«پدیدارشناسی»؛ فلسفهای که تجربهها را «از درون» توصیف میکند

پدیدارشناسی روشی فلسفی است که تجربهها را از دیدگاه اول شخص و درونی توصیف میکند، نه با تمرکز بر علل فیزیکی یا عینی آنها. این رویکرد با بررسی نحوه ظهور پدیدهها در ذهن، امکان درک عمیقتر زندگی و معنای تجربههای انسانی را فراهم میکند.
فرادید| امروزه معمول است انسانها سعی کنند تجربههای انسانی را از بیرون و به شکل عینی و برپایه علل قابلاندازهگیری درک کنند. برای نمونه، لذتِ در آغوش گرفتن همواره به آزاد شدن «هورمون آغوش» یا اکسیتوسین در مغز نسبت داده میشود؛ «بینایی» نور برخوردکننده با شبکیه توضیح داده میشود؛ مورمور شدن پوست در اثر شنیدن موسیقی، پاسخ سیستم عصبی در نظر گرفته میشود؛ «استرس» افزایش کورتیزول تعریف میشود و «سرخوشی دونده» افزایش اندورفین توصیف میشود.
به گزارش فرادید، اما روشی فلسفی موسوم به «پدیدارشناسی»، رویکرد متفاوتی دارد. این روش بر تلاش برای درک تجربهها از درون تمرکز دارد، یعنی اینکه از منظر فرد تجربهکننده، زیستنِ انواع مختلف تجربهها چگونه است.
«Mont Sainte-Victoire» اثر پل سزان. آبرنگ و مداد روی کاغذ، ۰۶-۱۹۰۲
۱. توصیف تجربهها
پدیدارشناسی مطالعه پدیدههاست؛ یعنی اشیاء، خاطرات، انسانها، احساسات، ایدهها، ادراکات، واقعیتهای معنوی و غیره به گونهای که ما آنها را از دیدگاه ذهنی و اول شخص خود تجربه میکنیم. پدیدارشناسی بررسی میکند چگونه پدیدهها به نظر میرسند یا در ذهن ما «ظهور» میکنند، نه تنها در دیدن، بلکه در شنیدن، احساس کردن، به یاد آوردن، خواستن، لمس کردن، ادراک، تفکر، انتخاب، تصور و غیره.
برای بررسی اینکه پدیدهها چگونه در ذهن ظاهر میشوند، پدیدارشناسان تلاش میکنند تجربههای زندگیشده را توصیف کنند، یعنی تجربههای پدیدهها همانطور که ما آنها را زندگی میکنیم یا از سر میگذرانیم. آنها این کار را به جای توضیح علل ممکن تجربهها (مانند مواد شیمیایی مغز) انجام میدهند. برای نمونه، به جای پرسیدن «چه چیزی موجب انگیزه گرفتن افراد میشود؟» پدیدارشناسان میپرسند: «احساس انگیزه داشتن چگونه است؟»
بنابراین، هدف پدیدارشناسی، توضیح چرایی رخدادها یا ماهیت چیزها (مانند ترکیب شیمیایی آنها) نیست، بلکه توصیف دقیق نحوه ظهور پدیدهها در ذهن از دیدگاه کسانیست که تجربه را زندگی میکنند.
۲. هدف
توصیفهای پدیدارشناسانهی تجربههای زیسته، برای درک ویژگیهای عمومی تجربهها هستند، یعنی خصوصیات تعیینکنندهای که تجربهها را آنگونه که هستند میسازد. بنابراین، توصیفهای پدیدارشناسانه تنها مربوط به تجربه پدیدارشناس نیست، بلکه بیان میکند که آن نوع تجربه به طور کلی و برای همه چگونه است.
هدف دیگر پدیدارشناسی فراهم کردن پایهای برای پژوهشهای عینی تجربه، مانند علوم تجربی است. برای نمونه، پدیدارشناسان میگویند نمیتوانیم به شکل کارآمد دلیل فیزیولوژیکی سرخوشی دونده را جستوجو کنیم اگر ابتدا ندانیم چه چیزی را باید توضیح دهیم؛ یعنی تجربه چنین سرخوشی چگونه است.
پدیدارشناسان همچنین استدلال میکنند که توصیفهایشان به آنها امکان میدهد معنای شخصی تجربهها را درک کنند و در نتیجه در برابر تلاش برای تقلیل تجربهها به صرف اندازهگیریهای عینی مقاومت کنند. برای نمونه، آنها تأکید میکنند که اهمیت عاطفی شادی زندگیشده با شناسایی دوپامین یا سروتونین به عنوان دلیل فیزیکی آن به شکل کامل بیان نمیشود.
