هوشنگ بادیهنشین؛ "آرتور رمبو*"ی شعر فارسی
این تفاوتها و نوع نگاه شاعر به هستی و کاراکترهای در رنج شعرش، او را در شمار شاعران آوانگارد دهه ۴۰ قرار میدهد و دو شعر از بادیهنشین در مهرماه ۱۳۴۷ در کتاب اول «شعر دیگر» به چاپ میرسد.
کد خبر :
۷۷۸۷۱
بازدید :
۹۰۹۷
بهنود بهادری | نبود منابع و در دسترس نبودن آثار، سبب شده است که نسلهای پس از انقلاب در ایران اهمیت و جدیت هوشنگ بادیهنشین در شعر معاصر ایران را در کتاب «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» یدالله رویایی دیدند. بعدتر در دفتر شعر «هفتاد سنگ قبر»، رویایی در شعر دوم مجموعه سطوری معروف نزد مخاطبان شعر معاصر و علاقهمندان به شعر حجم در وصف بادیهنشین از خود به یادگار گذاشت:
«در وقتِ مرگ/ فهرستِ کین اگرم بود/ انگور میشدم/ و میفشردمم»
یا:
«برای بادیهنشین که اهل پرخاش بود و اهل ملامت و مادرش به او میگفت: تفنگ گیسو طلایی و او به مادرش گفته بود: تمام حرف بر سر حرفی است که از گفتن او عاجزیم.»
شاید به علت کوتاهی دوران نوشتن و جوانمرگی بادیهنشین که در ۴۴ سالگی از دنیا رفت بود که منوچهر آتشی لقب «آرتور رمبو»ی شعر فارسی را به بادیهنشین داد. به هر روی او در ۲۰ سالگی مجموعه شعر «یک قطره خون» را در سال ۱۳۳۴ در قالب نیمایی و متاثر از سمبولیسم ارایهشده از نیما به چاپ رساند.
«در وقتِ مرگ/ فهرستِ کین اگرم بود/ انگور میشدم/ و میفشردمم»
یا:
«برای بادیهنشین که اهل پرخاش بود و اهل ملامت و مادرش به او میگفت: تفنگ گیسو طلایی و او به مادرش گفته بود: تمام حرف بر سر حرفی است که از گفتن او عاجزیم.»
شاید به علت کوتاهی دوران نوشتن و جوانمرگی بادیهنشین که در ۴۴ سالگی از دنیا رفت بود که منوچهر آتشی لقب «آرتور رمبو»ی شعر فارسی را به بادیهنشین داد. به هر روی او در ۲۰ سالگی مجموعه شعر «یک قطره خون» را در سال ۱۳۳۴ در قالب نیمایی و متاثر از سمبولیسم ارایهشده از نیما به چاپ رساند.
کتاب هر چند که در کل مجموعه منسجمی نیست، اما پر از تصاویر و سطرهای درخشانی است که بعدتر میتوان رگههای آن اشعار را نزد شاعران شعر «موج نو» مشاهده کرد. یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۵ بادیهنشین دومین مجموعه شعر خود به نام «چهره طبیعت» را با مقدمهای از یدالله رویایی به چاپ رساند. در این مجموعه کوتاه که شامل یک شعر بلند است، بادیهنشین تفاوتهایی با شعر زمانه خود نشان میدهد.
پیچیدگیهای فلسفی یا ترکیبسازیهای غیر متداول. این تفاوتها و نوع نگاه شاعر به هستی و کاراکترهای در رنج شعرش، او را در شمار شاعران آوانگارد دهه ۴۰ قرار میدهد و دو شعر از بادیهنشین در مهرماه ۱۳۴۷ در کتاب اول «شعر دیگر» به چاپ میرسد. اصولا در شعرهای بعدتر او در دهه ۴۰ هم با تغزل یا ضمیر «تو» روبرو نیستیم.
