عاشقانههای یک شاعر در جنگ
"از آنجا که من جنگل را زیر باران دوست دارم، خودم را پوشاندم و کلاه بر سر، بی خیال، به راه افتادم. یک پیادهروی محشر. توپها محکم شلیک میشدند و صدایشان غیرقابل تحمل بود؛ و من احساس یک اتفاق غیرواقعی فوقالعاده داشتم. به اتاق محقر خود بازگشتم، جایی که در حال کشیدن سیگار و رؤیاپردازی، برایت مینویسم. سربازان زیر باران سینهخیز میروند. غمناک است، غمناک! "
کد خبر :
۶۵۲۳۰
بازدید :
۲۲۳۸
عکس معروف آپولینر پس از زخمی شدن
"در گورستانها، کلاه سربازانگریه ساز میدهد
سایه از اجساد پوسیده، و اندک درختان، مردگانِ ایستادهاند
گوش کن! ناله خمپارهای را که از بالای سرت میگذرد. "
گیوم آپولینر، شاعر پیشرو فرانسه و از بزرگترین شاعران قرن بیستم جهان که تصویر سر باندپیچی شده اش معروف است، صد سال پیش، وقتی به خاطر جراحات ناشی از جنگ جهانی اول ناتوان شده بود، بر اثر آنفولانزا درگذشت. این در حالی بود که تنها دو روز به پایان جنگ باقی مانده بود.
از این شاعر به دلیل حضورش در جنگ، به عنوان "کشته راه وطن" نام برده میشود؛ وطنی که زادگاهش نبود.
گیوم آپولینر که پیش از آغاز جنگ جهانی اول، شاعر و منتقد هنری شناختهای بود، یک سال قبل از جنگ، مجموعه شعر "الکلها" را منتشر کرد. این مجموعه در واقع شامل بهترین اشعار او از ۱۸۹۸ بود و میتوان آن را ثمره سالها تجربه و جستوجو دانست.
برخی ازمنتقدان ادبی آن زمان، این مجموعه را به "دکان سمساری" تشبیه کردند که در آن اشیاء ناهمگون گردآوری شده، اما منتقدان دیگراین قضاوت را "درک ناقصی" از تنوع شعری آپولینر دانستند و گفتند که شاعر در این مجموعه، هم در فرم و هم درمحتوا، به فن شعری جدیدی را دست یافته است.
سالها بعد، این پیشبینی شاعر به وقوع پیوست و آپولینر نه تنها الگوی بسیاری از شاعران پس ازخود شد، بلکه به یکی از معدود شاعران پرخواننده قرن بیستم تبدیل گشت. به گونهای که فقط فروش نسخهای که انتشارات گالیمار در پاریس از مجموعه "الکلها" در سال ۱۹۶۶ منتشر کرد، به یک میلیون و پانصد هزار نسخه رسید.
همچنین مجموعه کامل اشعار او نیز که چند سال بعد گردآوری و منتشر شد، نزدیک به ۱۶۰ هزار نسخه فروش رفت.
صدها هزار نسخه دیگر نیز از کتابهای آپولینر به صورت تک یا در قالب مجموعههای دیگر فروخته شد.
جنگ جهانی اول در فرانسه با مرگ دو شاعر آغاز شد و پایان یافت: یکی شارل پگی که چند روز پس از آغاز جنگ، در اوایل سپتامبر ۱۹۱۴ در جبهه کشته شد و دیگری گیوم آپولینر که عمرش آن قدر طول نکشید که پایان جنگ را ببیند.
در اوت ۱۹۱۴، زمانی که آلمان به فرانسه اعلان جنگ کرده بود، تقریبا کارهای ادبی و هنری نیز درفرانسه تعطیل شده بود.
نشریه و انتشاراتی که آپولینر با آنها همکاری میکرد، فعالیت خود را متوقف کردند و آپولینر درخواست اعزام خود به جبههها را همراه با درخواست ملیت فرانسوی ارائه کرد.
درخواست برای شهروندی فرانسه به این دلیل بود که او از به رسمیت شناخته نشدن در کشوری که همزبان مردمش بود و قلبا آن را دوست میداشت، آزرده بود. به ویژه پس از ماجرای متهم شدن به دزدی از موزه لوور که سه سال قبل برایش پیش آمده بود و چند روزی را به اجبار در زندان گذراند.
