جسد نقاشیشدهای که یک دیکتاتوری را سرنگون کرد
«ما جوانیمان و بهترین روزهای زندگیمان را برای دستیابی به دموکراسی قربانی کردیم.» «هرگز نمیتوانم سیاستمدارانی که رویاهایم را برای منافع شخصی و حزبیشان نابود کردند، ببخشم.» اکرام حسین میپرسد: «آن دموکراسی اکنون کجاست؟»
کد خبر :
۸۷۹۴۰
بازدید :
۳۵۰۵
فرادید | در سال ۱۹۸۷، یک معترض جوان اهل بنگلادش با شعار دموکراسی-خواهی که روی بدنش نقاشی کرده بود به ضرب گلوله پلیس در داکا کشته شد.
فرادید به نقل از بیبیسی، نوشت؛ بدن گلولهخورده را در سلول پلیس انداخته بودند، اما تصویری از او الهامبخش خیزشی شد که به سرنگونی یک دیکتاتور انجامید. معظم حسین، خبرنگار بیبیسی که آن روز در سلول کناری نور حسین بود میخواست بداند داستان پشت این بدن نقاشیشده چیست؛ برای همین تحقیقات خود را آغاز کرد.
در هفتهای که به ۱۰ نوامبر ۱۹۸۷ ختم شد، در شهر داکا آشوبی برپا بود. رئیسجمهور این کشور، حسین محمد ارشاد، با قطع تمامی مجاری ارتباطی، پایتخت را از بقیه کشور جدا کرده بود. مدارس، دانشگاهها و کالجها تعطیل شده بود و به دانشآموزان و دانشجویان گفته بودند اماکن عمومی را تخیله کنند.
تظاهرات و راهپیماییهای سیاسی ممنوع شده بود و ارشاد که یک دیکتاتور نظامی بود از قدرت خود برای بازداشت صدها فعال دموکراسی-خواه استفاده میکرد. اما نیروهای سیاسی مخالف رئیسجمهور هزاران نفر را بسیج کرده بودند تا بر استعفای رئیسجمهور پافشاری کنند.
در روز ۱۰ نوامبر من در میان هزاران فعالی بودم که خواستار استعفای رئیسجمهور بودند. ما موفق نشدیم. ساعت ۹ صبح من و تعداد دیگری از معترضان توسط پلیس ضدشورش دستگیر شدیم. ما را بیرحمانه کتک زدند و درحالیکه پشت کامیون پلیس ضدشورش بسته بودمان، به سمت ایستگاه پلیس حرکت میکردیم.
با گذشت زمان زندانیهای سیاسی بیشتری به سلولها آورده شدند. جنگ در تمام شهر در حال شکستخوردن بود. بعضی از معترضان با آثار گلوله بر بدن به زندان میآمدند. در میان آنها یکی از همه شاخصتر بود، یکی که روی سینه برهنهاش شعار نوشته بود. با دیدنِ کلماتی که با رنگ سفید بر پوست تیرۀ بدن آن مرد نوشته شده بود، همهمان یکه خوردیم. به زبان بنگلادشی نوشته بود "Sairachar nipat jak"- یعنی مرگ بر استبداد.
آن پیکر بیجان متعلق به مردی به نام نور حسین بود. آنموقع نمیدانستیم کیست. ما نمیدانستیم نقطهای که او در آن تیر خورده بعدها به نام او تغییر نام میدهد. ما نمیدانستیم او معروف میشود و ایثارگریاش در کتابها و فیلمها، شعرها و تمبرها او را نامیرا میکند. ما نمیدانستیم تصویری از او که فقط چند لحظه پیش از مرگش ثبت شده بود به نمادی از مبارزات طولانیمدت و خونبار نسل ما برای تحقق دموکراسی تبدیل میشود.
برادر
من طی ۳۳سال گذشته بارها به عکسهای نور حسین نگاه کردهام. او مصمم است. بهنظر میرسد بدنِ جوان او و شعاری که روی آن نقاشیشده زیر نور آفتاب میدرخشد. یک روز بعد از مرگ حسین که ۲۶ساله بود عکس او در صفحه اول روزنامههای بنگلادش منتشر شد، این عکس دولت را حیران کرد و الهامبخشِ میلیونها نفر شد.
تظاهراتی که من و او در سال ۱۹۸۷ در آن شرکت داشتیم با خشونت سرکوب شد، اما ۳ سال بعد جنبش اعتراضی دیگری شکل گرفت که منجر به سرنگونی رئیسجمهور ارشاد شد؛ الهامبخش بسیاری از معترضان همان تصویر نور حسین بود.
من هنوز نتوانستهام بفهمم چه چیزی باعث شد مردی از خانوادهای کارگر چنین اقدام خارقالعادهای انجام دهد. در آستانه ۳۰امین سال خیزشی که او الهامبخشش بود میخواهم جواب این سؤال را پیدا کنم. آن زمان پدر نور، مجیبور رحمان، راننده یک ریکشاو در منطقهای قدیمی در شهر داکا بود. مجیبور ۱۵ سال پیش فوت کرد، اما من توانستم ردی از علی، برادر نور، پیدا کنم. او هنوز به روشنی روزهای آخر زندگی نور را به خاطر داشت.
علی میگوید: «پدرم از کارهای سیاسی نور مطلع بود. او اغلب از خانه دور بود و در تظاهرات سیاسی شرکت میکرد.»
وقتی نور ۲ شب پشتسرهم به خانه نیامد، والدینش نگران شدند. صبح روز ۱۰ام نوامبر ۱۹۸۷ آنها رد او را دنبال کردند و به مسجد شهر رسیدند. «والدینم از او خواهش کردند به خانه برگردد، اما او قبول نکرد. او گفت اندکی بعدتر به خانه میآید. این آخرین باری بود که والدینم او را دیدند.»
چند ساعت بعد نور به دسته تظاهراتکنندگان میپیوندد. با پرتاب آجر و بمبهای دستساز به سمت پلیس و پرتاب گاز اشکآور و شلیک گلوله توسط پلیس، تظاهرات به خشونت کشیده میشود. ۳ نفر از جمله نور حسین به طرز وحشیانهای کشته و دهها نفر دیگر زخمی میشوند.
اواسط روز بعد به خانه نور خبر میدهند که پسرشان تیر خورده است. مجیبور و علی به سرعت به مکانی که نور تیر خورده است میروند و سپس از آنجا به بیمارستان پلیس هدایت میشوند و در آخر میشنوند که جسد نور به ایستگاه پلیس منتقل شده است.
افسران پلیس که در خارج ایستگاه ایستادهاند نمیخواهند به آنها اجازه ورود بدهند، اما تأیید میکنند که جسدی با بدن نقاشیشده در درون ایستگاه است. آنها میگویند اگر جسد را اکنون به شما تحویل بدهیم، مردم شورش میکنند. هیچ افسری به دلیل قتل نور متهم نمیشود. هیچ افسری که در زمان ژنرال ارشاد در نیروی پلیس خدمت کرده بود به هیچچیزی متهم نمیشود؛ ایندرحالیست که صدها نفر از تظاهراتکنندگان به دست آنها کشته شدند.
از علی میپرسم به خاطر میآورد که چه کسی آن شعار سرنوشتساز را روی بدن برادرش نقاشی کرده است. او میگوید، نام این مرد اکرام حسین بود.
نقاش
به اکرام زنگ میزنم. در سال ۱۹۸۷ اکرام ۱۸ سال داشت و آنوقتها تابلوهای تبلیغاتی طراحی میکرد. او با برادر بزرگترش در بانگابهابان، محل اقامت رئیسجمهور در داکا، زندگی میکرد و یک مغازه کوچک در منطقه متیجهیل داشت و در آن تابلوهای تبلیغاتی و بنر درست میکرد.
