۲۰ قانون نانوشته در محیط کار
غافل از اینکه انجام کار و مهارت، تنها یکی از عواملی است که در نگرش دیگران نسبت به ما تاثیر دارد. تعهد و وفقپذیری هم مهمند. لحظهای که تو وارد محل کار میشوی، همکاران و مدیران و مشتریان، بلافاصله شروع میکنند به ارزیابیات.
انتخاب مسیر شغلی کار آسانی نیست. بسته به شرایط اقتصادی و حوزه کاری که انتخاب کردهاید، باید برای دهها شرکت درخواست بفرستید و مصاحبه کنید. حتی وقتی استخدام میشوید، ممکن است کلی سوال برایتان پیش بیاید: «حالا باید چه کار کنم؟ از چه کسی توصیه بگیرم؟ این سازمان چطور کار میکند؟»
شما تازه از محیط مدرسه وارد دنیای کار شدهاید. اوایلش ممکن است حس کنید شانس موفقیت ندارید، مخصوصا اگر وضعیت مالی مناسبی نداشته باشید. بهعنوان کسی که تازه فارغالتحصیل شده، احتمالا ارتباطات گستردهای هم ندارید و کسی نیست که راهنماییتان کند.
الیسون: از اینکه میهمان ما هستی خوشحالم. توصیههای زیادی درباره اینکه چطور مسیر حرفهایمان را بسازیم وجود دارد. حس کردی چه چیزی در آن میان از قلم افتاده؟
گوریک: ممنونم. حق با توست. کلی وبسایت و ویدئو و وبلاگ هست که به شما یاد میدهند چطور در مسیر حرفهای موفق شوید. اما چیزی که من بعد از تحقیقات فهمیدم این است که بیشتر تمرکز آنها این است که «چطور شغل پیدا کنیم.» کمتر کسی به شما میگوید که چطور موفق شوید.
از تجربه شخصیات وقتی تازه وارد دنیای کار شدی بگو؟
بگذارید کمی به عقبتر برگردم. مادر من که از طبقه کارگر بود، در ۱۲ سالگی ترک تحصیل کرده بود تا برادرانش را حمایت مالی کند. وقتی ۱۴ سالم بود، مادرم بهخاطر تعدیل نیروی کارخانه تولیدچرخ خیاطی، بیکار شد و هر دو مجبور شدیم دنبال کار بگردیم.
آن روزها فکر میکردم زندگی خیلی سخت است. برای صدها شرکت، درخواست فرستادیم و هیچکدام به ما زنگ نزدند. عرصه زمانی بر من تنگتر شد که وارد دانشگاه شدم و دیدم همکلاسیهایم، پدر و مادرهایشان شاغلند. آنها تجربه کار در شرکتها را داشتند و سر میز شام، بچههایشان را راهنمایی میکردند که چطور ادامه تحصیل دهند و شغل پیدا کنند و موفق شوند.
این «خودیها» که بهواسطه طبقه اجتماعی و اقتصادیشان از قوانین نانوشته باخبرند، چطور در سالهای اول اشتغال از بقیه جلو میزنند؟
یک «خودی» حتی قبل از اشتغال، از یکسری مزایا برخوردار است. شاید به شرکت معرفی شده باشد و از قبل، راه و چاه را بداند. او وقتی وارد سازمان میشود، به زبان آنجا مسلط است، اولویتهای سازمان را میداند و به سرعت با اعضای تیم خود، وفق پیدا میکند.
اما یک «غیرخودی» اصلا نمیداند چه چیزهایی را باید بداند؛ درست مثل من. یک روز قبل از شروع کار، با خودم گفتم: «من که کارم هنوز شروع نشده. پس لازم نیست کار خاصی انجام دهم.» با خودت میگویی «میخواهم کارم را شروع کنم و به خوبی انجامش دهم. باید سرم را پایین بیندازم و تکالیفم را انجام دهم.»
درست مثل مدرسه، درسته؟
دقیقا. وقتی روز اول وارد محل کار شدم، همین ذهنیت را داشتم. خیلیها مثل من هستند. جایی که من بزرگ شدم، تفکر غالب این بود که سختکوشی، به تنهایی کافی است. یعنی وقتی وظیفهای به تو محول میشود، لبخند بزن و بگو چشم. برو و کارت را انجام بده و منتظر پاداش باش.
فکر کنم ۲۰ قانون نانوشته وجود دارد. مهمترینش چیست؟ برای کسی که بهدنبال اولین شغلش است یا کسی که روز اولش است، چه توصیهای داری؟
«نشان بده که مشتاق یادگیری و کمک هستی.» ما طی مسیر حرفهایمان، در یکی از این دو حالت هستیم: حالت «رهبری» و حالت «یادگیری» و حالت یادگیری مربوط به زمانی است که تازه وارد تیم یا شرکت شدهای و یکسری انتظارات نانوشتهای از تو وجود دارد که از آنها بیخبری. پس در این حالت، ساکت میمانی، یادداشت برمیداری و سوال میپرسی.
اما به مرور زمان، رشد میکنی و وارد حالت رهبری سازمان میشوی. در آن زمان همه معتقدند تو «به جزئیات نزدیکتری» و «بیشتر از همه میدانی» و میگویند «میتوانی جلسات را رهبری کنی یا به نمایندگی از ما حرف بزنی.» یک قانون مهم این است که وقتی تازه استخدام شدهای، باید ابتدا یادگیرنده باشی و بعد به حالت رهبر بروی نه اینکه از همان اول، حالت رهبر تیم را بگیری. در غیر این صورت، ممکن است سلطهجو به نظر برسی یا دیگران تو را یک تهدید قلمداد کنند.
اگر یک مقدار کمحرف و ساکتی و هنوز با تیم اخت نشدهای، باید بدانی که همکارها چه زمانی از تو انتظار دارند رهبری را بر عهده بگیری. وقتی که خودت حس میکنی هنوز در حالت یادگیری هستی، ممکن است در یک جلسه، سکوت اختیار کنی درحالیکه دیگران انتظار دارند یک چیزی بگویی.
تو در کتابت بارها به اهمیت کمک خواستن از دیگران تاکید کردهای. این برای کسی که تازهوارد است سخت است، چون نمیخواهد دیگران فکر کنند مهارت ندارد. راه درست کمک خواستن از دیگران چیست؟
بگذارید از این جمله معروف شروع کنیم که «سوال احمقانه وجود ندارد» که البته من پس از تحقیقاتم فهمیدم چرا، وجود دارد. سوال احمقانه، سوالی است که جوابش را خودت میتوانی پیدا کنی بدون آنکه از دیگران بپرسی.
البته گفتنش آسان است. تو بهعنوان یک تازهوارد، قطعا از همکارانت کمتر میدانی. پس از کجا باید فهمید که جواب یک سوال را خودت به تنهایی میتوانی پیدا کنی؟ قانون نانوشتهای هست که میگوید «تکالیفت را انجام و نتیجه را نشان بده.»
وقتی پیش او رفتی، نپرس «الیسون، من میخواهم این اطلاعات را بردارم، اما رمز عبور را نمیدانم.»، چون تو نمیدانی این سوال از نظر او احمقانه است یا نه. به جایش، تکالیفت را نشان بده و بگو: «الیسون، میخواستم به این دادهها دسترسی پیدا کنم. اطلاعات ورود را در فولدر تیم پیدا نکردم.
کارکنان جوان این روزها با چه چالشهای منحصربهفردی روبهرو هستند که مثلا یکی دو دهه پیش وجود نداشت؟
یکی از بزرگترین چالشها، تفاوتهای نسلی در محیط کار است. وقتی چند نسل در کنار هم کار میکنند، هر کدام تعریف خودشان را از حرفهای بودن دارند. مثلا اگر در یک شرکت تکنولوژی کار میکنی، آوردن لپتاپ یا آیپد به جلسه، یک امر عادی است.
آیا پیروی از این قوانین نانوشته، برای یک غیرخودی به معنای همرنگ جماعتشدن است؟ یا راهی است که همه این کارها را انجامدهی و در عین حال، سر اصول و عقایدت بمانی؟
قانون موردعلاقه من که در کتابم، اول از همه آن را ذکر کردم این است که «بدانی چه زمانی بپذیری، چه زمانی رد کنی و چه زمانی انعطاف به خرجدهی.» به نظرم این باید اول از همه ذکر میشد، چون بعضی از این قوانین، موقع تعیین انتظارات و ارتباطات شفاف و موثر، بهتر است در همه تیمها نهادینه شوند.
فکر کنم مهم است که احساس خوبی نسبت به کارهایت داشته باشی و البته روی صحبت خود تو تاکید میکنم که این قوانین نانوشته، مربوط به یک قشر خاص، مثلا جامعه مردان سفیدپوست نیستند. اینها قرار نیست به تو یاد دهند که خودت را با یک فضای خاص، سازگار کنی. هدف این است که در هر کجا، ساکن هر کشور یا قارهای که هستی، نحوه عملکرد سازمانت را بشناسی و آییننامهاش را یاد بگیری.
دقیقا. یکی از بهترین نقل قولهایی که در کتابم آوردم این بود که «اگر آنها من را همانطور که هستم نمیپذیرند، شاید آن سازمان اصلا جای من نیست. شغل داشتن، لزوما به این معنا نیست که خوشحال خواهم بود.» البته این قوانین نانوشته معمولا یکسری رفتارند که از طبقه متوسط به سایر جاها راه پیدا میکنند.
درباره جوانان نسل هزاره یا همان «میلنیالها»، یک باور وجود دارد که از وظایفی که به آنها محول میشود راضی نیستند و دوست دارند به سرعت پیشرفت کنند. آنها دوست دارند شغلشان معنا و هدف داشته باشد و تفاوت ایجاد کنند. اینها چطور میتوانند مسیر ارتقای شغلی را هموار کنند بدون آنکه پرتوقع بهنظر برسند؟
من خودم در روز فارغالتحصیلی از دانشگاه، فکر میکردم میتوانم دنیا را تغییر دهم، اما همان روز اول که وارد محیط کار شدم، توقعاتم فروکش کرد. یک قانون نانوشته دیگر هست: قبل از اینکه به تو اعتماد کنند و مسوولیتهای مهم به تو محول کنند، ابتدا باید نشاندهی که از پس وظایف اولیه برمیآیی.
کارکنان جوان چه چیزهایی باید درباره مدیران خود بدانند؟
در یکی از فازهای اولیه تحقیقاتم، سراغ کارمندان تازهوارد رفتم و از آنها خواستم درباره مدیرشان، هر چقدر دوست دارند بدگویی کنند. از مدیران نیز همین را خواستم. وقتی سفره دلشان را بازکردند، دیدم همه آنها دنبال یک چیز بودند. مثلا ریشه مشکلی بهنام مدیریت ذرهبینی، استرس مدیر است و راهحل استرس، شفافسازی است.
در اینجا روی صحبتم با مدیران است. بسیاری از درگیریها و سوءتفاهمها در محیط کار، نتیجه مدیرانی است که انتظار دارند کارمندها، ذهنشان را بخوانند و این به شکل انتظارات مختلف نمود پیدا میکند. مثلا در ذهنشان میگویند «یک کارمند در جلسه باید اینطور رفتار کند.» بهتر است قوانین نانوشته و ناگفته را به قوانین «گفته» تبدیل کنیم.
خیلی هم عالی. امیدوارم همه به این توصیهها عمل کنند. من که قطعا آویزه گوشم خواهم کرد. از تو بابت حضور در مصاحبه ممنونم.