اما روند اداری برای چنین درخواستهایی طولانی است. او در سپتامبر برای گریز از انتظار به شهر نیس در جنوب فرانسه رفت. در آنجا با لوئیز دو کولینی شاتیون که او را در نامههایش "لو" میخواند، آشنا شد. هر دو به هم دلباختند، اما رابطهشان پر از سوءتفاهم بود.
چندی بعد، آپولینر دوباره درخواست داد که به جبهههای جنگ اعزام شود. این بار پذیرفته شد و در پنجم دسامبر به شهر "نیم" اعزام و جذب لشکر ۳۸ توپخانه صحرایی فرانسه شد.
دو روز بعد، "لو" به شهر نیس آمد و اواخر دسامبر هم آپولینر برای آنکه دمی را کنار معشوقهاش سپری کند به نیس رفت. در بازگشت به سربازخانه بود که در قطار با مادلن پاژس، آشنا شد. این در حالی بود که کم کم رابطه با "لو" کمرنگتر میشد و نامههای آپولینر بیشتر از آنکه عاشقانه باشد، رنگ و بوی ادبی میگرفت.
مشکلات در رابطه عاشقانهاش با لو، او را بیشتر به سوی خط مقدم جبهههای جنگ سوق میداد.
در چهارم آوریل ۱۹۱۵ همراه با لشکرش به شامپانی رفت. در آنجا بود که اولین نامهاش را به مادلن پاژس نوشت.
سایه از اجساد پوسیده، و اندک درختان، مردگانِ ایستادهاند
گوش کن! ناله خمپارهای را که از بالای سرت میگذرد. "
گیوم آپولینر، شاعر پیشرو فرانسه و از بزرگترین شاعران قرن بیستم جهان که تصویر سر باندپیچی شده اش معروف است، صد سال پیش، وقتی به خاطر جراحات ناشی از جنگ جهانی اول ناتوان شده بود، بر اثر آنفولانزا درگذشت. این در حالی بود که تنها دو روز به پایان جنگ باقی مانده بود.
از این شاعر به دلیل حضورش در جنگ، به عنوان "کشته راه وطن" نام برده میشود؛ وطنی که زادگاهش نبود.
گیوم آپولینر که پیش از آغاز جنگ جهانی اول، شاعر و منتقد هنری شناختهای بود، یک سال قبل از جنگ، مجموعه شعر "الکلها" را منتشر کرد. این مجموعه در واقع شامل بهترین اشعار او از ۱۸۹۸ بود و میتوان آن را ثمره سالها تجربه و جستوجو دانست.
برخی ازمنتقدان ادبی آن زمان، این مجموعه را به "دکان سمساری" تشبیه کردند که در آن اشیاء ناهمگون گردآوری شده، اما منتقدان دیگراین قضاوت را "درک ناقصی" از تنوع شعری آپولینر دانستند و گفتند که شاعر در این مجموعه، هم در فرم و هم درمحتوا، به فن شعری جدیدی را دست یافته است.
سالها بعد، این پیشبینی شاعر به وقوع پیوست و آپولینر نه تنها الگوی بسیاری از شاعران پس ازخود شد، بلکه به یکی از معدود شاعران پرخواننده قرن بیستم تبدیل گشت. به گونهای که فقط فروش نسخهای که انتشارات گالیمار در پاریس از مجموعه "الکلها" در سال ۱۹۶۶ منتشر کرد، به یک میلیون و پانصد هزار نسخه رسید.
همچنین مجموعه کامل اشعار او نیز که چند سال بعد گردآوری و منتشر شد، نزدیک به ۱۶۰ هزار نسخه فروش رفت.
صدها هزار نسخه دیگر نیز از کتابهای آپولینر به صورت تک یا در قالب مجموعههای دیگر فروخته شد.
جنگ جهانی اول در فرانسه با مرگ دو شاعر آغاز شد و پایان یافت: یکی شارل پگی که چند روز پس از آغاز جنگ، در اوایل سپتامبر ۱۹۱۴ در جبهه کشته شد و دیگری گیوم آپولینر که عمرش آن قدر طول نکشید که پایان جنگ را ببیند.
در اوت ۱۹۱۴، زمانی که آلمان به فرانسه اعلان جنگ کرده بود، تقریبا کارهای ادبی و هنری نیز درفرانسه تعطیل شده بود.
نشریه و انتشاراتی که آپولینر با آنها همکاری میکرد، فعالیت خود را متوقف کردند و آپولینر درخواست اعزام خود به جبههها را همراه با درخواست ملیت فرانسوی ارائه کرد.
درخواست برای شهروندی فرانسه به این دلیل بود که او از به رسمیت شناخته نشدن در کشوری که همزبان مردمش بود و قلبا آن را دوست میداشت، آزرده بود. به ویژه پس از ماجرای متهم شدن به دزدی از موزه لوور که سه سال قبل برایش پیش آمده بود و چند روزی را به اجبار در زندان گذراند.
اما روند اداری برای چنین درخواستهایی طولانی است. او در سپتامبر برای گریز از انتظار به شهر نیس در جنوب فرانسه رفت. در آنجا با لوئیز دو کولینی شاتیون که او را در نامههایش "لو" میخواند، آشنا شد. هر دو به هم دلباختند، اما رابطهشان پر از سوءتفاهم بود.
چندی بعد، آپولینر دوباره درخواست داد که به جبهههای جنگ اعزام شود. این بار پذیرفته شد و در پنجم دسامبر به شهر "نیم" اعزام و جذب لشکر ۳۸ توپخانه صحرایی فرانسه شد.
دو روز بعد، "لو" به شهر نیس آمد و اواخر دسامبر هم آپولینر برای آنکه دمی را کنار معشوقهاش سپری کند به نیس رفت. در بازگشت به سربازخانه بود که در قطار با مادلن پاژس، آشنا شد. این در حالی بود که کم کم رابطه با "لو" کمرنگتر میشد و نامههای آپولینر بیشتر از آنکه عاشقانه باشد، رنگ و بوی ادبی میگرفت.
مشکلات در رابطه عاشقانهاش با لو، او را بیشتر به سوی خط مقدم جبهههای جنگ سوق میداد.
در چهارم آوریل ۱۹۱۵ همراه با لشکرش به شامپانی رفت. در آنجا بود که اولین نامهاش را به مادلن پاژس نوشت.
آپولینر و مادلن پاژس
در اواخر ماه ژوئن به مقام گروهبانی ارتقاء یافت و همراه با نیروهای دیگر آماده یک حمله نظامی در ماه سپتامبر شد. در همین موقع بود که وجه عاشقانه مکاتباتش با مادلن پاژس بیشتر شد و همزمان تعداد نامهها به "لو" کم تر.
کار به جایی رسید که از مادلن پاژس خواستگاری کرد و تعطیلات آخر همان سال را در کنار خانواده نامزد خود گذراند، اما رابطه با مادلن پاژس هم مثل دیگر روابط عاشقانه آپولینر به سرانجامی نرسید.
در هفتم مارس ۱۹۱۶ ملیت فرانسوی به آپولینر اعطا شد. او سی و شش سال قبل از آن، در رم و از رابطهای خارج از ازدواج به دنیا آمده بود. مادرش که یک زن جوان لهستانی بود چند ماه طول کشید تا اعلام کند که مادر این نوزاد است و پدرش هم گفته میشود که یک افسر ایتالیایی بود.
چند روز پس از فرانسوی شدن، در انفجار یک خمپاره در جبهه، از ناحیه شقیقه سمت راست شدیدا زخمی شد و به درخواست خودش در بیمارستان متعلق به دولت ایتالیا در پاریس بستری شد.
جراحت شاعر
بستری شدن در بیمارستان فرصتی بود برای خبرنگاران. او با مصاحبهها و از سرگیری فعالیتهای ادبی، بار دیگر در دنیای ادبی و هنری پاریس ظاهر شد. عکس معروف گیوم آپولینر که در آن سرش باندپیچی شده و به دوربین نگاه میکند در مدت بستری شدن در همین بیمارستان گرفته شده است. همچنین در همین موقع بود که با "اما کولب" آشنا شد که این آشنایی منجر به ازدواج با او شد.
اما زخمی شدن در جنگ، به آپولینر فرصت داد تا ویرایش تازهای از کتاب "شاعر مقتول" را در ماه سپتامبر ۱۹۱۶ روانه بازار کتاب کند. این اثر به نوعی زندگینامه اسطورهای خود آپولینر است.
