چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟

چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟

لابد نقشۀ علمی زبان را در متون درسی پزشکی یا در کتاب‌های آشپزی دیده‌اید، که می‌گوید هر بخش از زبان انسان به مزۀ خاصی حساسیت دارد: شیرینی را نوک زبان، شوری و تُرشی را کناره، و تلخی را انتهای زبان حس می‌کند. هیچ‌کس این یافتۀ علمی شگفت‌آور را زیر سؤال نمی‌برد هرچند چرند محض است. در واقع، افسانۀ «نقشۀ زبان» به‌خاطر خطای ترجمه از یک کتاب درسی فیزیولوژی آلمانی در سال ۱۹۰۱ پدید آمد. اما چرا این افسانه بیش از یک قرن دوام آورده است؟

کد خبر : ۲۵۰۲۵
بازدید : ۵۵۹۷
چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟
گاردین | در ژانویۀ ۲۰۰۶، رَپر معروف، بی.‌اُ.بی، از تریبونِ توییتر استفاده کرد تا به هوادارانش بگوید که زمین مسطح است: «تعبیرِ زمینِ مسطح حال خیلی‌ها را می‌گیرد؛ ولی نمی‌شود این‌همه شواهد را دید و نفهمید... پس کِی می‌خواهید بزرگ شوید؟»

در ادامۀ ماجرا نیل دگراس تایسن، استاد فیزیک نجومی، به گفت‌وگو پیوست، دوستانه تلاش‌های ابلهانۀ بی‌.اُ.بی برای اثبات کروی‌نبودن زمین را اصلاح کرد و در خاتمه با تشکری کنایه‌دار نوشت: «بااینکه استدلال‌هایت پنج‌ قرن عقب‌مانده‌اند، هنوز همه‌مان می‌توانیم از موسیقی‌ات لذت ببریم.»

به‌واقع آن حرف بیش از پنج قرن عقب‌مانده است. برخلاف آنچه اغلب می‌شنویم، مردم پیش از سفر دریایی کریستف کلمب به امریکا هم می‌دانستند که زمین مسطح نیست. در یونان باستان، دو فیلسوف مشهور فیثاغورث و پارمنیدس دریافته بودند که زمین کروی‌شکل است.

ارسطو اشاره کرده بود که در آسمان مصر و قبرس می‌توانید ستاره‌هایی ببینید که در عرض‌های جغرافیایی بالاتر قابل مشاهده نیستند و زمین هنگام خسوف سایه‌ای منحنی‌شکل روی ماه می‌اندازد. او با این منطقِ درخشان نتیجه گرفته بود که زمین باید مدوّر باشد.

ماجرای «زمین مسطح» به‌عنوان نگاهی مضحک مختومه شده بود تا همین اواخر که جریان به‌ظاهر جدیِ «مسطح‌پنداران زمین» در اینترنت دوباره سر برآورد.

فردی امریکایی به‌نام مارک سارجنت که سابقاً کاربر حرفه‌ای بازی‌های ویدئویی و مشاور نرم‌افزار بوده است، با سلسله‌ویدئوهای «سرنخ‌های مسطح‌بودن زمین» در یوتیوب میلیون‌ها بازدید جلب کرد.

وب‌سایت او هشدار می‌داد: «شما در نظامی غول‌پیکر و محصور زندگی می‌کنید.» جامعۀ مسطح‌پنداران زنده و سرپاست و وب‌سایتی پررونق دارد. قصه چیست؟

برخی ایده‌ها هوشمندانه به‌روز شده‌اند یا برای دوران مدرن تغییر کاربری داده‌اند و احیایشان موجه به نظر می‌آید.

در سوی دیگر، برخی ایده‌های متعلق به گذشته از بیخ‌وبُن خطا هستند. این‌ها را باید به حال خودشان رها کرد تا بپوسند. این ایده‌ها اگر دوباره سر برآورند، انگار مُردۀ متحرکی هستند که لنگ‌لنگان راه می‌رود.

باید آن‌ها را «زامبی» نامید. شاید تلاش کنید آنها را بکشید؛ ولی نمی‌میرند. وجودشان معمای دشواری است که پیش‌فرض‌های متداولمان دربارۀ سازوکار بازار ایده‌ها را به چالش می‌کشد.
چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟

تعبیر «بازار ایده‌ها» در اصل برای دفاع از آزادی بیان ابداع شد. همان‌طور که فروشندگان و مشتریان می‌توانند اقلام خود را آزادانه در بازار خریدوفروش کنند، آزادی بیان هم ضامن آن است که مردم آزادانه ایده‌هایشان را مبادله کنند، بیازمایند و ببینند کدام ایده بهتر از آب درمی‌آید.

همان‌طور که کالاهای مصرفیِ خوب موفق می‌شوند و بدها شکست می‌خورند، در بازار ایده‌ها نیز حقیقت بالأخره پیروز می‌شود و خطا و نادرستی از میان می‌رود.