اکرام میگوید: «نور حسین را به چهره میشناختم. او برای یک مغازه فروش مبلمان اداری کار میکرد. اما ما زیاد با هم صحبت نمیکردیم.» روز ۹ نوامبر، اکرام داشت کار آن روزش را تمام میکرد و میخواست تا ساعت ۵ عصر مغازه را تعطیل کند. اما قبل از اینکه مغازه را ببندد، نور حسین به او نزدیک میشود و از او درخواستی میکند.
اکرام اینطور به یاد میآورد: «او مرا به یک کوچه باریک که در نزدیکیمان قرار داشت برد. آنجا او با گچ شعاری را روی دیوار نوشت. بعد لباسش را درآورد و از من درخواست کرد که آن شعار را روی بدنش بنویسم.»
اکرام ترسیده بود. او می گوید: «به او گفتم که نمیتوانم این کار را بکنم. برادرم پیامرسان رئیسجمهور است. به دردسر میافتیم. دستگیرت میکنند. ممکن است تو را بکشند.»
اما نور مصمم بود. او به اکرام گفت که نگران نباشد و اینکه فردا صدها نفر دیگر با شعار نوشتهشده روی بدنهایشان قرار است به خیابان بیایند. اکرام تسلیم شد و دو شعار را روی بدن نور نقاشی کرد.
روی سینهاش نوشت: مرگ بر استبداد؛ و روی پشتش نوشت: «دموکراسی را آزاد کنید.»
بعد انتهای هر کدام از جملات یک نقطه گذاشت. او میگوید: «این کار را کردم تا از میان صدها شعاری که دیگران روی بدنهایشان مینویسند مال خودم را تشخیص دهم.» اما روز بعد فقط یک نفر بود که با بدن شعارنوشته به خیابان آمد و چند لحظه پیشازآنکه جانش را از دست دهد، حروف درخشان روی پیکرش چشم عکاسانی که در جمعیت بودند را گرفت.
عکاسان
پاول رحمان میگوید نور حسین را فقط از پشت دیده است. من قبلاً با رحمان در روزنامهای در داکا کار میکردم. او نیمقرن است که عکاسی میکند. وقتی او نوشتههای سفید را که زیر نور خورشید میدرخشید دید، قلبش به تپش افتاد. او میگوید: «هرگز پیشازآن معترضی را ندیده بودم که روی بدنش شعار نوشته باشد. او به سرعت توجه من را به خودش جلب کرد. پیشازآنکه در میان جمعیت گم شود توانستم دو بار کلیک کنم، یک تصویر عمودی و یک تصویر افقی که هر دو از پشت بودند. من آن موقع متوجه نشده بودم که روی سینهاش هم شعاری نوشته است.»
تظاهرات ۱۹۸۷ در داکا
آن روز عصر وقتی رحمان داشت فیلمها را در اتاق تاریک ظاهر میکرد، یکی از همکارانش به او اطلاع میدهد که آن معترض با بدنِ شعارنوشتهشده کشته شده است. او میگوید: «بر سر اینکه آیا میتوانیم تصویر را منتشر کنیم یا نه بحثهایی در روزنامه درگرفته بود. سردبیر در وهله اول گفت که این کار بسیار خطرناک است، ممکن است که از سوی دولت به سختی از ما انتقاد شود. در نهایت تصمیم گرفتیم این کار را بکنیم.»
«رئیسجمهور ارشاد خیلی خشمگین بود. دولت گفته بود که این تصویر ساختگی است. من ترسیده بودم. باید چند روزی جایی مخفی میشدم.» تصاویر پاول در تمام کشور منتشر شد و به یک پوستر تبدیل شد. اما اگر عکاس دیگری در جمعیت نبود، هیچکس چهره نور را نمیشناخت. دینو عالم، کسی بود که تصویر نور را از روبرو گرفته بود.
عالم میگوید: «چند شات گرفتم و همه از جلو بود. من چند دقیقهای اطراف او بودم و اصلاً نمیدانستم که او بر پشتش هم شعاری نوشته است.» هر کدام از دو عکاس تصور میکنند که تصویری کامل از بدنِ نقاشیشده معترضی به نام نور را ثبت کردهاند. عالم میگوید: «من احتمالاً آخرین لحظات زندگی نور را ثبت کردهام.»
