نقش تاریخساز بدن در زیستشناسی اجتماعی امروز
تولد انسان به معنای زایش فردی منفرد و جدا از دیگری نیست، یا رهایی جنین از نظام همزیستانه با مادر نیست، بلکه از نظام همزیستانهای به نظام همزیستانه دیگر رفتن است.
کد خبر :
۷۲۲۹۹
بازدید :
۹۴۲۳
عبدالرحمن نجلرحیم | اگر از نظر تبارشناسی به تاریخ مفهوم بدن در دوران پیشامدرن در طب بقراطی نگاه کنیم، بدن تابع طبایع، انعطافپذیر در مقابل تأثیرات محیط طبیعی و حتی نیروهای نامحسوس سماواتی در نظر گرفته میشد. در عین حال، بدن منعطف (پلاستیک) به نوعی توجیهگر نابرابریهای جنسیتی، نژادی، سنی و... بوده است.
به عنوان مثال در دوران پیشامدرنیته، تصور این بوده که تن زنها لطیفتر و تأثیرپذیرتر از مردان است و این حساسیت و نقشپذیری بهویژه در هنگام حاملگی، حتی به صورت تخیلی نیز ممکن دانسته میشد. بهطوریکه باور عمومی این بوده که رؤیت میمون یا فرد زیباچهره یا سیاهپوست و حتی تخیل درباره آنها توسط زن حامله میتواند در قیافه زشت و زیبا و حتی رنگ پوست جنین در شکم مادر تأثیر بگذارد؛ بنابراین مفاهیم انعطافپذیری مغز و بدن که امروز در قرن بیستویکم مطرح شده، از نظر تبارشناسی، حرف تازهای در سیر تفکر بشری نیست.
البته در دوران مدرنیته، از انتهای قرن هجدهم مفهوم بدن منعطف جای خود را به مفهوم بدن ثابت، سخت و سفتی میدهد که نتیجه نفوذ طب بالینی و آناتومیک است که هنگام رشد توأمان علم بیولوژی و پزشکی ظهور میکند (فوکو، ۱۹۷۳). به این ترتیب، بدن، مفهومی سخت، غیرقابل نفوذ، غیرمنعطف و خصوصی دارد و به عبارتی، در این دوران، بدن در فردیت، قدرت و خودمختاری درونی است. این نوع مفهوم از بدن با سوژهشدن یا فاعلیت پیداکردن فردیت در جامعه لیبرالی مطابقت دارد. در این مدل مدرنیستی از بدن، آسیبشناسی، در درون جستوجو میشود.
این نوع نگاه، با رشد علم ژنتیک قوت میگیرد. اما در بدن ژنتیکی، ردیفهای خطی کدهای «دیان ای» سرنوشتساز هستند و بدن تنها یک ظرف نافعال است. بدن ظاهرا مستقل و مستحکم به فرمان کدهای ژنتیکی والدین است که بدن دیگری را به صورت نوزادی مستقل بر اساس توالی «دیانای» فراهم آورد. در مفهوم ژنتیکی، بدن، چون ظرفی نافعال بیشتر تابع و معلول فرامین ژنتیکی است. به عبارتی بدن بیش از یک وسیله نقلیه برای انتقال «دیانای» ژنها نیست. البته حاصل اجتماعی این نوع طرز تفکر در جهت ثبات ژنتیکی بدن است که پشتوانه ایدئولوژیک و بهپادارنده دو جنگ جهانی خانمانبرانداز میشود.
البته بعدها در این مدل هر نوع دگردیسی و انعطافی در بدن با درنظرگرفتن سیمکشی ژنتیکی تحت نظارت پزشک متخصص ممکن میشود. اوج استفاده از این نوع انعطاف اعضای بدنی را میتوان در دوران هرچه مصرفی و کالایی شدن خدمات پزشکی هنگام نضج جراحی زیبایی، پیکرتراشی، تزریق بوتاکس و مصرف داروهای بالابرنده توان جنسی و... شاهد بود. البته وقتی که بدن انسان نتیجه گذرای فعالیت ژنها میشود، ژنتیک نیز میتواند به مثابه وسایل آرایشی زندگی مورد استفاده قرار گیرد (گودینگ، ۱۹۹۶).
اگر بخواهیم به سبک وبری به ماجرا نگاه کنیم، بدن، به مثابه ابژه ابزاری نمیتواند مستقل از ژنتیک باشد، زیرا در غیر این صورت نمیتواند در کنترل کامل امیال ارباب خود، یعنی ژنتیک درآید. در اوایل قرن بیستویکم با شکست ایدئولوژیک پروژه پژوهشی ژنوم انسانی، به عنوان کلید اصلی گشایش طبیعت انسان و نضجگرفتن پژوهشهای اپیژنتیکی بهویژه در عرصه مغزپژوهی، مقدمات برای تغییر تفکر در بیولوژی مدرن مهیا شد. آشکار شد که این کدهای ژنتیکی نیستند که بهطور یکطرفه فرمان میدهند تا بدن ساخته شود، بلکه کدهای ژنتیکی خود تحت تأثیر توده کروماتینی سازنده کروموزمها در هسته سلولهای بدن قرار دارند.