این گمان که برای پیشرفت فهممان باید ایده‌ها با هم رقابت کنند، مطمئناً قدری حقیقت دارد. اما باور به اینکه بهترین ایده‌ها همواره موفق می‌شوند، مثل آن است که باور کنیم بازارهای مالیِ غیرقابل کنترل همیشه بهترین ثمرات اقتصادی را به‌دنبال دارند.

کریستین لاگارد، رئیس صندوق بین‌المللی پول، این باور رایج را در اجلاس داووس مختصرومفید بیان کرد: «بازار درنهایت همه چیز را منظم و مرتب می‌کند.» اما تا ما منتظر آن «نهایت» هستیم، شاید چیزهای بسیار بدی رُخ بدهند.

زامبی‌ها در بازار فیزیکی پدیدار نمی‌شوند؛ مثلاً به دنیای فناوری نگاه کنید: هیچ‌کس دیگر دوربین‌های بتامکس نمی‌خرد، چون آن فناوری منسوخ شده است و شانس بازگشت ندارد.

علتِ آنکه برخی فناوری‌های قدیمی مثل ماشین‌تحریر یا پیانوی آکوستیک هنوز کاربرد دارند، آن است که بنا به ترجیحات کاربرانشان، هنوز منسوخ نشده‌اند.

پس زامبی‌هایی مثل مسطح‌پنداری زمین نباید در بازار ایده‌ها دیده شوند؛ اما آنها هنوز زنده‌اند. چطور ممکن است؟

سرنخی از پاسخ را می‌توان در علم اقتصاد یافت. گویا بازار ایده‌های اقتصادی نیز آلوده به زامبی‌هاست.

پس از وقوع بحران مالی سال ۲۰۰۸، جان کوئیگین، اقتصاددان استرالیایی، کتابی روشنگر به‌نام اقتصاد زامبی۱ منتشر کرد: توصیفی از آن نظریه‌هایی که هرچند به‌وضوح مُرده‌اند و رخدادهای دنیای واقعی آنها را باطل کرده‌اند، همچنان لنگ‌لنگان تکان می‌خورند.

یکی از نمونه‌ها، فرضیۀ بدنام «بازارهای کارا»ست که فربه‌ترین روایت آن می‌گوید:«بازارهای مالی بهترین راهنما برای ارزش‌گذاری دارایی‌های اقتصادی و لذا تصمیم‌گیری دربارۀ سرمایه‌گذاری و تولید هستند.»
چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟

به‌نظر کوئیگین، این فرض اصلاً ممکن نیست درست باشد. نه‌تنها بحران جهانی سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ فرضیۀ بازارهای کارا را رد کرد، بلکه به‌نظر کوئیگین عملاً همین فرضیه منجر به بروز آن بحران شد: این ایده «توجیهگر و به‌واقع خواستار مقررات‌زُداییِ مالی، یعنی حذف کنترل‌ها از جریان‌های بین‌المللی سرمایه و توسعۀ عظیمِ بخش خدمات مالی بود. این تحولات بودند که درنهایت بحران مالی جهانی را رقم زدند.»

بااین‌حال، اگر ایدۀ بدی به‌سود برخی گروه‌های متنفذ باشد، این امکان را دارد که مثل زامبی دوروبَرمان بماند. فرضیۀ بازارهای کارا از جهت مالی به‌سود بانک‌دارانی است که می‌خواهند رها از قید مقررات، معامله کنند.

همین نکته دربارۀ خصوصی‌سازی صنایع دولتی هم صادق است: این کار به‌ندرت به‌نفع شهروندان تمام می‌شود؛ اما ثروت بادآورده‌ای به جیب دست‌اندرکاران مستقیم این کار می‌ریزد.

بازار ایده‌ها اغلب اقتدار خود را از تکرار به دست می‌آورد. تکرار نه‌فقط در کارزارهای سیاسی که حتی در علم هم اثرگذار است؛ به‌عنوان نمونه، احتمالاً می‌دانید که هر بخش از زبان انسان به مزۀ خاصی حساسیت دارد: شیرینی را نوک زبان، شوری و تُرشی را کناره، و تلخی را انتهای زبان حس می‌کند.

لابد نقشۀ علمی زبان را دیده‌اید که این نکته را نشان می‌دهد. این نقشه هم در کتاب‌های آشپزی و هم در متون درسی پزشکی وجود دارد. این یکی از آن یافته‌های بانمک و کمی شگفت‌آور علم است که هیچ‌کس آن را زیر سؤال نمی‌برد و البته چرند محض است.

همان‌طور که استوارت فایرشتین، استاد برجستۀ زیست‌شناسی در کتاب خود، جهل چگونه علم را پیش می‌راند۲ (۲۰۱۲) توضیح داده است، افسانۀ «نقشۀ زبان» به‌خاطر خطای ترجمه از یک کتاب درسی فیزیولوژی آلمانی در سال ۱۹۰۱ پدید آمد.

بخش‌های مختلف زبان تنها «اندکی» به یکی از چهار مزۀ اصلی حساس‌ترند؛ ولی هر بخش می‌تواند تمام مزه‌ها را حس کند. مترجم آن کتاب، «اغراق قابل‌توجهی» در ادعاهای نویسندۀ اصلی کرد؛ بااین‌حال، افسانۀ «نقشۀ زبان» بیش از یک قرن دوام آورده است.

باوجوداین، یکی از پارادوکس‌های ایده‌های زامبی آن است که می‌توانند اثرات مثبت اجتماعی داشته باشند. سرکوبْ واکنش مناسبی در برابر این ایده‌ها نیست؛ چون حتی ایده‌های موذیانه و نادرست هم ممکن است به ردیّه‌های روشنگر و پژوهش‌های مولد منجر شوند.

کمتر کسی مدعی است که بازار تجاری به محصولات حیله‌گرانه و معیوب نیاز دارد؛ اما در بازار ایده‌ها، زامبی‌ها ممکن است به‌واقع مفید باشند یا اگر مفید هم نباشند، احتمال دارد حس بهتری در ما ایجاد کنند.

پارادوکس ماجرا اینجاست که به‌گمانم مسطح‌پنداران هم امروزه همین را عرضه می‌کنند: آسودگی.

فلسفۀ «زمین مسطح» که امروزه دوباره جوانه زده است و رپرها و ویدئوهای یوتیوب مبلغ آن‌اند، صرفاً نسخۀ بازیافتیِ جهالت دوران پیشاعلمی نیست؛ بلکه مادر همۀ نظریه‌های توطئه است.

این جریان می‌گوید هر که مدعی است زمین گرد است، می‌خواهد شما را گول بزند و در جهل نگه دارد. از این منظر، این جریانْ نسخه‌ای بسیار مدرن از ایده‌ای بسیار قدیمی است.

ایدۀ «زمین مسطح»، همانند سایر نظریه‌های توطئه، با یک مُشت مواردِ به‌ظاهر ناهنجار به شما معرفی می‌شود؛ یعنی چیزهایی که گویا با روایت «رسمی» جور درنمی‌آید. مسطح‌پنداران از شما می‌پرسند: تابه‌حال فکر کرده‌اید چرا هواپیماهای تجاری از روی قطب جنوب پرواز نمی‌کنند؟ اگر زمین گرد باشد، قطب جنوب مستقیم‌ترین مسیر از آفریقای جنوبی به نیوزیلند یا از سیدنی به بوئنوس‌آیرس است. پرواز روی آن منطقه بی‌معنی است؛ چون اصلاً «قطب جنوب» وجود ندارد.
چرا برخی ایده‌ها مثلِ زامبی‌ها هرگز نمی‌میرند؟

به‌علاوه پیمان جنوبگان۳ که به امضای قدرتمندترین کشورهای دنیا رسیده است، پرواز روی آن منطقه را ممنوع می‌کند؛ چون اوضاعِ آنجا عجیب‌و‌غریب است. قبولاندن نظریۀ توطئه این‌گونه آغاز می‌شود. خُب، درواقع برخی مسیرهای هوایی تجاری از روی قارۀ جنوبگان می‌گذرند.

علتِ اینکه هیچ‌کدام از روی قطب جنوب عبور نمی‌کنند، آن است که بنا به قوانین هوانوردی، هواپیمایی که از آن مسیر می‌گذرد، باید تجهیزات امدادونجات گران‌قیمت برای تمام مسافران خود داشته باشد و این نکته مانع عبور هواپیماهای مسافربری از آن نقطه می‌شود.

مسطح‌پنداران می‌گویند که باشد، قبول؛ ولی عکس‌هایی که از فراز کوه‌ها یا بالن‌ها گرفته‌اند، هیچ انحنایی در افق نشان نمی‌دهد.

افق کاملاً صاف است، پس زمین باید صاف باشد. خُب، آدم معقول جواب می‌دهد که افق مسطح به نظر می‌آید، چون زمین هرچند گرد است، بسیار بسیار بزرگ است. اما عکس‌هایی که از ایستگاه فضایی بین‌المللی گرفته شده‌اند، نشان می‌دهند که زمین با وضوح کامل مدوّر است.

و اینجاست که نظریۀ توطئه هیجان‌انگیز می‌شود: به‌نظر مسطح‌پنداران، هر عکسی که از ایستگاه فضایی بین‌المللی گرفته شده، جعلی است.

عکس‌های مشهور از زمین به‌شکل کاملاً مدوّر و آویزان در فضا که در برنامه‌های فضاپیمایی آپولو گرفته‌اند هم همین‌طور است. البته که فرود روی ماه هم جعلی بود. این نظریۀ توطئهْ مابقیِ نظریه‌های توطئه را یکجا می‌بلعد.

بنا به روایت «دنیای محصورِ» مارک سارجنت از نظریۀ زمین مسطح، سفر فضایی قطعاً جعلی بوده است؛ چون گنبدی جامد و نفوذناپذیر وجود دارد که سیارۀ مسطحمان را محصور کرده است.

ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در دهۀ ۱۹۵۰ سعی کردند با بمباران اتمیِ این گنبد از سدّ آن بگذرند. ماجرای واقعی آزمایش‌های اتمی هم همین بوده است.

ابزار فکری این بازی، رد و ابهام‌آفرینی است. نبوغ زیادی خرج تبیین نظریه‌های مدرن «زمین مسطح» شده است تا عناصرش سازگاری درونی داشته باشند.

شاید وسوسه شویم که گمان کنیم برخی نویسندگانِ اصلیِ این موضوع یا به‌تعبیر هوادارانشان، «محققین»، با بدبینی مشغول تفریح فکری‌اند؛ ولی تعداد زیادی از معتقدانِ حقیقی هم در انجمن‌های بحث اینترنتی هستند که تصورِ توطئۀ «گردنمایان» را به‌گونه‌ای مایۀ آسودگی‌شان و متناسب با تصورشان از سازوکار دنیا می‌دانند.

پس شاید به‌نظرتان پرسش اصلی این باشد: این توطئۀ استادانه و پرهزینه چه هدفی را دنبال می‌کند؟ فایده‌اش چیست؟

به‌نظرم ریشۀ میل به باورِ چنین چیزهایی یک‌جور خوش‌بینی دیوانه‌وار به قابلیت‌های بشر است. می‌پذیرم که این یعنی نگاهی تیره‌وتار به ماهیت بشر؛ ولی تصور آژانس‌های سرّی با چنان اراده و قدرتی که می‌توانند در چنین موضوع بزرگی کل مردم دنیا را گول بزنند، هیجان‌انگیز است.

هواداران جدایی انگلیس از اتحادیۀ اروپا را در نظر بگیرید. آن‌ها در روز همه‌پُرسی به همدیگر هشدار می‌دادند برگۀ رأی را با خودکار پُر کنند تا ام.آی.فایو۴ رأیشان را پاک نکند. حتی آنان نیز، هرچند ناخوشایند، به سلطۀ تشکیلات جاسوس‌بازی بریتانیا افتخار می‌کردند.

سارجنت در وب‌سایتش اعتراف می‌کند: «از آن موضوع‌هایی که آدم‌های ساده‌لوح باور می‌کنند، چیزی نمانده بود که درباره‌اش تحقیق کنم؛ ولی باز هم خجالت می‌کشیدم سراغ این‌یکی بروم. اما هر وقت نگاهش می‌کردم، معمای حل‌نشدۀ جدیدی داشت. وقتی دیدم که کل نقشه تقریباً تمام‌وکمال چیده شده است، بندش شدم.»

این زیباست. جنون‌آمیز است؛ ولی زیباست. همان‌طور که نمونۀ مهلک‌تر فرقۀ ساینتولوژی هم نشان داده است، پذیرفتن داستان‌های علمی‌تخیلی به‌عنوان حقیقت بسیار وسوسه‌انگیز است؛ چون داستان‌ها همیشه معقول‌تر از واقعیت‌اند.

می‌دانیم عادت به پرسشگری و چون‌وچراکردن در شنیده‌ها خوب است؛ ولی این شکاکیّتِ سالم و مفید گاهی اوقات به منفی‌نگری بدبینانه‌ای تبدیل می‌شود و توطئه‌های بزرگ عمیقاً تسلابخش به نظر می‌آیند.

یکی از علت‌های عمر دراز اسطوره‌ها و افسانه‌های عامیانه آن است که گویا تبیین‌ها و توضیح‌های ساده را می‌پسندیم و مایلیم آنها را باور کنیم؛ مثل اینکه «تقصیر افول خدمات دولتی به گردن مهاجران است».

مثال دیگری هم هست: موج ترسناک «واکسن سه‌گانه موجب اوتیسم می‌شود» که اندرو ویک‌فیلد آن را راه انداخت، تقصیر سندرمی بسیار نگران‌کننده اما نه‌چندان آشنا، یعنی اوتیسم را به گردن علتی آشنا، یعنی واکسیناسیون می‌اندازد. سال‌ها پس از آنکه ثابت شد ادعاهای ویک‌فیلد هیچ پایه و اساسی ندارند، هنوز جنبش قوی و روبه‌رشد «ضدواکسن» خصوصاً در ایالات متحده وجود دارد که تهدیدی جدی برای سلامت عمومی است. گویا مزایای ایمن‌سازی واکسن‌ها فراموش شده‌اند.

اشتیاقمان به تبیین‌های ساده می‌تواند پدیدۀ دیگری را هم روشن کند: محبوبیت نظریه‌های توطئۀ عجیب که با انتساب تمام شرارت‌های عالم به دسیسه‌های تبهکاران بزرگ، تصویری دلگرم‌کننده خلق می‌کنند. شاید واقعاً انجمنی مخفیْ کارگردان این نمایش باشد.

با این نگاه، حداقل می‌توان نوعی انسجام غریب در دنیا دید. حالا می‌شود فهمید چرا بعضی از آن‌هایی که انتظار نداشتند رأی اعتراضی‌شان در همه‌پرسی برکسیت شمرده شود، سرخورده شده و تعجب کرده‌اند.

و وقتی دنیای ایده‌ها واقعاً مثل بازار عمل کند، چه می‌شود؟ این‌طور می‌شود که بسیاری از شکاکان تغییرات اقلیمی، مخفیانه از شرکت‌های نفتی پول می‌گیرند.

این ایده که «محافل علمی دربارۀ نقش پررنگ سوخت‌های فسیلی در گرمایش جهانی چندان هم‌نظر نیستند» به‌معنای دقیق کلمه خریدوفروش شده است و بسیار هم موفق بوده است؛ درحالی‌که واقعیت این است که هم‌نظرند. این مثال، نمونه‌ای چشمگیر از سلطۀ لابی‌های صنعتی و اعانه‌های حزبی بر همۀ دمکراسی‌های غربی است: نظرات مثبتی که سود کسب‌وکارها را افزایش می‌دهند، مثل هر متاع دیگر، مستقیماً خریداری می‌شوند.

اگر بازار ایده‌ها آن‌طور که تبلیغ شده بود عمل می‌کرد، نه‌فقط چنین فسادهایی دیده نمی‌شد، بلکه امکان نداشت ایده‌هایی به‌مدت صدها یا هزاران سال به‌طور قاطع رد شوند و بعد دوباره جان بگیرند. ولی این قصه نیز بارهاوبارها رُخ داده است.

بازگشت نظریۀ «زمین مسطح» هرچند ابلهانه و نگران‌کننده است، از برخی مسائل واقعی و عمیق مربوط به دانش بشری حکایت می‌کند. من و شما بالأخره چطور می‌دانیم که زمین واقعاً مدور است؟ اساس ماجرا بر پایۀ اعتماد است. شاید خودمان برخی نشانه‌هایش را تجربه کرده باشیم؛ اما توضیحات و تبیین‌های دیگران را می‌پذیریم. همۀ کارشناسان می‌گویند که زمین گرد است؛ حرفشان را باور می‌کنیم و پی زندگی‌مان می‌رویم.

مایکل گوو با رد اجماع اقتصاددانان مبنی بر بدبودن برکسیت برای انگلستان، گفت عامۀ بریتانیایی‌ها از کارشناسان یا حداقل از کارشناسان کمین‌کرده در سازمان‌ها و مؤسساتی که اسم‌های اختصاری دارند، خسته و سیر شده‌اند؛ گوو همچنین عنوان کرد: اما حقیقت این است که برای بخش عمدۀ آنچه فکر می‌کنیم می‌دانیم، به کارشناسان وابسته‌ایم.

مسئلۀ دوم این است: واقعاً نمی‌توانیم مطمئن باشیم که آنچه از دنیا به نظرمان می‌آید، به‌واقع محصول توطئه یا فریبی بزرگ نیست.

نظریۀ مدرنِ زمین مسطح، شبیه به گونه‌ای همه‌جانبه‌تر از نظریات توطئه است: همان‌طور که برخی فلاسفه گفته‌اند، نمی‌توان منکر این احتمال شد که شاید خدا کل گیتی، ازجمله فسیل‌ها و نیز ما و همۀ خاطرات دروغین ما را تنها پنج دقیقه پیش خلق کرده باشد. شاید هم کل برداشت‌های حسی‌ام که به مغزم تزریق می‌شوند، کار شیطانِ باهوشی باشد که قصد فریبم را دارد: «دکارت».

البته شاید هم کار یکی از برنامه‌های واقعیت مجازی است که کنترلش در دست هوش‌های مصنوعی شرور و دارای قدرت حس است: «ماتریکس».

همچنین با ظهور نظریۀ زمین مسطح، انبوهی از صفحات وب ساخته شد که ریاضیات، علم و تجربه‌های روزمره را به کار می‌گیرند تا توضیح دهند که زمین چرا واقعاً گرد است.

این لطفی در حق آموزش عمومی است و نباید تسلیم این وسوسه شویم که باور به توطئه، شاهد بدیهی حماقت است.

روشن است که توطئه‌هایی به‌واقع رُخ می‌دهند. اعضای القاعده واقعاً مخفیانه توطئه کردند تا هواپیماها را به مرکز تجارت جهانی بکوبند و بنا به افشاگری‌های ادوارد اسنودن، سرویس‌های اطلاعاتی امریکا و بریتانیا واقعاً مخفیانه توطئه کردند تا ارتباطات الکترونیک میلیون‌ها شهروند عادی را شنود کنند.

شاید پُرآب‌وتاب‌ترین توطئۀ رسمی که از آن خبر داریم، در چین رُخ داده باشد: در دهۀ ۱۹۶۰ که فهمیدند دروازۀ باستانی تیان‌آن‌من با قدمت نیم‌ هزاره در حال فروریختن است، مخفیانه نسخۀ دقیقی از آن را جزءبه‌جزء جایگزینش کردند. نزدیک به سه‌هزار نفر درگیر این توطئۀ موفق بودند و سال‌ها آن را مخفی نگه داشتند.

درواقع می‌توان گفت زیربنای بسیاری از پژوهش‌های اندیشمندانه این است: با احتیاط به پیشواز نظریه‌های توطئه رفتن.

به‌ تعبیر فرانک ویلچکِ فیزیک‌دان: «دوران کودکی، عاشق این ایده بودم که نیروهای بزرگ و معنای پنهانْ پشتِ ظاهرِ چیزها هستند.» از این منظر، آن ایدۀ شگرف نیوتن که می‌گفت نیرویی نامرئی، یعنی جاذبه، بر کیهان حاکم است، قطعاً یکی از نظریه‌های توطئۀ کیهان‌شناختی بوده است. بله، بسیاری از نظریه‌های توطئه به‌واقع زامبی‌اند؛ ولی این ایده که هرگز توطئه‌ای در کار نیست هم زامبی است.

شاید گمان کنیم که در بازار ایده‌های علمی، اوضاع بهتر است. در آنجا مجلات معتبر علمیْ معیارهای سخت‌گیرانۀ نگارش دارند؛ لذا جلوی زامبی‌ها و دیگر شکست‌خورده‌های بازار گرفته می‌شود. ولی عجله نکنید. نقشۀ زبان را به خاطر بیاورید. گویا بازار ایده‌های علمی نیز بی‌عیب‌ونقص نیست.

جامعۀ علمی بر اساس نظام «داوری همتایان» کار می‌کند: مقاله‌ای که تسلیم مجله می‌شود، توسط سردبیر به‌صورت بی‌نام برای چندین داور فرستاده می‌شود که کارشناس آن حوزه‌اند و نظر سنجیدۀ خود را می‌گویند که آیا آن مقاله ارزش انتشار دارد یا به ویرایش و بازبینی می‌ارزد یا خیر.

در بریتانیا، «انجمن سلطنتی»۵ از سال ۱۸۳۲ داوری به این شیوه را آغاز کرد. موانع ورود به مجله‌‌های خوبِ علوم طبیعی و انسانی موجب می‌شوند که حداقل از لحاظ نظری، انتشار فرضیه‌های مضحک و فاقد شواهدْ ممکن نباشد.

ولی غرولندهای روزافزون در خودِ دنیای آکادمیک می‌گویند که نظام داوریِ همتایان از مبنا مشکل‌ دارد.

حتی می‌گویند این نظامْ فعالانه ایده‌های جدیدِ خوب را سرکوب می‌کند؛ اما اجازۀ عرض اندام به انبوهی از ایده‌های بد می‌دهد. مجلۀ ساینتیفیک‌امریکن۶ در سال ۲۰۱۱ گزارش داد: «نتایج مثبت دروغین یا اغراق‌شده در مطالعات علمی که از سدّ داوری همتایان گذشته‌اند، در سال‌های اخیر مثل نوعی بیماری همه‌گیر، شایع شده‌اند.» نویسندۀ این مطلب، یکی از استادان پزشکی به‌نام جان یوانیدیس، قبلاً مقالۀ معروفی هم با این عنوان منتشر کرده بود: «چرا اکثر یافته‌های پژوهشیِ منتشرشده غلط‌اند؟»

وی اشاره کرده است که این مشکلات در تحقیقات بهداشت و سلامت حادترند؛ چراکه در آنجا تعارض منافع رُخ می‌دهد: شرکت‌های بزرگ داروسازی بودجۀ مطالعات را می‌دهند. باوجوداین در روان‌شناسی هم مشکل بزرگی وجود دارد.

ایدۀ بسیار محبوب «پیش‌زمینه‌سازی»۷ را در نظر بگیرید. در سال ۱۹۹۶، مقاله‌ای منتشر شد که ادعای عجیبی داشت: با پیش‌زمینه‌سازیِ کلامی در شرکت‌کنندگان آزمایش، آنها را واداشته بودند تا با فکر به کلماتی مانند آفرین، فلوریدا، خاکستری و چروک به یاد ایام قدیم بیفتند. ادعا این بود که این افراد پس از ترک آزمایشگاه آهسته‌تر از کسانی راه می‌رفتند که پیش‌زمینه‌سازی نشده بودند. این ایدۀ خیره‌کننده به سِیلی از یافته‌های دیگر دامن زد که می‌گفتند پیش‌زمینه‌سازی می‌تواند بر عملکرد شما در آزمون‌ها یا میزان ادبتان در برخورد با غریبه‌ها اثر بگذارد.

اما در سال‌های اخیر پژوهشگران مشکوک شده‌اند و نتوانسته‌اند یافته‌های مشابه آن مطالعات اولیه را بازتولید کنند. این سندی قطعی بر غلط‌بودن آن یافته‌ها نیست؛ اما نشان می‌دهد که انتشار در مجله‌ای با داوری همتایان هم قابل‌اعتمادبودن یا به‌تعبیر دقیق‌تر، «پایاییِ»۸ یافته‌ها را تضمین نمی‌کند.

به‌گفتۀ برخی افراد، روان‌شناسی هم‌اکنون دچار بحران تکرارپذیری یافته‌ها شده است. این بحران به‌تعبیر دنیل کانمن، خبر از وقوع «آشفته‌بازار» برای کل این حوزۀ علمی می‌دهد.

آیا پیش‌زمینه‌سازی نیز در آینده در زمرۀ ایده‌های زامبی به حساب خواهد آمد؟ خُب، اکثر افراد بر این باورند که بعید است همۀ این اثراتِ پیش‌زمینه‌سازی غلط باشند؛ چون اکنون طیف متنوعی از مطالعات دربارۀ آنها صورت می‌گیرد. مسئلۀ جذاب‌ترْ آن چیزی است که دانشمندان به آن «اعتبار (رواییِ) اکولوژیک»۹ می‌گویند: وقتی از محیط سادۀ مصنوعی آزمایشگاه به وضع درهم‌وبرهم و بی‌نظم زندگی واقعی می‌رویم، آیا باز هم این اثرات دیده می‌شوند؟

این جنجال در حوزۀ روان‌شناسی نشان می‌دهد که شیوۀ درست کار علمی چیست: خودتصحیح‌گری. بااین‌حال، مشکلی مربوط به بازار ایده‌ها در اینجا وجود دارد: مقالاتی که نتایج شگفت‌آور و از لحاظ اجتماعی درگیرکننده داشته باشند، به تمام رسانه‌ها راه می‌یابند و به‌محض انتشار، بسیار پیش از آنکه چون‌وچرای ناخوشایند بر سرشان دربگیرد، به‌عنوان شواهد قاطع علمی در کتاب‌های عامه‌پسند ترویج می‌شوند.

پس حداقل کاری که می‌توانیم بکنیم، تصحیح لفظ‌هایی است که به کار می‌بریم: به‌جای عبارت محبوب «مطالعات نشان می‌دهند»، بگوییم «مطالعات پیشنهاد می‌دهند» یا «مطالعات اشاره می‌کنند».

بالأخره «نشان‌دادن» قویاً به اثبات دلالت می‌کند؛ ولی اثبات در خارج از حوزۀ ریاضیات محض، اتفاق بسیار نادری است. همیشه امکان تجدیدنظر در مطالعات وجود دارد. بخشی از قوت مطالعات به همین خاطر است.

در مدت تحقیق برای این موضوع، با تقریباً هر پژوهشگر دانشگاهی که صحبت می‌کردم، می‌گفت نظام واسط میان پژوهش و انتشار، خدشه‌ها و ایرادهای جدی دارد. بخشی از آن به‌خاطر فرهنگِ «یا مقاله منتشر کن یا بمیر»۱۰ است که دانشگاهیان را به‌خاطر کمیّت کارشان پاداش می‌دهد و نه کیفیت کارشان. بخشی از آن هم به‌خاطر مسئلۀ «سوگیری انتشار»۱۱ است: مطالعاتی منتشر می‌شوند که به نتایج موردانتظارشان رسیده‌اند.

مطالعاتی که در نشان‌دادن آنچه به دنبالش بوده‌اند، ناکام مانده‌اند، در کشوهای میز مؤلف می‌پژمرند.

بسیاری افراد برای مقابله با سوگیری انتشار، اصلاحی را پیشنهاد داده‌اند: تشویق به انتشارِ بیشترِ «یافته‌های منفی»، یعنی مقاله‌هایی که می‌گویند نتایج آزمونشان از فرضیه حمایت نکرده است. مشکل این است که چنین یافته‌هایی چندان جذاب نیستند.

نتایج منفی به تیتر اخبار راه پیدا نمی‌کنند و همین عنوان «یافته‌های منفی» هم آنها را کسالت‌بارتر می‌کند؛ گرچه می‌شد آنها را یک کشف مثبت هم دانست: کشف اینکه فلان ایده به بار نمی‌نشیند.

مسئلۀ «سوگیری انتشار» در حوزۀ پزشکی از این هم حادتر می‌شود: برآوردها می‌گویند نتایج تقریباً نیمی از آزمایش‌های انجام‌شده در این حوزه هرگز منتشر نمی‌شوند؛ چون منفی‌اند. بِن گُلدِیکر، پژوهشگر حوزۀ پزشکی می‌نویسد: «وقتی نیمی از شواهد منتشر نمی‌شوند، پزشکان و بیماران نمی‌توانند برای انتخاب بهترین روش درمان، تصمیم آگاهانه بگیرند.»

به همین دلیل، گلدیکر کارزاری تبلیغاتی راه انداخته است با عنوان آل‌ترایلز۱۲ به‌معنای «همۀ آزمایش‌ها»؛ این کارزار خواهان انتشار تمام نتایج است.

در سایر حوزه‌های علم، وقتی مستقیماً پای جان انسان‌ها در میان نباشد، انتشار بیشترِ یافته‌های منفی شاید دشوار شود.

اکونومیست۱۳ برای حل این مشکل ایده‌ای مطرح کرده است: «مجله‌های علمی باید بخشی از فضای خود را به پژوهش‌های غیرجذاب اختصاص دهند و ارائه‌دهندگان کمک‌هزینه‌های پژوهش نیز باید پولی برای تأمین هزینۀ آن کنار بگذارند.» عالی می‌شود اگر بخشی از مجلات به یافته‌های کسالت‌بار اختصاص یابد یا حتی یک مجلۀ کاملْ مخصوصِ تحقیقات حوصله‌سربَر و کاملاً غیرغافل‌گیرکننده باشد. ولی بعید است کسی را پیدا کنید که بودجه‌اش را بدهد.

منتهی خبر خوبی هم در این میان هست: برخی از نواقص بازار ایده‌های علمی ممکن است قوّت‌های مخفیِ این بازار هم باشند.

برخی فکر می‌کنند نظام داوری همتایان، با سرعت لاک‌پشتی‌اش و با سوگیری‌اش به‌نفع اِجماع موجود در محافل علمی، فعالانه ایده‌های جدید را سرکوب می‌کند و حال‌آنکه این ایده‌ها نظرات رایج را به چالش می‌کشند. یکی از مثال‌های بدنام ماجرا، مقاله‌ای است که برای اولین بار خبر از ابداع گرافین می‌داد: «شیوه‌ای برای سامان‌دهی کربن در ورقه‌ای به ضخامت تنها یک اتم». اما ژورنال معتبر نیچر آن مقاله را رد کرد؛ چون داورانش معتقد بودند که چنین کاری «غیرممکن» است. ولی آن ایده درخشان‌تر از آن بود که سرکوب شود.

مؤلفان مقالۀ گرافین، آن را تنها شش ماه بعد در مجلۀ ساینس منتشر کردند. اکثر مردم ایمان دارند نتایجی که پایه و بنیان بسیار محکمی داشته باشند، راه خود را در این نظام باز می‌کنند. ولی این نکته نیز درست است که چنین کاری لابد دشوار خواهد بود. اگر این بازار سیال‌تر و کاراتر بود، بهمنی از مزخرفات مبتنی بر گمانه‌زنی روی سرمان آوار می‌شد.

در اقلیم دانش‌پژوهان و اندیشمندان، حتی رفتار بازدارنده یا تهاجمی در ردّ یافته‌های جدید نیز جایگاهی حیاتی دارد. علم اگر مشتاقانه به استقبال هر ایدۀ پُرآب‌ورنگ جدید می‌رفت، نمی‌توانست چنین ابزار استوار و مستحکمی برای پژوهش و کاوش در دنیا شود. علم ناچار است چهره‌ای عبوس به خود بگیرد و بگوید: «من را تحت‌تأثیر قرار بده.» ایده‌های بزرگ شاید با مقاومت فراوان، ولی لازم مواجه شوند و بسیار طول بکشد تا توجه‌ها را جلب کنند. ما هم نمی‌خواهیم اوضاع عوض شود.

پس عملکرد بازار ایده‌ها، از جهات متعدد، آن‌گونه نیست که تبلیغ می‌کنند: این بازار کارا نیست، سقوط‌ها و ناکامی‌هایش مکرّرند و اغلبْ محصولات خطرناکی بیرون می‌دهد که مایۀ غافل‌گیری و هراس فراگیر می‌شوند.

باید در این باورمان تجدیدنظر کنیم که بهترین ایده‌ها لاجرم بالأخره در صدر می‌نشینند: این باور نیز یکی از ایده‌های زامبی است که پایه‌های منافع جدیِ برخی را مستحکم‌تر می‌کند. اما ایده‌های زامبی هم مفیدند؛ اگر انگیزه‌ای برای طرح ردیّه‌هایی جدی و قدرتمندی‌ شوند که پیش‌برندۀ آموزش عمومی است.

بله، شاید تأسف بخوریم که مردم سراغ گذشته می‌روند تا نظریه‌ای قدیمی مثل مسطح‌پنداری زمین را زنده کنند که به‌واقع باید مُرده می‌ماند. اما برخی توطئه‌ها واقعیت دارند و علم همواره درگیر پرده‌برداری از آن قدرت‌های پنهانی است که در پس آنچه می‌بینیم، نشسته‌اند.

تجدید حیات ایده‌های زامبی و همین‌طور طرد لجوجانۀ ایده‌های نوی نویدبخش، هر دو می‌توانند سازوکارهای مهمی برای پیشبُرد دانش و فهم بشر باشند.

این مطلب اقتباسی است از کتاب بازاندیشی: سرگذشت حیرت‌انگیز ایده‌ها. نوشتهٔ استیون پول.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
پول، استیون. بازاندیشی: سرگذشت حیرت‌انگیز ایده‌ها، انتشارات اسکریبنر. ۲۰۱۶

Poole, Steven. Rethink: The Surprising History of New Ideas. Scribner. 2016

‫این مطلب با همکاری ترجمان در صفحۀ «اندیشه» شمارۀ ۵۶۷ مجلۀ همشهری جوان، منتشر شده است.‬

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۲۸ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان Why bad ideas refuse to die در وبسایت گاردین منتشر شده است.

[۱] Zombie Economics
[۲] Ignorance: How it Drives Science
[۳] Antarctic Treaty
[۴] MI5: سرویس امنیت و اطلاعات داخلی انگلستان
[۵] Royal Society
[۶] Scientific American
[۷] Priming
[۸] Reliability
[۹] Ecological Validity
[۱۰] Publish or Perish
[۱۱] Publication Bias
[۱۲] AllTrials
[۱۳] Economist

مولف : استیوِن پول
مترجم : محمد معماریان/ سایت ترجمان علوم انسانی
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید