردهایم.
به دلیل طرح نظرات مترقیاش همیشه در دنیای اسلام بهخصوص در دورهای که تازه جریانات خشنی مثل افغان العرب و بعدها القاعده از دنیای عرب سر بر آورده بودند، چهره متفاوتی شناخته میشد. یکی از نظریاتش این بود که ما حکومت دینی درست کردهایم ولی خود را مقید به یک فقه نکردهایم.
گفتهایم هر چه مصلحت کشور است در هر مذهبی از مذاهب اسلام -و ازجمله شیعه- کسی به جواز آن فتوا داده باشد براساس آن نظر عمل میکنیم. او فضای روشنفکری را بهخصوص در سه دهه قبل که جهان عرب غرق در تفکر متحجر بود رهبری میکرد. این نظریه خیلی در آن سالها مشکلگشا بود و خشم جریانات متصلب سنی را بر میانگیخت.
عمر حسن البشیر از شاگردان ترابی بودند، اما ترابی خیلی دوست نداشت فقط در چارچوب علمی بماند و آلوده سیاست و قدرت هم میشد. مدتی رییس مجلس شده بود، چون خودش را رهبر فکری رییسجمهور میدانست، بدون آنکه مسوولیتی داشته باشد اقدامات اجرایی میکرد تا اینکه بالاخره با بشیر دعوایش شد.
بدجوری به کاسه کوزه هم زدند. در اوایل دعوایشان، حدود سال ۸۱، من از طرف رییسجمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، به سودان سفر کردم تا آنها را صلح بدهم. آقای خاتمی را جریانات مختلف دنیای اسلام قبول داشتند و انتظار داشتند ایشان به حل این مشکل کمک کند.
حسن البشیر، رییسجمهور که خود از مریدان ترابی بود، میگفت: همه این حرفها درست، ما از مریدان او بودیم و هستیم ولی اداره کشور هم قوانین دارد. من و وزیر خارجه با هم نشسته بودیم که دیدم تلویزیون سودان اعلام کرد که روابط سودان و مصر قطع شد. خیلی تعجب کردم، خبر نداشتیم، گفتند حسن ترابی دستور داده است. من را به قضاوت میطلبید که آیا با این وضع میشود حکومت کرد.
بعد هم باتوجه به مسائل ایران و مخالفتهای جریانات سیاسی با دولت آقای خاتمی، هی میگفت: شما باید ما را درک کنید.
البته اصل اینکه ترابی را به عنوان یک تفکر تنها نگذاریم و اعلام کنیم آقای خاتمی مراقب اندیشههای مترقی در جهان اسلام هست مهمتر بود. از دفتر بشیر به خانه حسن الترابی رفتم. با ترابی هم صحبت کردم. اعتقاد داشت بشیر و کابینهاش شاگردان من هستند و باید به سخنانم گوش کنند، ضمن اینکه معتقد بود بشیر هر روز به یک طرف و یک کشور میرود (این را البته راست میگفت).
کلی در مورد اینکه حکومتداری قواعد دارد، صحبت کردم. هیچ کدام زیر بار نرفتند تا اینکه نهایتا بشیر او را به زندان و تبعید خانگی انداخت. من نتوانستم قضاوت درستی داشته باشم که کدامیک بر حق هستند. در همان روزها و در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۸۲ در وبلاگم نوشتم: «آرزو میکنم که ترابی بتواند افکار مترقی خودش را بیآنکه آلوده قدرت شود در جهان اسلام که بیش از همیشه به افکار مترقی نیاز دارد، مطرح کرده و کمک کند تا جهان اسلام و عرب از چنگال تحجر و واپسگرایی رهایی یابند و اسلام را با قرائتی نوین مطرح کنند. خدا کند.»
حالا و بعد از گذشت حدود ۱۷ سال ترابی مرده است و بشیر هم اینقدر به قدرت دل بست که مردم او را تغییر دادند.
عمر حسن البشیر از شاگردان ترابی بودند، اما ترابی خیلی دوست نداشت فقط در چارچوب علمی بماند و آلوده سیاست و قدرت هم میشد. مدتی رییس مجلس شده بود، چون خودش را رهبر فکری رییسجمهور میدانست، بدون آنکه مسوولیتی داشته باشد اقدامات اجرایی میکرد تا اینکه بالاخره با بشیر دعوایش شد.
بدجوری به کاسه کوزه هم زدند. در اوایل دعوایشان، حدود سال ۸۱، من از طرف رییسجمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، به سودان سفر کردم تا آنها را صلح بدهم. آقای خاتمی را جریانات مختلف دنیای اسلام قبول داشتند و انتظار داشتند ایشان به حل این مشکل کمک کند.
حسن البشیر، رییسجمهور که خود از مریدان ترابی بود، میگفت: همه این حرفها درست، ما از مریدان او بودیم و هستیم ولی اداره کشور هم قوانین دارد. من و وزیر خارجه با هم نشسته بودیم که دیدم تلویزیون سودان اعلام کرد که روابط سودان و مصر قطع شد. خیلی تعجب کردم، خبر نداشتیم، گفتند حسن ترابی دستور داده است. من را به قضاوت میطلبید که آیا با این وضع میشود حکومت کرد.
بعد هم باتوجه به مسائل ایران و مخالفتهای جریانات سیاسی با دولت آقای خاتمی، هی میگفت: شما باید ما را درک کنید.
البته اصل اینکه ترابی را به عنوان یک تفکر تنها نگذاریم و اعلام کنیم آقای خاتمی مراقب اندیشههای مترقی در جهان اسلام هست مهمتر بود. از دفتر بشیر به خانه حسن الترابی رفتم. با ترابی هم صحبت کردم. اعتقاد داشت بشیر و کابینهاش شاگردان من هستند و باید به سخنانم گوش کنند، ضمن اینکه معتقد بود بشیر هر روز به یک طرف و یک کشور میرود (این را البته راست میگفت).
کلی در مورد اینکه حکومتداری قواعد دارد، صحبت کردم. هیچ کدام زیر بار نرفتند تا اینکه نهایتا بشیر او را به زندان و تبعید خانگی انداخت. من نتوانستم قضاوت درستی داشته باشم که کدامیک بر حق هستند. در همان روزها و در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۸۲ در وبلاگم نوشتم: «آرزو میکنم که ترابی بتواند افکار مترقی خودش را بیآنکه آلوده قدرت شود در جهان اسلام که بیش از همیشه به افکار مترقی نیاز دارد، مطرح کرده و کمک کند تا جهان اسلام و عرب از چنگال تحجر و واپسگرایی رهایی یابند و اسلام را با قرائتی نوین مطرح کنند. خدا کند.»
حالا و بعد از گذشت حدود ۱۷ سال ترابی مرده است و بشیر هم اینقدر به قدرت دل بست که مردم او را تغییر دادند.
۰