زندگی عجیب عزلتنشینان؛ چرا به دنیا پشت کردند؟

در سال ۱۹۸۶، کریستوفر نایت که در آن زمان ۲۰ سالش بود به سمت جنگلی در ایالت «مِین» در آمریکا رانندگی کرد. او اتومبیلش را ترک کرد و فقط مقداری تجهیزات ابتدایی را برداشت که برای چادر زدن نیاز داشت و سپس قدم زنان راهی اعماق جنگل شد. توهم شنوایی تجربه مشترکی است که برای خلوتگزینان رخ میدهد و او صداهایی شبیه صدای کُر، آوازهایی به زبان لاتین که از یکی از اتاقهای خانهاش میآید را میشنود.
کد خبر :
۷۱۵۲۲
بازدید :
۵۶۱۶
فرادید | بسیاری از مردم دوست ندارند تنها باشند. آنها احساس تنهایی میکنند. اما برای عدهای دیگر تنهایی میتواند منبع وجد و خلسه یا اکستازی باشد. خبرنگار بی بی سی ورلد، شبنم گِرِوال، درباره زندگی یک خلوتگزین در آمریکا مطلع میشود؛ و با یک خلوتگزین دیگر در اسکاتلند مصاحبه میکند. در ادامه داستان این دو خلوتگزین را از زبان گروال میخوانیم.

در سال ۱۹۸۶، کریستوفر نایت که در آن زمان ۲۰ سالش بود به سمت جنگلی در ایالت «مِین» در آمریکا رانندگی کرد. او اتومبیلش را ترک کرد و فقط مقداری تجهیزات ابتدایی را برداشت که برای چادر زدن نیاز داشت و سپس قدم زنان راهی اعماق جنگل شد.
او تا ۲۷ سال بعد از جنگل خارج نشد.
او که تعمداً میخواست خود را گم کند؛ بالأخره مکانی را برای برپا کردن خانهاش پیدا کرد؛ یک تکه زمین کوچک عاری از درخت که یک دریاچه به نام «نورث پُند» آن را احاطه کرده بود.
او پارچههایی را به شکل سایهبان بین درختان آویزان کرد و چادر کوچک نایلونیاش را برپا کرد و مستقر شد. با اینکه فقط چند قدم با صدها اتاقک تابستانی که گله به گله در اطراف دریاچه مستقر بودند، فاصله داشت؛ اما کاملا از نظرها پنهان بود.
نایت برای زنده ماندن در جنگل به این اتاقکها و جامعهای محلی که در آن نزدیکی بودند، دستبرد میزد و اقلام مورد نیازش را برمیداشت. اما فقط چیزهایی را بر میداشت که نیاز داشت - غذا، سوخت برای آشپزی، لباس، چکمه، باتری برای مشعل و مقدار زیادی کتاب.

نایت تلاش میکرد کمترین خسارت ممکن را وارد کند؛ اما همین دستبردها - بیش از ۱۰۰۰ بار در طی این سالها - نگرانی زیادی برای صاحبان اتاقکها ایجاد کرده بود. بالأخره، پلیس تلهگذاری و درست در حین ارتکاب جرم نایت را دستگیر کرد.
نویسندهای به نام مایک فینکل در هنگام نوشتن کتاب «بیگانه در جنگل: داستان شگفتانگیز آخرین عزلتنشین واقعی»، با نایت در زندان ملاقات میکند.
او در کتاب خود یک سوال واضح از نایت میپرسد: «چرا؟ چرا به دنیا پشت کردی و تصمیم گرفتی در نهایت تنهایی زندگی کنی؟»
«کریس نایت گفت: او با آدمهایی که در اطرافش بودند احساس راحتی نداشت. در این زمان من گمان کردم شاید اتفاق خاصی او را تحریک کرده تا چنین تصمیمی بگیرد. از او پرسیدم "آیا مرتکب جرمی شده بودی؟ آیا چیزی وجود داشت که از آن شرمنده باشی؟ " و او تاکید کرد که چنین چیزهایی هرگز وجود نداشته است. او گفت که نیرویی بسیار قوی درست مانند نیروی جاذبه او را سمت تنهایی میکشید؛ گویی تمام بدن او به او میگفت: او فقط در صورتی احساس راحتی خواهد کرد که تنها باشد.»

این نیرو به قدری قوی بود که او تقریبا ۳ دهه از عمر خود را بدون صحبت با حتی یک نفر گذارند. البته، تقریبا. او با یک نفر صحبت کرد؛ به فردی که برای راهپیمایی به جنگل آمده بود و سر از خانۀ او درآورده بود، گفت: سلام.
علیرغم زمستانهای سرد ایالت مین که دمای هوا به زیر ۲۰ درجه سانتیگراد میرسد، او از بیم دیده شدن، هرگز آتش روشن نکرد.
فینکل در کتابش میگوید: «داستان کریستوفر نایت ابعاد مختلفی دارد که مغز انسان را داغ میکند. اگر یک شب در زمستان در جنگل مین زیر چادر نایلونی نازک اردو بزنید و آتش روشن نکنید، حرکت تأثیرگذاری است. اگر این کار را برای یک هفته انجام دهید، مایۀ شگفتی است و اگر یک ماه انجام دهید غیرقابل باور است. این مرد ۲۷ زمستان این کار را تکرار کرده است.»
نایت به فینکل میگوید، در زمستان خیلی زود و تقریبا حدود ساعت ۷ عصر به رختخواب میرفته و ساعت ۳ صبح، که سردترین وقت شبانهروز بود، بیدار میشده است. او سپس از رختخواب بیرون میرفته و تا سپیده صبح قدم میزده تا گرم بماند.
فینکل سپس در کتاب خود از نایت میپرسد، برای پر کردن اوقاتش به چه کاری مشغول بوده است.
«او برای مدت کوتاهی کتاب میخواند و جدول کلمات متقاطع حل میکرد... اما این کارها به سختی بخش زیادی از وقت او را پر میکردند. کاری که او میکرد چیزی است که من و شما احتمالاً آن را "هیچ کاری" میدانیم.»

اگر فکر نیمساعت تنها نشستن در یک گوشه و هیچکاری نکردن - مثلاً فکر کنید که در آسانسور گیر افتادهاید و تلفن همراهتان هم روی میز کارتان جا مانده است - ترسناک است، پس تلاش کنید تصور کنید چه میشد اگر خودتان را روزها، هفتهها، ماهها و سالها به یک گوشه دنج و خلوت در اعماق یک جنگل محدود میکردید ...
فرینکل میگوید: «وقتی از کریس نایت خواستم برایم دربارۀ «هیچ کاری نکردن» توضیح دهد، او چیزهای جالبی برایم تعریف کرد.»
«نخست اینکه او هرگز طی این ۲۷ سال حتی لحظهای احساس بیحوصلگی نکرده است. او هرگز تنها نبوده است. او گفت: کاملا خلاف اینها را احساس میکرده است. او میگوید بهنحوی پیچیده و کامل خود را به هر چیزی در این دنیا متصل میدیده است. برایش سخت است توضیح دهد کجا بدنش تمام میشد و جنگل شروع میشد. او بین بدن خود و طبیعت و دنیای خارج هبستگی کاملی احساس میکرده است.»
شبیه یک تجربه عرفانی و اسرارآمیز است؛ اما با مصرف داروهای توهمزا ایجاد نشده بلکه با خلوتنشینی ایجاد شده است.
کریستوفر نایت به دلیل دزدیهایش ۷ ماه در زندان سپری کرد و با هیچ روزنامهنگار دیگری غیر از مایک فینکل صحبت نکرد.
خلوتگزینی و اکستازی
اما من میخواستم چیزهای بیشتری درباره عزلتنشینی و خلوتگزینی بدانم برای همین با جستجو در گوگل به یک نام دیگر رسیدم. سارا مِیتلَند که در اسکاتلند زندگی میکند.
سارا در انزوای کامل در خانهای ساده و زیبا که خودش ساخته در اسکاتلند زندگی میکند. میتوانید از در جلویی خانه کیلومترها خلنگزار را ببینید. او یک مسیحی است، اما علیرغم عزلتنشینان مسیحی که اسقف آنها را به رسمیت میشناسد، سارا یک عزلتنشین مسیحی محسوب نمیشود.

او میگوید بسیاری از مردم فکر میکنند عزلتنشین بودن خودخواهی است.
«اگر من بگویم میخواهم با قایقم تمام جهان را بگردم و این کار ۲ سال طول میکشد، همه میگویند، "او چه هیجانانگیز». اگر من بگویم که میخواهم ۲ سال در خانهام بنشینم با هیچ کسی صحبت نکنم، همه میگویند، "آیا مشکل روانی و ذهنی پیدا کرده ای؟ یا چرا اینقدر خودخواهی؟ "»
«اگر من بگویم میخواهم با قایقم تمام جهان را بگردم و این کار ۲ سال طول میکشد، همه میگویند، "او چه هیجانانگیز». اگر من بگویم که میخواهم ۲ سال در خانهام بنشینم با هیچ کسی صحبت نکنم، همه میگویند، "آیا مشکل روانی و ذهنی پیدا کرده ای؟ یا چرا اینقدر خودخواهی؟ "»
وقتی از او پرسیدم علت انتخاب تنهایی چه بوده است او گفت: «اکستازی [خلسه].»
«سکوت مکانی است که در آن میتوانم به خلسه برسم. فقط در سکوت است که به آن دست پیدا میکنم و اکثر افراد میدانند که فقط در سکوت میتوان به آن رسید. این احساس واقعا لذتبخش است. شما تنها مشغول قدم زدن هستید و یکباره با خودتان میگویید: "آره! این پاسخی فوقالعاده است. سراسر لذت است".»
او میگوید خلسه، که فقط برای افراد مذهبی رخ نمیدهد، ارتباط با خداست.
«حضور خداوند تجربه بسیار خوبی است. من فکر میکنم در بهشت هستم. احساس صمیمیت و رضایت میکنم. احساس لذت از گفتوگویی که سویه دیگر آن خداوند است.»
سارا میگوید برای دستیابی به این احساس باید مدتی از خلوتگزینیتان بگذرد.
او در کتابی با عنوان «کتاب سکوت» درباره تجربه خودش و دیگران از خلوتگزینی نوشته است. او فهرستی را تهیه و اشاره کرده که افراد بعد از مدتی تنها زندگی کردن چه ویژگیهایی کسب میکنند: از از دست دادن کامل هر نوع خودداری و پرهیز، تبدیل شدن به خودِ واقعی که دیگر تلاش نمیکند برای خوشایند دیگران به شکل خاصی رفتار کند یا مؤدب باشد؛ تا بینی بالا کشیدن با سر و صدای زیاد، بلند بلند آواز خواندن و گاهی لباس نپوشیدن از سر فراموشی.
یا چیزی که او «تقویت حس» مینامد که برای خودش شامل قویتر شدن حس چشایی است.
او میگوید بعد از خلوتگزینی تجربهای مانند استفاده از آب گرم برای حمام یک تجربه تجملی میشود و احساس متفاوتی به فرد میدهد. همه چیز از طعم غذاها تا احساس گرما و سرما به شدیدترین شکل آن احساس میشود؛ و بعد چیزهایی را میشنوید.
توهم شنوایی تجربه مشترکی است که برای خلوتگزینان رخ میدهد و او صداهایی شبیه صدای کُر، آوازهایی به زبان لاتین که از یکی از اتاقهای خانهاش میآید را میشنود.

سارا از تمام این تجربهها لذت میبرد، اما همه به این دلیل است که او خودخواسته تنهایی را انتخاب کرده است. او باور دارد اگر کسی خلاف اراده و خواست خود به انزوا محکوم شود، به جای شنیدن آوازی دلنشین، صداهای شیطانیای را میشنود که از او میخواهند به خودش یا دیگران آسیب بزند.
اما حتی در زندگی روزمره تنهایی بسیار سخت است. سارا میگوید مردم معمولا نخستین بار زمانی با سکوت مواجه میشوند که یکی از عزیزانشان را از دست میدهند یا رابطهشان شکست میخورد. او میگوید خیلی خوب بود اگر کودکان یاد میگرفتند به خلوت و تنهایی به عنوان پدیدهای مثبت نگاه کنند.
«نباید به بچهها به عنوان تنبیه گفته شود " برو توی اتاقت".» باید به عنوان پاداش از آن استفاده شود. "عزیزم تمام روز خوب بودی. خیلی کمک کردی. چرا نمیری یک ساعت توی اتاقت تنها باشی و هر کاری که میخوای بکنی؟»
برای کریستوفر نایت، عزلتنشینِ مین، خلوت و سکوت حکم پاداش را داشت. او میخواست در جنگل و در خانه کوچکش زندگی کند و در میان درختان و در حالی که هیچ چیزی از خود به جای نگذاشته، بمیرد.
مایک فینکل در کتابش مینویسد: «در عصر فیسبوک و رسانههای اجتماعی، او فردی است که میخواست گمنام بماند. او هرگز دوربینی نداشت. او هرگز مجلهای نداشت. هیچ چیزی. او میخواست کاملا گمنام زندگی کند و نزدیک بود موفق شود.»
منبع: بی بی سی ورلد
مترجم فرادید: عاطفه رضواننیا
۰