بادیهنشین خاستگاه رنج و افسردگی در شعر را پیوند جبر هستی یا یک کشیدگی تاریخی میداند. همین قائل بودن او از رو به زوال بودن انسان و جهان واقع در دستگاه خودتخریب او بیتاثیر نبود.
پس از چاپ بخشی از مکاتباتش با رویایی مخاطب متوجه میشود که بادیهنشین اگر از یک مالیخولیا رنج نمیبرده بلکه بیشک با یک افسردگی شدید شب و روز را سپری میکرده است. در بخشی از نامههای مذکور، تصوری که از مادر و خودش میسازد، بیشباهت به داستان فیلم «مرثیهای برای یک رویا» نیست.
بادیهنشین خاستگاه رنج و افسردگی در شعر را پیوند جبر هستی یا یک کشیدگی تاریخی میداند. همین قائل بودن او از رو به زوال بودن انسان و جهان واقع در دستگاه خودتخریب او بیتاثیر نبود.
پس از چاپ بخشی از مکاتباتش با رویایی مخاطب متوجه میشود که بادیهنشین اگر از یک مالیخولیا رنج نمیبرده بلکه بیشک با یک افسردگی شدید شب و روز را سپری میکرده است. در بخشی از نامههای مذکور، تصوری که از مادر و خودش میسازد، بیشباهت به داستان فیلم «مرثیهای برای یک رویا» نیست.
او در ماندگارترین آثارش یعنی منظومه «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» تمامی خصوصیتهای جهانبینی خودش و شعرش را در کمال ارایه میدهد. فهم او در مقام یک انسان نسبت به موقعیت اکنون، گذشته و آیندهاش و نیز پذیرش منفعلانه او نسبت به زمان، جهانبینی او نسبت به زندگی را میسازد:
«ای تاریخ، در ظلمت آبها، هر چه دیدم سیاهی بود تنهایی بود/ سیاهی در رگهامان میدوید/ تنهایی در قلب ما، کلبه کهنه سکوت»
مشکل و چالش بادیهنشین تاریخ است و نه انسان. بادیهنشین زمان را به دو بخش گذشته تا اکنون و آینده تقسیم میکند. در بخش اول یعنی گذشته تا اکنون، رنج و اندوه و نکبت را تصویرسازی میکند و آینده را روشن میسازد: «آینده! آینده! دریای آرامِ شفاف...»
او وضعیت خود (انسان آگاه به هستی) به عنوان یک شاعر را دوزخی مدام اعلام میکند:
«تاریخ! شاعران، قلبهای خداوندان را دارند و روزگار شیطانها را.»
در این منظومه، زیبایی آنگونه که - به تعبیر هایدگر- شاعر شاعران، هولدرلین، فکر میکرده، خود از وضعیت اندیشه را در وضعیت دعا قرار میدهد. تمنا و خواستههایی به ماورا این حس را به ما القا میکند. حال که نزدیک به سالروز آرامش این روح عاصی در خاک هستیم، او را با زیبایی معجزهآسای اندیشه و متنهایش به یاد میآوریم. تاریخِ بعد از بادیهنشین، او را در خود محفوظ خواهد داشت.
«ای تاریخ، در ظلمت آبها، هر چه دیدم سیاهی بود تنهایی بود/ سیاهی در رگهامان میدوید/ تنهایی در قلب ما، کلبه کهنه سکوت»
مشکل و چالش بادیهنشین تاریخ است و نه انسان. بادیهنشین زمان را به دو بخش گذشته تا اکنون و آینده تقسیم میکند. در بخش اول یعنی گذشته تا اکنون، رنج و اندوه و نکبت را تصویرسازی میکند و آینده را روشن میسازد: «آینده! آینده! دریای آرامِ شفاف...»
او وضعیت خود (انسان آگاه به هستی) به عنوان یک شاعر را دوزخی مدام اعلام میکند:
«تاریخ! شاعران، قلبهای خداوندان را دارند و روزگار شیطانها را.»