۳. روش
برای کشف ویژگیهای تعریفکنندهی تجربهها، پدیدارشناسان از یک فرآیند روشمند و دقیق استفاده میکنند. فرض کنید بخواهیم بدانیم تجربه نوستالژی چگونه است: یعنی آرزوی بازگشت به تجربهای از گذشته، مثلاً تجربه خوشایندی در کودکی. پدیدارشناسان ابتدا با توضیحات علّی (مانند «تجربهها توسط رویدادهای مغزی ایجاد میشوند») شروع میکنند تا بتوانند تمام تمرکز خود را صرف نحوه ظهور پدیده در ذهن کنند، یعنی تجربه نوستالژی چه حسی دارد.
آنها همچنین تعصبات و جنبههای خاص تجربه که تنها برای فرد منحصر به فرد است و همه افراد تجربه نمیکنند، کنار میگذارند. بنابراین، نمیگویند نوستالژی همیشه شامل دلتنگی برای تعطیلات خوش گذشته میشود، زیرا این عنصر برای تجربه بودن ضروری نیست.
در نهایت، پدیدارشناسان به شکل ذهنی با تصور تجربه نوستالژی با عناصر مختلف (مانند غم، خواست، امید، اشتیاق) آزمایش میکنند تا ببینند کدام عناصر ضروری و کدام غیرضروری هستند. به این ترتیب، آنها ممکن است بگویند نوستالژی شامل غم ناشی از ناتوانی در بازگشت به گذشته میشود، زیرا بدون آن، تجربه تنها یک خاطره خوشایند ساده است.
۴. نمونهها
برای مشاهده نتایج این روش، چند توصیف پدیدارشناسان معروف از تجربهها را بررسی میکنیم:
• میشل هنری (۱۹۲۲-۲۰۰۲): پدیدارشناسی «ذهنیت» (تجربه خود بودن) میگوید تجربه من از درون خودم، مثلاً تجربه احساساتم، با تجربه من از اشیاء بیرون متفاوت است. در حالی که اشیاء (مثل میز) جدا و متفاوت از من به نظر میرسند، من با احساساتم «یکی» هستم.
• موریس مرلو-پونتی (۱۹۰۸-۱۹۶۱): پدیدارشناسی «بدن» مشاهده میکند که من بدنم را از درون تجربه میکنم، در حالی که بدن دیگران را به عنوان اشیاء در جهان میبینم.
• امانوئل لویناس (۱۹۰۶-۱۹۹۵): پدیدارشناسی «دیگران» استدلال میکند که چهرههای دیگران متفاوت از تجربه من از اشیاء جهان به نظر میرسند و به پاسخ اخلاقی نیاز دارند. برای نمونه، میز از من چیزی نمیخواهد، در حالی که چهره یک کودک بیخانمان مرا وادار به نگرانی و کمک میکند.
• ژان-پل سارتر: پدیدارشناسی «آزادی» میگوید گذشته به شکل ثابت و غیرقابل تغییر تجربه میشود، در حالی که آینده مجموعهای از امکانات باز است که میتوانم با انتخاب و تصمیماتم شکل دهم.
۵. نتیجهگیری
منتقدان پدیدارشناسی معتقدند نمیتوان ویژگیهای عمومی تجربهها را بدون تعصب فردی یا شرایط اجتماعی شناسایی کرد، یعنی نمیتوان تمام ویژگیهای غیرضروری را کنار گذاشت. به بیان دیگر، اینکه ما چهره دیگران را بهگونهای تجربه کنیم که نیازمند واکنش باشد، ممکن است نتیجه تربیت یا فرهنگ ما باشد و لزوماً ویژگی ذاتی تجربه نیست.
با این حال، پدیدارشناسی ارزشمند است، زیرا دیدگاه اول شخص که مطالعه میکند، همان جایی است که ما زندگی و معنا را تجربه میکنیم. پدیدارشناسی میتواند درک ما از زندگی را عمیقتر کند: ما همواره تجربههایمان را نادیده میگیریم و پدیدارشناسی به ما کمک میکند آهستهتر پیش برویم و به غنای آنها توجه کنیم.
مترجم: زهرا ذوالقدر