اصفهان صفوی به روایت یک خارجی
کد خبر :
۲۱۶۷۳
بازدید :
۴۱۵۳
او نه تنها از ایران،که از شهرهای آکسفورد، رم و فلورانس نیز نقاشیهایی خیرهکننده کشید و آنها را در کتابی منتشر کرد. سفرنامه فردریک ریچاردز در انگلستان با استقبال فراوان روبهرو شد. مجلهها و روزنامههای آن زمان به نوشتن و چاپ چنین کتابی واکنش نشان داده و از آن تعریف کردند. اشتیاق وی برای دیدن ایران از توصیفهایی سرچشمه میگرفت که درباره ایران و زیباییهایش شنیده بود. به نوشته فرد ریچاردز در مقدمه سفرنامهاش، تعریفهای سرپرسی لورن، وزیرمختار انگلیس در ایران، از اصفهان و شیراز، وی را برای سفر به این سرزمین کهن مشرقزمین برانگیخته بود «وی [سرپرسی لورن] درباره زیباییهای دلانگیز بغداد و اصفهان و شیراز سخنها گفت.
گفتار او عامل مسافرت بعدی من شد. چه، در وجود هر شخصی آنقدر شوق و ذوق جوانی و کودکی نهفته است که ممکن است با شنیدن داستانهایی از هزار و یکشب برانگیخته شود». ریچاردز سفرش را به سوی ایران آغاز میکند و برای ارایه معرفینامههایی که از انگلستان با خود به همراه آورده و نیز گرفتن پروانه عبور و مرور، در تهران توقف میکند «در تهران باید مقدمات مسافرت به فلات را کاملاً آماده کرد. کسب اجازه برای ورود به شهری و خروج از آن، امر مهمی است که اقدامات مقتضی را باید درباره آن انجام داد. چه، هیچ فرد خارجی بدون در دست داشتن چنین اجازهای نمیتواند وارد شهری شود یا از آن خارج گردد». وی سپس بر اهمیت تهیه چنین پروانهای برای رفتوآمد به شهرهای گوناگون تاکید میکند. این مساله نشان میدهد در اوایل حکومت پهلوی اول وضعیت و امنیت راهها بهتر شده و نیز سازوکارهای اداری کمکم رخ نموده است.
ایران واقعی در نگاه ریچاردز
«چون مسافر برای دیدن نقاط مختلف پایتخت فرصت زیادی دارد اگر به دیدن ایران واقعی علاقهمند باشد بزودی به جانب شهر اصفهان رهسپار می شود». اصفهان به نظر ریچاردز شهری برشمرده میشود که برخلاف دیگر شهرها آثاری از شکوه و جلال گذشته خود را حفظ کرده است، او ایران واقعی را در اصفهان خلاصه میکند و علاقهای ویژه به ابنیه تاریخی این شهر از خود نشان میدهد «در اغلب شهرهای ایران ابنیه مقدس با دیوارهای خراب و لغزانی، که خاک از هم پاشیده و تجزیه شده قرنها مانند حایلی آنها را برپا نگاهداشته، یافت میشود ولی هیچیک از این ابنیه جذبه آثار تاریخی اصفهان را ندارد و تا آن اندازه جالب توجه نمیباشد»
اصفهان اما چنین نیست!
این که علاقه فراوان ریچاردز نسبت به اصفهان از چه و کجا برآمده، پرسشی است که ذهن خواننده سفرنامه او را به خود مشغول میدارد. او با مقایسه شهرهایی مثل همدان، کرمانشاه، شیراز، مشهد، نیشابور و تهران و بررسی مکانهای دیدنی و بناهای تاریخی آنها به این نتیجه میرسد که «اصفهان اما چنین نیست. اصفهان دارای پلهایی است که شهرت جهانی دارد. از "میدان شاه" و "عالی قاپو" و "گنبدهای مساجد" و "مدرسه چهارباغ" و بازارهای بزرگ اصفهان به آسانی میتوان بازدید کرد و در هریک از این محلها از میهمان با گرمی استقبال میشود و تنها خارجیان نجس را در مساجد آن راهی نیست».
مَثَل اصفهانی یا خودنمایی شرقی!
