"شبی که ماه کامل شد"، روایت واقعیت یا چند تصویر اینستاگرامی؟!
همه چیز در آنها واقعی است، اما مخاطب را درگیر نمیکند و مساله منطقه به مساله مخاطب تبدیل نمیشود. تصاویر آبیار از بلوچستان دقیقا همان چیزی است که مدیاهای غالب ساختهاند.
کد خبر :
۷۵۵۰۲
بازدید :
۵۲۳۸
علی ورامینی | «شبی که ماه کامل شد» را در جشنواره دیده بودم. همان وقت میخواستم چیزکی بنویسم، اما ننوشتم. به هزار و یک دلیل که بیتعارف عمدهترینش خودسانسوری رخنه شده در قلم است. چندی پیش برای دومین بار فیلم را دیدم. فیلم بالذات، مرا قلقک نمیکرد که مجدد به سراغ او بروم، جز لذت تماشای خانوادگی فیلم، تجربه زیستهام در نه ماه اخیر مجابم کرد که آخرین ساخته نرگس آبیار را باز ببینم.
در حقیقت چند ماهی است که فرصت بسیار مغتنمی به دست آوردهام تا بیشتر اوقاتم را در بلوچستان زندگی کنم و با مردم بلوچ که پیش از این هیچ شناخت و حتی ایدهای از آنها نداشتم مراوده داشته باشم. بعد از این همنشینی چندماهه وسوسه شدم ببینم که نرگس آبیار در آن فیلم پرسروصدا واقعا چه کرده است؟ همانطور که گفتم من هیچ ایدهای از مردم بلوچ نداشتم.
این در زمانه ما، در عصر سیطره شبکههای اجتماعی فضای مجازی به نظرتان عجیب نیست؟ نه و در ادامه خواهم گفت که چرا عجیب نیست و نرگس آبیار و امثالهم هم چگونه تحت سلطه همین فضا بدون اینکه در آثارشان مازادی داشته باشند تن به انقیاد یک نگاه کلیشهای از یک منطقه دادهاند و حتی تلاشی برای سرک کشیدن به بیرون این ساختار نداشتهاند. شبی که ماه کامل شد داستان عشق تراژیک برادر عبدالمالک ریگی با یک دختر تهرانی است.
برادری که از یک بلوچِ شاعر عاشقپیشه تبدیل به نفر دوم گروه تروریستی برادر میشود و در آخر هم به امر عبدالمالک، عشق خود را به قتل میرساند. خب داستان یک خطی و ایده بسیار جذاب است، اما داستان قرار است در بستری اتفاق بیفتد که جز خود مردم آن منطقه و انگشتشمار کنشگر غیربومی، تقریبا هیچکس دیگری در این دنیا درک و آگاهیای از آن وضعیت ندارد.
ممکن است خواننده این سطور من را متهم به اگزجره کردن وضعیت کند و بگوید این همه سفر به مناطق محروم، این همه سلبریتیای که سفیر فلان و بسار مردم سیستان و بلوچستان هستند و این همه عکس و لایک درباره مردم این استان پس چیست؟ اگر از والر اشتاین و نظریه حاشیه- مرکز او وام بگیرم و با مفروضاتش همدل شویم، احتمالا میتوانیم وضعیت شبی که ماه کامل شد، نسبتش با ساختار سیاسی- اجتماعی و البته سینمای ایران را گرهگشایی کنیم.
والراشتاین در نظریه معروفش معتقد است در یک وضعیت جهانی کشورهای جهان به مرکز و پیرامون تقسیم میشوند. البته که کشورهای مرکز همواره برخوردارتر و از رفاه بیشتری نسبت به پیرامون برخوردارند، اما اشتاین در ادامه میگوید که در خود کشورهای پیرامون {و نه مرکز} هم این وضعیت مرکز- پیرامون اتفاق میافتد.
او مثال برزیل آن زمان را میزند و میگوید که شما هرچه از برزیلیا دورتر میشوید امکانات کمتری میبینید. این گزاره اشتاین حداقل درباره عمده مناطق سیستان و بلوچستان که از دورترین مناطق ایران نسبت به مرکز هستند، کاملا صدق میکند. محرومیت این منطقه نه از پس بازنمایی اینستاگرامی بلکه تنها در پس زیستن، همدل و همدرد شدن با مردم این منطقه قابل درک است.
او مثال برزیل آن زمان را میزند و میگوید که شما هرچه از برزیلیا دورتر میشوید امکانات کمتری میبینید. این گزاره اشتاین حداقل درباره عمده مناطق سیستان و بلوچستان که از دورترین مناطق ایران نسبت به مرکز هستند، کاملا صدق میکند. محرومیت این منطقه نه از پس بازنمایی اینستاگرامی بلکه تنها در پس زیستن، همدل و همدرد شدن با مردم این منطقه قابل درک است.
فاصله زیاد بلوچستان با مرکز چه به فیزیکی و به تبع آن فرهنگی و جهانبینی این منطقه را تقریبا به حاشیهترین منطقه ایران تبدیل کرده است. وقتی فیلمساز در مقام یک هنرمند که از قضا امکانات نامحدودی هم در اختیار دارد به سمت چنین سوژهای خیز برمیدارد انتظار داریم که از پس قاب او به جهان بلوچستان نزدیک شویم و سر برآوردن ریگی را عمیقتر بفهمیم.
ما فیلم نه تنها به این سمت نرفته است که حتی در دیگر جاها هم به نقض غرض گرفتار شده است. البته زحمت فیلمساز را نباید نادیده گرفت، نرگس آبیار در شبی که ماه کامل شد سعی کرده است به جزییات توجه کند. جزییات در دکوپاژ چه در تهران و چه در سیستان و بلوچستان هوشمندانه مورد توجه قرار گرفته است. لهجه فارسی مرد بلوچ حداقل برای گوش غیربومی کاملا به واقعیت نزدیک است، بازی هوتن شکیبا قوی است و تلاش الناز شاکردوست هم برای کندن از کاراکتری که در سینمای ایران داشت، ستودنی است.
اما اینها چیزی ورای عکسهای اینستاگرامی به ما نمیدهد، همه چیز در آنها واقعی است، اما مخاطب را درگیر نمیکند و مساله منطقه به مساله مخاطب تبدیل نمیشود. تصاویر آبیار از بلوچستان دقیقا همان چیزی است که مدیاهای غالب ساختهاند.
گاندو، بندر بریس، نقشهای زیبای حنا روی دست زنان، کپرنشینان و ... همه تصاویری است که توریستهایی که سفری چندروزه به این مناطق دارند بازنمایی میکنند. آبیار ورای این تصاویر چیزی از مردم بلوچ، از وضعیت و مسائلی که تروریستی مثل ریگی را نزد بعضیشان جذاب میکند نمیگوید، تازه همین هم، انتظار ثانویه است، چرا که توقع داریم فیلمساز روی پنجههای خود بلند شود، سرک بکشد و ورای یک اینستاگرامر نگاهی به چرایی سربرآوردن ریگی داشته باشد.
اینکه در طول ۱۵۰ دقیقه فیلم، تنها یک دیالوگ چند ثانیهای به بیکاری جوانانی که جذب عبدالمالک ریگی شدن اشاره کنیم بازتاب آن جوانی نیست که سه ماه تابستان از دانشگاه به سیستان و بلوچستان بازمیگردد تا سوختکشی کند و بتواند بقیه سال قوت لایموتی داشته باشد.
نرگس آبیار نمیداند که آن صحنه «مدمن» وار تعقیب و گریزش تقریبا کار هرروزه آدمهایی است که نه تروریستند و نه آدمکش و جز عدهای که از سر طمع دست به سوختکشی میزنند بقیه از سر ناچاری و اجبار با خطر و استرس همراه میشوند تا غذایی برای خوردن داشته باشند. آبیار با سکانسی، همان که کپرنشینی میخواهد بزش را برای مهمان سر ببرد قصد دارد که خط فاصلهای میان مردم بلوچ و عبدالمالک ریگی بیندازد.
این تکسکانس تمام چیزی است که آبیار برای مرزبندی عبدالمالک ریگی با دیگر بلوچها و حتی دیگر ریگیها در چنته دارد و تا آخر هم سعی دارد بیجا از آن استفاده کند. اما این نگاه سانتیمانتال فهمی واقعی از مردم بلوچ نمیدهد و بعید است فیلمسازی نداند با یک دیالوگ چندثانیهای نمیتوان چیزی را به مساله مخاطب تبدیل کرد.
ممکن است ایراد به این نوشته بگیرند که اساسا فیلمساز قصد روایت داستان عشقی در دل یک گروه تروریستی داشته و مسالهاش نه ریگی که فائزه است. اگر فیلمساز هم چنین قصدی داشته است دوربین هرگز نباید از فائزه جدا میشد و به میان گروه ریگی میرفت تا ریگی را از نگاه فیلمساز ارزشداوری کند. شاید اگر آبیار همین کار را کرده بود و شناخت ریگی را از کانال فهم فائزه به عرضه میکرد فیلم موفقتر میشد.
اگر او به این سمت رفته بود به مخاطب غیر مسلمان هم این القا نمیشد که خوانش خشونتطلب از اسلام تنها خوانش موجود است، چون در این فیلم اگرچه ما با جزییات اسلام ریگی آشنا میشویم، اما هیچ خوانش بدیلی از اسلام در دل فیلم ارایه نمیشود و گویی اسلام یعنی ریگی.
با عنایت به همه اینها میتوان گفت که فیلمساز در هیچکدام از اهداف پیدا و پنهانش موفق نبوده است. روزی مرد بلوچ زحمتکشی به من گفت: خدا لعنت کند عبدالمالک ریگی که نگاه به بلوچستان را امنیتی کرد.
نرگس آبیار و تیمش این امکان را به هر لحاظ داشتند که نگاه امنیتی را کمی تلطیف کنند؛ چه در جامعه چه در حاکمیت، اما متاسفانه فرصتسوزی کردند. این را هنگامی عمیقا درک کردم که خانوادهام پس از پایان فیلم میگفتند: لطفا دیگر به بلوچستان نرو!
۰