فلسفه در پیادهروی؛ ۵ متفکر مشهور که شیفتۀ «راه رفتن» بودند
پنج متفکر بزرگ، ارسطو، روسو، جین جیکوبز، نیچه و نان شپرد با پیادهروی معنای عمیق زندگی و تفکر را تجربه کردند. برای آنها، راه رفتن ابزاری بود برای تأمل، خلاقیت و ارتباط نزدیک با طبیعت و جامعه.
فرادید| چه چیزی یک فیلسوف یونان باستان، یک تبعیدی فرانسوی، یک شهرشناس آمریکایی، یک فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم و یک نویسنده طبیعتنگار اسکاتلندی را به هم پیوند میدهد؟ پیادهروی!
به گزارش فرادید، ارتباط عمیق بین پیادهروی و تفکر در طول تاریخ بشر بارها تکرار شده است. برای ارسطو، ژانژاک روسو، جین جیکوبز، فریدریش نیچه و نان شپرد، پیادهروی تنها حالتی از رفتوآمد نبود، بلکه بخشی حیاتی از زندگی ذهنی به شمار میآمد.
ارسطو: فیلسوف مشّایی

نسخه رومی (مرمری) از سردیس برنزی ارسطو اثر لیسیپوس، حدود ۳۳۰ قبل از میلاد
ارسطو، یکی از اثرگذارترین متفکران تاریخ فلسفه، بنیانهای فلسفه غرب را پایهریزی کرد. او یک دانشمند چندجانبه بود و آثارش دامنهای شگفتانگیز از موضوعات را در بر میگرفت: از منطق، اخلاق و سیاست گرفته تا زبانشناسی و علوم طبیعی. او همچنین بهخاطر علاقهاش به پیادهروی شهرت داشت.
ارسطو در شهر استاگیرا در یونان باستان متولد شد و حدود ۱۸ سالگی برای تحصیل به آکادمی افلاطون در آتن رفت و نزدیک به دو دهه آنجا ماند. پس از مرگ افلاطون، در حدود ۳۴۸/۳۴۷ پیش از میلاد، در نهایت مکتب خود را در سال ۳۳۵ پیش از میلاد تأسیس کرد: «مکتب پرایپاتتیک» یا «مکتب مشّایی».
مکتب ارسطو بهدلیل کیفیت و عمق تحقیق فلسفی و همچنین روش منحصر به فرد آموزش شهرت یافت. نام «پرایپاتتیک» از واژه یونانی peripatētikos گرفته شده که به معنای «عادت به راه رفتن» است و به عادت ارسطو در پیادهروی با دانشآموزان هنگام بحثهای فلسفی عمیق اشاره دارد.
با توجه به اینکه ارسطو آتنی نبود و نمیتوانست مالک چیزی باشد، مکتب خود را در ورزشگاه عمومی و معبدی به نام لوکیوم در حومه شهر تأسیس کرد. این مکتب به دلیل گذرگاهها و صحنهای سرپوشیده به «پریپاتوس» یا «پیادهروی» معروف شد. دیوژن لائرتیوس، زندگینامهنویس بزرگ فلاسفه یونان، گزارش میدهد که ارسطو هنگام گفتگو با شاگردانش در مسیرهای مکتب قدم میزد.
پیادهروی برای ارسطو بیش از یک سبک آموزشی و بازتاب روش تحقیق او بود که بر پایه مشاهده، حرکت مستمر و جستجوی حقیقت از راه گفتگو شکل گرفته بود. به مرور زمان، واژه پرایپاتتیک نهتنها به سبک آموزشی ارسطو و مکتب او، بلکه به خود عملِ تفکر هنگام پیادهروی اشاره میکرد.
ژانژاک روسو: راهروندۀ تنها

ژانژاک روسو در سال ۱۷۵۳
برخلاف ارسطو که به گفتگو در حرکت اهمیت میداد، پیادهروی برای ژانژاک روسو بیشتر یک عمل شخصی و درونگرایانه بود. او یک فیلسوف سیاسی بسیار اثرگذار، پدر جنبش رمانتیک و متفکر عصر روشنگری بود که آثاری مهمی درباره نابرابر، آموزش و مشروعیت سیاسی نوشت.
با این حال، ایدههای او هم اثرگذار و هم بحثبرانگیز بودند. انتقاداتش از آموزش سنتی و نابرابری اجتماعی رادیکال و خطرناک تلقی میشدند. در کتاب «امیل» دیدگاه او درباره یک «دین طبیعی» بدون تعصبات کلیسا موجب اتهام کفر شد. «قرارداد اجتماعی» با این استدلال که حاکمیت متعلق به مردم است، از سوی مقامات کلیسا و دولت تهدیدآمیز تلقی شد.
بازخوردها سریع و شدید بود: روسو در فرانسه محکوم شد، کتابهایش ممنوع و سوزانده شدند، او با خطر دستگیری مواجه شد، تابعیتش در ژنو لغو شد و به تبعید در انگلیس مجبور شد. در انزوا و تحت فشار، او با عادت کردن به پیادهرویهای طولانی و تأمل در تنهایی آرامش یافت. این افکار پس از مرگ او در کتاب «تأملات گردشگر تنها» (۱۷۸۲) منتشر شد.
روسو در ده مقاله این کتاب، به زندگی، افکار و ارتباط عمیقش با طبیعت میپردازد. او دریافت که در ریتمِ پیادهروی و سکوت عمیق تنهایی، غوطهوری بیوقفه در طبیعت امکان دسترسی به خود واقعی، روشنبینی و حقیقت احساسی را فراهم میآورد؛ خالی از تصنع اجتماعی و تأثیر فاسد تمدن.
جِین جِیکوبز: پیادهروی در شهر

جین جیکوبز به عنوان رئیس کمیته نجات وِست ویلیج، ۱۹۶۱
جین جیکوبز سال ۱۹۱۶ در اِسکرانتون، پنسیلوانیا متولد شد. پس از مهاجرت به نیویورک در دوران رکود بزرگ، به عنوان روزنامهنگار آزاد شروع به کار کرد و به یکی از اثرگذارترین اندیشمندان شهری قرن بیستم تبدیل شد. سال ۱۹۶۱ کتاب اثرگذار او، «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی» منتشر شد که نقدی بنیادین بر برنامهریزی شهری پس از جنگ جهانی دوم بود.
جیکوبز از راه همین فعالیتهای مردمی و نوشتههای متعدد، به مقابله با دیدگاه غالب شهرسازی دهه ۱۹۵۰ پرداخت که نماینده آن رابرت موزز بود؛ برنامهریز شهری که توسعه نیویورک را در مقیاس بزرگ مدرنگرایانه و خودرومحور هدایت میکرد.
جیکوبز معتقد بود برنامهریزی شهری مدرن با اتکاء به بزرگراهها، منطقهبندی و یکنواختی، بافت اجتماعی و اقتصادی شهرها را نابود میکند. او نشان داد شهرهای پویا باید متنوع، غیرمتمرکز و در نهایت قابلپیادهروی باشند. برای جیکوبز، پیادهروی نهتنها تمرین شخصی یا فلسفی، بلکه بخش حیاتی زندگی شهری مدرن بود.

جین جیکوبز با محیطزیستشناس اسپنسر بیب، ۲۰۰۴
او جریان عابران پیاده را مانند یک «بالهی پیادهرو» میدید؛ مردم یکدیگر را میپاییدند، هنگام نیاز مداخله میکردند و به شکلدهی جمعی بافت اجتماعی شهری کمک میکردند. پیادهروی در شهر برای او، قلب تپنده زندگی مدنی بود و راهی برای شناخت، شکلدهی و تعلق به شهر بود.
نیچه: فیلسوف سرگردان

نیچه در بازل، سوئیس، حدود ۱۸۷۵
فریدریش نیچه فیلسوفی با نفوذ فوقالعاده بود، اما بیشتر عمر بزرگسالی خود را با مشکلات جسمی گذراند. از اوایل ۲۰ سالگی، او با میگرن مزمن، اختلالات بینایی، خستگی شدید و مشکلات گوارشی روبهرو بود و بیشتر روزها در بستر محدود میشد.
نیچه برای مدت طولانی نمیتوانست بنویسد، بنابراین بیشتر آثارش را در قالبهای کوتاه مینوشت و هنگام بهبود، ساعتها پیادهروی میکرد تا هم درمان باشد و هم محرک خلاقیت.
نیچه کلبهای در دهکده سیلز-ماریا در کوههای آلپ سوئیس داشت و از آن بهعنوان پایگاهی برای پیادهرویهای طولانی استفاده میکرد. او ساعتها راه میرفت و دفترچهاش را همراه داشت و بسیاری از بزرگترین آثارش را حین حرکت مینوشت. برای نیچه، پیادهروی تنها یک عادت نبود، بلکه راهی برای شفاف شدن فکر، زندگی کردن بهشکل کامل و فراتر رفتن از خرد متعارف بود. او در «غروب بتها» مینویسد: «تمام اندیشههای بزرگ هنگام پیادهروی شکل میگیرند.»

خانه تابستانی نیچه در سیلز، سوئیس
این باور در کتاب «چنین گفت زرتشت» به اوج خود میرسد، جایی که شخصیت اصلی، زرتشت، بارها برای رسیدن به حکمت، کوهی را بالا و پایین میرود و بین تنهاییِ غار خود و شلوغی جامعه انسانی در رفتوآمد است. پس از ده سال انزوای توأم با تأمل، زرتشت تصمیم میگیرد از شهری به شهر دیگر سفر کند و در یک مکان ثابت نماند، با مردم گفتگو کند، پرسشگری کند و مشاهده نماید، پیش از آنکه دوباره به دل طبیعت بازگردد.
بر این اساس، نیچه زندگی را بهمثابه مسیری که هر فرد باید بهطور فردی طی کند نمایش میدهد. مفهوم «ابر انسان» او هدف نهایی نیست، بلکه جهت رشد است. در این دیدگاه، پیادهروی نماد رد شرافتمندانهی ایستایی است، رد باقی ماندن در جای خود، چه از دید جسمی و چه از دید فلسفی. افزون بر این، پیادهروی بهعنوان یک استعاره برای زندگی، نمایانگر شجاعتِ ساختن مسیر خود، بدون محدودیت رسوم و ارزشهای به ارث رسیدهی تمدن است.
نان شپرد: طبیعتگرد ادبی

آنا «نان» شپرد، نویسنده و طبیعتگرد
نان شپرد در یک کلبه کوچک نزدیک آبردین اسکاتلند متولد شد. او با سه رمان اولیه خود «چوب معدن» (۱۹۲۸)، وِدِرهاوس (۱۹۳۰) و «گذرگاه در گرامپیان» (۱۹۳۳) به چهرهای کلیدی در ادبیات مدرن اسکاتلندی تبدیل شد.
او بیشتر زندگی کاری خود را به تدریس انگلیسی در کالج آبردین گذراند و هر زمان که ممکن بود در مناظر مرتفع اسکاتلند پیادهروی میکرد. پیادهروی در طبیعت بخش مهمی از زندگی، نوشتن و تفکر او بود و به او امکان ارتباط عمیق با طبیعت و خود را میداد.
بهعنوان زنی که در دهه ۱۹۴۰ در طبیعت پیادهروی میکرد و مینوشت، نان شپرد فردی کممانند بود، زیرا این حوزه در اصل در دست مردان کاوشگر بود. با این حال، او از همان سال ۱۹۴۰ پا به عمق منطقه کایرنورمز گذاشت و با پیادهروی سفر میکرد. او دههها گاهبهگاه فقط به پیادهروی، مشاهده و گوش سپردن پرداخت. شپرد تأکید میکرد کوهها را نه برای تسخیر، بلکه بهعنوان همراهی صمیمی تجربه میکند.
نان شپرد که با دقت و توجه عمیق به طبیعت و چشماندازها مینگریست، مسیرهای خود در جنگل باستانی کالدونی را «راهناپیموده» توصیف میکرد؛ مسیری از باد و مه، سنگهای خزهدار و گلهای ارغوانی. فضای وسیع بیرون برای شپرد تجربه حسی ژرفی بود: نه تنها یک قلمرو خارجی، بلکه چشماندازی درونی.
سال ۱۹۴۵، او کتاب «کوه زنده» را نوشت، اثری که هم بخشی خاطره و هم بخشی مطالعه میدانی از تجربیاتش بود. این کتاب، شاهکاری واقعی در زمینه نگارش طبیعت، سفرنامه و بازتابهای فلسفی به شمار میآید. نثر او یادآور ریتم پیادهروی (سنجیده، دقیق و شاعرانه) و سبک نوشتنش بازتاب حرکاتش است (آهسته، تأملگر و با دقت مشاهدهکننده).
نان شپرد به زیبایی از «همراه بودن با کوه» نوشت، نه «صعود کردن از آن». او خواننده را دعوت میکند کوه را نهبهعنوان یک شیء برای فهمیدن، بلکه بهعنوان رابطهای برای تجربه و کشف کردن ببیند. او میگفت: «پیادهروی میکنم نه برای فرار از جهان، بلکه برای پیوستن به آن.»
مترجم: زهرا ذوالقدر