سیاح انگلیسی با اشاره به مثلهایی که درباره اصفهان رایج بوده، آنها را گونهای خودنمایی شرقی به شمار میآورد «ایرانیان راجع به اصفهان، که زمانی پایتخت ایران و مرکز امپراتوری شاه عباس بوده است، امثالی از این قبیل دارند: "اصفهان نصف جهان". امروز با اینکه اصفهان یا ملکه شهرهای ایران رو به ویرانی میرود و به آن توجهی نمیشود، هنوز میتواند شواهد و مدارک کافی، که حاکی از عظمت گذشته آن است، نشان دهد. عظمتی که به سازندگان این مثلها که نمونهای از خودنماییهای شرقی است، الهام بخشیده است». به نظر میرسد چارلز ریچاردز با این که اصفهان و بناهای آن را بسیار میپسندند و شگفتیاش را برانگیخته است ولی نگاهی منفی نیز نسبت به شرقیان دارد. او در بخشهای دیگر سفرنامه درباره بناهای تاریخی اصفهان صحبت میکند. نقاش بودن او گونهای ریزبینی و دقتنظر را موجب شده که در توصیفهای جزیی او کاملا هویدا است.
میدان شاه؛ با عظمتترین میدانها
«طرح "میدان شاه" که درازای آن تقریباً ٥٣٦ متر و پهنای آن ١٦٠ متر است در اولین نظر نشان میدهد که شالودهای که نقشه شهر بر آن تنظیم گردیده تا چه حد وسیع بوده است. "مسجد شاه" و "عالی قاپو" و مدخل بازار بزرگ و "مسجد شیخ لطفالله" با گنبد زیبای آن، زینتبخش این میدان باشکوه میباشد. تمام این ساختمانها که در اطراف میدان واقع شده است به وسیله طاقنماهایی که نمای خارجی بازار را تشکیل میدهد، به یکدیگر متصل شده و آن را به صورت یکی از باعظمتترین میدانهای جهان درآورده است. گرچه از لحاظ توجه و مراقبتی که نسبت به آن مبذول میگردد نسبت به سایر میدانها در مرتبه آخر قرار دارد».
ای رفته به چوگان قضا همچو گو
ریچاردز از پیشینه بازی گوی و چوگان اطلاعات زیادی داشته و آن را در سفرنامهاش بررسی کرده است. او پس از آن که داستانهایی از اسکندر مقدونی، بهرام گور و هارونالرشید و بازی چوگان آنها میآورد، به تفاوت ایجاد شده در میدان عالی قاپو و جایگزین شدن دوچرخهها به جای بازی چوگان در این میدان اشاره میکند «از ایوان عالی قاپو مناظر جالبی را میتوان تماشا کرد. در حال حاضر ورزشی که در این میدان معمول میباشد دوچرخهسواری است. هنگام عصر میدان شاه از صدای زنگ و بوق دوچرخهسواران که اغلب آنها شاگردان دکانهای بازار بزرگ اصفهان هستند، پر میشود. آنها نمیدانند دوچرخههایی که تازه به کشور آنها وارد شده مانند بازی گوی و چوگان قدیمی شده است».
تجارتی جدید در میدان عالی قاپو
سیاح انگلیسی از یک اصفهانی سخن میگوید که دوچرخهها را به جوانان اجاره میداده و از این راه تجارتی به راه انداخته است «هماکنون یک اصفهانی متجدد از علاقه جوانان به این تفریح جدید استفاده کرده و راه جدیدی برای تجارت یافته است. وی تعدادی دوچرخه کهنه را جمعآوری کرده و با کرایه دادن آنها در مقابل مبلغی کمتر از نصف پنی برای خود ثروتی گردآورده است». او به رواج چنین کاری در مسجد ایاصوفیه استانبول نیز اشاره داشته، تاکید میکند این کار مختص ایران نبوده است.
درِ مقدس عالی قاپو
سیاح انگلیسی با تاریخ ایران آشنایی زیاد داشته است و مطالبی بسیار از شاه عباس و دوران حکومت او روایت کرده، وی را شاهی بزرگ لقب میدهد. از اینرو به نظر وی در دوران حکومت آن پادشاه، عالی قاپو نیز اهمیت و تقدس داشته است. ریچاردز اما گویا از این که شاه عباس این در را از رواق حضرت علی (ع) به آنجا انتقال داده آگاه نبوده است «عالی قاپو در زمان شاه عباس جایگاهی مقدس به شمار میرفت. در بزرگ آن هنوز نشانههایی از تقدس و حرمت پیشین خود را حفظ کرده است. تکههای پارچهای که مردم به عنوان نذر و نیاز به آن بستهاند هنوز باقی است. ولی این در بزرگ امروز ابهت خود را از دست داده و فقط مورد تحسین و احترام مسافرانی واقع میشود که از راه بسیار دور به اصفهان میآیند».
قهوهچی و پیرزن رفتگر در عالی قاپو
فردریک ریچاردز به ویژگی کسانی اشاره میکند که در محدوده درونی عالی قاپو هستند و با دقتی بالا آنها را توصیف میکند. او افزون بر سرایدار عالی قاپو و درویشی که همواره در آنجا نشسته است، به قهوهچی آنجا توجه کرده، مینویسد «دیگر از کسانی که در این محل دیده میشوند یک قهوهچی است که اکثر اوقات با آستینهای بالازده منتظر مشتری راهگذار است. وسیله کسب او عبارت است از یک سماور، یک یا دو سینی حلبی و چند استکان و نعلبکی ارزانقیمت که با نقوش تغییرکننده مختلفی مانند نقش یک دختر قفقازی یا چکسواکی با موهای پریشان و چشمان آتشین تزیین شده است. بر حسب اتفاق کسی در آنجا توقف میکند و به گفتوگو مشغول میشود. مثلا یکی از این اشخاص پیرزن رفتگری است که با دست زباله کوچهها را میروبد و در ضمن کار برای رفع خستگی چند دقیقهای را در این محل توقف میکند. پیرزن با مشاهده یک نفر فرنگی فورا با یک دست چهره خود را به وسیله چادر ژنده و کثیف خویش میپوشاند و دست دیگرش را برای تکدی دراز میکند». با توصیفی که از این شخص ارایه میدهد، به نظر میرسد این پیرزن شخصی بیخانمان بوده باشد که در میان زبالههای شهر به دنبال چیزی به دردبخور میگشته، نه یک رفتگر و ریچاردز به اشتباه وی را رفتگر پنداشته است.
زندگی روزمره مردم اصفهان با ساعت ریچاردز!
فردریک ریچاردز با توجهی ویژه زندگی مردم عادی را در میدان عالی قاپو با یادآوری دقیق ساعت توصیف کرده است. او به دنبال آن بوده مردمان مختلف را در یک نیم روز از نظر بگذارند «ساعت ٩:١٥ درویش محترم و سالخوردهای با محاسن فراوان و سر و روی ناشسته در مدخل عالی قاپو نشسته و برای دریافت پول روزانه خود سلام میکند و در مقابل پشیزی که به او داده میشود برای بخششکنندگان طلب آرامش و صلح و صفا میکند. ساعت ٩:٣٠ قاطری که در زیر اشعه گرم آفتاب به زحمت طی طریق میکند در میدان شاه دیده میشود، در حالی که مرد مسنی با ریش و سبیل حنا بسته با کمک یک پسربچه جعبه ناصاف و بدساختی از چوب سفید را بر روی آن نگاه داشته است. این جعبه تابوتی است که درون آن جسدی جای دارد. ساعت ١٠ صبح کارگران در بیرون اصطبل بازی گوی و چوگان آخورهایی از سنگ خارا را، که شاید از زمان شاه عباس باقی مانده باشد به وسیله چکش و اسکنه به دو نیم میکنند. ساعت ١٠:٣٠ یک نگهبان مودب دو استکان چای ایرانی و دوازده حبه قند و دو سیگار را در یک سینی ساخت چکسواکی نهاده میآورد.
ساعت ١١:١٥ یک گاومیش پست سیاه ... در قطعه زمینی سراشیبی که پشت زندان واقع شده، شروع به راه رفتن میکند و از چاه آب میکشد. دو نفر مرد به ترتیب آب دلوهای چرمین را در باغ خالی میکنند. ساعت ١١:٤٥ نگهبان به ساعت خود نگاه میکند و شروع به خمیازه کشیدن میکند در حالی که دهان خود را تا سرحد امکان میگشاید و صدایی از حلقوم خود خارج مینماید. وی این کار را تا ساعت دوازده همچنان ادامه میدهد. ساعت ١٢ موذن شروع به گفتن اذان ظهر میکند. موقع ناهار، سنگتراش دستها و پاهای خود را در جوی میشوید و سپس نانی را به طول یک چهارم یارد که در داخل آن دو پیاز و مقدار کمی پنیر محلی و چند برگ نعنای تازه گذاشته شده باز میکند و مشغول خوردن میشود». به نظر می رسد توصیف ریچاردز به اندازهای گویا است که از یک تابلوی نقاشی چیزی کم ندارد. وی به خوبی جزییات را از ریش و سبیل حنا بسته مرد تا دوازده حبه قند روی سینی چکسواکی و محتوای نهار سنگتراش توصیف کرده و به راستی با کلام خود تابلویی نقاشی کشیده است.
۰