باغ‌ها خشک شد به قاچاق روی آوردیم

باغ‌ها خشک شد به قاچاق روی آوردیم

فروش سوخت آنقدر سود دارد که بعضی از کامیوندار‌ها هم به جای بار ترجیح می‌دهند سوخت‌شان را بفروشند.»، اما جوان‌ها معتقدند شبکه خبر استان هم تانکر‌های نفت را که قاچاق می‌شوند نشان داده است!

کد خبر : ۶۹۴۵۵
بازدید : ۱۰۱۵۴
باغ‌ها خشک شد به قاچاق روی آوردیم
بوی خلیج فارس آغشته به «گازوئیل» به استقبال تاکسی‌ای می‌آید که مسافرش را به جنگل‌های حرای میناب می‌رساند! لکه‌های سیاه بزرگ روی خاک نشان از خالی کردن سوخت از قایق دارد.
رنگین کمانی از گازوئیل شناور روی آب به سمت خلیج فارس می‌رود. لابد وقت بارگیری سوخت، نیرو‌های انتظامی سر رسیده‌اند و حاملان قاچاق مجبور شده‌اند سوخت را داخل جنگل‌های حرا رها کنند! راننده جوان و سبزه رو، اما این گمانه زنی را قبول ندارد. او می‌گوید: «وقتی سوخت را از داخل وانت یا موتور به داخل قایق می‌برند، بخشی از آن هم روی زمین یا توی دریا می‌ریزد.» یک موتور هم پارک شده نزدیک جنگل‌های حرا.
راننده و جوانان مینابی شک ندارند که بار او هم سوخت بوده! لابد صاحبش، همین جا و در همین نزدیکی‌ها در حال استراحت است. پرنده‌های مهاجر زیر سایه درختان حرا خواب قیلوله می‌کنند. «گِل خورک»‌ها میان خاک منطقه جزر و مدی که طعم «گازوئیل» می‌دهد جست و خیز می‌کنند تا اکسیژن را به داخل خاکی ببرند که بهترین زیستگاه برای رشد درختان حرا است! گل خورک‌ها گاوماهیانی دوزیست هستند.
بندری‌ها به آن‌ها «بوشلمبو» هم می‌گویند. جوان‌ها نشسته‌اند به دوره کردن قصه قاچاق سوخت در میناب. از چهار نقطه تیاب، کلاهی، بندر و کرداب، گازوئیل قاچاق می‌شود. الآن مقصد بندر تیاب است، شاید بشود آنجا با قاچاقچیان سوخت حرف زد... یکی از جوان‌ها می‌گوید: «نمی‌گویی خبرنگارم! وگرنه سالم برنمی گردیم.»

جوان‌ها سرشان توی گوشی‌ها می‌چرخد. خبر می‌رسد که بندر تیاب شلوغ شده است. نیروی انتظامی در حال ضبط سوخت قاچاق است! خبر بعدی تلخِ تلخ است: «یکی از جوان‌ها در این درگیری کشته شد!» فوری عکسش را هم تلگرام می‌کنند. خاطر و خاطره‌ها تلخ می‌شود. همین چند ماه پیش هم چهار جوان کشته شدند. ماشین مسیرش عوض می‌شود؛ بندر تیاب منتفی می‌شود. یکی‌شان می‌گوید: «نرویم دردسر می‌شود! هوا هم دارد تاریک می‌شود، به صلاح نیست!»

بعد شروع می‌کنند به دفاع از قاچاق سوخت. علی می‌گوید: «توی میناب کارخانه هست؟ کار وجود دارد؟ سوخت نفروشند چه کارکنند؟ چند تا کار هم اگر وجود دارد، به فامیل و خانواده خودشان می‌رسد. کار را به غریبه نمی‌دهند که!» رسول می‌گوید: «قاچاق سوخت در میناب یک زنجیره است از راننده وانت و موتورسوار بگیر تا ...!» لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید: «همه از سر ناچاری این کار را می‌کنند.
قبلاً صیاد بودند، نخل داشتند، از باغشان برداشت می‌کردند. نخل و باغ‌ها خشک شدند، ماهی هم که نیست!»
محمد هم می‌گوید: «شاید معدود آدم‌هایی باشند که ماجراجو هستند، ولی اگر شغلی وجود داشته باشد، ۹۰ درصد این‌ها که قاچاق می‌کنند، می‌روند به سمت یک شغل آبرومند! از سر ناچاری است.»

او می‌گوید: «من هم به عنوان راننده سرویس رفته ام.» او می‌گوید: «سوخت‌ها قاچاق می‌شوند تا به دست مشتری‌هایی که در کشتی‌های بزرگ در آب‌های آزاد هستند، برسد.»

سوخت به ساحل که می‌رسد از قایق به لنج می‌رود و از لنج به کشتی‌های بزرگ. مشتری سوخت قاچاق ایران، کشتی‌های بزرگی هستند که هزینه سوخت در کشور خودشان، بسیار گران‌تر از خرید سوخت قاچاق درمی آید. درآمدزایی در میان این زنجیره هم متفاوت است.
راننده جوان می‌گوید: «مثلاً به راننده وانت ۱۵۰ هزار تومان می‌رسد، اما به شاگردش در هر بار ۵ هزار تومان.» برنده اصلی، اما صاحب لنج است که از هر بشکه بین ۵۰۰ تا یک‌میلیون تومان سود برمی‌دارد. جوان‌ها از او به عنوان «ارباب» یاد می‌کنند. به گفته آن‌ها ارباب یک لنج یا دو لنج سوخت نمی‌برد، برایش نمی‌صرفد. معمولاً بار سوخت را با وانت تا ساحل می‌آورند.

محمد می‌گوید: «توی مسیر هم کسانی هستند که با آن‌ها همکاری کنند تا محموله سالم به ساحل برسد.» راننده جوان می‌گوید: «روزانه ۱۰۰ وانت سوخت بیشتر از این نقطه می‌گذرد. یک راننده ممکن است در روز دو یا سه دفعه بیاید و برود.» ماشین‌های حامل قاچاق سوخت، مثل گاو پیشانی سفید هستند، انگشت همه شهر به سمت شان دراز است.
نیسان آبی‌ها از همه تابلوتر. هرازگاهی میان حرف‌های این جوان‌ها هم انگشت کسی به سمت ماشین یا موتورسیکلتی می‌رود و می‌گوید: «این ماشین، بار سوخت دارد!»

سوخت قاچاق را از راه‌های مختلف تهیه می‌کنند. گاهی اوقات سوخت سهمیه‌ای مینی بوس‌ها و کامیوندار‌ها را می‌خرند. یکی از کارکنان منابع طبیعی می‌گوید: «فروش سوخت آنقدر سود دارد که بعضی از کامیوندار‌ها هم به جای بار ترجیح می‌دهند سوخت‌شان را بفروشند.»، اما جوان‌ها معتقدند شبکه خبر استان هم تانکر‌های نفت را که قاچاق می‌شوند نشان داده است!
هر تانکری ۳۰ هزار لیتر سوخت به همراه دارد. علی می‌گوید: «راننده تانکر‌ها بیشتر با ارباب‌های محلی کار می‌کنند. ارباب‌ها لنج دارند؛ سوخت را یکسر می‌برند برای کشتی‌ها.»

علی می‌گوید: «این‌ها کارگر بودند از نسل باغدار‌هایی که باغشان خشک شد. بچه‌ها بزرگ شده‌اند باغ که دیگر وجود ندارد، مجبورند یا کارگری کنند یا قاچاق.»

علی آدمی را می‌شناسد که قبل از اینکه به سمت کار قاچاق برود کارش پاک کردن سیخ‌های نخل بود. نخل‌ها که خشک شدند، او هم بیکار شد. اصلاً چرا راه دور! همین راننده تاکسی هم نخل دار بود، حالا توی یک آژانس کار می‌کند.

ذاکر کارمند دولتی است. می‌گوید: «استان هرمزگان هرگز قاچاق بنزین نداشت، ولی استان‌هایی هست که بنزین قاچاق می‌کنند، اما در هرمزگان و میناب فقط گازوئیل قاچاق می‌شود.» حتی زمانی که بنزین سهمیه بندی می‌شود هم مینابی‌ها وارد بازی قاچاق بنزین نمی‌شوند.

ذاکر می‌گوید: «بنزین با کوچک‌ترین حرکتی آتش می‌گیرد و منفجر می‌شود. حملش از گازوئیل سخت است.»، اما این تنها دلیل بی‌میلی مینابی‌ها به قاچاق بنزین نیست. مینابی‌ها وقتی بنزین سهمیه بندی شد، آن را ارزان‌تر از کشور‌های حاشیه خلیج فارس تهیه می‌کردند. قاچاق در میناب دوطرفه است؛ می‌آورند و می‌برند. ذاکر می‌گوید: «بنزین سبزرنگی بود که خیلی کیفیت داشت.»

او میناب را یکی از دروازه‌های قاچاق کشور می‌داند. با لهجه بندری می‌گوید: «از پارچه بگیر تا سیگار و لوازم آرایشی قاچاق می‌شود.» انگاری که چیزی یادش بیاید، لبخند می‌زند و می‌گوید: «مینابی‌ها از امارات عینک قاچاق هم وارد می‌کنند.» قاچاق اتباع بیگانه را هم تأیید می‌کند.
او می‌گوید: «دوسال پیش بود که یک ۴۰۵ تصادف کرد و ۱۴ افغان در آن کشته شدند با راننده ۱۵ نفر شدند!» به گفته او افغان‌ها هم به صورت قاچاق به ایران می‌آیند و سپس به دوبی می‌روند. البته آن‌ها الآن کمتر هوای ایران می‌کنند. پول ایران دیگر نمی‌ارزد.

ذاکر می‌گوید: «ماشین‌های قاچاق کاملاً مشخص است. ته ماشین‌ها کاملاً بالاست، وقتی (از کالای قاچاق) پر می‌شود، ماشین درست می‌شود!» بعد توضیح می‌دهد چرا پشت ماشین‌های قاچاق بالاست: «وزن یک ۴۰۵ با جعبه عقب ۷۰۰ کیلوگرم است، اما گاهی اوقات تا یک تن هم می‌رسد. البته یک اهرم می‌گذارند تا وقتی خالی است پایین بیاید که خطرناک هم هست.»

به گفته او این گونه ماشین‌ها نه در میناب جریمه می‌شوند نه در دیگر نقاط هرمزگان، اما خارج از استان جریمه می‌شوند. ذاکر می‌گوید: «این مسأله در استان عادی است. با این ماشین یک یا دو تا سرویس برود چهارصد تا پانصد هزار تومان کار می‌کنند. او می‌گوید: «هزینه خرید یک بشکه نفت ۱۵۰ هزار تومان است، اما وقتی قاچاق می‌شود تا یک میلیون تومان به فروش می‌رسد.
یعنی ۸۵۰ هزار تومان سود دارد، خب وسوسه کننده است.» خیلی از مینابی‌ها کسانی را می‌شناسند که از راه قاچاق «میلیاردر» شده‌اند، سلیمان هم یکی از آنهاست. او کسی را می‌شناسد که وسط خانه‌اش یک فلکه با «تراول چک» درست کرده است.

او می‌گوید: «خودم با چشم خودم توی پذیرایی خانه‌اش دیدم. توی خونه‌اش بز هم داشت.» بحث را می‌برد به روستای گچین. گچین روستایی ساحلی نزدیک بندرعباس است. از خانه یک روستایی در گچین لوله گازوئیل را به دریا کشیده بودند. لنج‌ها و قایق‌ها می‌آمدند پهلو می‌گرفتند و سوخت بار می‌زدند.

او می‌گوید: «باید یک زنجیره باشد که یک روستایی بتواند از خانه‌اش لوله انتقال گازوئیل را به ساحل بکشاند. یک روستایی که به تنهایی نمی‌تواند چنین کاری بکند!» نظر سلیمان در یک نقطه‌ای با نظر جوانان مینابی زاویه پیدا می‌کند. جوان مینابی خشک شدن نخل‌ها و باغ‌ها را دلیل قاچاق سوخت می‌داند. ذاکر در یک دستگاه دولتی کار می‌کند، اعتقاد دارد که درآمد بالای سوخت باعث شد که حتی باغداران که هنوز باغ انبه شان خشک نشده، به سمت قاچاق سوخت بروند.
حساب و کتاب می‌کند و می‌گوید: «هر درخت انبه سالانه دو میلیون تومان درآمد دارد. باغدار اگر ۱۰۰ تا انبه هم داشته باشد، سالانه ۲۰۰ میلیون تومان درآمد دارد، اما می‌گوید اگر من فقط برنج قاچاق کنم، درآمدم از این هم بیشتر می‌شود.» سلیمان برمی گردد و می‌گوید: «می‌دانید که شما از میناب چهار گونی برنج بیشتر نمی‌توانید به بندرعباس بیاورید، پلیس ببیند، می‌گیرد.»

برنج‌ها هم از پاکستان می‌آید هم از دوبی. به اعتقاد سلیمان قاچاق گوسفند هم در میناب به راه است. او می‌گوید: «یک هفته قبل از عید بیا میناب ببین چه خبر است. گوسفند است که بار می‌زنند می‌برند امارات.» همان ماشین‌ها که گازوئیل حمل می‌کنند حالا گوسفند می‌برند. حساب و کتاب هم می‌کند الآن مثلاً هر گوسفند ۵۰۰ هزار تومان خرید و فروش می‌شود و همین گوسفند با درهم و دلار، قیمتش سه تا چهارمیلیون تومان! می‌شود.

او می‌گوید: «خب یک جوان مینابی می‌گوید چرا نخلستان را آباد کنم؟! بگذار خشک شود.» او خشکسالی را رد نمی‌کند، اما اعتقاد دارد که با همین آب هم می‌شود خرما را نگه‌داشت! می‌گوید: «نخل جزو درختان مقاوم به کم آبی و شوری است؛ اگر در ماه دو بار به آن‌ها آب بدهی، محال است به این روز بیفتد.»
منبع: ایران
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید