من آن شب عزرائیل همسرم بودم!
کد خبر :
۱۴۹۷۱
بازدید :
۱۸۴۵
مردی که همسرش را به قتل رسانده و سپس خودش را به پلیس تسلیم کرده، در بازداشت به سر میبرد و پرونده اتهامی او به جریان افتاده است. این متهم در گفتوگو با خبرنگار ما ماجرای قتل را توضیح داده است.
اسمت چیست؟ چرا در بازداشت هستی؟
من سیامک هستم، الان هم قسم خوردهام چیزی نگویم.
چرا همسرت را کشتی؟
همین الان هم رضایت پسر و دخترم روی پرونده است، اما من اگر اعدام هم نشوم، به دردم نمیخورد. ما ٢٥ سال زندگی کردیم اما آخرش این شد.
چقدر درس خواندهای؟ شغلت چیست؟
تا پنجم ابتدایی درس خواندهام. کارمند وزارت بهداشت و در یک آزمایشگاه مسئول بخش نمونهگیری بودم. ٢٥ سال بود که ازدواج کرده بودیم و زندگی خوبی داشتیم.
چند سالتان بود که ازدواج کردید؟ همسرت چقدر درس خوانده بود؟ شاغل بود یا خانهدار؟
او هم تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود. من متولد ١٣٥٣ هستم و او متولد ٥٤ بود، من ١٦ساله بودم و او ١٥ سال داشت که ازدواج کردیم. او هم شاغل بود و در خانه یک پیرزن و پیرمرد کار میکرد.
چرا آنقدر زود ازدواج کردی؟
در شهر ما رسم است. من تکفرزند بودم و جمعیت خانواده همسرم زیاد بود؛ بالاخره اینجوری شد.
چند فرزند داشتید؟ آنها چه میکنند؟
یک دختر و یک پسر داریم که دخترم سه، چهار سال است ازدواج کرده و پسرم هم هنوز دانشجو است؛ ترافیک شهری میخواند و با ما زندگی میکند.
چند سال بود در تهران زندگی میکردید؟
از سال ٨٠ به تهران آمده بودیم و زندگی خوبی داشتیم. تازه خانه خریده بودیم. من زنم را دوست داشتم. زن خوبی بود.
از شب حادثه بگو.
ساعت چهار روز ٢٧ اسفند بود که او را کشتم، بعد از ٢٥ سال زندگی، صبح ساعت شش زنگ زدم به پسرم که برو ببین برای مادرت چه اتفاقی افتاده است.
چرا او را کشتی؟
اتفاقی گوشی او را برداشتم، چیزی دیدم و بعد آن اتفاقات افتاد.
همیشه عادت داشتی گوشی همسرت را چک کنی؟
نه؛ من سه، چهار ماه پیش آن گوشی را برای خودم خریده بودم اما بلد نبودم با آن کار کنم. به همین خاطر همسرم آن را برداشت ولی بعد از چند وقت من دوباره رفتم شبیه همان را برای خودم خریدم و آن شب اشتباهی گوشی او را برداشتم. فکر کردم گوشی خودم است و آنموقع بود که چشمم به آن پیام افتاد.
چقدر با اینترنت و شبکههای اجتماعی و دنیای مجازی آشنا هستی؟
چیز زیادی نمیدانم، فقط سایت دیوار را بلدم که بروم و قیمتها را نگاه کنم، هر کاری داشتم همکارانم برایم انجام میدادند.
مگر چه چیزی دیدی که همسرت را کشتی؟
من هنوز هم زنم را دوست دارم. خودش هم نمیدانست به چه جرمی کشته میشود. شاید اشتباه کردم، ما وضعمان خوب بود، ماشین داشتیم، داشتیم خانه هم میخریدیم. من آدم شکاکی نیستم. شاید بعضی چیزها را بقیه بتوانند قبول کنند اما من نمیتوانم.
مگر در گوشی همسرت چه دیدی؟
از همین اساماسهای الکی که همهاش من را اذیت میکرد. بهخاطر شرایط جامعه و اطرافیان مجبور شدم گوشی هوشمند بگیرم. همکاران کار با آن را به من یاد میدادند.
وقتی آن پیام را در گوشی همسرت دیدی، از او توضیح نخواستی؟
نه، توضیح نخواستم. وقتی این اتفاق افتاد، قاتی کردم، دست خودم نبود. شاید عصبی و مریض باشم، اینها را هم الان میگویم، آنموقع نمیگفتم. آنموقع که من آن پیغام را دیدم، ساعت حدود ١١ شب بود. پسرم بیرون بود و وقتی آمد مادرش گفت برو به خانه خواهرت. من هم توضیح نخواستم و انگار شیطان در جسم من نفوذ کرده بود؛ فقط حرف خودم را میزدم. الان هم که خودم را معرفی کردم و اینجا هستم، من گناهکارم و همسرم روی زمین نیست، شاید اشتباه کردم، ما مشکلی با هم نداشتیم. من مقصر بودم. آنقدر دوستش داشتم که نمیدانم با دیدن آن پیام چه شد، اصلا این ٢٥ سال مشکلی نداشتیم.
تو که آنقدر همسرت را دوست داشتی، چرا او را کشتی؟
دلم نمیآمد؛ حتی اول که او را با چاقو زدم خودم شال مادرم را که یادگار بود آوردم و دستش را بستم، بعد گفتم بیا با هم دارو بخوریم اما قبول نکرد. حتی وقتی او را خفه میکردم داد و بیداد هم نکرد که کسی متوجه شود و حتی بلند صحبت نکرد. ما دو بچه داشتیم، پول داشتیم، زندگیمان خوب بود، اما زندگی ما در این سه، چهار ساعت برگشت. این اولین و آخرینبار بود.
پس چرا این کار را کردی؟
من آن شب عزرائیل همسرم بودم، به هیچ صراطی مستقیم نبودم، آن لحظه شیطان رفته بود در جلدم، بعد از خاکسپاری شبانه رفتم سر خاکش و برایش فاتحه خواندم و گفتم ببخشید اشتباه کردم، الان هم که خودم را تحویل دادم. من فقط نگران بچههایم هستم که میخواهند زندگی کنند، نباید این کار را میکردم. اشتباهی رفتم سر تلفن او و الکی شک کردم.
آن پیامک از شماره غریبه برای همسرت ارسال شده بود؟
نمیدانم؛ گوشی را همان موقع شکستم، هرچه خواست توضیح بدهد گوش نکردم، اصلا مقصر هستم او هزار بار با من حرف زد و سر قبرش هم که رفتم، با او حرف زدم اما چه فایده؛ الان او مرده است. شاید قبلا کار اشتباهی کردهام که این بلا باید سرم میآمد.
مثلا چه کاری؟
نمیدانم؛ حدسی ندارم اما لابد کاری کردهام.
همسرت وقتی این رفتار تو را که میگویی برای خودت هم عجیب بود، دید، چه گفت؟
گفت سرت را بگیر زیر آب سرد، بسمالله بگو. میگفت برادرش سه روز پیش خواب دیده مادر مرحومم میآید او را با خودش میبرد، همه اینها را گفت کلی توضیح داد اما من قبول نکردم.
چطور شد که او را کشتی؟
وقتی دید من حرفش را گوش نمیدهم و حرف خودم را میزنم، جوراب را انداخت دور گردنش و گفت خودم را خفه میکنم، من هم جوراب را کشیدم و همانجور که با او حرف میزدم کشتمش. کارهایم دست خودم نبود.
موقع قتل چه میگفتی؟
قول دادم بعد از کشتن او خودم را بکشم ولی نتوانستم. به او گفتم خیالت راحت، بعد از تو خودم را میکشم، از خانه بیرون آمدم و به پسرم زنگ زدم و گفتم برو مادرت را ببین، حالش خوب نیست.
رابطهات با خانواده همسرت چطور بود؟
رابطه زیادی نداشتیم، آنها کرج هستند اما همسرم یک بار بدون من به خانه آنها نرفت و همیشه میگفت تو هم باید بیایی.
الان آنها چه میکنند؟
رضایت میدهند، من را میشناسند، ٢٥ سال داماد آن خانواده بودم، اصلا بخواهند من را اعدام کنند تفاضل دیه را ندارند که بدهند، دست و بالشان خالی است. ٢٥ سال یک جا زندگی کردهایم؛ چرا باید من را اعدام کنند؟ اما من حاضرم اعدام شوم.
در این مدت کجا فرار کرده بودی؟
من فرار نمیکردم، قزوین و قم در هتل بودم. الان هم که خودم را معرفی کردهام، فراری در کار نبود.
قتل ٢٧ اسفند سال گذشته اتفاق افتاد اما تو ١٥ فروردین خودت را معرفی کردی.
ترسیده بودم؛ آمدم بیرون که بروم خودم را بکشم اما نتوانستم.
وقتی فرزندان و خانواده همسرت را دیدی، چه میخواهی به آنها بگویی؟
میگویم مرا ببخشید، اما من باید تا آخر عمر عذاب بکشم، همسرم حقش بود یا نبود مرد، نصف زندگی من مال اوست اما الان که نیست.
اصلا تابهحال به رفتن پیش روانشناس و مشاور فکر کردهای؟
عصبی هستم، هرکس به من زور بگوید، جوابش را میدهم اما مشکلی ندارم.
اسمت چیست؟ چرا در بازداشت هستی؟
من سیامک هستم، الان هم قسم خوردهام چیزی نگویم.
چرا همسرت را کشتی؟
همین الان هم رضایت پسر و دخترم روی پرونده است، اما من اگر اعدام هم نشوم، به دردم نمیخورد. ما ٢٥ سال زندگی کردیم اما آخرش این شد.
چقدر درس خواندهای؟ شغلت چیست؟
تا پنجم ابتدایی درس خواندهام. کارمند وزارت بهداشت و در یک آزمایشگاه مسئول بخش نمونهگیری بودم. ٢٥ سال بود که ازدواج کرده بودیم و زندگی خوبی داشتیم.
چند سالتان بود که ازدواج کردید؟ همسرت چقدر درس خوانده بود؟ شاغل بود یا خانهدار؟
او هم تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود. من متولد ١٣٥٣ هستم و او متولد ٥٤ بود، من ١٦ساله بودم و او ١٥ سال داشت که ازدواج کردیم. او هم شاغل بود و در خانه یک پیرزن و پیرمرد کار میکرد.
چرا آنقدر زود ازدواج کردی؟
در شهر ما رسم است. من تکفرزند بودم و جمعیت خانواده همسرم زیاد بود؛ بالاخره اینجوری شد.
چند فرزند داشتید؟ آنها چه میکنند؟
یک دختر و یک پسر داریم که دخترم سه، چهار سال است ازدواج کرده و پسرم هم هنوز دانشجو است؛ ترافیک شهری میخواند و با ما زندگی میکند.
چند سال بود در تهران زندگی میکردید؟
از سال ٨٠ به تهران آمده بودیم و زندگی خوبی داشتیم. تازه خانه خریده بودیم. من زنم را دوست داشتم. زن خوبی بود.
از شب حادثه بگو.
ساعت چهار روز ٢٧ اسفند بود که او را کشتم، بعد از ٢٥ سال زندگی، صبح ساعت شش زنگ زدم به پسرم که برو ببین برای مادرت چه اتفاقی افتاده است.
چرا او را کشتی؟
اتفاقی گوشی او را برداشتم، چیزی دیدم و بعد آن اتفاقات افتاد.
همیشه عادت داشتی گوشی همسرت را چک کنی؟
نه؛ من سه، چهار ماه پیش آن گوشی را برای خودم خریده بودم اما بلد نبودم با آن کار کنم. به همین خاطر همسرم آن را برداشت ولی بعد از چند وقت من دوباره رفتم شبیه همان را برای خودم خریدم و آن شب اشتباهی گوشی او را برداشتم. فکر کردم گوشی خودم است و آنموقع بود که چشمم به آن پیام افتاد.
چقدر با اینترنت و شبکههای اجتماعی و دنیای مجازی آشنا هستی؟
چیز زیادی نمیدانم، فقط سایت دیوار را بلدم که بروم و قیمتها را نگاه کنم، هر کاری داشتم همکارانم برایم انجام میدادند.
مگر چه چیزی دیدی که همسرت را کشتی؟
من هنوز هم زنم را دوست دارم. خودش هم نمیدانست به چه جرمی کشته میشود. شاید اشتباه کردم، ما وضعمان خوب بود، ماشین داشتیم، داشتیم خانه هم میخریدیم. من آدم شکاکی نیستم. شاید بعضی چیزها را بقیه بتوانند قبول کنند اما من نمیتوانم.
مگر در گوشی همسرت چه دیدی؟
از همین اساماسهای الکی که همهاش من را اذیت میکرد. بهخاطر شرایط جامعه و اطرافیان مجبور شدم گوشی هوشمند بگیرم. همکاران کار با آن را به من یاد میدادند.
وقتی آن پیام را در گوشی همسرت دیدی، از او توضیح نخواستی؟
نه، توضیح نخواستم. وقتی این اتفاق افتاد، قاتی کردم، دست خودم نبود. شاید عصبی و مریض باشم، اینها را هم الان میگویم، آنموقع نمیگفتم. آنموقع که من آن پیغام را دیدم، ساعت حدود ١١ شب بود. پسرم بیرون بود و وقتی آمد مادرش گفت برو به خانه خواهرت. من هم توضیح نخواستم و انگار شیطان در جسم من نفوذ کرده بود؛ فقط حرف خودم را میزدم. الان هم که خودم را معرفی کردم و اینجا هستم، من گناهکارم و همسرم روی زمین نیست، شاید اشتباه کردم، ما مشکلی با هم نداشتیم. من مقصر بودم. آنقدر دوستش داشتم که نمیدانم با دیدن آن پیام چه شد، اصلا این ٢٥ سال مشکلی نداشتیم.
تو که آنقدر همسرت را دوست داشتی، چرا او را کشتی؟
دلم نمیآمد؛ حتی اول که او را با چاقو زدم خودم شال مادرم را که یادگار بود آوردم و دستش را بستم، بعد گفتم بیا با هم دارو بخوریم اما قبول نکرد. حتی وقتی او را خفه میکردم داد و بیداد هم نکرد که کسی متوجه شود و حتی بلند صحبت نکرد. ما دو بچه داشتیم، پول داشتیم، زندگیمان خوب بود، اما زندگی ما در این سه، چهار ساعت برگشت. این اولین و آخرینبار بود.
پس چرا این کار را کردی؟
من آن شب عزرائیل همسرم بودم، به هیچ صراطی مستقیم نبودم، آن لحظه شیطان رفته بود در جلدم، بعد از خاکسپاری شبانه رفتم سر خاکش و برایش فاتحه خواندم و گفتم ببخشید اشتباه کردم، الان هم که خودم را تحویل دادم. من فقط نگران بچههایم هستم که میخواهند زندگی کنند، نباید این کار را میکردم. اشتباهی رفتم سر تلفن او و الکی شک کردم.
آن پیامک از شماره غریبه برای همسرت ارسال شده بود؟
نمیدانم؛ گوشی را همان موقع شکستم، هرچه خواست توضیح بدهد گوش نکردم، اصلا مقصر هستم او هزار بار با من حرف زد و سر قبرش هم که رفتم، با او حرف زدم اما چه فایده؛ الان او مرده است. شاید قبلا کار اشتباهی کردهام که این بلا باید سرم میآمد.
مثلا چه کاری؟
نمیدانم؛ حدسی ندارم اما لابد کاری کردهام.
همسرت وقتی این رفتار تو را که میگویی برای خودت هم عجیب بود، دید، چه گفت؟
گفت سرت را بگیر زیر آب سرد، بسمالله بگو. میگفت برادرش سه روز پیش خواب دیده مادر مرحومم میآید او را با خودش میبرد، همه اینها را گفت کلی توضیح داد اما من قبول نکردم.
چطور شد که او را کشتی؟
وقتی دید من حرفش را گوش نمیدهم و حرف خودم را میزنم، جوراب را انداخت دور گردنش و گفت خودم را خفه میکنم، من هم جوراب را کشیدم و همانجور که با او حرف میزدم کشتمش. کارهایم دست خودم نبود.
موقع قتل چه میگفتی؟
قول دادم بعد از کشتن او خودم را بکشم ولی نتوانستم. به او گفتم خیالت راحت، بعد از تو خودم را میکشم، از خانه بیرون آمدم و به پسرم زنگ زدم و گفتم برو مادرت را ببین، حالش خوب نیست.
رابطهات با خانواده همسرت چطور بود؟
رابطه زیادی نداشتیم، آنها کرج هستند اما همسرم یک بار بدون من به خانه آنها نرفت و همیشه میگفت تو هم باید بیایی.
الان آنها چه میکنند؟
رضایت میدهند، من را میشناسند، ٢٥ سال داماد آن خانواده بودم، اصلا بخواهند من را اعدام کنند تفاضل دیه را ندارند که بدهند، دست و بالشان خالی است. ٢٥ سال یک جا زندگی کردهایم؛ چرا باید من را اعدام کنند؟ اما من حاضرم اعدام شوم.
در این مدت کجا فرار کرده بودی؟
من فرار نمیکردم، قزوین و قم در هتل بودم. الان هم که خودم را معرفی کردهام، فراری در کار نبود.
قتل ٢٧ اسفند سال گذشته اتفاق افتاد اما تو ١٥ فروردین خودت را معرفی کردی.
ترسیده بودم؛ آمدم بیرون که بروم خودم را بکشم اما نتوانستم.
وقتی فرزندان و خانواده همسرت را دیدی، چه میخواهی به آنها بگویی؟
میگویم مرا ببخشید، اما من باید تا آخر عمر عذاب بکشم، همسرم حقش بود یا نبود مرد، نصف زندگی من مال اوست اما الان که نیست.
اصلا تابهحال به رفتن پیش روانشناس و مشاور فکر کردهای؟
عصبی هستم، هرکس به من زور بگوید، جوابش را میدهم اما مشکلی ندارم.
۰