نگهبان شب
وقتی اکرام حسین روز بعد تصویر نور را در صفحه اول روزنامه دید درهمشکست. او همان لحظه خودش را به خاطر مرگ دوستش سرزنش کرد. او گفت: «من فکر میکردم که اگر من شعار را روی بدن او ننوشته بودم او الان زنده بود.»
حسین در گوشه سمت راست پایین صفحه در میان جمعیت و قبل از مرگ
اکرام از ترس جان خودش مخفی میشود و سالها از پلیس و مأموران و مقامها خودش را پنهان نگه میدارد. سه سال بعد از سقوط ارشاد است که اکرام احساس امنیت میکند. نهایتاً یادبودی در مزار نور برگزار میشود و اکرام هم به آنجا میرود. بعد از مراسم، او به علی، برادر نور، نزدیک میشود. ترس و احساس گناه باعث شده بود که به خانواده نور نزدیک نشود، اما حالا میخواست داستان را برایشان تعریف کند. علی به اکرام میگوید که با پدرش ملاقات کند.
اکرام به خانه پدر نور میرود. او عذرخواهی میکند و احساس گناه خود را بیان میکند. اما پدر نور او را در آغوش میکشد. او به اکرام میگوید: «تو پسر من هستی. ما نور حسین را از دست دادیم، اما تو حالا پسر ما هستی. به خاطر تو و حسین امروز ما صاحب دموکراسی هستیم.»
برگردیم به سال ۱۹۸۷. یک هفته طول میکشد تا مجیبور و همسرش مریم بیبی میفهمند چه بر سر پسرشان آمده است. پلیس نور را مخفیانه در قبری بینشان در کنار دو معترض دیگر که همان روز کشته شده بودند، دفن کرده بود. اما فردی که مسئول تدفین اجساد بود به خانواده خبر داد که قبر نور کجاست.
ایستگاه پلیسی که جسد حسین به آن منتقل شد
من با نگهبان شب گورستان فردی به نام محمد عالمگیر، صحبت کردم. از او پرسیدم که از آن شب چه چیزی به یاد میآورد. او گفت: «ساعت حدود ۲:۳۰ دقیقه بود که آنها رسیدند. من نگهبان شب بودم و باید کارها مثل کندن قبر، شستن جسد و دفن آن را انجام میدادم.»
عالمگیر به مردان میگوید بعد از ۱۱ شب کسی را دفن نمیکنند. اما آنها اصرار میکنند و میگویند از طرف دولت هستند. عالمگیر اجساد را تحویل میگیرد و شروع به شستن آنها و کندن قبر میکند.
او میگوید: «روی جسدی که نوشتههایی رویش بود جای گلوله روی سینه و در نزدیکی شکم بود. تلاش کردم رنگها را پاک کنم، اما سخت بود.»
اکرام میگوید پاک کردن آن رنگ کار دشواری بوده، چون من آن را با رنگ لاکی نوشته بودم.
چندوقت بعد، والدین نور مهمان دیگری داشتند که آنها را شگفتزده کرد. ژنرال ارشاد که در سال ۱۹۹۰ به زندان رفته بود در سال ۱۹۹۷ آزاد شد و برای ملاقات با خانواده نور و عذرخواهی از آنها به خانهشان رفت.
علی میگوید: «او به پدرم گفت "من از تو همانطوری مراقبت میکنم که اگر پسرت امروز زنده بود این کار را میکرد."»
تصاویر نور حسین روی دیوار دانشگاه داکا
چندسال بعدی، ارشاد با خانواده در تماس بود و گاهی مبالغی را به آنها کمک میکرد. تا اینکه روزی مجیبور در دانشگاه داکا در یادبودی که برای نور برگزار شده بود گفت: «دیگر نمیخواهد هرگز بازگشت دیکتاتوری را به بنگلادش ببیند.»
علی میگوید: «این حرف ارشاد را خشمگین کرد و او دیگر هرگز با خانواده تماس نگرفت.»
ژنرال
من یکبار بیشتر از دهسال قبل و بعد از مرگ نور با ژنرال ارشاد ملاقات کردم. سال ۱۹۹۹ بود و ارشاد آن زمان یکی از مخالفان سیاسی بود که به سراسر کشور سفر میکرد تا پایگاه خود را دوباره تقویت کند. من در یک سفر آبی در جنوب بنگلادش با او همراه بودم. یکی از دستیارانش به او رسانده بود که من یک فعال افراطی در دوره دانشجویی بودهام و چند سالی در زندان گذراندهام.
ژنرال ارشاد در سال ۱۹۸۲ طی کودتایی نظامی به قدرت رسید
او یکبار در هنگام صبحانه به شوخی به من گفت: «شنیدهام انقلابی بودی.»
ژنرال سال پیش مرد. او شخصیت اجتماعی و جذابی داشت، اما چند چهره داشت. او طی یک کودتای بدون خونریزی در سال ۱۹۸۲ به قدرت رسید و قول داد با فساد مبارزه، دولت را اصلاح و سیاست را پاکسازی کند. کودتای نظامی در خیلی از کشورهای جهان در آن زمان رخ داد.
او اسلام را دین رسمی بنگلادش معرفی کرد و قانون اساسی سکولار را تغییر داد. او در سال ۱۹۸۶ با تقلب انتخاباتی ابقا و دستگاه او مخالفان را سرکوب کرد.
شادی مردم بعد از خیزش ۱۹۹۰
ژنرال ارشاد بسیار لافزن بود. او شعرهایی که شعرای بینامونشان نوشته بودند را به نام خود در روزنامهها چاپ میکرد. حکومت ۹ ساله ارشاد در سال ۱۹۹۰ به دنبال افزایش نارضایتیها و تظاهرات خیابانی به پایان رسید. چند روز بعد او زندانی شد. هزاران نفر به خیابانهای داکا آمدند و به جشن و پایکوبی پرداختند. کشور از سال ۱۹۷۱ شاهد چنین موجی از شعف نبود. بهنظر میرسید که شروعی تازه برای بنگلادش رقم خورده است. اما عمر این شادی کوتاه بود.
میدان نور حسین در داکا
دو حزب اصلی به نامهای لیگ عوام و بیاِنپی، برای رسیدن به قدرت شروع به مبارزه کردند. دهههای بعدی صحنه رقابت این دو حزب بوده که گاهی این و گاهی آن به قدرت رسیدند و تقریباً همان تکنیکهای استبدادی حکومت قبلی را پیاده کردهاند. بازگشت بنگلادش به دوران استبداد درد عمیقی در جان مبارزانی ایجاد میکند که سالها علیه ژنرال ارشاد مبارزه کردند.
نصیر، یکی از معترضان سال ۱۹۹۰ که من نخستین بار در سال ۱۹۸۷ او را در پشت ماشین پلیس به سمت زندان ملاقات کرده بودم، میگوید: «ما جوانیمان و بهترین روزهای زندگیمان را برای دستیابی به دموکراسی قربانی کردیم.» «هرگز نمیتوانم سیاستمدارانی که رویاهایم را برای منافع شخصی و حزبیشان نابود کردند، ببخشم.»
اکرام حسین میپرسد: «آن دموکراسی اکنون کجاست؟»
اکرام هنوز تابلونویس است. البته این روزها بیشتر کارها دیجیتالی انجام میشود. دیگر نیازی نیست که رنگ لاکی همه جا پخش باشد. محلی که نور در آن کشته شد امروز «میدان نور حسین» شده است. اکرام هنوز آن روزی که رنگ غلیظ را بر بدن نور میکشید به یاد دارد. دستهایش از ترس میلرزید.
او میگوید: «آن بهترین دستخط من نبود، اما بهترین چیزی بود که تمام عمرم نوشتهام.»
۰