او همزمان به نقد هنری، نوشتن مقدمه برای کتابهای هنری و انتشار شعر در نشریات ادامه میداد.
سال ۱۹۱۷ نیز برای آپولینر سالی پربار بود: از فیلمنامهنویسی و نوشتن رمان گرفته تا کار روی کتاب معروف "کالیگرامها" (اشعار تصویری) و مقدمه برای مجموعه شعر معروف شارل بودلر به نام "گلهای شر".
در همین سال، نمایش سوررئالیستی "پستانهای تیرزیاس" نوشته آپولینر روی صحنه رفت و او یک سخنرانی درباره "شاعران و طرز فکر جدید" ایراد و در آن تأکید کرد که "شاعر معاصر هیچ یک از جنبشها و دگرگونیها را تحقیر نمیکند و نقش او ستایش زندگی با تمام جلوهگریهای آن است. ".
اما آخرین روز سال، آپولینر که در جنگ در یک حمله با گاز مسموم شده بود، به احتقان ریوی دچار شد و در سوم ژانویه سال ۱۹۱۸ به بیمارستان منتقل شد؛ همان بیمارستانی که پیشتر در آن جمجمهاش جراحی شده بود.
با این حال او فعالیت ادبی و هنری خود را متوقف نکرد، از جمله نگارش رمان "زن نشسته" که در نهایت ناتمام ماند و دو سال پس از مرگش منتشر شد.
همچنین این شاعر در آخرین ماههای زندگی خود، مجموعه شعر مهم دیگرش با عنوان "کالیگرامها، اشعار جنگ و صلح" را منتشر کرد که شامل شعرهایش در سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۶ بود. این مجموعه نیز از نظر تنوع شکل و محتوا همردیف مجموعه "الکلها" است.
شاعر مقتول
بالاخره آپولینر پس از ابتلا به گریپ اسپانیایی که آن زمان بسیار شایع شده بود و جان میلیونها نفر را گرفت، در یازدهم نوامبر ۱۹۱۸ در آپارتمانی در بلوار سن ژرمن پاریس در سی و هشت سالگی درگذشت.
در مراسم خاکسپاری این شاعر در قبرستان معروف پرلاشز پاریس خیلی از هنرمندان و ادیبان آن زمان مثل پیکاسو و ماکس ژاکوب حضور داشتند.
منتقدان ادبی معتقدند که آپولینر با اشعارش، نامههایش و همپچنین نقدهایی که در زمان جنگ جهانی اول مینوشت، مشاهدهای دست اول از جنگ به دست داده است.
چند دهه بعد، در ۱۹۶۳، زمانی که دیگر"لو" هم مرده بود، اشعار-نامههای آپولینر به این معشوقهاش به چاپ رسید که در زمان جنگ نوشته و سروده شده بود. او در یکی از این شعرها از "صحنههای زیبای نبرد" سخن گفت که بسیار جنجال به پا کرد: "خدای من، جنگ چه زیباست، با آوازها و سرگرمیهای طولانیاش. "
آندره ماسون، نقاش معروف فرانسوی که او نیز در زمان جنگ جهانی اول سرباز بود، در دفاع از این شعر آپولینر گفت که در علاقه آپولینر به جنگ شکی نیست، اما همزمان او از جنگ متنفر هم بود.
امسال نیز به مناسبت صدمین سالمرگ آپولینر، نامههای "لو" به آپولینر به چاپ رسیده است.
لو در یکی از این نامههایش مورخ سپتامبر ۱۹۱۵ در بحبوحه جنگ، خطاب به آپولینر مینویسد: "از آنجا که من جنگل را زیر باران دوست دارم، خودم را پوشاندم و کلاه بر سر، بی خیال، به راه افتادم. یک پیادهروی محشر. توپها محکم شلیک میشدند و صدایشان غیرقابل تحمل بود؛ و من احساس یک اتفاق غیرواقعی فوقالعاده داشتم. به اتاق محقر خود بازگشتم، جایی که در حال کشیدن سیگار و رؤیاپردازی، برایت مینویسم. سربازان زیر باران سینهخیز میروند. غمناک است، غمناک! "
۰