این افراد شجاعترین انسانهای دنیا هستند؛ماجرای پدری که فرزندش را از دهان تمساح بیرون کشید
آنها به دنبال کمک گرفتن از کسی نیستند و تا کسی را در خطر میبینند به سرعت دست به کار شده و تا حد توان به فرد آسیب دیده کمک میکنند.
«قهرمانهای دنیای واقعی» تنها لقبی است که میتوان به این انسانهای شجاع داد. آنها حاضرند برای نجات زندگی کسی که حتی او را ندیدهاند و نمیشناسند جان خودشان را به خطر بیندازند.
آنها به دنبال کمک گرفتن از کسی نیستند و تا کسی را در خطر میبینند به سرعت دست به کار شده و تا حد توان به فرد آسیب دیده کمک میکنند.
پسر، ناجی پدر
«ناتانیل دنسی» ۵ ساله، با پدر خود برای خرید کفش میرفتند که در میانه راه پدر ناتانیل دچار سکته مغزی شده و پشت فرمان اتومبیل از هوش رفت، در این زمان، تنها فکری که به ذهن ناتانیل میرسید این بود که به مادر بزرگ خود زنگ زده و از او کمک بخواهد. ناتانیل با گریه و ترس موضوع را شرح داده و فقط از آنها کمک میخواست.
سوزان هاردلی، مادر بزرگ ناتانیل میگوید «ما در منطقهای خارج از شهر زندگی میکردیم و من دقیقا نمیدانستم که آنها به کدام مرکز خرید رفتهاند، من فقط به مادر ناتانیل خبر دادم تا شاید او بتواند از حرفهای پسرش متوجه موقعیت آنها شود.» ناتانیل در مهد کودک الفبا را آموخته بود ولی قادر به خواندن کلمات نبود.
او تنها نام نزدیکترین فروشگاه را برای مادر خود هجی کرد. ف – ر – ن – ی – چ – ر و پلاک آن که ۲۲ بود را به مادر خود گفت. مادر ناتانیل به سرعت مکان این فروشگاه را پیدا کرده و با اورژانس تماس گرفت تا به سرعت به آنجا بروند و خودشان هم به سرعت به راه افتاد.
دکتر معالج او گفت که اگر کمی دیرتر به بیمارستان منتقل میشد، جان خود را از دست میداد. ناتانیل توانست با کمک حروف الفبایی که بلد بود جان پدرش را نجات دهد. او کوچکترین انسان شجاع در دنیا معرفی شد که توانسته است جان یک نفر را از مرگ حتمی نجات دهد.
متوقف کردن اتوبوس بدون راننده
«روندا کارلسون» اهل نیومکزیکو به همراه فرزندان خود در ایستگاه اتوبوس منتظر بود که با دیدن یک اتوبوس مدرسه، توجهش جلب شد.
اتوبوس به حالتی غیر عادی حرکت کرده و در حال خارج شدن از مسیر اصلیاش بود، او توانست صدای گریه و جیغهای دانشآموزان را از داخل اتوبوس بشنود، روندا به فرزندان خود گفت که از جای خود تکان نخورند و خودش در این زمان به دنبال اتوبوس دوید. او پس از رسیدن به اتوبوس، متوجه شد که مشکلی برای راننده پیش آمده است، راننده بیحال روی فرمان افتاده و کنترل اتوبوس را از دست داده بود.
او همان طور که به دنبال اتوبوس میدوید از دانش آموزان میخواست تا به او کمک کنند، در نهایت یکی از آنها توانست یکی از درهای اتوبوس را برای ورود روندا باز کند و زن فداکار به داخل اتوبوس پریده و پس از برداشتن راننده از روی فرمان، اتوبوس را در کنار خیابان پارک کرده و سپس با اورژانس تماس گرفت. مادرانی که فرزندانشان داخل اتوبوس مدرسه بودند روندا را شجاعترین زن دنیا معرفی کرده و جان فرزندانشان را مدیون او دانستند.
روندا میگوید که شانس با او همراه بوده که این اتفاق در نزدیکی خانه او و در خیابان فرعی رخ داده بود، زیرا اگر این حادثه در خیابان اصلی اتفاق میافتاد او هرگز نمیتوانست اتوبوس را متوقف کند و حادثهای وحشتناک رخ میداد. زن فداکار میگوید «مادران باید به فرزندان خود بیاموزند که در چنین شرایطی به جای ترس و وحشت چطور جان خود و دیگران را نجات بدهند.»
