(بشنوید) لیجیا

(بشنوید) لیجیا

زندگي چون شعري غم انگيز بر او گذشت. در ۱۹ ژانویه سال ۱۸۰۹ در شهر بوستون آمریكا و در خانواده ای پروتستان و اسکاتلندی زاده شد. پدر و مادرش هنرپیشه سیار بودند.

کد خبر : ۸۰۶۷
بازدید : ۳۰۶۹
(بشنوید) لیجیا
زندگي چون شعري غم انگيز بر او گذشت. در ۱۹ ژانویه سال ۱۸۰۹ در شهر بوستون آمریكا و در خانواده ای پروتستان و اسکاتلندی زاده شد. پدر و مادرش هنرپیشه سیار بودند.

در كودكي پدرش خانواده را ترك كرد و مادر نيز بر اثر بیماری سل درگذشت. پو از طرف تاجر ثروتمند اسکاتلندی به نام جان آلن به فرزندی پذیرفته شد.

ادگار آلن پو در سال 1815 به همراه جان آلن به اسکاتلند سفر کرد و در آنجا به تحصیل پرداخت و پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در 1826 به دانشگاه ویرجینا وارد شد. از همین زمان به الکل و قمار روی آورد و بر اثر مقروض شدن و تعهدات مالی، میان او و پدرخوانده اش مشاجره ها و اختلافاتی در گرفت.

در همان سال پو تحصیلات دانشگاهی را ناتمام گذاشت، پدر و مادر خوانده‌اش را ترک کرد و به امریکا گریخت. در بوستون اولین دیوان خود را به نام "تیمور لنگ و اشعار دیگر" را انتشار داد.

او در 1827 به ارتش وارد شد و در بوستون ابتدا در زرادخانه به خدمت پرداخت، پس از آن با سمت تازه ای به جزیره سالیوان واقع در کارولینای جنوبی اعزام گشت. روح او در جنگ آرامش بيشتري داشت. در فراغت شعر مي گفت و داستان مي‌نوشت. انگار زندگي پرتلاطم كودكي، مابه ازايي در دنياي بزرگسالايي پيدا كرده بود، كه "پو" را از دل جنگ به سمت نوشتن سوق مي‌داد.

در جهان بيرون اما ادگار آلن پو هميشه دير مي‌رسيد! وقتي مادرخوانده در بستر مرگ خوابيده بود، هنگامي رسيد كه مراسم تدفين انجام شده بود. اما اين سفر دستاوردي هم به همراه داشت و آن آشتي دوباره با پدرخوانده بود كه مي توانست در آن شرايط "پو" را حمايت كند. پدر خوانده در چند نوبت تلاش كرد با فرستادن او به آكادمي هاي معتبر، به وضعيت او سرو ساماني بخشد. اما "پو" سايه پدرخوانده را دوست نداشت و سرانجام يك سال بعد از مرگ مادرخوانده اش، با او نيز قطع رابطه كرد و از ارث هم محروم شد.

ستاره اقبال اما در تابستان سال 1833 به پو روي آورد. یکی از روزنامه های فیلادلفیا یک مسابقه داستان نویسی ترتیب داد و "پو" که در بالتیمور به سر می برد، نوشتن چندین داستان را آغاز کرد: "دستخطی مکشوف در یک تنگ"، "قصه‌های فولیوکلاب"، "از نفس افتاده" و مانند آن که از میان آنها داستان دستخط مکشوف در یک تنگ، برنده جایزه مسابقه روزنامه فیلادلفیا شد و توجه کندی بنیانگذار انجمن ادبی را به خود جلب کرد و او را به مدیریت مجله ساترن لیترری مسنجر را که در ریچموند منتشر می شد، معرفی کرد.

"پو" همکاری نزدیکی را با این مجله آغاز کرد و تنها در یک سال سی و هفت مقاله تحقیقی و 9 داستان و چهار منظومه و تعداد فراوانی نقد ادبی در آن انتشار داد.

در 1836 با "ویرجینا" دخترعمه سیزده ساله خود، ازدواج کرد و در همین دوره بود که راه میخانه های ریچموند را پیش گرفت و به حدی در الکل غرق شد که مدیر مجله، او را اخراج کرد.

از آغاز 1838 پو با همسر و مادر همسرش در نیویورک اقامت گزید و در آنجا داستان بزرگ "سرگذشت آرتور گاردن پیم اهل نانتاکت" را که در مجله مسنجر به صورت پاورقی منتشر می شد، نوشت. داستان خطي ماجرا جويانه و متاثر از رمان هاي "ژول ورن" بود.

در 1839 مجموعه داستانهایش را با عنوان "قصه های عجیب و غریب و خیال انگیز" را انتشار داد. این مجموعه که به وسیله بودلر شاعر فرانسوی ترجمه و کمی پس از مرگ پو منتشر شد، پو را به شهرت جهانی رساند.

از این تاریخ پو، چندین مجله ادبی را اداره کرد و در 1845 آخرین و مهترين كتابش، "کلاغ سیاه و اشعار دیگر" را انتشار داد.

زندگی خانوادگی پو بر اثر ابتلای همسرش به بیماری سل دگرگون شد و او در مدت بیماری ویرجینیا بر اثر زجر بسیار بیش از پیش به الکل پناهنده شد و چند قصه از جانگذارترین قصه هایش را منتشر کرد، از آن جمله "نقاب مرگ سرخ"، "گربه سیاه" و "قلب قصه گو" كه بر داستان نویسان فرانسه، روسیه و انگلیستان تاپير به سزايي گذاشت و در واقع مبنای داستان کوتاه جدید قرار گرفت.

همسر پو، "ویرجینیا" در ژانویه 1847 در بیست و پنج سالگی در گذشت.

پو پس از مرگ همسرش در اثر بیماری سل در سال ۱۸۴۷ بیش از پیش به نابسامانی‌های روحي و روانی دچار شد و به باده‌نوشی افتاد، اگرچه باز هم دراین دوره نوشته‌هایی از خود به جا گذاشت.

او در این سال ها منظومه های بسیاريي سرود، از آن جمله "اولالوم"، "ناقوس"، "الدورادو"، "آنا بل لی". همچنین مقاله ای مهم با عنوان "یورکا" که از برجستگی و اعتباری خاص برخوردار شد، منتشر کرد.

این اثر که نام دیگرش مقاله ای درباره عالم مادی و معنوی است در 1848 منتشر شد که "پو" در آن از عالم مادی و ماوراءالطبیعه و اصل خلقت و سرنوشت سخن گفته است. زندگي پو اما آنقدر قد نداد كه شهرت و محبوبيت داستان هايش را ببيند.

روز تلخ سوم اکتبر 1849 از راه رسيد. "پو" را بیهوش در جوی خیابانی در بالتیمور پیدا کردند و به بیمارستان بردند. چهار روز بين مرگ و زندگی بود و هذیان گفت. گويت تمام تصاوير خوفناك داستان هايش بر در و ديوار اتاق بيمارستان نقش بسته بودند. "پو" از چیزهایی شبحي حرف ميزد كه روي ديوار اتاق افتاده و مدام حرف مي زند. هذيان هاي مدام نتوانستند بگوید که چه بر سر او آمده است. ادگار آلن پو سرانجام در 7 اکتبر ۱۸۴۹ در سن چهل سالگي، دیده از جهان فرو بست.

از منظومه كلاغ:
نیمه‌شبی دلگیر، که من خسته و خراب،
غرق مطالعه‌ی مجلدی عجیب و غریب بودم از دانش از یادرفته،
در میان سرتکان دادن‌ها، و گاه به خواب‌رفتن‌ها، ناگهان انگشتی به در خورد،
گویی رپ‌رپه‌ای بود، رپ‌رپه‌ای نرم که کسی بر در اتاقم می‌زد
زیر لب گفتم: «میهمانی آمده است، و بر در اتاقم انگشت می‌زندـ
همین و نه چیزی دیگر.»
....

آن‌گاه این پرنده‌ی آبنوسی به توهم حزن‌‌آلود من رنگِ خنده زد،
با هیئت رسمی و جدّی که به خود گرفته بود،
گفتم: «هرچند کاکُلت بریده و تراشیده‌اند هیچ به دل هراس راه نداده‌ای،
همان غرابِ شوم و باستانیِ سرگردان بر ساحل شب‌گرفته‌ای-
مرا بگوی که بر ساحل دوزخی شب نام جلیلت چیست؟»
نعیق زد غراب «نه دیگر»



بشنوید
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید