چرا گاهی بی‌مورد می‌خندیم؟

چرا گاهی بی‌مورد می‌خندیم؟

لحن‌های تصنعی‌تر معمولاً بیشتر تودماغی‌اند، در‌حالی‌که وقتی بی‌اختیار از ته دل می‌خندیم و نمی‌توانیم جلوی خودمان را بگیریم، لحنمان هیچ‌گاه تودماغی نیست.

کد خبر : ۹۲۰۹۲
بازدید : ۸۶۷۶
خنده الکی

خنده رفتاری عجیب و پیچیده است. آن‌قدر که فیلسوفان باستانْ آن را خصلتِ منحصربه‌فرد گونۀ ما می‌دانستند و انسان را به «حیوان ضاحک» تعریف می‌کردند.

ما انسان‌ها از همان دم تولد با گریه دمخوریم، ولی خنده و ظرافت‌های آن را باید قدم به قدم بیاموزیم تا بتوانیم معنیِ خنده‌ها را بفهمیم، خنده‌های تصنعی را از خنده‌های واقعی تشخیص دهیم، و نابجا و بی‌مورد قهقهه سر ندهیم. سوفی اسکات عصب‌شناسی است که سال‌هاست دربارۀ خنده تحقیق می‌کند.

صحبتم با سوفی اسکات تقریباً تمام شده بود که صندلی‌اش را چرخاند تا ویدئویی را به من نشان دهد؛ ویدئو تصویری از مردی نیمه برهنه بود که توی استخری یخ‌زده شیرجۀ چرخشی می‌زد.
اول حدود یک دقیقه عضلاتش را با حالتی نمایشی پیچ و تاب داد تا اینکه بالاخره شیرجه زد؛ اما صاف به سطح یخ‌زدۀ محکمِ استخر خورد و شروع کرد از درد به خود پیچیدن. سطح یخ‌زده هیچ ترکی بر نداشت، اما لحظاتی نگذشته بود که دوستانش از خنده منفجر شدند.

اسکات گفت «به محض اینکه دیدند خبری از خون و شکستگی نیست، همه شروع کردند به خندیدن. ببین با شادیِ تمام چه جیغی می‌کشند؛ اصلاً نمی‌توانند جلوی خودشان را بگیرند». (اگر دوست دارید این ویدئو را ببینید به این لینک مراجعه کنید؛ البته ویدئو حاوی کلمات رکیک است).

چرا گاهی حتی با اینکه یکی دارد پیش چشممان درد می‌کشد، این‌طور قهقهه به ما هجوم می‌آورد؟ و چرا این‌قدر مُسری و واگیردار است؟
اسکات که در کالج دانشگاهیِ لندن در حوزۀ عصب‌شناسی کار می‌کند، چند سال اخیر را صرف پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها کرده است؛ او هفتۀ پیش در یکی از سلسله سخنرانی‌های تِد ۲۰۱۵ در ونکوور توضیح داد که چرا خنده یکی از مهم‌ترین رفتار‌های ماست که بسیار مورد سوءفهم قرار گرفته است.

هم‌قطارانِ محافظه‌کارترِ اسکات پژوهش‌هایش را چندان تأیید نکرده‌اند. او در این مورد داستانِ یادداشتی دست‌نویس را تعریف کرد که یک بار روی کاغذ‌های پرینت‌شده‌اش چسبانده بودند. یادداشت می‌گفت «این کپۀ کاغذ‌ها از قرار معلوم آشغال‌اند (به دلیل ماهیت محتواشان) و اگر جمع‌آوری نشوند دور انداخته می‌شوند.
این‌ها کجایش علم است؟» اسکات هم این انتقادات را با شوخ‌طبعی جواب داد؛ او حالا تی‌شرتی می‌پوشد که همین سؤال رویش حک شده است، و آمادۀ برنامۀ کمدی‌ای ست که اواخر عصر امروز برگزار می‌شود.

اسکات مسیر پژوهشی‌اش را با بررسیِ کلی‌ترِ حرف‌زدنِ افراد شروع کرد که اطلاعات غنی‌ای دربارۀ هویتِ ما در اختیار می‌گذارد. به گفتۀ او [از روی حرف‌زدن]«می‌توانید دربارۀ جنسیتم، سن و سالم، جایگاه اجتماعی و اقتصادی‌ام، ریشه‌های جغرافیایی‌ام، احوالم، درجۀ سلامتی‌ام و حتی جنبه‌هایی از تعاملاتم با دیگران حدس‌های صائبی بزنید».

یکی از آزمایش‌هایش این بود که روی دانکن ویزبی، که یک تقلیدگر حرفه‌ای صداست، مطالعه‌ای انجام دهد تا بدین طریق دریابد او چگونه به اینجا رسیده که می‌تواند ظریف‌ترین جنبه‌های حرف‌زدن دیگران را تقلید کند. نکتۀ شگفت‌آور این بود که متوجه شد وقتی دانکن تقریباً به معنای واقعی کلمه می‌کوشید در جلد یک کاراکتر دیگر برود، فعالیت مغزی‌اش بیشتر نواحی‌ای را نشان می‌داد که با حرکات بدنی و تصویرسازی پیوند دارند.
به‌طور کلی کار‌هایی که اسکات روی عمل تقلیدگری انجام داد به او کمک کرد تا نواحی‌ای را مشخص کند که با چیز‌هایی مثل لهجه و طرز بیان ارتباط دارد. لهجه و طرز بیان جنبه‌های مهمی از هویت گفتاریِ ما هستند.

اما یکی از مطالعاتش در نامیبیا بود که باعث شد اسکات کم‌کم دریابد خنده یکی از غنی‌ترین تیک‌های گفتاریِ ماست. پژوهش‌های پیشین نشان داده بودند که همۀ ما انسان‌ها می‌توانیم شش عاطفۀ عام و مشترک در میان همۀ فرهنگ‌ها را -ترس، خشم، تعجب، انزجار، غم، شادی- براساس حالات چهره تشخیص دهیم.
اما اسکات در پی این بود که بفهمد آیا ما اطلاعات ظریف‌تری را هم در آواهایمان رمزگذاری می‌کنیم یا خیر. بدین مقصود وی از عده‌ای از بومیانِ نامیبیا و عده‌ای انگلیسی خواست به آوای ضبط‌شدۀ یکدیگر گوش دهند و عواطف ابراز شده را گروه‌بندی کنند؛ این عواطفْ هم شامل شش عاطفۀ عامِ استاندارد و هم عواطف دیگری مثل آرامش، سرخوشی یا خرسندی بودند. برای هر دو گروه تشخیص خنده آسان‌تر از بقیه بود. وی می‌گوید «تقریباً بلافاصله متوجه شدم خنده با دیگر عواطف مثبت تفاوت دارد».

او هر چه کاوش‌هایش را پیشتر برد، بیشتر مجذوب ریزه‌کاری‌های خنده شد. مثلاً خیلی زود دریافت که بخش عمدۀ خنده‌ها هیچ ربطی به شوخی ندارند. وی می‌گوید «افراد واقعاً تصور می‌کنند اغلب به لطیفه‌های دیگران می‌خندند، اما در خلال یک گفتگو کسی که هر بار بیشتر می‌خندد همان کسی است که در حال حرف زدن است».
اسکات حالا خنده را «عاطفه‌ای اجتماعی» می‌داند که ما را گرد هم می‌آورد و یاری‌مان می‌کند با هم الفت بگیریم، و این هیچ ربطی به این ندارد که آیا چیز خنده‌داری در میان هست یا نه. وی می‌گوید «وقتی با دیگران می‌خندید، نشان می‌دهید که از آنان خوشتان می‌آید و با آن‌ها موافق‌اید، یا اینکه شما و آن‌ها در کنار هم در یک گروه هستید. خنده شاخصی است از قوت یک رابطه».
سرایت خنده به دیگران

قهقهه‌های واگیردار

بر اساس این نکته می‌توان تبیین کرد که چرا زوج‌ها با مزاح‌های بی‌مزۀ یکدیگر از خنده روده‌بر می‌شوند، درحالی‌که این خنده به ناظران سرایت نمی‌کند. «اگر از کسی این حرف را بشنوید که 'فلانی خیلی شوخ‌طبع است و به همین دلیل واقعاً به او علاقه دارم'، منظور این است که «به فلانی علاقه دارم و این علاقه را این‌طور نشان می‌دهم که وقتی با او هستم می‌خندم».

واضح است که چه بسا شادمانی اصلی‌ترین شیوۀ حفظ روابط باشد، مثلاً اسکات به پژوهشی اشاره می‌کند که نشان داده زوج‌هایی که با هم می‌خندند پس از یک اتفاق سخت بسیار آسان‌تر تنش‌هایشان را فرو می‌نشانند و روی‌هم‌رفته احتمالش بیشتر است که مدت بیشتری با هم بمانند.
دیگر پژوهش‌های جدیدتر نشان داده‌اند افرادی که با هم به ویدئو‌های بامزه می‌خندند همچنین احتمالش بیشتر است که اطلاعات شخصی‌شان را در اختیار دیگران بگذارند، که این کار فضای مشترک بیشتری بین افراد ایجاد می‌کند.

حتی سرخوشیِ ناشی از سقوط آن مرد آلمانی در استخر یخ‌زده چه بسا باعث الفت دوستان شده باشد. به گفتۀ اسکات «جالب است که دوستانش چقدر سریع شروع به خندیدن می‌کنند؛ فکر می‌کنم برای این باشد که حالش را بهتر کنند».
در همین راستا رابین دانبار از دانشگاه آکسفورد دریافته است که خنده با بالارفتنِ آستانۀ درد نسبت مستقیم دارد، که احتمالاً به‌دلیل آن است که خنده محرکِ ترشح بیشترِ اندورفین‌هاست، همان ترکیبات شیمیایی‌ای که میزان الفت اجتماعی را نیز بالاتر می‌برند.

مسئله‌ای که این روز‌ها اسکات را به خود مشغول کرده، تمایز قائل شدن میان قهقهه‌های «تصنعی» است که می‌توانیم برای مزه‌دادن به گپ‌وگفت‌هایمان به کار بریم و قهقهه‌های کاملاً بی‌اختیار، که ممکن است یک برنامۀ تلویزیونی یا رادیویی را خراب کنند.

مثلاً او دریافته است که لحن‌های تصنعی‌تر معمولاً بیشتر تودماغی‌اند، در‌حالی‌که وقتی بی‌اختیار از ته دل می‌خندیم و نمی‌توانیم جلوی خودمان را بگیریم، لحنمان هیچ‌گاه تودماغی نیست.

در ضمن او با اسکن‌های اف. ام. آر. آی ثبت کرده است که مغز چگونه به انواع گوناگون خنده پاسخ می‌دهد. به نظر می‌رسد هر دو نوعِ این خنده‌ها نواحیِ آینه‌ای مغز را تحریک می‌کنند، یعنی نواحی‌ای که گرایش به تقلید اعمال دیگران دارند.
مثلاً، چه وقتی که ببینم شما توپی را شوت می‌کنید و چه خودم آن را شوت کنم، این نواحی مغز فعال می‌شوند و چه بسا همین تقلیدِ عصب‌شناختی باشد که علت مسری بودنِ خنده است. به گفتۀ او «هنگامی که با کسی دیگری هستید احتمال خندیدنتان ۳۰ برابر بیشتر است».
اما یکی از تفاوت‌های مهم این است که خنده‌های اجتماعی، که کمتر بی‌اختیارند، گرایش دارند در نواحی‌ای فعالیت بیشتری ایجاد کنند که با «ذهن‌خوانی» یا تحلیل انگیزه‌های دیگران ارتباط دارد؛ احتمالاً، چون می‌خواهیم بدانیم چرا زورکی می‌خندند.

شاید فکر کنید تشخیص‌دادنِ خنده‌های بی‌اختیار و خنده‌های تصنعی از یکدیگر کار ساده‌ای است، اما به نظر اسکات این مهارت در ما به‌تدریج و در طول عمر رشد می‌کند و چه‌بسا تا اواخر دهۀ سوم زندگی‌مان به اوج رشد خویش نرسد. به همین دلیل، وی اخیراً آزمایشی را در موزۀ علوم لندن ترتیب داده است؛ در این آزمایش تیم آزمایشگر از بازدیدکنندگانی با سنین مختلف می‌خواهند واقعی‌بودنِ کلیپ‌های مختلفی را ارزیابی کنند که در آن‌ها افرادی می‌خندد یا می‌گریند.
از همۀ این‌ها گذشته، وی به این نکته اشاره می‌کند که گریستن نخستین شیوۀ ارتباطیِ نوزاد است، در‌حالی‌که خنده با بالارفتنِ سن است که اهمیتش بیشتر می‌شود.

با اینکه چه بسا از خنده‌های «تصنعیِ» برخی افراد چندان خوشمان نیاید، اما به نظر اسکات این نوع خنده‌ها، بیش از هر جنبۀ مشخصاً آزارندۀ دیگر، در مورد ما و نحوۀ پاسخ ما به پیام‌های اجتماعیِ آن‌ها حرف برای گفتن دارند. او در مورد یکی از آشنایانش تعریف کرد که غالباً خنده‌های سمج و بدصدای او آزارش می‌داد.
«تصورم همیشه این بود که چقدر بی‌مورد می‌خندد، اما وقتی بیشتر به این مسئله توجه کردم فهمیدم چیزی که ناجور بود واقعاً این بود که من شریک خنده‌هایش نمی‌شدم. خنده‌هایش کاملاً عادی و بهنجار بود». او می‌گوید پیش از برخوردن به این مسئله از او خوشش نمی‌آمده، وگرنه از همان اول با خنده‌هایش همراهی می‌کرد و به‌هیچ‌وجه چنین چیزی توجه‌اش را جلب نمی‌کرد.

بد نیست خودتان چند تا از صوت‌های اسکات را بشنوید و تواناییِ خود را در خواندنِ خندۀ دیگران بسنجید:

گذشته از کاوش پیوند‌های ما در صمیمی‌ترین روابطمان، کنجکاوی اسکات وی را به کلوپ‌های خنده نیز کشانده است. وی می‌گوید «جنبۀ جالبِ خنده در برنامه‌های استندآپ کمدی این است که اینجا هم با نوعی تعامل سروکار داریم».
مخاطبان به یک معنا در حال نوعی گفت‌و‌شنود با کمدی‌پردازند. «جنبۀ موردعلاقۀ من این است که چه اتفاقی می‌افتد که مخاطبان شروع می‌کنند به خندیدن و سپس خنده فرومی‌نشیند، چه در حالتی که با اطرفیانت در این خنده‌ها همراهی می‌کنی و چه در حالتی که کاری به کار دیگران نداری، زیرا این تجربه تجربه‌ای صرفاً بین تو و کمدی‌پردازِ روی صحنه است».

اسکات می‌گوید گرچه شاید این حرف تناقض‌آمیز به نظر برسد، اما کمدی‌پرداز‌ها معمولاً در محل‌های بزرگ‌تر راحت‌تر اجرا می‌کنند، شاید به این دلیل که ماهیت واگیردارِ خنده باعث می‌شود وقتی تعداد افراد بیشتر است امواج شادی راحت‌تر ایجاد شود.
او ویدئویی از شان لاکِ کمدی‌پرداز به خاطر می‌آورد که صرفاً هر از چند گاهی واژۀ «کمربند» را می‌گفت و مخاطبان نمی‌توانستند جلوی خنده‌شان را بگیرند؛ این نیز به لطف مسری‌بودنِ خنده بود که به همۀ مخاطبان سرایت کرده بود.

او تا اینجای کار صرفاً این شیوه را امتحان کرده که به برخی مخاطبان، که در حال تماشای کمدی‌پرداز‌ها هستند، سنسور‌هایی وصل کند تا بروز خنده را ردگیری کند.
اما این کار به موفقیت چندانی نینجامیده است، زیرا وقتی مخاطبان در معرض توجه قرار می‌گیرند خشکشان می‌زند. اما او امیدوار است این کار را با کمدی‌پردازِ مشهوری مثل راب دِلانی انجام دهد، چون شاید کسی مثل او بتواند این وضعیت ناجور را در هم بشکند.

او گاهی اوقات خودش در برنامه‌های کمدیِ شبانۀ لندن میکروفن را به دست می‌گیرد. از او پرسیدم آیا بصیرت‌هایش هیچ کمکی به کمدی‌پردازی‌هایش روی صحنه کرده یا نه؟ وی قبول نداشت که علم برایش میانبری بوده تا به نبوغ کمدی‌پردازی دست یابد، با این حال عصر همان روز در یک دورهمیِ خیریه فهمیدم که او واقعاً بامزه است.

همان‌طور که تی‌شرتِ «این کجایش علم است؟» خاطرنشان می‌کند، همقطارانِ اخموترِ او چه بسا با رویکرد بازیگوشانۀ اسکات مخالف باشند، اما بااین‌حال او خوب می‌داند که خنده می‌تواند چه ابزار قدرتمندی باشد، هم برای ابراز خویشتن و هم برای اینکه کاری کنیم دیگران به ما گوش فرا دهند. وی می‌گوید «خنده به نظر چیزی پیش‌پاافتاده، گذرا، و بیهوده می‌رسد. اما خنده هرگز چیزی بی‌مایه نیست؛ همیشه معنایی در آن نهفته است».

پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را دیوید رابسون نوشته است و در تاریخ ۸ آوریل ۲۰۰۷ با عنوان «?why do we laugh inappropriately» در وب‌سایت بی‌بی‌سی منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱ بهمن ۱۳۹۶ آن را با عنوان «چرا گاهی بی‌مورد می‌خندیم؟» منتشر کرده است.

•• دیوید رابسون (David Robson) خبرنگار حوزۀ علم و تکنولوژی است که نوشته‌هایش در بی‌بی‌سی، نیو ساینتیست و دیگر مجلات منتشر شده است.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید