آیا انسان به‌زودی منقرض خواهد شد؟

آیا انسان به‌زودی منقرض خواهد شد؟

انسان‌ها اساساً فقط دو دسته مهارت دارند -بدنی و شناختی- و اگر رایانه‌ها در هر دو مهارت بهتر از ما باشند، شاید بتوانند در مشاغل جدید نیز مانند مشاغل قدیمی بهتر از ما عمل کنند. در پی آن، شاید میلیارد‌ها انسان، دیگر نتوانند شغلی پیدا کنند و ما شاهد ظهور یک طبقۀ عظیم و جدید خواهیم شد: طبقۀ بی‌مصرف.

کد خبر : ۴۷۶۸۹
بازدید : ۲۹۴۹
آیا گونۀ انسان به‌زودی منقرض خواهد شد؟
گاردین | یوول نوا هراری، زندگی انسان‌ها پیش از انقلاب کشاورزی زندگی‌ای بسیار برابرتر از امروز بود. اما آغاز کشاورزی و یکجانشینی نابرابری‌های هرچه بیشتری میان انسان‌ها به وجود آورد. رفته‌رفته نابرابری به چیزی طبیعی و بدیهی تبدیل شد، تا آنکه با آغاز انقلاب‌های دوران مدرن بار دیگر جوامع تلاش برای برابری را پی گرفتند.
مدرنیته می‌گفت: برابری چیزی «غیرطبیعی» است و انسان‌ها همه برابرند. اما شاید عصر جدیدی در راه باشد، عصری که در آن نابرابری به چیزی «طبیعی» تبدیل شود.

نابرابری به قدمت عصر پارینه‌سنگی است. سی هزار سال قبل، گروه‌هایی از قبایل شکارچی در روسیه، بعضی از اعضای قبیله را در مقابری باشکوه، انباشته از هزاران مهره از جنس عاج، دستبندها، جواهرات و اشیای هنری به خاک می‌سپردند، در‌حالی‌که سهمِ بقیه چاله‌ای ساده در دل خاک بود.

بااین‌حال، گروه‌های شکارچیِ باستانی، بیش از جوامع انسانیِ پس از خود، برابری‌طلب بودند، چون دارایی‌های بسیار اندکی داشتند. داراییْ پیش‌شرطی ضروری برای نابرابری درازمدت است.

در پی انقلاب کشاورزی، دارایی‌ها بیش‌تر شدند و، به موازات آن، نابرابری نیز افزایش یافت. همچنان‌که انسان‌ها مالکیت زمین، حیوانات، درختان و ابزار را به دست گرفتند، جوامع سلسله‌مراتبی‌ای ظهور کردند که در آن‌ها اعیان انگشت‌شمار، برای نسل‌های متمادی، بخش عمدۀ ثروت و قدرت را به خود اختصاص دادند.

انسان‌ها سرانجام به جایی رسیدند که این نظم و ترتیب را به‌عنوان امری طبیعی و حتی به‌مثابۀ تقدیری الهی بپذیرند. سلسله‌مراتب نه‌تن‌ها قاعده و هنجار، بلکه مطلوب نیز بود. چگونه می‌شد نظمی وجود داشته باشد، جز در قالبِ سلسله‌مراتبی آشکار میان اعیان و عوام، میان مردان و زنان، یا میان والدین و فرزندان؟

روحانیان، فیلسوفان و شاعران در سراسر جهان با صبر و حوصله توضیح می‌دادند که همان‌گونه که در بدن انسان همۀ اعضا برابر نیستند -مثلاً پا‌ها باید فرمانبردار سر باشند- در جامعۀ انسانی نیز برابری، چیزی جز هرج‌ومرج، به بار نخواهد آورد.

اما در دورۀ مدرن متأخر، تقریباً در همه‌جا، برابری به‌سرعت به ارزشی غالب در جوامع انسانی تبدیل شد. این امر، تا حدودی به‌سبب اوج‌گیری ایدئولوژی‌های جدیدی همچون اومانیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم بود. اما انقلاب صنعتی نیز از علت‌های آن بود، پدیده‌ای که اهمیت توده‌های عمومی را از هر زمان دیگری بیشتر کرد.

اقتصادهای صنعتیْ به توده‌های کارگران معمولی تکیه داشت؛ ارتش‌های صنعتی نیز به توده‌های سربازان عادی متکی بودند. دولت‌ها، چه در دموکراسی‌ها و چه در دیکتاتوری‌ها، سرمایه‌گذاری‌های کلانی در بخش سلامت، آموزش و رفاهِ توده‌ها انجام دادند. به این دلیل که به میلیون‌ها کارگر سالم برای کار در کارخانه‌ها و میلیون‌ها سرباز وفادار برای خدمت در ارتش‌ها نیاز داشتند.

درنتیجه، تاریخ قرن بیستم تا حد زیادی بر محور کاهش نابرابری میان طبقات، نژاد‌ها و جنسیت‌ها می‌چرخید. جهان در سال ۲۰۰۰ وضع برابرتری نسبت‌به وضع جهان در سال ۱۹۰۰ داشت. با پایان جنگ سرد، افراد بیش از پیش خوش‌بین بودند و امید داشتند که این فرایند ادامه یافته و در قرن بیست‌ویکم سرعت بیش‌تری بگیرد.

آن‌ها به‌ویژه امیدوار بودند که جهانی‌سازیْ رفاه اقتصادی و آزادی‌های دموکراتیک را در سرتاسر جهان گسترش دهد؛ و درنتیجه، مردم در هند و مصر سرانجام از همان حقوق، مزیت‌ها و فرصت‌هایی برخوردار شوند که مردم سوئد و کانادا از آن برخوردارند. یک نسل کامل با این وعده عمرشان را سپری کردند.

اینک چنین به نظر می‌رسد که این وعدهْ دروغی بیش نبود.

بی‌تردید جهانی‌سازی به بخش‌های بزرگی از جمعیت انسانی سود رسانده است، اما نشانه‌هایی از افزایش نابرابری، هم در میان جوامع و هم در درون آن‌ها، وجود دارد. همچنان‌که بعضی گروه‌ها ثمرات جهانی‌سازی را بیش از پیش به انحصار خود در می‌آورند، میلیارد‌ها نفر پشتِ‌سر ر‌ها شده‌اند.

حتی ترسناک‌تر از این، همان‌طور که وارد جهان پساصنعتی می‌شویم، توده‌هایی از مردمْ اضافی و مازاد بر نیاز تلقی می‌شوند. بهترین ارتش‌ها دیگر به میلیون‌ها تازه‌سرباز معمولی متکی نیستند، بلکه به شمار نسبتاً اندکی از سربازان بسیار حرفه‌ای وابسته‌اند که کیت‌های بسیار پیشرفته و پهپادهای خودگردان، ربات‌ها و کرم‌های سایبری را به کار می‌اندازند. همین امروز هم غالب افراد به‌لحاظ نظامی بی‌مصرف‌اند.

شاید به‌زودی همین اتفاق در اقتصادِ غیرنظامی نیز رخ دهد. هر چه هوش مصنوعی نسبت‌به انسان‌ها در مهارت‌های بیشتری موفق از آب درآید، این احتمال هست که در بسیاری از مشاغل جایگزین انسان‌ها شود. درست است که احتمال دارد مشاغلِ جدیدِ بسیاری به وجود آید، اما این امر ضرورتاً حلّال مشکلات نخواهد بود.

انسان‌ها اساساً فقط دو دسته مهارت دارند -بدنی و شناختی- و اگر رایانه‌ها در هر دو مهارت بهتر از ما باشند، شاید بتوانند در مشاغل جدید نیز مانند مشاغل قدیمی بهتر از ما عمل کنند. در پی آن، شاید میلیارد‌ها انسان، دیگر نتوانند شغلی پیدا کنند و ما شاهد ظهور یک طبقۀ عظیم و جدید خواهیم شد: طبقۀ بی‌مصرف.

همین امر یکی از دلایل این مسئله است که چرا جوامع انسانی در قرن بیست‌ویک می‌توانند نابرابرترین جوامع در تاریخ باشند و البته دلایل دیگری نیز برای ترس از چنین آینده‌ای وجود دارد.

با پیشرفت‌های سریع در زیست‌فناوری و زیست‌مهندسی شاید به جایی برسیم که، برای نخستین بار در تاریخ، تبدیل نابرابری اقتصادی به نابرابری زیست‌شناختی امکان‌پذیر شود. زیست‌فناوری به‌زودی امکان مهندسی بدن‌ها و مغز‌ها و ارتقای قابلیت‌های جسمانی و شناختی ما را فراهم خواهد کرد. اما چنین اقداماتی، احتمالاً گران‌قیمت و فقط برای طبقات بالای جامعه در دسترس خواهد بود. در پی آن، نوع بشر را می‌توان به طبقات زیست‌شناختی تقسیم کرد.

در سرتاسر تاریخ، اغنیا و طبقۀ اشراف همواره خود را برخوردار از مهارت‌های برتر نسبت به هر کس دیگری تصور کرده‌اند و، به همین دلیل، خود را شایستۀ ریاست می‌دانستند. تاآنجاکه به ما مربوط است، می‌توانیم بگوییم که چنین تصوری درست نبوده. یک دوک معمولی بااستعدادتر از یک رعیت معمولی نبود؛ او برتری‌اش را فقط مدیون تبعیض حقوقی و اقتصادی ناعادلانه بود. اما ممکن است در سال ۲۱۰۰ اغنیا واقعاً بااستعدادتر، خلاق‌تر و باهوش‌تر از زاغه‌نشینان شوند. هنگامی که چنین شکاف واقعی‌ای در توانایی‌های میان اغنیا و فقرا باز شود، بستن آن تقریباً ناممکن خواهد شد.

آن دو فرایند (زیست‌مهندسی و ظهور هوش مصنوعی) توأمان با هم می‌تواند به تقسیم بشر به یک طبقۀ کوچک از ابرانسان‌ها و زیرطبقه‌ای عظیم از آدم‌های «بی‌مصرف» منجر شود.

یک نمونۀ ملموس بازار حمل‌ونقل است. امروزه چندین هزار رانندۀ کامیون، تاکسی و اتوبوس در بریتانیا مشغول کارند. هر یک از آن‌ها سهم کوچکی از بازار حمل‌ونقل را در اختیار دارند و، به همین دلیل، از قدرتی سیاسی برخوردارند. آن‌ها می‌توانند اتحادیه تشکیل دهند و اگر دولت برخلاف خواسته‌شان کاری کند، می‌توانند اعتصاب کنند و کل نظام حمل‌ونقل را از کار بیندازند.

حال ۳۰ سال جلو برویم. همۀ وسایل نقلیه خودران هستند. یک شرکت، الگوریتمی را کنترل می‌کند که آن الگوریتم کنترل کل بازار حمل‌ونقل را در دست دارد. همۀ قدرت اقتصادی و سیاسی‌ای که پیش از آن در دست هزاران آدم بود، اکنون در دست شرکت واحدی است که چند میلیاردر صاحب آن‌اند.

هنگامی که توده‌ها اهمیت اقتصادی و قدرت سیاسی خود را از دست بدهند، دولت دست‌کم پاره‌ای از انگیزه‌های سرمایه‌گذاری در بخش‌های بهداشت و سلامت، آموزش و رفاه را از دست خواهد داد. بسیار خطرناک است که کسی مازاد به شمار برود. آیندۀ شما به خیرخواهی گروه کوچکی از طبقۀ صدرنشین بستگی خواهد داشت. شاید خیرخواهی برای چند دهه دوام بیاورد، اما هنگام بحران‌هایی همچون فجایعِ اقلیمی بسیار وسوسه‌انگیز و ساده خواهد بود که شما را کنار بگذارند.

در کشورهایی همچون بریتانیا با سنتی ریشه‌دار از باورهای اومانیستی و اقدامات رفاهی دولتی، شاید طبقۀ نخبه به مراقبت از توده‌ها اقدام کنند، حتی هنگامی که به کمک آن‌ها نیاز نباشد. مشکل واقعی، در کشورهای در حال توسعۀ بزرگی همچون هند، چین، آفریقایی جنوبی یا برزیل پدیدار خواهد شد.

این کشور‌ها به قطارهایی بزرگ شباهت دارند: طبقات صدرنشین در واگن‌های درجۀ یک، از مراقبت‌های بهداشتی، آموزش و سطوحی از درآمد برخوردارند که با توسعه‌یافته‌ترین ملت‌های جهان قابل مقایسه است. اما صد‌ها میلیون شهروند عادی، که در واگن‌های درجۀ سه ازدحام کرده‌اند، همچنان از بیماری‌های رایج، بی‌سوادی و تنگدستی رنج می‌برند.

طبقۀ صدرنشین هند، چین، آفریقای جنوبی یا برزیل ترجیح می‌دهند که در کشور آینده‌شان چه کنند؟ برای حل مشکلات صد‌ها میلیون فقیرِ به‌دردنخور سرمایه‌گذاری کنند یا به بهبود وضع چند میلیون ثروتمند بپردازند؟

در قرن بیستم، نخبگان سهمی در حل مشکلات طبقۀ فقیر داشتندْ، چون آن‌ها به‌جهت نظامی و اقتصادی مهم بودند. اما در قرن بیست‌ویک، مؤثرترین (و ظالمانه‌ترین) تدبیر می‌تواند ول‌کردن واگن‌های درجۀ سه باشد و سرعت‌بخشیدن به حرکت واگن‌های درجۀ یک. برزیل برای رقابت با کرۀ جنوبی، شاید به مشتی ابرانسانِ ارتقایافته بیش‌تر نیاز داشته باشد تا میلیون‌ها کارگر سالم، اما به‌دردنخور.

درنتیجه، به‌جای آنکه جهانی‌سازیْ رفاه و آزادی را برای همگان به ارمغان آورد، واقعاً می‌تواند به نوعی گونه‌زایی منجر شود: انشعاب نوع انسان به طبقات زیست‌شناختی مختلف یا حتی به گونه‌های مختلف. جهانی‌سازیْ جهان را براساس یک محور عمودی و برانداختن تفاوت‌های ملی متحد خواهد کرد، اما همزمان انسانیت را براساس یک محور افقی نیز تقسیم می‌کند.

از این چشم‌انداز، خشم پوپولیستی جاری از «طبقات صدرنشین» موجه است. اگر مراقب نباشیم، ممکن است نوادگان سرمایه‌داران سیلیکون‌ولی نسبت‌به نوادگان کوه‌نشینان آپالاچیا به طبقۀ زیست‌شناختی برتری تبدیل شوند.

یک گام احتمالی دیگر در مسیر نابرابری باورنکردنی یادشده وجود دارد. شاید در کوتاه‌مدت، اقتدار از توده‌ها به طبقۀ صدرنشین کوچکی منتقل شود که مالکیت و کنترل الگوریتم‌های اصلی را در اختیار دارند و داده‌هایی که این طبقه به خورد آن‌ها می‌دهند. اما در درازمدت، ممکن است اقتدار کاملاً از انسان‌ها گرفته و به الگوریتم‌ها سپرده شود. هنگامی که هوش مصنوعی، حتی از نخبگان انسانی باهوش‌تر شود، همۀ بشریت می‌تواند مازاد بر نیاز تلقی شود.

پس از آن، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ مطلقاً هیچ تصوری از آن نداریم؛ واقعاً نمی‌توانیم چنین چیزی را تصور کنیم. چطور می‌توانیم تصور کنیم یک رایانۀ ابرهوشمند از تخیلی بسیار پربارتر و خلاق‌تر از آنچه ما داریم برخوردار باشد؟

البته فناوری هیچ‌گاه جبرآور نیست. ما می‌توانیم از همین فناوری استفاده کنیم و به‌سوی خلق انواع بسیار متفاوتی از جوامع و موقعیت‌ها پیش برویم. مثلاً در قرن بیستم، انسان‌ها توانستند از فناوری‌های انقلاب صنعتی -قطار، برق، رادیو، تلفن- برای خلق دیکتاتوری‌های کمونیستی، رژیم‌های فاشیستی، یا دموکراسی‌های لیبرال استفاده کنند. کرۀ شمالی و کرۀ جنوبی را در نظر بگیرید: آن‌ها دقیقاً به فناوری یکسانی دسترسی داشته‌اند، اما انتخابشان در به‌کارگیری آن بسیار متفاوت بوده است.

در قرن بیست‌ویک مطمئناً ظهور هوش مصنوعی و زیست‌فناوری جهان را دگرگون خواهد کرد؛ اما ضروری نیست که این دگرگونی، خروجی واحد و جبری‌ای داشته باشد. ما می‌توانیم این فناوری‌ها را برای ایجاد گونه‌های بسیار متفاوتی از جوامع به کار بگیریم. اینکه استفادۀ ما از آن‌ها چه اندازه خردمندانه باشد مهم‌ترین مسئلۀ پیش روی بشر امروز است. اگر بعضی از طرح‌های ترسیم‌شدۀ من را نمی‌پسندید، هنوز هم می‌توانید فکری به حال این ماجرا بکنید.
منبع: ترجمان
مترجم: علی کوچکی

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را یوول نوا هراری نوشته است و در تاریخ ۲۴ می ۲۰۱۷ با عنوان «Are we about to witness the most unequal societies in history» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲ دی ۱۳۹۶ آن را با عنوان «زیست‌فناوری و هوش مصنوعی سلسله‌مراتب طبقاتی جدیدی ایجاد می‌کنند» و ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.

•• یوول نوا هراری (Yuval Noah Harari) نویسندۀ انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر (Sapiens: A. Brief History of Humankind) و انسان خداگونه: تاریخ مختصر فردا (Homo Deus: A. Brief History of Tomorrow) است.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید