مبارزه بیوقفه انسانشناسی به نام اشلی مونتاگو
ردپای تحریف دیدگاههای علمی درباره نژاد با انگیزه سیاسی را میتوان تا مبارزه بیوقفه انسانشناسی به نام اشلی مونتاگو از دهه ۱۹۵۰ به این سو دنبال کرد که تلاش کرد تا کلمه نژاد را، دستکم هنگامی که در مورد انسان به کار برده میشود، به تابو تبدیل کند.
کد خبر :
۷۰۲۵۳
بازدید :
۱۹۰۱
نیکلاس وید | «اما هیچ تردیدی وجود ندارد که نژادهای گوناگون، هنگامی که با دقت مقایسه و سنجیده شوند، تفاوت بسیاری با همدیگر دارند... نژادها در ساختار، در سازش به اقلیم و در آسیب پذیری به بعضی بیماریها نیز با هم تفاوت دارند. ویژگیهای ذهنی شان نیز بسیار متمایز است؛ عمدتا آن طور که در ویژگیهای هیجانی شان پدیدار میشود، اما تا اندازهای نیز در قوای فکری شان.»
چارلز داروین، «نسب انسان» (۱۹۷۱) از طریق تکامل مستقل، اما عمدتا موازی در میان جمعیتهای هر قاره، گونه انسان به نژادهای مختلف تمایز یافته است. اما بررسی این فرآیند تکاملی، هنگامی که مساله نژاد به تابو تبدیل یا وجود آن به کلی انکار میشود، دشوار است. بسیاری از پژوهشگران ترجیح میدهند با دیدگاه چندفرهنگی غالب موافقت بی دردسری داشته باشند و وانمود کنند که نژادهای انسانی وجود ندارند. «نژاد؟ بی اعتبارسازی یک افسانه علمی» عنوان کتاب تازهای است از یک انسان شناس و یک ژنتیک دان، هرچند متن کتاب شان اصلا اختصاص به این موضوع ندارد. کریگ ونتر (C.Venter) که از پیشگامان رمزگشایی از ژنوم انسان بوده، اما هیچ تخصص شناخته شدهای در رشته مرتبط ژنتیک جمعیت ندارد، مینویسد «مفهوم نژاد هیچ مبنای ژنتیکی یا علمی ندارد.»
به عقیده جرد دیاموند (J.Diamond) تنها کسانی که بتوانند فکر کنند زمین تخت است به وجود نژادهای انسان باور دارند. او میگوید: «واقعیت نژادهای انسان نیز «حقیقت» عامیانهای است که سرنوشتی ندارد جز آنکه همچون تخت بودن زمین به فراموشی سپرده شود.» به عنوان یک موضع گیری زیرکانه تر، جمله زیر را در نظر بگیرید که به نظر میرسد همان حرف را میزند.
چارلز داروین، «نسب انسان» (۱۹۷۱) از طریق تکامل مستقل، اما عمدتا موازی در میان جمعیتهای هر قاره، گونه انسان به نژادهای مختلف تمایز یافته است. اما بررسی این فرآیند تکاملی، هنگامی که مساله نژاد به تابو تبدیل یا وجود آن به کلی انکار میشود، دشوار است. بسیاری از پژوهشگران ترجیح میدهند با دیدگاه چندفرهنگی غالب موافقت بی دردسری داشته باشند و وانمود کنند که نژادهای انسانی وجود ندارند. «نژاد؟ بی اعتبارسازی یک افسانه علمی» عنوان کتاب تازهای است از یک انسان شناس و یک ژنتیک دان، هرچند متن کتاب شان اصلا اختصاص به این موضوع ندارد. کریگ ونتر (C.Venter) که از پیشگامان رمزگشایی از ژنوم انسان بوده، اما هیچ تخصص شناخته شدهای در رشته مرتبط ژنتیک جمعیت ندارد، مینویسد «مفهوم نژاد هیچ مبنای ژنتیکی یا علمی ندارد.»
به عقیده جرد دیاموند (J.Diamond) تنها کسانی که بتوانند فکر کنند زمین تخت است به وجود نژادهای انسان باور دارند. او میگوید: «واقعیت نژادهای انسان نیز «حقیقت» عامیانهای است که سرنوشتی ندارد جز آنکه همچون تخت بودن زمین به فراموشی سپرده شود.» به عنوان یک موضع گیری زیرکانه تر، جمله زیر را در نظر بگیرید که به نظر میرسد همان حرف را میزند.
فرانسیس کالینز (F.Collins)، «مدیر پژوهشگاه ملی ژنوم انسان» در مرور پیامدهای این پروژه مینویسد «روزبهروز روشنتر میشود که برای تعریف دقیق مرز میان قومیتها یا نژادها هیچ مبنای علمی وجود ندارد.» این نوع الفاظ، که زیست شناسان معمولا به کار میبرند تا نشان دهند که برداشت سیاسی غالب درباره عدم وجود نژاد را پذیرفته اند، خیلی کمتر از آنچه به چشم میآید معنا دارند. هنگامی که مرز مشخصی میان نژادها شکل میگیرد، آنها دیگر نژاد نیستند بلکه گونههایی جداگانه اند؛ بنابراین گفتن اینکه هیچ مرز روشنی میان نژادها وجود ندارد مثل آن است که بگوییم هیچ دایره چهارگوشی وجود ندارد.
به تدریج تعداد کمی از زیست شناسان موافقت کرده اند که نژادهای انسان وجود دارند، اما بی درنگ اضافه میکنند که این واقعیت معنای چندانی ندارد. جری کوین (J.Coyne)، زیست شناس تکاملی، میگوید «نژاد وجود دارد، اما پیامدهای آن خیلی نیست.» خیلی بد شد. طبیعت این آزمایش بزرگ ۵۰ هزار ساله را انجام داده، انبوهی از تغییرات جذاب را در انسان به وجود آورده، فقط برای اینکه زیست شناسان تکاملی در مورد تلاش هایش ابراز تأسف کنند.
از ابهام افکنیهای زیست شناسان درباره موضوع نژاد، جامعه شناسان به اشتباه چنین برداشت کرده اند که هیچ مبنای زیست شناختی برای نژاد وجود ندارد، تاییدی برای ترجیح خودشان برای اینکه نژاد را صرفا یک برساخت اجتماعی به شمار آورند. چگونه دنیای آکادمیک توانست به موضعی درباره نژاد برسد که تا این حد گسسته از واقعیت و مشاهده عقل سلیم است؟
ردپای تحریف دیدگاههای علمی درباره نژاد با انگیزه سیاسی را میتوان تا مبارزه بی وقفه انسان شناسی به نام اشلی مونتاگو (Ashley Montagu) از دهه ۱۹۵۰ به این سو دنبال کرد که تلاش کرد تا کلمه نژاد را، دست کم هنگامی که در مورد انسان به کار برده میشود، به تابو تبدیل کند. مونتاگو که یهودی بود، در ناحیه «ایست اند» لندن بزرگ شد؛ جاییکه در آن با یهودستیزی بسیاری مواجه شد. در لندن و نیویورک به عنوان یک انسان شناس اجتماعی آموزش دید و در نیویورک راهنمایش فرانتس بوئاس (F.Boas) بود که از برابری نژادی و این باور دفاع میکرد که فرهنگ به تنهایی به رفتار انسان شکل میدهد.
به تدریج تعداد کمی از زیست شناسان موافقت کرده اند که نژادهای انسان وجود دارند، اما بی درنگ اضافه میکنند که این واقعیت معنای چندانی ندارد. جری کوین (J.Coyne)، زیست شناس تکاملی، میگوید «نژاد وجود دارد، اما پیامدهای آن خیلی نیست.» خیلی بد شد. طبیعت این آزمایش بزرگ ۵۰ هزار ساله را انجام داده، انبوهی از تغییرات جذاب را در انسان به وجود آورده، فقط برای اینکه زیست شناسان تکاملی در مورد تلاش هایش ابراز تأسف کنند.
از ابهام افکنیهای زیست شناسان درباره موضوع نژاد، جامعه شناسان به اشتباه چنین برداشت کرده اند که هیچ مبنای زیست شناختی برای نژاد وجود ندارد، تاییدی برای ترجیح خودشان برای اینکه نژاد را صرفا یک برساخت اجتماعی به شمار آورند. چگونه دنیای آکادمیک توانست به موضعی درباره نژاد برسد که تا این حد گسسته از واقعیت و مشاهده عقل سلیم است؟
ردپای تحریف دیدگاههای علمی درباره نژاد با انگیزه سیاسی را میتوان تا مبارزه بی وقفه انسان شناسی به نام اشلی مونتاگو (Ashley Montagu) از دهه ۱۹۵۰ به این سو دنبال کرد که تلاش کرد تا کلمه نژاد را، دست کم هنگامی که در مورد انسان به کار برده میشود، به تابو تبدیل کند. مونتاگو که یهودی بود، در ناحیه «ایست اند» لندن بزرگ شد؛ جاییکه در آن با یهودستیزی بسیاری مواجه شد. در لندن و نیویورک به عنوان یک انسان شناس اجتماعی آموزش دید و در نیویورک راهنمایش فرانتس بوئاس (F.Boas) بود که از برابری نژادی و این باور دفاع میکرد که فرهنگ به تنهایی به رفتار انسان شکل میدهد.
مونتاگو با شور و تعصبی بیش از خود بوئاس به ترویج ایدههای او پرداخت. در سر مونتاگو افکاری سودایی درباره بدیهای نژاد شکل گرفت. نوشته است که «نژاد جادوگری است، دیوشناسی عصر ما، وسیلهای که با آن قدرتهای شیطانی تخیلی میان خودمان را تطهیر میکنیم. نژاد افسانه معاصر است، خطرناکترین افسانه نوع بشر، گناه نخستین آمریکا.»
در سالهای پس از جنگ جهانی، با وحشتی که از هولوکاست بر ذهن مردم سنگینی میکرد، مونتاگو زمینه را برای پذیرش دیدگاه هایش آماده دید. این دیدگاه در بیانیه اثرگذار یونسکو درباره نژاد، که نخستین بار در سال ۱۹۵۰ منتشر شد و مونتاگو در تهیه پیش نویس آن کمک کرده بود، به وضوح دیده میشد. او بر این باور بود که امپریالیسم، نژادپرستی و یهودستیزی همه نتیجه تصور وجود نژاد هستند و با نشان دادن اینکه نژاد وجود ندارد میتوان تیشه به ریشه آنها زد. اما هرقدر هم که با انگیزههای مونتاگو همدل باشیم، شاید ساده انگارانه باشد که باور کنیم میتوان با ممنوع کردن کلمههایی که یک زشتی و پلیدی را متصور میکنند آن را از میان برد. اما هدف مونتاگو سرکوب این کلمه بود، و تا حدود زیادی نیز در کارش موفق شد.
او در کتابش با عنوان «خطرناکترین افسانه انسان: مغالطه نژاد» (۱۹۴۲) نوشت «خود همین کلمه نژاد نژادپرستانه است.» بسیاری از دانشورانی که مفهوم نژادهای انسان را خیلی خوب درک میکردند رفته رفته ترجیح دادند دست از استفاده از این اصطلاح بکشند تا انگ نژادپرستی به آنها چسبانده و وجهه عمومی شان خدشه دار نشود. در یک نظرسنجی در سال ۱۹۸۷، تنها ۵۰ درصد از انسان شناسان جسمانی (پژوهشگرانی که با استخوانهای انسان سروکار دارند) پذیرفتند که نژادهای انسان وجود دارند، و در میان انسان شناسان اجتماعی (که با اقوام سروکار دارند) این رقم فقط ۹/۲ درصد بود. آن دسته از انسان شناسان جسمانی که بیش از همه با نژاد آشنایی دارند آنهایی هستند که در تحقیقات قضایی دست دارند.
جمجمه انسان دارای یکی از سه شکل متمایز است که سهم صاحب آنها از سه نژاد اصلی قفقازی، شرق آسیایی و آفریقایی را نشان میدهد. جمجمههای آفریقایی حفرههای بینی و چشم گردتری دارند و آرواره هایشان پیش آمده است، در حالی که قفقازیها و شرق آسیاییها صورت تخت تری دارند. جمجمههای قفقازی کشیدهتر هستند، استخوان چانه بزرگ تری دارند و منفذ بینی در آنها به شکل اشک است.
در سالهای پس از جنگ جهانی، با وحشتی که از هولوکاست بر ذهن مردم سنگینی میکرد، مونتاگو زمینه را برای پذیرش دیدگاه هایش آماده دید. این دیدگاه در بیانیه اثرگذار یونسکو درباره نژاد، که نخستین بار در سال ۱۹۵۰ منتشر شد و مونتاگو در تهیه پیش نویس آن کمک کرده بود، به وضوح دیده میشد. او بر این باور بود که امپریالیسم، نژادپرستی و یهودستیزی همه نتیجه تصور وجود نژاد هستند و با نشان دادن اینکه نژاد وجود ندارد میتوان تیشه به ریشه آنها زد. اما هرقدر هم که با انگیزههای مونتاگو همدل باشیم، شاید ساده انگارانه باشد که باور کنیم میتوان با ممنوع کردن کلمههایی که یک زشتی و پلیدی را متصور میکنند آن را از میان برد. اما هدف مونتاگو سرکوب این کلمه بود، و تا حدود زیادی نیز در کارش موفق شد.
او در کتابش با عنوان «خطرناکترین افسانه انسان: مغالطه نژاد» (۱۹۴۲) نوشت «خود همین کلمه نژاد نژادپرستانه است.» بسیاری از دانشورانی که مفهوم نژادهای انسان را خیلی خوب درک میکردند رفته رفته ترجیح دادند دست از استفاده از این اصطلاح بکشند تا انگ نژادپرستی به آنها چسبانده و وجهه عمومی شان خدشه دار نشود. در یک نظرسنجی در سال ۱۹۸۷، تنها ۵۰ درصد از انسان شناسان جسمانی (پژوهشگرانی که با استخوانهای انسان سروکار دارند) پذیرفتند که نژادهای انسان وجود دارند، و در میان انسان شناسان اجتماعی (که با اقوام سروکار دارند) این رقم فقط ۹/۲ درصد بود. آن دسته از انسان شناسان جسمانی که بیش از همه با نژاد آشنایی دارند آنهایی هستند که در تحقیقات قضایی دست دارند.
جمجمه انسان دارای یکی از سه شکل متمایز است که سهم صاحب آنها از سه نژاد اصلی قفقازی، شرق آسیایی و آفریقایی را نشان میدهد. جمجمههای آفریقایی حفرههای بینی و چشم گردتری دارند و آرواره هایشان پیش آمده است، در حالی که قفقازیها و شرق آسیاییها صورت تخت تری دارند. جمجمههای قفقازی کشیدهتر هستند، استخوان چانه بزرگ تری دارند و منفذ بینی در آنها به شکل اشک است.
جمجمه شرق آسیایی معمولا کوتاه و پهن است و استخوان گونه عریضی دارد. ویژگیهای بسیار دیگری هم هستند که این سه نوع جمجمه را مشخص میکنند. مثل همیشه، هیچ ویژگی منفردی نیست که برای انتساب یک جمجمه به یک نژاد خاص کافی باشد؛ بلکه هر ویژگی در یک نژاد فراوانتر از نژادهای دیگر است و این امکان را میدهد که بتوان از مجموعه چنین ویژگیهایی برای تشخیص استفاده کرد.
انسان شناسان جسمانی، تنها با گرفتن چند اندازه، میتوانند با دقت بالای ۸۰ درصد به پلیس بگویند که صاحب سابق یک جمجمه از چه نژادی بوده. این توانایی موجب اضطراب و نگرانی کسانی شده بود که مونتاگو آنها را قانع کرده بود نژادهای انسان نباید به رسمیت شناخته شوند. اگر نژاد وجود نداشت پس چگونه آنها میتوانستند نژاد یک جمجمه را با چنین دقتی شناسایی کنند؟
انسان شناسان جسمانی، تنها با گرفتن چند اندازه، میتوانند با دقت بالای ۸۰ درصد به پلیس بگویند که صاحب سابق یک جمجمه از چه نژادی بوده. این توانایی موجب اضطراب و نگرانی کسانی شده بود که مونتاگو آنها را قانع کرده بود نژادهای انسان نباید به رسمیت شناخته شوند. اگر نژاد وجود نداشت پس چگونه آنها میتوانستند نژاد یک جمجمه را با چنین دقتی شناسایی کنند؟
یک انسان شناس جسمانی نوشته بود «اینکه انسان شناسان قانونی هر بار که ما چنین قضاوتی میکنیم مهر تایید رشته ما را بر مفهوم سنتی و غیرعلمی نژاد میزنند، مشکلی است که من راه حل آسانی برای آن نمیبینم.» پیشنهاد او از جنس مغشوش سازی بود، با نگه داشتن این مفهوم، اما استفاده از معادلی بهتر مانند تبار قومی (ancestry) به جای کلمه نامطلوب نژاد. طیف گستردهای از پژوهشگران این توصیه را پذیرفته اند و از آن پیروی میکنند، کسانی که ضمن حفظ مفهوم ضروری نژاد، در نوشتههای خود با درازگوییهای بی خطری همچون «ساختار جمعیتی» یا «لایه بندی جمعیتی» به آن اشاره میکنند.
در مورد آن اجزای واقعی DNA که امروزه زیست شناسان از آنها برای تعیین نژاد افراد، یا نژادهایشان در صورتی که مخلوط باشند، استفاده میکنند، نیز از روی احتیاط اصطلاح AIM به کار میرود که به معنای «نشانگرهای حاوی اطلاعات درباره تبار قومی» است.
Wade, N. ۲۰۱۴. The Troublesome
Inheritance. Profile Books.
Wade, N. ۲۰۱۴. The Troublesome
Inheritance. Profile Books.
، ترجمه کاوه فیضاللهی/ سازندگی
۰