چطور چین به سرزمین میانبُرهای فاجعهبار تبدیل شد؟

بااینحال، چابودو روش مرسوم بیاعتنایی به مشکلات هم هست. درِ خانه درست در قابش جا نمیگیرد؟ چابودو، عادت میکنی که با ضربه بازش کنی. پیراهنی که خریدی و برایت فرستادیم دو سایز بزرگتر است؟ چابودو، شکایتت از چیست؟

ما هر روز، در آپارتمانمان در مرکز شهرِ پکن، به تلاشی مذبوحانه برای مقابله با نابسامانیها مشغولیم. شش ماه پیش، آینۀ روی کمدم از لولا باز شد و حالا به دیوار تکیهاش دادهام. این آینه فقط یکی از چندین قربانی از وسایل خانهام بوده است. هرکدام از سرپیچها لامپ متفاوتی میخورَد و یکچهارم آنها همیشه خراب است. در اتاقخواب تهویۀ هوای سقفی رطوبتش را از طریق سوراخی که در دیوار کنده شده خارج میکند، سوراخی که با پارچهای کهنه پوشانده شده، مبادا چکه کند. کنار درِ بالکن که درزهایش پوسیده، حولهای هست که برای روزهای بارانی و جلوگیری از ورودِ آب به کار میآید. در راهپله هر روز باید سرم را بدزدم تا به تودۀ سیمهای برق و اینترنت نخورد؛ وقتی باد با سرعت میوزد، سرعت ارتباط با تابخوردن سیمها کاهش مییابد.
عمر این آپارتمان پنج سال است. در مقایسه با استانداردهای چینی، شرایط آپارتمان خیلی مساعدتر از شرایط متوسط است. توالت ما درست کار میکند، درحالیکه در خانۀ بسیاری از دوستانم کشیدن سیفون بهمثابۀ عملیاتی آبی است، چیزی شبیه به کنترلکردن سیلابهای رودخانۀ نیل. همۀ پریزها بهجز دو تا کار میکنند و موقعی که چیزی را به برق میزنی جرقه نمیزند. هیچکدام از لامپها تابهحال نترکیدهاند؛ آینه هم فقط از جایش درآمده و خودبهخود از قابش پایین نیفتاده است. حمام هم کنار برقکشی مرکزی ساختمان قرار نگرفته که فاصلهاش با آن فقط یک دیوار خشکِ درحالپوسیدن باشد.
من به این حکمت هیلر بلاک باور دارم که در سال ۱۹۱۱ گفته:
غنی کاری دهد پیشهوران را
بگرداند چنین چرخ جهان را۱
حتی در چین هم سخت بشود من را غنی و پولدار دانست و پیشهوران هم گوهرهایی کمیاب هستند. اکثر اوقاتی که تقاضای کمک کردهام، نهایتش این شده که من، بههمراه جوانی بیستساله و هولشده، وسط دستشوییِ آبگرفته ایستادهایم و او دارد به من اطمینان میدهد که فکر میکند بتواند لوله را درست کند.
دورانی که در چین داشتهام به من لذت و ارزش استادکاری را آموخته است، آن هم به این خاطر که استادکاری در اینجا متاعی کمیاب است. دیدن اینکه کسی کاری را استادانه انجام میدهد، نهفقط برای پاداش که برای اجرای درستِ خودِ کار، من را به هیجان میآورد؛ مهم نیست که آشپزی باشد، شمعسازی باشد و یا تعمیر دوچرخه. چند سال پیش که اسبابکشی کردم، با لذتی وصفناشدنی به تماشای سه مرد تَرکهای نشستم که آپارتمان من را در ده دقیقه جمع کردند، خیلی ساده میزها و مبلها را با تعادل کامل پشتشان گذاشتند و وسایل را طوری داخل ماشین کنار هم چیدند که فقط از پس یک استادِ بازیِ تتریس برمیآید.
اما چنین صحنههایی موهبتهایی هستند غیرمعمول. (بعد از اینکه کارتِ ویزیتِ آن اساتیدِ اسبابکشی را گم کردم، در اسبابکشیِ بعدی کار را به گروهی سپردم که روی سه کلهپوک را سفید کرده بودند.) برعکس، طرز برخورد مرسوم چابودو است، یعنی «کارراهانداز». این عبارت بهطرز آزاردهندهای معمول است، عبارتی که به کاری که هفتاددرصدی انجام شده باشد گفته میشود، نقشهای که کشیده شده ولی هیچگاه کامل نشده است، مقیاسی که دقیق اندازه گرفته نشده یا پریزی که اندازهاش درست نیست.
بااینحال، گاهی این چابودو باعث ایجاد ذکاوتهایی میشود. یکی از الزامات روزمره در زندگی زیر سایۀ مائوئیسم بداههپردازی بوده است؛ یافتن راههایی برای حفظ کالاهای ارزشمندی مثل تراکتور یا ابزار ماشینی که جایگزینی ندارند، حتی در شرایط نبود قطعات یا زنجیرۀ عرضۀ معیوب.
بااینهمه، بداههپردازی تواناییای به حساب میآمد که بهشدت مورد نیاز بود. همین مسئله باعث شد نبوغی خاص در میان نسل بزرگسالان پدید آید، کسانی که الآن دهۀ ششم به بعدِ زندگیشان را سپری میکنند: توانایی فراتررفتن از استفاده از داشتهها و رسیدن به مهارتی که فقط از اِی-تیم۲ سراغ داشتیم که وقتی توسط آدمبدها در یک انبار گیر میافتادند، میتوانستند با یک سری ابزار باغبانی و لاستیکهای قدیمی، خودروِ زرهپوش بسازند.
امروزه نواحی روستایی پر از مخترعان تکافتادهای است که هواپیماهای پُرتکان یا زیردریاییهای در حد برکۀ خود را از صفر میسازند یا منجنیقهای تمامعیاری برای مقابله با گروههای تخریب درست میکنند.
بااینحال، چابودو روش مرسوم بیاعتنایی به مشکلات هم هست. درِ خانه درست در قابش جا نمیگیرد؟ چابودو، عادت میکنی که با ضربه بازش کنی. پیراهنی که خریدی و برایت فرستادیم دو سایز بزرگتر است؟ چابودو، شکایتت از چیست؟
قبلاً در مجتمعی زندگی میکردم که ورودیاش به پارکینگِ زیرزمین با یک نیماستوانۀ بیستمتریِ آبی پلاستیکی و بسیار سنگین پوشیده شده بود. هیچکس متوجه نبود که این نیماستوانه بادگیری بسیار کارا ساخته است و خیلی سرسری به این بنای آجری پیچ شده بود. چابودو، اهمیتش چیست؟ زمانی که یک توفان درگرفت، پیچها از شدت فشار دررفت و این نیماستوانه با شدت تمام به بیرون از مجتمع افتاد و میزهای سنگی و درختهایی را که آنجا بود خُرد کرد. صبح که پایین آمدم، آن نیماستوانه را روی چمنها دیدم که مانند بال جمبوجت آن وسط افتاده بود.
شانس آوردیم که کسی کشته نشد. اما فاجعههای چین بیش از اینکه بهخاطر سوءنیتهای واقعی باشند، بهخاطر همین فرهنگ «کاچی به از هیچی» است: بداههپردازیهایی که در زندگی روزمره چیزی بیش از مزاحمی عادی نیست، زمانی که در مقیاس صنعتی به کار بسته شود، کشنده خواهد شد. مشکلاتی که نگاه تیزبین یا روندهای روزمره باعث میشوند بهسلامت از کنارشان عبور کنی، وقتی میلیونها بار در سراسر کشور بازتولید شوند، به ایرادی کشنده بدل خواهد شد.
فقط همین سال قبل را در نظر بگیرید. محفظههای سردخانهای برای ارسال واکسن ندارید؟ یک تکه یخ به هر واکسن بچسبان و بگذارش داخل بستههای پستی. چابودو، و بچهها تا حد مرگ سرفه میکنند.
یکی از کارکنان برنامۀ امنیتِ کار در سطح ملی که نمیخواست نامش فاش شود به من گفت: «هر ماه انفجاری در حد تیانجین روی میدهد، اما این انفجارها معمولاً در نقاطی است که کسی به آن اهمیت نمیدهد.» فاجعههای رخداده از روی بیمبالاتی همیشه دفن میشوند.
اما مرگهای کوچک روی هم تلنبار میشود: در ساختمانسازیها که افراد بدون عینک محافظ جوشکاری میکنند یا از طنابهای قدیمیِ بههمبستهشده آویزان میشوند؛ از مسمومیت غذایی از گوشتهایی که با ماشینهای بدون یخچال حمل میشوند؛ از آتشسوزیهایی که بهخاطر سیمکشی نامناسب ساختمانها پدید میآیند.
نیمی از بسیاری از شهرهای چین را ساختمانهای درحالاحداث تشکیل میدهند؛ من برای پیادهروی به محلههایی رفتهام که مراحل سوپر ماریو را به یاد انسان میانداخت، پر از چرخهای سمباده که تودهای از جرقههای فوقالعاده داغ را به اینسو و آنسو پخش میکرد، آجرهایی که از داربست بدون هیچ هشداری پایین میافتاد و سیمهای رابطی که در طول پیادهرو آویزان بود.
منتقدی به نام هو شی در مقالهای در سال ۱۹۴۲ نام شخصیت اصلیِ داستان اخلاقیِ خود را چابودو گذاشت. «آقای چابودو» زندگیاش را براساس اصل «کارراهاندازی» جلو میبرد. هو مینویسد: «قطعاً خیلیها را دیدهاید که هر روز از او صحبت میکنند و نامش را میبرند.»
آقای چابودو متوجه نمیشود که چرا وقتی بهجای ساعت هشتونیم ساعت ۸:۳۲ به ایستگاه میرسد، قطار را از دست میدهد، یا اینکه چرا وقتی به جای ۱۰ مینویسد ۱۰۰۰، رئیسش اینقدر عصبانی میشود، یا اینکه چرا ایسلند و ایرلند با هم فرق میکنند. او مریض میشود و دکتر وَنگ را میخواهد، اما در نهایت اشتباهی آقای وانگِ دامپزشک را فرامیخواند. بااینحال، حتی زمانی که در حال مردن است، با این فکر خود را تسلی میدهد که بیخیال، مرگ و زندگی هم نهایتاً آنقدرها فرقی ندارند.
به نظر هو، دوای این رخوتِ گنگْ مدرنیته بود؛ تیکتاکِ ساعت ایستگاه راهآهن، دفترچۀ حسابِ بهدقتنگهداریشده و درمان تجویزیِ دکتر. او خواستار پایاندادن به حرمتِ گنگی، سردرگمی و عجزی است که در نهایت، در داستانش، باعث میشود مردم آقای چابودو را قدیسی بودایی و «استاد بزرگ انعطاف» بدانند.
حتی قبل از دوران هو، جمعیتِ زیاد از حد و جهانیسازیْ چین را تحت تأثیر خود قرار داده بود و باعث موجِ مهاجرت عظیمی در قرن نوزدهم شد. مردم چین با هنجارهای جدیدِ دولتی و تکنولوژیکی درگیر بودند که هیچ تجربهای از آن نداشتند. فجایع جنگ و انقلاب باعث شکستهشدن سنتهای باقیمانده شد. از زمان شیرجۀ چین در سال ۱۹۷۹ بهسوی دنیای مدرن، با شهریسازی انبوه، مهاجرت داخلی و جریان دائمیِ تغییرات، ردّ چندانی از مهارتهایی نماند که این کشور روزی به آنها مشهور بود.
امسال در کاخ توپقاپی در استانبول، مشغول خوشگذرانیِ (بصری) با ظرفهای سلسلۀ مینگ بودم، ظرفهایی که سلاطین عثمانی در قرن شانزدهم گرفته بودند و هنوز هم جلای خود را حفظ کرده و هرکدام با افتخار به مُهرِ سازندهاش منقوش بود. احساس ما نسبتبه گذشتۀ مادی احتمالاً بهسوی اجسام زیبا و خالص متمایل میشود، تنها به این دلیل که احتمال ارزشدادهشدن و باقیماندنِ آنها بیشتر است.
البته، بعضی هنرها هنوز هم بر جا ماندهاند. یک خانوادۀ منچو نزدیک خانۀ من همچنان مناظری زیبا و بامزه از زندگی در پکن را با استفاده از مبلمان کوچکِ عروسکی و قراردادنِ جسد سوسک بهجای انسان درست میکنند. اما مقدار کمی از این هنرها باقی مانده است. چوبکارها، سازندگان سازِ عود، چلیکسازها، بافندههای پارچههای کمیاب؛ تنها در نقاط دورافتاده میتوان نشانی از آنها گرفت.
این اتفاق تا حدی روند طبیعی تاریخی است. در نیویورک، هامبورگ و پاریسِ قرن نوزدهم نویسندگان از سازندگانی مینالیدند که دو سرِ کاردک را از هم تشخیص نمیدهند، از لولهکشهایی که احتمال اینکه لوله را بشکنند بیش از احتمال تعمیرش بود، از شیشهبُرهایی که شیشهای که میسازند روز بعد از جا درمیآید و خرد میشود.
اما ذوقِ استادکاری در جهانِ توسعهیافته دوباره بهسرعت جای خود را باز کرد. ابداع، درنوردیدن مرزهای جدید، ایجاد استانداردهایی جدید برای تجارتی جدید، همۀ اینها تمایلاتی بود که پدید آمد. در انگلستانِ اواخر قرن هجدهم، آجرسازان استعارههای غنیِ خاص خود را ایجاد کردند. همانطور که سِنِت میگوید، کشف آجر «راستگو» (بدون هیچ گونه رنگ مصنوعی) بازتابی از غرور سازندگان بود.
چرا چین به این دام افتاد؟ در بسیاری از صنایعِ چین، چرخههای حیاتیِ بازخورد منقطع است. برای فهم اینکه هر چیز چقدر خوب کار میکند باید از آن استفاده کرد. کارگران فورد ماشینهای خودشان را سوار شدند و سازندگان غربی یا در خانههایی مانند خانههای خودشان ساکن شدند و یا امیدوار بودند که ساکن شوند.
قیمت میانگین یک آپارتمان یکخوابه در یک شهر ردۀدومی چین (شهری محلی با چند میلیونی جمعیت که تحت فشار محدودیتهای جغرافیایی و زیستمحیطیِ خود است) تقریباً صدهزار دلار است؛ درآمد سالانۀ متوسط یک کارگر مهاجر ساختمانی حدود ۳۵۰۰ دلار است.
پیچیدگی شرکتهای چینی به این معنی است که حتی مقصر کوتاهیهای فاجعهآمیز را نیز نمیتوان به این سادگی تعیین کرد؛ علامت سازندگانی که یک روز روی تمام آجرهای دیوارهای شهر حک شده بود جای خود را به سرابهایی از شرکتهای هلدینگ و شرکتهای ظاهری۳ داده است. دولتهای محلی، بهخاطر ترس از بیکاری بیشتر و درآمد سرانۀ کمتر، با جدیت تمام تلاش میکنند این کسبوکارها را از هر گونه پیامدِ اقداماتشان مصون کنند.
بیشترین شکاف را میتوان میان برنامهریزان در پکن و کارگرانی مشاهده کرد که در عمل سیاستهای آنها را به اجرا درمیآورند. مناطق عظیمی از کشور در واکنش به سهمیهها و کمکهای تضمینیِ دولتی همچنان تحت منطقِ اقتصاد برنامهریزیشده عمل میکنند. بااینحال، تولید استادانه نیازمند بازخوردِ کاربران و بازار است.
یک استثنای درخشان برای فرهنگ چابودو وجود دارد: بخش فناوری چین، آن هم شاید به این دلیل که تقریباً بهصورت همزمان با دیگر بخشهای جهان گسترش یافت. کارخانهها و کارگاههای چینی در دیگر بخشها تجارتهای جدید را گسترش ندادند، بلکه به دنبال تجارتهایی رفتند که غرب نیاز به انجام ارزانِ آنها داشت.
بااینحال، فناوری هم نمیتواند بهکلی از این نفرین جان سالم به در بَرَد. کدنویسی بیدقت، برنامههای خراب و مشکلات امنیتی شدید رایج هستند. این اتفاق بهخصوص زمانی شایع است که صنایع دولتی چین، به دلایل «امنیتی»، مجبورند بهجای سپردن کار به شرکتهای تجاری، خودشان برنامههای داخلی را درست کنند.
بعد از این رسوایی، مراجع مربوطه اعلام کردند که ضوابط سفت و سختی مد نظر قرار خواهند داد تا از عملکرد بهتر بایدو اطمینان حاصل کنند. جایی که وجهه و شهرت نمیتواند باعث احساس مسئولیت شود، نظارت میتواند وارد شود. اما مراجع نظارتی چین در عمل تهی هستند. اگرچه هر فاجعهای بهصورت رسمی در رسانهها به باد انتقاد گرفته میشود، اما از پیگیریِ آن خبری نخواهد بود؛ میانگین طول عمرِ پوشش فجایعی عظیم مثل تیانجین کمتر از یک هفته است. بعد از آن یک هفته، دستورات ادارۀ تبلیغات صادر شده و آن ماجرا از صفحۀ روزنامهها محو میشود.
کاراییِ نظارت روزمره از این هم کمتر است، نظارتی که دهههاست بهخاطر مجموعهای از انگیزههای نادرست محدود شده است. ناظران از کمبود بودجه و کارمند رنج میبرند و کسی از آنها انتظار ندارد تمام شرکتها را پوشش دهند. بااینحال، اگر آنها مکان یا شرکتی را بازبینی کنند، مسئول هر گونه فاجعهای خواهند بود که ممکن است در آینده در آنجا رخ دهد.
همۀ این عوامل برضد آن است که چینیها بتوانند در کار خودشان غرور و افتخار به دست بیاورند. اگر هم کسانی این کار را بکنند، بهتر است آن را پیش خود نگه دارند. در غرب اتحادیهها (برای کارگران ساده) و انجمنهای حرفهای (برای گروههایی مثل پزشکان و وکلا) نقشی اساسی در تعیین استانداردهای ملی ایفا کردند. آنها به افراد هویتی دادند که، تا حدی، هم به تبحر و هم اخلاقیات وابسته است، گروهی از همسنخان که با هم رقابت میکنند و مسئولیت کارهایشان را قبول میکنند.
اما، همانطور که آدام اسمیت هم در ثروت ملل (۱۷۷۶) میگوید، هر شغلی «در نهایت به تبانی علیه عموم ختم میشود» و حزب کمونیست چین جز تبانیِ خودش تبانیِ دیگری را نمیپذیرد. بهخصوص از زمان بهقدرترسیدن ژی جین پینگ در سال ۲۰۱۲، هر گروهی که احتمال میرفته در مقابل این حزب مقاومتی در سطح ملی از خود نشان دهد سر جایش نشانده شده است.
زیر چتر حزب جا برای انجمنهای حرفهای هست، اما فقط برای حرفههای طراز اول. انجمن پزشکی چین وجود دارد، اما خبری از انجمن لولهکشی نیست. حتی در این مجموعههایی هم که وجود دارد، تأکید بیشتری روی پیروی از خطمشیِ رسمی میشود تا ایجاد گروهی از همسنخان. همانطور که مایکل وودهِد، ژورنالیست پزشکی، میگوید، پزشکان در غرب راهبردهای حرفهایِ مشخص و مجموعههایی نظارتی دارند تا آنها را همچنان در مسیر درست حفظ کنند؛ اما در چین آنها فقط چراغ سوسوزنِ وجدان خودشان را دارند.
در نهایت، آنچه بیمبالاتی را در چین تداوم میبخشد حضور همیشگیِ این بیمبالاتی است. استادکاری الهامبخش است؛ گوشدادن به یک آهنگ یا دیدنِ ماشینِ درحالتعمیر میتواند الهامبخش یک نویسنده برای نوشتن شود؛ یک نجار ممکن است با یک شعر یا یک موتور برای کاری جدید انرژی بگیرد. البته، خلافش هم صادق است؛ زمانی که دور و برتان پر است از کارها و چیزهای زشت، نصفهونیمه و نامرغوب، زمانی که نقصان هیچ وقت تنبیهی در پی ندارد و ازخودگذشتگی هم پاس داشته نمیشود، سخت بتوان گفت که کارراهاندازبودنِ یک چیز کافی نیست. چابودو.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۶ با عنوان «... Chabuduo! Close enough» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «چابودو! کار را راه بنداز» در سومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی به چاپ رسیده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۳ تیر ۱۳۹۶ این مطلب را با همین عنوان بازنشر کرده است.
** جیمز پالمر (James Palmer) نویسنده و ویراستار بریتانیایی است که در پکن زندگی میکند. مرگ مائو: زلزلۀ تانگشان و تولد چین جدید و بارونِ سفیدِ خونآلود: داستان شگفتانگیز نجیبزادهای روس که آخرین خان مغول شد از کتابهای اوست.
[۱] برداشت آزاد مترجم از بیت درون متن:
It is the business of the wealthy man
To give employment to the artisan
[۲] اشاره به سریالی به همین نام [مترجم]
[۳] Shell Enterprise: اشاره به شرکتهایی است که مثلاً در چین تأسیس میشوند، اما مدیریت، تصمیمگیری و همۀ منافع آن به صاحبانش در کشور دیگر میرسد [مترجم].
[۴] Alibaba: بزرگترین شرکت هلدینگ و فروش اینترنتی در چین [مترجم]
[۵] Jack Ma