تامس هاردی؛ بومیترین رماننویس انگلیس
داستانهای هاردی به لحاظ جغرافیایی در منطقه فوقالعاده محدودی روی میدهند و داستانهای او بهشدت وامدار تاریخ، وضعیت ارضی و جغرافیایی، فرهنگ عامه، و دیگر جنبههای جامعهای کاملا مشخص در مقطعی معین از تاریخ آن هستند.
کد خبر :
۸۱۲۱۶
بازدید :
۴۷۷۰
«پیش از آنکه قرن نوزدهم به ثلثی از خود رسیده باشد، در غروب یکی از روزهای پایانی تابستان، مردی و زنی جوان با بچهای در بغل، پای پیاده به دهکده بزرگ ویدون پرایرز در وسکس علیا نزدیک میشدند. لباسهایشان ساده بود، اما بدلباس نبودند، هرچند که لایه ضخیم خاکستریِ غباری که از سفری آشکارا طولانی بر کفشها و جامههایشان نشسته بود، در آن هنگام ژندگی ناخوشایندی به سرووضعشان داده بود.
مرد ظاهری خوشایند داشت، سیهچرده و با قیافهای مصمم، و صورتش از نیمرخ چنان زاویه ملایمی با گردن داشت که تقریبا همراستا به نظر میرسید...».
آنطور که از این سطور برمیآید، این آغاز رمانی کلاسیک و رئالیستی است از تامس هاردی با عنوان «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» که مدتی پیش با ترجمه پژمان طهرانیان در نشر نو به چاپ رسید.
تامس هاردی از نامهای درخشان ادبیات کلاسیک انگلستان است که در سال ۱۸۴۰ متولد شد. برخی او را بومیترین و درعینحال جهانیترین رماننویس انگلیسی دانستهاند. نورمن پیج، نویسنده و ویراستار انگلیسی که مجموعه رمانهای هاردی را تصحیح و ویرایش کرده، در پیشگفتار «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» به این نکته اشاره کرده که داستانهای هاردی به لحاظ جغرافیایی در منطقه فوقالعاده محدودی روی میدهند و داستانهای او بهشدت وامدار تاریخ، وضعیت ارضی و جغرافیایی، فرهنگ عامه، و دیگر جنبههای جامعهای کاملا مشخص در مقطعی معین از تاریخ آن هستند.
نورمن پیج البته به این نکته هم اشاره میکند که درونمایههای داستانهای هاردی درعینحال همانهایی هستند که «دغدغه ادبیات اروپا» از زمان کتاب مقدس و دوران کلاسیک بودهاند.
هاردی برای خلق ابعاد بومی و منطقهای آثارش به سراغ انواع گوناگون منابع میرفته، از منابع چاپی گرفته تا تاریخ شفاهی که بخشهایی از آن را خود از دوران کودکیاش در یاد داشته است. اما اینها همه در «قالب آشناتر و در دسترسترِ ارجاعات فرهنگی تنظیم شده و گرد هم آمدهاند، ارجاعاتی که از ادبیات و اساطیر متأخر تا ادبیات و تاریخ امروز را دربر میگیرند».
نورمن پیج، هاردی را نویسندهای «تلمیحپرداز» میداند که هر لحظه آماده است از چارچوب دنیای محدودی که شخصیتهایش ساکن آناند روی گرداند و به جهان ادبیات و اسطوره و هنر و تاریخ و باستانشناسی و فلسفه پای بگذارد.
«زندگی و مرگ شهردار کاستربریج»، محصول سال ۱۸۸۵ است. هاردی در ۱۷ آوریل این سال، در یادداشتی اشاره کرده که بهتازگی آخرین صفحه این رمان را که حداقل از یک سال پیش مشغول نوشتنش بوده را تمام کرده است. او و همسرش در سال ۱۸۸۳ در دورچستر ساکن شده بودند یعنی جایی که الگوی شهر داستانی این رمان است.
در زمانی که هاردی مشغول نوشتن رمانش بود، مشغلهای دیگر هم داشت و آن نظارت بر ساخت خانهای شخصی در حومه دورچستر بود که خود طرح بنای آن را داده بود. اندکی پس از اتمام رمان، هاردی و خانوادهاش به خانه جدیدشان نقلمکان کردند و هاردی تا پایان عمر در همین خانه ساکن بود و در آنجا از دنیا رفت.
دورچستر مکانی بود که هاردی در آن متولد شده بود و پیش از عزیمتش به لندن در بیستویک سالگی، تمام دوران کودکی و نوجوانیاش را در آنجا گذرانده بود. «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» نخستین رمانی بود که هاردی پس از بازگشت به دورچستر و در دهه پنجم زندگیاش نوشت و به تعبیر نورمن پیج، این اثر رمانی بود در حکم بزرگداشت بازگشت نویسنده به ریشههایش و بیش از هر چیز کندوکاوی در تاریخ، موقعیت ارضی و طبیعی و همچنین جامعه و اقتصاد شهری که هاردی تصمیم گرفته بود در آن ساکن شود.
«افزون بر این همه، این رمانی است که دورچستر را میکاود، اما نه دورچستر آن زمان را، که دورچسترِ دوران کودکی نویسنده را؛ پس این رمان گذشتهای بازسازی شده را به تصویر میکشد، چه ازلحاظ زمانی و چه مکانی». «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» جایگاهی ویژه در میان آثار هاردی دارد و میتوان آن را نشانه تغییری آگاهانه در مسیر کاری نویسنده دانست:
«هشت سال از انتشار آخرین رمان سترگ تراژیک و جاهطلبانه نویسنده -بازگشت بومی- گذشته است؛ هرچند او در این میان سه رمان سبکتر منتشر کرد، اما این وقفهای چشمگیر در زندگی کاریِ نویسندهای جوان بود.
افزون بر آن، سه سال تمام میان رمان پیشین هاردی -رمانسی لاغر به نام دو نفر در یک برج- و این رمان وقفه افتاده بود: پیش از آن، هیچگاه وقفهای چنان طولانی میان رمانهای هاردی نیفتاده بود، و هنگامی که نویسنده پای نوشتن این دهمین رمان منتشرشدهاش نشست، نگارش مجموعه رمانهای تراژیکی را دست گرفت که یک دهه بعد به جود گمنام ختم شدند، اثری که نقطه پایانی بر رماننویسی هاردی بود».
به سیاق بسیاری دیگر از رمانهای همدوره با «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج»، این اثر نیز نخست بهصورت مسلسل منتشر شد. نخستین قسمت این رمان که تنها دو فصل ابتدایی را دربر میگرفت، در دوم ژانویه ۱۸۸۶ در یک هفتهنامه به چاپ رسید و نوزده بخش بعدی آن بهصورت هفتگی تا ۱۵ مه همان سال منتشر شد. آنطور که در سطرهای ابتدایی رمان مشخص است، تاریخ ماجراهای داستان بهصورت تقریبی قابل تشخیص است و هاردی در واقع سرآغاز رمانی از عصر ویکتوریا را بازآفرینی کرده است.
این رمان بیش از هر چیز به درونمایه زمان و تغییر و تحولات ناشی از آن میپردازد، اما این نکته را هم یادآوری میکند که «جهان خواننده اواخر قرن نوزدهم از بسیاری جهات متفاوت با جهان این رمان است، و نیز اینکه جهان رمان خود در حال دگردیسی است».
در میان رمانهای قرن نوزدهمی، «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» از یک حیث اثری متمایز به شمار میرود. برخلاف اغلب آثار آن دوران که پایانی خوش دارند، این رمان هاردی سرگذشت ظهور و سقوط مایکل هنچارد، قهرمان رمان، را روایت کرده است.
روایت رمان همچنین نشانههایی از تغییر شیوه زندگی را هم در خود جای داده است. در بخشی دیگر از این رمان کلاسیک میخوانیم: «همانطور که دانلد گفته بود، لوستا آن شب از فرط خستگی زود به اتاقش رفته بود. اما برای خوابیدن نرفته بود، بلکه روی صندلی کنار تختش به مطالعه نشسته بود و به اتفاقات آن روز فکر میکرد.
با شنیدن زنگ در که هنچارد آن را به صدا درآورده بود، لوستا از خود پرسید کیست که در آن ساعت نسبتا دیروقت به در خانه آمده است. سفرهخانه تقریبا زیر اتاق خواب او بود و شنید که کسی به آنجا پذیرفته شد و چیزی نگذشته بود که پچپچههای نامفهوم کسی در حال خواندن چیزی به گوشش رسید. ساعت معمول آمدن دانلد به طبقه بالا فرارسید و گذشت، اما خواندنها و گفتگوها ادامه داشت.
این وضعیت بسیار غیرعادی بود. تنها فکری که به سر لوستا رسید آن بود که جنایتی عجیب صورت گرفته و مهمان هم، هرکسی که هست، دارد گزارش وقوع آن را از ویژهنامه وقایع اتفاقیه کاستربریج میخواند. سرانجام، از اتاق بیرون آمد و از پلکان پایین رفت.
درِ سفرهخانه نیمهباز بود و در سکوتی که خانه آرام را فراگرفته بود، پیش از آنکه به پاگرد پایین برسد توانست صدای گوینده و کلمات را تشخیص بدهد. میخکوب شد. کلمات خودش از دهان هنچارد به گوشش میرسید، همچون ارواحی برخاسته از گور».
۰