آتش افسرده؛ درباره بازیگری حامد بهداد
حتی تهلهجهای هم که دارد و موقع تند حرفزدن خودش را نشان میدهد، نه تنها مخل باورپذیری این شخصیت نیست، بلکه به جامعشدن آن کمک میکند تا فاصله میان مأمور شهرداری ساکن تهران و مرد ایلیاتی غرب کشور کم شود و هر دو جلوهای از کل اقشار دردمند جامعه بیابند.
کد خبر :
۷۲۱۵۷
بازدید :
۴۱۰۱
یاشار نورایی | بخش مهمی از بیراههرفتن بازیگران در سینما، محصول اوضاع و احوالی است که همه را در بند چیزهایی به غیر از هنر کرده است: سلطه سکه بر سلیقه، ستایشهای بیدلیل، باندبازی، پولهای بادآورده، عدم ارزیابی صحیح جنس بازیها و...؛ برای همین نوشتن درباره کیفیت بازی بازیگران ایرانی، اگر تا حدی جنبه انتقادی هم داشته باشد، به گمانم بیهوده است.
در این اوضاع هنرپیشهها بیشتر به کارگزار و منشی و کاتب حرفگوشکن نیاز دارند تا با تمجید از آنها در کنارشان به نان و نوایی برسد و بعید میدانم هنرپیشه در سینمای ایران اصلا نیاز به تحلیل در خود احساس کند یا وقت برای آموختن بگذارد تا از طریق آن پی به ضعف و قوت خود ببرد!
ازاینرو آنچه در حد درک و فهم خودم از بازیهای حامد بهداد در این دو دهه فعالیتی که داشته مینویسم، ساده نیست، زیرا با شخصیت پیچیده و رفتار پیشبینیناپذیری که دارد، نمیتوان حدس زد که چه واکنشی نسبت به حرفهایی نشان میدهد که دربارهاش زده میشوند.
او گاه چنان سربهزیر است، گویی معصومیت را در سینما تصویر میکند و گاه چنان لجامگسیخته، انگار که میخواهد داد از زمین و زمان بستاند: بیآنکه متوجه شویم بر سر چه چیزی به جوش و خروش افتاده است!
در مثال جامع، من را به یاد کلاوس کینسکی، هنرپیشه محبوب ورنر هرتسوگ میاندازد: بازیگری بااستعداد که در هیچ مرز و معیاری، چه هنری و چه اجتماعی، نمیگنجید و خشم او در پشت صحنه بهنوعی مؤلفه بازیگریاش جلوی دوربین بود. سرّ جذابیت بهداد را هم باید در همین نوع رفتار جست که فراتر از ایفای نقش، در پس صحنه و زندگی عادی هم فاصله میان نقش و زیستن را کمرنگ کرده و نمیشود حدس زد که این کارها مربوط به شخصیت واقعی اوست یا نقشهایی که بازی میکند!
حتی نمیتوان پیشبینی کرد که مسیر او در این سینما به کجا میرود. در روزگاری نه چندان دور، با تجربه کم و دلی خوش، از تماشای یک استعداد تازه در این سینما ذوقزده میشدیم و احساس میکردیم این استعداد میتواند جلوه تازهای به این سینمای محدود و تکراری ببخشد؛ اما گذر زمان و حاکمیت پول و شهرت و هرزرفتنهای همیشگی، بهراحتی این استعدادها را زایل کرد و دیدیم که بسیاری از این بازیگران مستعد، در مسیری معکوس حتی بازیهای بهمراتب بدتر از نابازیگران بیاستعداد از خودشان نشان دادند!
برای همین طبیعی است که امروز از آن خوشبینی به نوعی بدبینی تجربی رسیده باشیم و درباره تواناییها و قابلیتهای بازیگران فعال این سینما، سختگیرانه نظر بدهیم.
خوشبختانه کارنامه بهداد بهلحاظ انتخاب نقش، نسبت به همنسلانش، یکدستتر است و حتی میتوان او را با بهرام رادان مقایسه کنیم که دیگر بهسختی میتوان ژستها و نوع بازی مکانیکی و تکراریاش را روی پرده تحمل کرد! اما او از آفاتی که دیگر بازیگران را مبتلا کرده هم کاملا مبرا نیست و حرفهای نامفهومی که هرازگاهی میزند و اظهارنظرهای ناپختهای که میکند، همین بهگزینی را در انتخاب نقشهایش تحت تأثیر قرار داده است.