این توده کروماتینی است که در طول زمان زندگی، وظیفه تنظیم نحوه فعالیت ژنها را بر عهده دارد. از طرف دیگر این توده کروماتینی اپیژنتیکی، به تغییرات بیرونی ازجمله عوامل فیزیکی، تغذیهای، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بسیار حساس است. تغییرات حاصل از این تاثیرات نهتنها در بدن فرد به اجرا درمیآید و به آن شکل میدهد، بلکه میتواند بعضی از این تأثیرات و پیامها را به اشکالی دیگر به افراد همنسل و حتی نسل بعدی نیز منتقل کند. گواه این تأثیرات هدایتکننده مهم بینانسلی از طریق اپیژنتیک را میتوان از طریق گزارشهای علمی در قحطی، جنگ، بردهداری، نژادپرستی، برتریطلبی جنسیتی و ترومای دوران اولیه زندگی در جوامع انسانی دنبال کرد؛ بنابراین شکی نیست که کشف انعطافپذیری یا پلاستیکبودن بدن و نقش احتمالی وراثتی بعضی از این تحولات اپیژنتیکی، باعث دگرگونی در برنامهریزیهای مهم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آینده شود.
چه بسا که فهم محدود از تحولات اخیر بیولوژیکی، مورد بهرهبرداری سیاستهای جاری نئولیبرالی نیز قرار گیرد. چراکه از دیدگاه نئولیبرالی، اگر بدن انسانها منعطف است، پس باید قابل مدیریت از طریق مهندسی اجتماعی باشد و بتوان از بالاترین پتانسیلهای کارکردی بدن و مغز افراد استفاده کرد.
اما این نوع نگاه مدرنیستی به بدن منعطف در دوران پساژنومیک هنوز به ابعاد وسیعتر این پدیده توجه ندارد. زیرا بدن منعطف پساژنومیک، نوعی بیولوژی جمعی و ارتباطی و دارای تاریخ را پیش میکشد که در میان فلاسفه اخیر تنها کاترین مالابو است که به آن توجه خاص داشته است. فراموش نکنیم که پیشنیاز داشتن بدن منعطف در زنجیره زیست بیولوژیکی، تاریخ رسوبکرده در حافظه فشردهشدهای است که ما را با کل هستی مرتبط و درهمآویخته نگه میدارد. به عبارتی، ما همیشه در درون تاریخی هستیم که آن را میسازیم.
البته هرکدام از ما در شرایط مکانی-زمانی خاص، وجود مادی خود را میگسترانیم و به قول هایدگر به واقعشدگی میرسیم و به جهان هستی پرتاب میشویم. به این معنا، تولد انسان به معنای زایش فردی منفرد و جدا از دیگری نیست، یا رهایی جنین از نظام همزیستانه با مادر نیست، بلکه از نظام همزیستانهای به نظام همزیستانه دیگر رفتن است. زیرا در نگاهی جامعتر، تاریخچههای فردی در بافتار گستردهتر حیات مادی و بیولوژیکی جمعی محو میشود. رابطه مادر و فرزند داربست دوجانبهای برای ساختن زندگی یا تولید مشترک زندگی با یکدیگر است.
نظامی است که در آن برگیرندگی و رشدیابندگی در هم آمیخته میشود. به قول دلوز، جهان، چون بدنی است لایهلایه با تاخوردگیهای بینهایت که در آن زمان و فضا فشرده شده است. دلوز، این نوع نگاه به زیستن را با دوران باروک در علم و هنر، نماینده معماری تاخوردگیهای مکان و زمان در حرکت، همانند میداند.
بنا بر این فرض، انعطافپذیری جسمانی بسیار کند، جمعی و تاریخی عمل میکند و کمتر میتواند تابع مهندسی کوتاهمدت نئولیبرالی و مدرنیستی قرار گیرد. جمله مارکس را به یاد آوریم که میگوید این سنتهای تمام نسلهای مرده است که، چون کابوسی روی مغز ما سنگینی میکند (۱۹۷۸). به قول مایوریزیو مالونی، نظریهپرداز زیستشناسی اجتماعی معاصر، این تجمع نابرابری حاصل از استعمار و بهرهکشی، توزیع نابرابر سرمایه جسمانی قرنهای گذشته است که انعطافپذیری بدن ما را با متانت تاریخی روبهرو کرده است.
۰