نجات از چنگال تمساح گرسنه
دردسرهای بچهها تنها بالا رفتن از دیوار، افتادن از دوچرخه و حتی خراب کردن وسایل خانه نیست، گاهی آنها به وسیله یک تمساح شکار میشوند و باید هر طور شده نجاتشان داد.
شکار شدن فرزند توسط یک تمساح اتفاقی بود که برای جوزف ولش اهل فلوریدا رخ داد اما جوزف موفق شد با شجاعت با تمساح جنگیده و فرزند خود را از میان دندانهایش بیرون بکشد.
در یک روز تعطیل، جوزف تصمیم گرفت به همراه پسر شش سالهاش «جوئی» به یک سفر تفریحی بروند. آنها در کنار رودخانه، قایقی اجاره کرده بودند و از آنجا که رودخانه بسیار آرام به نظر میرسید خواستند در همان قایق، ناهار خودشان را هم صرف کنند که جوزف متوجه عبور چیزی از زیر قایق شد.
این منطقه خیلی نزدیک به محل زندگی حیوانات وحشی بود اما مکانی محافظت شده اعلام شده بود و او هرگز گمان نمیکرد که خطری جدی آنها را تهدید کند. آنها داخل قایق بودند و جوئی که از حرکت آب در زیر قایق شگفت زده شده بود، دائم دست خود را داخل آب فرو میبرد، جوزف فکر میکرد که ماهیهای بزرگ در کنار قایق آنها در حال شنا کردن هستند و به همین خاطر چند بار به پسرش هشدار داد که مراقب دست خودش باشد که ناگهان تمساحی دو و نیم متری از کناره قایق بالا آمد و بازوی جوئی را به دندان گرفت.
مقاومت جوئی بیفایده بوده و تمساح او را با خود به داخل آب کشاند، بعضی از والدین در چنین شرایطی وحشتزده میشوند و از شدت ترس، هیچ کاری نمیتوانند بکنند، بعضی دیگر به دنبال شخصی میگردند تا به آنها کمک کند اما جوزف با تمام آنها تفاوت داشت. او بدون معطلی به درون آب شیرجه زده و به سمت تمساح شنا کرد.
جوزف میگوید «من قصد جنگیدن و درگیری با یک تمساح را نداشتم، فقط نمیتوانستم اجازه دهم او به پسرم آسیبی بزند. تمساح دندانهای خود را در بازوی جوئی فرو کرده بود و احساس کردم که هر لحظه ممکن است بازوی او را قطع کند.»جوزف با دست خالی و تنها با کمک مشتهای خود به سر و صورت تمساح ضربه میزد. تمساح به دور خودش میچرخید و جوزف و پسرش را هم میچرخاند. گاهی آنها را آنقدر زیر آب نگه میداشت که دیگر نفسی برایشان نمیماند و گاهی به شدت آن دو را با خود میکشید، اما باز هم خوشبختانه خود تمساح هم قصد درگیر شدن با پدر جوئی را نداشت و بالاخره پس از کمی اصرار از طرف جوزف برای پس گرفتن پسرش، او را رها کرده و رفت.
جوئی جراحات زیادی در سراسر بدن خود داشت اما از همه جدیتر محل دندانهای تمساح بر روی بازوی او بود که تقریبا تا استخوان فرو رفته و جوئی نیز به خاطر از دست دادن خون زیاد و همچنین ترس و وحشت بیحال شده بود، در این زمان تماشاگران به نیروهای محیط زیست و امداد خبر داده بودند تا به کمک آنها بیایند.
تمساح گرسنه که طعمه خود را هم از دست داده بود، در رودخانه شنا کرده و دائم به طرف کناره رودخانه میآمد، به خاطر خطرات احتمالیای که این تمساح برای مردم منطقه و کسانی که برای تفریح و قایق سواری به رودخانه میآمدند داشت، ماموران محیط زیست با شلیک چند تیر این تمساح وحشی را از پا درآوردند.
نجات از روی ریل مترو
در روز ۲۴ مارس ۲۰۱۴، دوربینهای امنیتی متروی فیلادلفیا، صحنه وحشتناک و عجیبی را ثبت کردند. یکی از مسافرانی که منتظر رسیدن قطار بود ناگهان تعادل خود را از دست داده و به داخل محوطه ریلی عبور قطار افتاد، در همان لحظه شخص دیگری به نام «کریس کنافلک» بلافاصله به داخل محوطه پرید تا او را نجات دهد، مرد در چند سانتیمتری ریلهای برقی با ولتاژ بالا افتاده بود و به غیر از آن هر لحظه ممکن بود قطار بعدی به ایستگاه برسد.
کریس به سرعت برای کمک به مرد بیچاره پایین پرید و تلاش کرد که مرد آسیب دیده را نجات دهد. کریس میگوید «من نمیتوانستم ببینم که فردی در مقابل چشمان من به این وضع جان خودش را از دست بدهد، باید برای کمک به او هر کاری که میتوانستم انجام دهم، حتی اگر به قیمت به خطر افتادن جان خودم تمام میشد، من تنها فریاد میزدم و از ماموران مترو کمک میخواستم تا به متروی بعدی اطلاع بدهند، نمیتوانستم از شخص دیگری بخواهم برای کمک پایین بیاید، این کار بسیار خطرناک بود و از آنجا که مرد بیهوش شده بود، بالا کشیدن او نیز کار دشواری بود.» قطار ابتدایی ایستاد و به قطارهای بعدی نیز اطلاع داده شد اما هنوز هم خطر برق گرفتگی آنها را تهدید میکرد. ۱۱ دقیقه طول کشید تا ماموران آتشنشانی به ایستگاه رسیده و با کمک کریس، مرد را از محوطه ریلی بالا کشیدند. مرد به بیمارستان منتقل شده و پس از چند روز سلامت خود را به دست آورد. کریس هم از طرف شهردار فیلادلفیا، مدال شجاعت دریافت کرد.
نجات کودک از چنگال آدمربایان
«ژاکلین روجاس»، کودک ۵ ساله مشغول بازی در حیاط خانهشان در پنسیلوانیای آمریکا بود که مردی به او نزدیک شده و با دادن یک بستنی توانست او را فریب داده و برباید. وقتی خانواده ژاکلین دیدند که مدتی است هیچ صدایی از دخترشان شنیده نمیشود، به حیاط خانه آمده و متوجه غیبت او شدند. در حدود دو ساعت، خانواده ژاکلین به همراه همسایگانشان، اطراف خانه را جستجو کردند تا اینکه «تامر باگز» ۱۵ ساله پیشنهاد کرد که خیابانهای دورتر را با کمک دوچرخه به دنبال ژاکلین بگردند.
او تقریبا یک کیلومتر از خانه دورتر شده بود که ژاکلین را در حال گریه بر روی صندلی عقب یک خودروی سواری پیدا کرد، گویا راننده برای ساکت کردن ژاکلین از اتومبیل پیاده شده بود تا برایش خوراکی بخرد. تامر در حال پیدا کردن راهی برای باز کردن در اتومبیل و خارج کردن ژاکلین بود که راننده به سرعت سوار اتومبیل شده و پا به فرار گذاشت.
در این زمان، با فریادهای تامر، نوجوان دیگری نیز با دوچرخه اتومبیل را تعقیب کرد. ۱۵ دقیقه آدمربا به رانندگی ادامه داد و تامر و دوستش هم او را تعقیب میکردند، پس از طی چند کیلومتر، بالاخره آدمربا در پایین تپهای ایستاده و ژاکلین را از اتومبیل بیرون انداخته و خودش متواری شد. تامر با دادن مشخصات آدمربا و اتومبیلش به نیروهای پلیس باعث شد تا در اولین ایست بازرسی جادهای، او دستگیر شود.
«او مردی بین ۵۰ تا ۶۰ سال با موهای سفید بود که اتومبیلی بنفش داشت. آدمربا کفشهای سبز، شلوار سبز و یک تی شرت به رنگ سفید و قرمز پوشیده بود و هنگام راه رفتن کمی میلنگید.» اینها مشخصاتی بود که تامر برای به دام انداختن آدمربا به پلیس داد، «تریسی کلای»، مادر بزرگ ژاکلین میگوید «به غیر از قهرمان شجاع نمیتوان لقب دیگری به تامر داد.
او با به خطر انداختن جان خودش، نوهام را نجات داد و ما خود را تا آخر عمر مدیون محبتهای تامر میدانیم. اگر این فرد مسلح بود میتوانست با شلیک یک گلوله به تامر، فرار کرده و ژاکلین را هم با خود ببرد. اما تامر بیتوجه به این موضوع، تنها به نجات ژاکلین فکر کرده و بالاخره موفق شد او را به آغوش خانوادهاش باز گرداند.»
منبع: همشهری