نکته در اینجاست که با بالارفتن سن، بعضی رفتارها هم باید همسو با انتخابهای بهتر، تعدیل شوند تا هم بازیگر بتواند شکل تازهای به فعالیتش بدهد و هم مطابق با مختصات جسمی خود بتواند جلوهای تازه به نقشهایش ببخشد و اگر هرکس بخواهد رفتاری پیشه کند که ۲۰ سال پیش داشته، به گمانم درجا میزند و پیش نخواهد رفت.
آنچه در چند سال اخیر حضور او را در فیلمها تماشایی کرده، فرورفتنش در تیپی است که در فیلمهای «سد معبر» و «قصر شیرین» و «جاندار» بازی کرده و به کمال رسانده است؛ تیپی از اقشار فقیر جامعه که نه فقط برای بهبود اوضاع و احوالشان، بلکه برای بیشتر فرونرفتن در منجلابی که در آن دست و پا میزنند، تن به کلاشی و حتی کارهای غیراخلاقی میدهند.
از این نوع تیپها در سینمای خودمان بهوفور دیدهایم، اما این تیپ با چهره و حرکات بهداد، در عین اینکه ابعاد و جلوه شخصیتی مییابد، از سطح نقش منفی به نقش مثبت میرسد و تماشاگر را بهلحاظ احساسی و عقلی در موقعیت تردید قرار میدهد.
نمیدانیم دوستش داشته باشیم یا از او روی برگردانیم! بهداد، شاید به شکلی غریزی این دوگانگی و نوسان میان خیر و شر را به یک عنصر تألیفی در جنس بازیاش تبدیل کرده که برای تقویت این نوع بازی، از صورت و بیانش، استفاده صحیح میکند.
کافی است چهره مأمور شهرداری (سد معبر) را وقتی در موضع ضعف قرار دارد و شانههایش افتاده است، با زمان یکهتازی و خشونتورزی و گردنکشی او مقایسه کنیم تا ببینیم همچون اصول اصلی بازیگران متد که احساس را نه بازی، بلکه واقعی بروز میدهند، فراتر از اجرای حالت عجز و خشم، بهداد بهراستی عاجز و خشمگین میشود و تماشاگر را تحت تأثیر قرار میدهد.
همین رویه را در ایفای نقش پدر از زندانبرگشته فیلم میرکریمی میبینیم: آدمی عصبی که بهاجبار باید مسئولیت نگهداری از فرزندان کوچکش را بر عهده بگیرد و در مسیر سفری مشترک رفتارش از موجودی خودمحور به آدمی مسئولیتپذیر تغییر میکند.
در هر دو فیلم، چهره او وقتی که ساکن است، خشمی فروخورده را بازتاب میدهد که تماشاگر را ناچار به حقدادن به او میکند. تهریش و سبیل او، تصویر آشنا از طبقه درمانده مستمند ایرانی است که دیگر حال و حوصلهای برای شریفزیستن ندارد و برای همین، برای رسیدن به اندکی بهبودی در معیشت و اوضاع اقتصادیاش تن به فساد و بیاخلاقی میدهد.
آنچه در بازی او، با واکنشهای پیشبینیناپذیرش نهادینه شده، امساکی است که در حالت عادی در ابراز مکنونات قلبیاش از طریق چهرهاش میبینیم. چهرهاش در بسیاری لحظهها ثابت و سنگی است و ناگهان به شکل واکنشی درهم و تمام عضلات صورتش برای بروز احساسات منقبض میشوند و بدن او که بهسختی خودش را روی زمین نگه داشته است، به جوشش میافتد.
حتی تهلهجهای هم که دارد و موقع تند حرفزدن خودش را نشان میدهد، نه تنها مخل باورپذیری این شخصیت نیست، بلکه به جامعشدن آن کمک میکند تا فاصله میان مأمور شهرداری ساکن تهران و مرد ایلیاتی غرب کشور کم شود و هر دو جلوهای از کل اقشار دردمند جامعه بیابند.