در این منظومه، زیبایی آنگونه که - به تعبیر هایدگر- شاعر شاعران، هولدرلین، فکر میکرده، خود از وضعیت اندیشه را در وضعیت دعا قرار میدهد. تمنا و خواستههایی به ماورا این حس را به ما القا میکند. حال که نزدیک به سالروز آرامش این روح عاصی در خاک هستیم، او را با زیبایی معجزهآسای اندیشه و متنهایش به یاد میآوریم. تاریخِ بعد از بادیهنشین، او را در خود محفوظ خواهد داشت.
شاعری که در دهه ۴۰ شعری اشتراکی با رویایی و اسماعیل شاهرودی با عنوان «توکلت علیالله» نوشت حال که میلاد علیابن ابیطالب در تقویم قمری با سالمرگ بادیهنشین در اسفندماه خورشیدی قرابت پیدا کرده، با زمزمه سطرهایی از شاعر، حنجره او میشویم که روزی نوشت: «لیک بغضی، چون کوه/ کرده مسدود رهِ حنجرهام».
در شماای دورها دنیای بهتر چیست؟
سعید اسکندری/ هوشنگ بادیهنشین از شاعرانی است که شعرش بیشتر مورد توجه شاعران بوده است تا عموم شعرخوانان و علاقهمندان به شعر. او در زمان خود از نوآورترین و خلاقترین شاعران بود و از استعداد شاعری بالایی برخوردار بود؛ با این حال آنچنان که شایسته بود شعر و حتی زندگی را جدی نگرفت.
در شماای دورها دنیای بهتر چیست؟
سعید اسکندری/ هوشنگ بادیهنشین از شاعرانی است که شعرش بیشتر مورد توجه شاعران بوده است تا عموم شعرخوانان و علاقهمندان به شعر. او در زمان خود از نوآورترین و خلاقترین شاعران بود و از استعداد شاعری بالایی برخوردار بود؛ با این حال آنچنان که شایسته بود شعر و حتی زندگی را جدی نگرفت.
از این نظر بر این باورم که سرودههایش به لحاظ تکنیک و صورت کار و روان بودن و خوشآهنگ بودن و یکدست بودن زبان، قوی نیستند.
آنچه باعث میشود شاعران به شعر او علاقهمند باشند، تصاویر نو و ترو تازه و مدرن اوست. جنبههای سورئالیستی انتزاعی کارش، استفاده از کلمات غیر شعری در شعر و استفاده از آواها و اصوات که هر دو در زمان او کار نو و تازهای محسوب میشد و کار را در زمره آثاری قرار میداد که از طریق مدرنیزاسیون کلامی، مدرن شده بودند.
تلفیق راه و روشی شرقی در رفتار با نگاه و ذهنی غربی و بخشهایی بیشتر عرفی از سنت و خلقیات سنتی و شرقی را همراه خود بردن در یک گشت و گذار مدرن.
آنچه باعث میشود شاعران به شعر او علاقهمند باشند، تصاویر نو و ترو تازه و مدرن اوست. جنبههای سورئالیستی انتزاعی کارش، استفاده از کلمات غیر شعری در شعر و استفاده از آواها و اصوات که هر دو در زمان او کار نو و تازهای محسوب میشد و کار را در زمره آثاری قرار میداد که از طریق مدرنیزاسیون کلامی، مدرن شده بودند.
تلفیق راه و روشی شرقی در رفتار با نگاه و ذهنی غربی و بخشهایی بیشتر عرفی از سنت و خلقیات سنتی و شرقی را همراه خود بردن در یک گشت و گذار مدرن.
از ویژگیهای شعر او میتوان به ابهام در کار و وهمآلود و رازآلود بودن، فضاسازیهای کمنظیر، توجهش به فرم، تلفیق شعر متعهد از نوع سمبولیسم اجتماعی نیما و شعر رمانتیک سیاه، چیزی شبیه به کارهای اولیه نصرت رحمانی و همچنین رفتن به سمت نوعی شعر انتزاعی و سورئالیستی و از جهتی نزدیک شدن به کارهای هوشنگ ایرانی اشاره کرد.
شعر او نزدیک میشد و سرودن شعری که یکجا همه این ویژگیها را داشت و خاص و شخصی و ویژه خود او بود و غیر تقلیدی بودن کارش را موجب میشد در عین تاثیرپذیری و همچنین نوع و شیوه شاعرانه زندگی او که در افیون و پریشانی گذشت و مرگش که روزی تکیه داده بر درختی مقابل کافه فیروز خشک شد. نمرد و به قولی به درخت تبدیل شد.
از طرفی آنچه باعث میشود شعرخوانان عادی به سمت شعر او کشیده نشوند، وضعیت پریشان لفظی و تکنیکی در کارهای اوست و مبهم بودن کارها برای خواننده، به ویژه خوانندهای که در شعر تخصص ندارد.... و، اما شعر بیگانهای در شهر که از بهترین شعرهای بادیهنشین است، برای هر دو دسته مخاطبانی که در بالا برشمردیم، خواندنی است و احتمالا آنها را جذب خود خواهد کرد.
از طرفی آنچه باعث میشود شعرخوانان عادی به سمت شعر او کشیده نشوند، وضعیت پریشان لفظی و تکنیکی در کارهای اوست و مبهم بودن کارها برای خواننده، به ویژه خوانندهای که در شعر تخصص ندارد.... و، اما شعر بیگانهای در شهر که از بهترین شعرهای بادیهنشین است، برای هر دو دسته مخاطبانی که در بالا برشمردیم، خواندنی است و احتمالا آنها را جذب خود خواهد کرد.
به دلیل اینکه از طرفی هم از زبان یکدست و روانی برخوردار است و هم آن تعقیدهای لفظی و معنوی را ندارد. خوشآهنگ است و روان و در وزنش از آن سکتههای غیر ملیح که در کارهای دیگر بادیهنشین وجود دارد خبری نیست. از سوی دیگر آن نوآوریها که ذکر کردیم به شکلی جاافتاده و متعادل در کار آمدهاند و به اصطلاح خوش نشستهاند.
فضاسازی بینظیر شعر و عاطفی بودنش که از دل تنهایی بادیهنشین برآمده است، باعث میشود که خواننده خود را به جای بیگانه در نیمهشبان و در خیابانهای مرکزی شهری تاریک و خالی از رفت وآمد حس کند؛ در حالی که روزنامههای باطله را باد زوزهکشان به پایش میکوبد و صدای سوتکشیدن ناودانها و پارس کردن سگها در گوشش میپیچد.
بیگانهای تنها و غمگین در خیابانهای خلوت یک شهر شبزده که باد نشانی از ویرانی اوست و قفس نشان اسارتش با یادهای خود سر میکند که از دورها آمدهاند و به دورهایی در آرزوهایش میاندیشد که روزهای بهتری در آنان هست ولی بیگانه از کیفیت آنها بیاطلاع است. شاعر نهایتا از دورهای پشت سر رو به دورهای پیش رو دارد و باید گفت که در واقع واپسگرا نیست، مترقی است.
پیشا «شعر دیگری» و تاثیرگذار بر سهراب
احمد بیرانوند/ دهههای چهل و پنجاه شعر معاصر پر است از شاعرانی که نبوغ شعر معاصر ما را شکل دادهاند. کسانی که تا دههها بعد، شعر ما در حاشیه نامهای آنها زیسته است. در این سالها، جریانها، ترجمهها و ایدههای متفاوت با ادعاهایشان ادبیات را به عنوان رسانه و گفتمان غالب در جامعه سرپا نگه داشتهاند.
فضاسازی بینظیر شعر و عاطفی بودنش که از دل تنهایی بادیهنشین برآمده است، باعث میشود که خواننده خود را به جای بیگانه در نیمهشبان و در خیابانهای مرکزی شهری تاریک و خالی از رفت وآمد حس کند؛ در حالی که روزنامههای باطله را باد زوزهکشان به پایش میکوبد و صدای سوتکشیدن ناودانها و پارس کردن سگها در گوشش میپیچد.
بیگانهای تنها و غمگین در خیابانهای خلوت یک شهر شبزده که باد نشانی از ویرانی اوست و قفس نشان اسارتش با یادهای خود سر میکند که از دورها آمدهاند و به دورهایی در آرزوهایش میاندیشد که روزهای بهتری در آنان هست ولی بیگانه از کیفیت آنها بیاطلاع است. شاعر نهایتا از دورهای پشت سر رو به دورهای پیش رو دارد و باید گفت که در واقع واپسگرا نیست، مترقی است.
پیشا «شعر دیگری» و تاثیرگذار بر سهراب
احمد بیرانوند/ دهههای چهل و پنجاه شعر معاصر پر است از شاعرانی که نبوغ شعر معاصر ما را شکل دادهاند. کسانی که تا دههها بعد، شعر ما در حاشیه نامهای آنها زیسته است. در این سالها، جریانها، ترجمهها و ایدههای متفاوت با ادعاهایشان ادبیات را به عنوان رسانه و گفتمان غالب در جامعه سرپا نگه داشتهاند.
اما این دههها علاوه بر این ویژگیهای بیرونی، در حوزه درونی هم آبستن مهمترین تحولات ساختاری و فرمی شعر نیز بودهاند؛ به عبارتی اگر هر شاعر صاحب سبکی در خط سیر آثارش، نقاط «تجربه» تا «ثبات» معنا داشته باشد، دهه چهل و پنجاه را میتوان مهمترین بازه زمانی تجربه شعر معاصر بعد از نیما دانست.
هوشنگ بادیه نشین از استعدادهای شگرف این دوره است که نه تنها نقطه تجربه مهمی در شعر خود بلکه راهنمای نقطه تجربه شاعران بسیاری بوده است. شاید تنها دلیل گمنامی وی در شعر اکنون ما این بود که او نه اقبال فروغ را داشت که با وجود عمر کوتاهش دیده شود و نه فرصت آن را که آنچه در شعر تجربه میکند، به محل ثبات برساند.
این تجربهها گاه چنان متفاوتند که مخاطب شعرشناس اگر تاریخ سرایش آنها را نداند در نمییابد که در بستر شعر نیمایی آن دههها شکل گرفتهاند چرا که جز معدودی از شاعران، هنوز بستر شعر نیمایی در انحصار روایتهای خطی و تجربههای بیخطر در حوزه زبان شکل میگرفت که نمونه اعلای این سرایشها، در روایت کسانی، چون اخوان ثالث دیده میشد؛ روایتهایی که در آن توصیفات میل به شبهداستانهای خطی داشتند و تصاویر درگیر پارهروایتهای توصیفی بودند.
اما بادیهنشین در بندهایش به دنبال تجربه چیز دیگری بود؛ چه در توصیفها و چه در ترکیبها:
«ما و غروب تاریخ/ در سرزمین بیمرده خورشید/ ما و کنون جزیره سگ ماهیان/ با ارتعاش دردآلود/ با لحظههای سرشار از دود/ ما و هزار اشکوب/ با پلکانهای سیاه/ ما و هزار دخمه نمناک/ با عنکبوتهای تباهی/ای گیسوان زرد که دندان عاجتان/ بر کتف روز و شب/ - لکاتهها-/ ما را رها ز. قلعه یاقوت بازوان/ ما را رها ز. لطف و نوازش...» (با عنکبوتهای تباهی)
با این اوصاف شعرهای او پر است از بارقههای نو که در شعر دیگر شاعران بسیار مورد توجه و استفاده قرار گرفت. چگونه ممکن است کسی شعر بادیهنشین را بخواند و درنیابد که این کلام در حال تجربهای نو از زبان بوده که بعدترها در شعر دیگر و حجمگرایان قوت یافته است.
هوشنگ بادیه نشین از استعدادهای شگرف این دوره است که نه تنها نقطه تجربه مهمی در شعر خود بلکه راهنمای نقطه تجربه شاعران بسیاری بوده است. شاید تنها دلیل گمنامی وی در شعر اکنون ما این بود که او نه اقبال فروغ را داشت که با وجود عمر کوتاهش دیده شود و نه فرصت آن را که آنچه در شعر تجربه میکند، به محل ثبات برساند.
این تجربهها گاه چنان متفاوتند که مخاطب شعرشناس اگر تاریخ سرایش آنها را نداند در نمییابد که در بستر شعر نیمایی آن دههها شکل گرفتهاند چرا که جز معدودی از شاعران، هنوز بستر شعر نیمایی در انحصار روایتهای خطی و تجربههای بیخطر در حوزه زبان شکل میگرفت که نمونه اعلای این سرایشها، در روایت کسانی، چون اخوان ثالث دیده میشد؛ روایتهایی که در آن توصیفات میل به شبهداستانهای خطی داشتند و تصاویر درگیر پارهروایتهای توصیفی بودند.
اما بادیهنشین در بندهایش به دنبال تجربه چیز دیگری بود؛ چه در توصیفها و چه در ترکیبها:
«ما و غروب تاریخ/ در سرزمین بیمرده خورشید/ ما و کنون جزیره سگ ماهیان/ با ارتعاش دردآلود/ با لحظههای سرشار از دود/ ما و هزار اشکوب/ با پلکانهای سیاه/ ما و هزار دخمه نمناک/ با عنکبوتهای تباهی/ای گیسوان زرد که دندان عاجتان/ بر کتف روز و شب/ - لکاتهها-/ ما را رها ز. قلعه یاقوت بازوان/ ما را رها ز. لطف و نوازش...» (با عنکبوتهای تباهی)
با این اوصاف شعرهای او پر است از بارقههای نو که در شعر دیگر شاعران بسیار مورد توجه و استفاده قرار گرفت. چگونه ممکن است کسی شعر بادیهنشین را بخواند و درنیابد که این کلام در حال تجربهای نو از زبان بوده که بعدترها در شعر دیگر و حجمگرایان قوت یافته است.
یا تصاویر شعر او را بخواند و ناخودآگاه تاثیرپذیری سهراب سپهری از او را به یاد نیاورد. وسواس شاعر در انتخاب کلمات در پایان سطرها و اهمیت به ارزش موسیقیایی آنها همه خبر از نبوغی میدهد که بادیهنشین هیچگاه نتوانست در هیچکدام از ساحتها به ثبات برساند. او شاعری بینابین بود که نگاهی منحصر به خویش داشت ولی با مرگی نابهنگام فرصت ظهور و ثبوت خود را از دست داد.
درخشش در سینه سوختههای در به در
احسان براهیمی/ «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» که در آغاز «یک قطره خون» بود که عطرش بلند شد و با چشمان آبی «چهره طبیعت» را آشکار کرد تا، چون «آتش تلخ» در آغوش درخت برقصد و خاکسترانه، مرگ آگاهی و پذیرش تنهایی را یادمان دهد وقتی بعدازظهرهای نشئه شاعری خراباتی در کافه فیروز را فراموش کردهایم.
اما هر چه بر آدمی بگذرد «سنگ بادیهنشین» میدرخشد در «هفتاد سنگ قبر رویایی» - آنجا که «عقربهای بر ترک ماه، پایین سنگ حک شده است و در اطراف مقبره هوشنگ، گل آفتابگردان میکارند و زمستانها مصنوعی آن را میگذارند برای بادیهنشین که به دنبال هجایی عجیب میرفت و میگفت: زمان زمینه در گذشتن دارد و زمین سکون زمانه است.» همانطورکه کلام «بادیهنشین» هنوز برق میزند در سینه سوختههای در به در و شعرِ زنده دیگر را به مخاطبانش نشان میدهد.
زبان و نگاهِ ویژه شاعرِ جوانمرگ با ترکیبسازیها، تخیل قوی، استفاده از آواها و تصویرپردازیهایی که از طبیعت گرفته شده است، شعر راز آلود او را از شاعران دهه سی و چهل جدا میکند و به شاعری پیشرو تبدیل میکند که بر بسیاری از شاعران بعد از خود نیز تاثیرگذار بوده است تا عاصی از آوارگیها و هراسهایش در «پایان شعر» بگوید: «میخواهم تو راای مرگ/ میجویم تو راای مرگ!»
درخشش در سینه سوختههای در به در
احسان براهیمی/ «ای تاریخ ما را به یاد داشته باش» که در آغاز «یک قطره خون» بود که عطرش بلند شد و با چشمان آبی «چهره طبیعت» را آشکار کرد تا، چون «آتش تلخ» در آغوش درخت برقصد و خاکسترانه، مرگ آگاهی و پذیرش تنهایی را یادمان دهد وقتی بعدازظهرهای نشئه شاعری خراباتی در کافه فیروز را فراموش کردهایم.
اما هر چه بر آدمی بگذرد «سنگ بادیهنشین» میدرخشد در «هفتاد سنگ قبر رویایی» - آنجا که «عقربهای بر ترک ماه، پایین سنگ حک شده است و در اطراف مقبره هوشنگ، گل آفتابگردان میکارند و زمستانها مصنوعی آن را میگذارند برای بادیهنشین که به دنبال هجایی عجیب میرفت و میگفت: زمان زمینه در گذشتن دارد و زمین سکون زمانه است.» همانطورکه کلام «بادیهنشین» هنوز برق میزند در سینه سوختههای در به در و شعرِ زنده دیگر را به مخاطبانش نشان میدهد.
زبان و نگاهِ ویژه شاعرِ جوانمرگ با ترکیبسازیها، تخیل قوی، استفاده از آواها و تصویرپردازیهایی که از طبیعت گرفته شده است، شعر راز آلود او را از شاعران دهه سی و چهل جدا میکند و به شاعری پیشرو تبدیل میکند که بر بسیاری از شاعران بعد از خود نیز تاثیرگذار بوده است تا عاصی از آوارگیها و هراسهایش در «پایان شعر» بگوید: «میخواهم تو راای مرگ/ میجویم تو راای مرگ!»
و اینجاست که خود تخریبی این جوینده خسته به خواب درختی ختم شد تا در «سمفونی بهار»، «چهره کولی گل»، «موج آرامش صحرای گیاه» باشد و «بادیهنشین»، از تماشای رویا، عشقهوار میپیچد به دور خودش در کافه بهشتی که آفریده است تا هوشنگ ایرانی، هوتن نجات، سهراب سپهری، غزاله علیزاده، فروغ فرخزاد، آرتور رمبو، ادگار آلن پو و چند شاعر جوانمرگ دیگر را به هوش بیاورد که در جشن آپولون پایکوبی کنند و به دوزخیان قهقهه بزنند.
*ژان نیکلا آرتور رَمبو (زادهٔ ۲۰ اکتبر ۱۸۵۴ - درگذشتهٔ ۱۸۹۱) از شاعران فرانسوی است. او را بنیانگذار شعر مدرن برمیشمارند. او سرودن شعر را از دوران دبستان آغاز کرد. ذوق و نبوغ شعریِ او در سنین ۱۷ تا ۲۰ سالگی خیرهکننده است. رمبو در دوران کوتاه زندگیاش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد و در سیوهفت سالگی به دلیل وجود تومور سرطانی پای راستاش را قطع میکنند و چند ماه بعد در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ مطابق با ۱۹ آبان ۱۲۷۰ ه. ش. در کنار خواهرش ایزابل جان میسپارد.
۰