ارزش کار او در این دو فیلم، جایی خودش را نشان میدهد که با توجه به قابلیتهای او برای ایفای نقش جوان اول، بدانیم او بازیگر خوشچهرهای است که از بدقیافهشدن ابایی ندارد (در قیاس با خیل مانکنهای مذکر ایرانی که شأن بازیگری را نازل کردهاند) و در عین حال، اگر چنین نقشی را هم بازی کند، در آوازخواندن و تکیهکردن به چهره و اندامش، مبالغه نمیکند تا حضورش مثل محمدرضا گلزار تکراری و بیروح شود.
مثلا در فیلم پیشپاافتادهای مانند «هفتماهگی» در لحظاتی چنان بازی خوبی میکنند که ارزش کل فیلم به آن لحظهها وابسته است؛ مثالش سکانس حضور مردان جوان فیلم در مجلس سوگواری کسی است که گمان میکند مرحوم با همسر باردار او رابطه نامشروع داشت.
در میان هقهق گریه سوگواران چهره بهداد و قرارگرفتن او در کنار تصویر آدمی که فکر میکند زندگیاش را آتش زده است، به شکل شگفتانگیزی، بهت، اندوه، انزجار و گیجی را منعکس میکند که برای لحظههایی هر چند کم به فیلم سطحی فراتر از تصور میدهد.
میتوان برای این بازیگر مستعد آرزو کرد که مسیر ترقی را طی کند. سخت نیست اگر اندکی دقت در انتخاب نقشها و پروژهها داشته باشد و اندوختهها و استعدادش را راحت خرج نکند. در این سینما که همه چیز را به تکرار میکشاند، مهمترین وظیفه هر بازیگر، نه فقط حضور مداوم و باری به هر جهت، بلکه حفظ تشخصی است که دیگر از تکنیک به دست نمیآید، بلکه از هویت انسانی بازیگر ناشی میشود که نقش اصلیاش را باید در مقابله با تمام وسوسههای زمین بیابد و ایفا کند.
کدام قصر شیرین؟!
غرق خون بود و نمیخفت ز. حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
طهماسب صلحجو: خواستهاید نظرم را درباره فیلم «قصر شیرین» بنویسم. میخواهم بیشیلهپیله عرض کنم نسبت به این فیلم هیچ نظری ندارم، چون نمیفهمم حرف حسابش چیست و پرسوناژهایش چه میخواهند و چه میگویند و کجا میروند؟! صدالبته اقرار میکنم که عیب کار از فهم پایین من است و بیتردید سازندگان قصر شیرین با اندیشه والا و فهم و درک عمیق سینمایی کوشیدهاند اثری درخور فهم نخبگان عالم فرهنگ و هنر به کارنامه سینمایی خود بیفزایند، اما دریغا که تماشاگر کممایهای مانند من چیزی از آن نمیفهمد.
کاش منتقدان دانشمند و صاحبنظر و نکتهسنج که هوادار «قصر شیرین» هستند ضمن ستایشهای بیبدیلشان از فیلم و فیلمساز اندکی درباره زیباییهای فیلم مینوشتند و بهجای کلیگوییهای تعارفآمیز، نکته دراماتیک و استاتیک این اثر را تحلیل میکردند و با استناد به ریزهکاریهای هنری و محتوایی «قصر شیرین»، گوهر تابناکش را به رخ من بیمایه میکشیدند و از این جهل مرکب نجاتم میدادند.
تا به حال هرچه دربارهاش خوانده ام و شنیدهام بهبه و چهچه بوده است. لطفا کمی نقد و تحلیل به تعارفات و کلیگوییها چاشنی کنید و خواب از سر این بنده بیخبر از دنیا بپرانید... تا آخر عمر شرمنده فضل و دانش شما خواهم بود. من حضور آن دو کوچولوی دوستداشتنی را میفهمم و از شیرینزبانیهایشان لذت میبرم و شیرینی حضور این دو کوچولو به همه فیلم میارزد و خیلیخیلی بهتر از حامد بهداد نقش خود را ایفا میکنند. جسارت است ببخشید.
۰