این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند

این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند

بچه‌ها در حال بازی فوتبال بودند و خبر نداشتند که در چند قدمی آنها، چاهی عمیق حفر شده است. یکی از آنها که نوجوانی ۱۴ ساله به نام عرفان بود، زمانی که به دنبال توپ می‌دوید ناگهان به داخل این چاه سقوط کرد و حادثه‌ای وحشتناک را رقم زد.

کد خبر : ۱۳۳۵۴۴
بازدید : ۸۲

همه آنها یک قدم تا مرگ بیشتر فاصله نداشتند اما بخت یارشان بود که درست در مرز بین زندگی و مرگ، دوباره به زندگی برگشتند. درباره افرادی حرف می‌زنیم که در حوادث مختلف به طرز معجزه‌آسایی نجات یافتند. حوادثی که شاید اگر در شرایط مشابه برای هر فرد دیگری رخ می‌داد، به مرگ او می‌انجامید.

به گزارش همشهری آنلاین، حوادثی که خاطره ای  تلخ را برای بازماندگان وخانواده های آنها به جا گذاشته است چه فرزندانی که دیگر پدرومادرشان را ندیدند وچه والدینی که چشم انتظار فرزندانشان شدند. در این گزارش شما با کسانی آشنا می‌شوید که تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند.

فرار از زیر آوار بهمن 

در سال گذشته وقوع بهمن جان بسیاری از هموطنانمان را به خطر انداخت. گرچه بعضی از آنها جانشان را زیر خروارها برف از دست دادند اما برخی هم بودند که به طرز معجزه‌آسایی نجات یافتند. مانند ۳ مرد جوانی که همراه خودروشان در زیر بهمن در جاده هراز گرفتار شدند اما بخت با آنها یار بود که از این حادثه جان سالم به در بردند.  

محمدجعفر ذوالفقاری، همان کسی است که به همراه پسرعمه و برادرزاده‌اش در حادثه وقوع بهمن در جاده هراز چند ساعتی را در زیر انبوهی از برف مدفون شده بود. او درباره روز حادثه می‌گوید: «اواسط بهمن ماه بود که به همراه برادرزاده و پسرعمه‌ام عازم شمال کشور شدیم.

وا خیلی سرد بود و برف شدیدی می‌بارید. قرار بود برای خرید لودر به گرگان برویم. بعد از انجام کارهایمان، فردای آن روز به سمت تهران حرکت کردیم. حدود ساعت ۱۰ صبح بود که از آمل گذشتیم.  در ابتدای جاده ماموران پلیس راه به خودروهایی که زنجیر چرخ نداشتند اجازه تردد نمی‌دادند. خودروی پیکان ما زنجیر چرخ نداشت.

به خاطر همین مجبور شدیم که به شهر برگردیم و بعد از تهیه زنجیر چرخ و نصب آن، دوباره به حرکت ادامه دادیم. به نزدیکی‌های پلور که رسیدیم جاده به دلیل بارش سنگین برف بسته شده بود. همه خودروها ایستاده بودند تا راه باز شود و بتوانند به حرکت ادامه دهند. در خودرویی که جلوی ما توقف کرده بود یک زن و شوهر به همراه فرزند کوچکشان بودند.  همین‌طور که منتظر باز شدن راه بودیم، در مورد مسائل کاری صحبت می‌کردیم تا انتظار برایمان سخت نباشد. در همین هنگام ناگهان ماشین تکان سنگینی خورد و به یک باره همه جا تاریک شد. شوکه شده بودیم و نمی‌دانستیم چه اتفاقی برایمان افتاده است.  

این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی

بعد از چند لحظه متوجه شدیم که در بهمن گیر افتاده‌ایم. بهمن روی ما سقوط کرده بود و وزن و حجم برفی که روی ماشین بود آن‌قدر زیاد بود که سقف ماشین لحظه به لحظه پایین و پایین‌تر می‌آمد و صدای مچاله شدن ماشین، وحشت به دلمان انداخته بود. به هر زحمتی بود شیشه طرف خودم را پایین کشیدم تا از داخل برف‌ها تونل بزنم و خودمان را نجات دهیم.  

قبل از این کار، میله‌ای را که زیر صندلی بود در برف فرو کردم اما حجم برف آن‌قدر زیاد بود که آن‌طرفش معلوم نبود. همان لحظه متوجه شدم که تونل زدن هم بی‌فایده است. در داخل ماشین، فقط تلفن همراه من کار می‌کرد. خیلی ترسیده بودیم. برادرزاده‌ام به آتش‌نشانی و  پلیس زنگ زد و از آنها کمک خواست. نمی‌دانم چقدر زمان برد ولی دیگر اکسیژن داخل ماشین رو به  اتمام بود. نفس کشیدن برایمان سخت شده بود. لحظاتی بعد محمد گفت که احساس سنگینی زیادی در قفسه سینه‌اش می‌کند. او زن و بچه داشت و در آن لحظات فقط از آنها حرف می‌زد. کمی بعد گفت که سرگیجه دارد و چشمانش سیاهی می‌رود.  

تحمل آن شرایط برایش سخت شده بود. او که دیگر امیدی به زنده ماندن نداشت چشمانش را بست و از هوش رفت. چند ساعتی از مدفون شدن خودروی پیکان زیر خروارها برف گذشته بود که امدادگران هلال احمر و ماموران راهداری با تماسی که از سرنشینان این خودرو دریافت کرده بودند، محل دقیق گرفتار شدن آنها را شناسایی کردند. ساعت از ۱۲ نیمه شب گذشته بود که امدادگران توانستند با کنار زدن برف از روی خودروی پیکان، هر سه سرنشین آن را که به دلیل تمام شدن اکسیژن، بیهوش شده بودند، از داخل ماشین بیرون بکشند.  
حادثه‌دیـــــدگان به بیمارستان انتقال یافتند و با تلاش پزشکان از مرگ حتمی نجات یافتند.  

جدال با مرگ در کوه

حوادثی که در کوه و کوهستان رخ می‌دهند، هر از گاهی به صفحه حوادث روزنامه‌ها هم راه پیدا می‌کنند. سقوط از کوه یکی از عواملی است که جان کوهنوردان زیادی را گرفته اما در این میان کسانی هم بوده‌اند که از چنین حادثه‌ای به طرز عجیبی جان سالم به در برده‌اند.  
علی اسدی، مرد ۶۲ ساله‌ای است که بعد از سقوط از ارتفاعات شمال تهران جان سالم به در برد.

بهمن ماه سال ۹۰ علی و دوستانش برای گذراندن یک روز در دل کوه از خانه خارج شدند. آنها راهی ارتفاعات شمال پایتخت شدند تا اینکه آن حادثه رخ داد. مرد میانسال می‌گوید: «ساعت ۳ صبح بود که با دوستانم به کوه رفتیم. هوا خیلی سرد بود و هر لحظه سردتر هم می‌شد. ولی این وضعیت هوا باعث نشد که ما از رفتن پشیمان شویم. با خود احتمال این را می‌دادیم که با طلوع آفتاب هوا بهتر شود ولی آن روز حتی برای دقایقی هم هوا آفتابی نشد. همین باعث شده بود که برف‌ها یخ بزنند و مسیر را بسیار لغزنده کنند.

او ادامه می‌دهد: «صعود ما بدون مشکل بود اما مسیری که همیشه می‌رفتیم بسیار یخ زده بود. متاسفانه من آن روز همراه خودم یخ‌شکن نداشتم. ساعت ۸ صبح بود که قصد برگشت داشتیم. به خاطر اینکه آن روز هوا سرد بود و ماندن در کوه خطرناک بود. کوله‌پشتی‌ای که همراهم بود سنگین بود و پایین آمدن را با آن لغزندگی زمین سخت کرده بود. چند باری هم می‌خواستم به زمین بخورم که با کمک دوستانم تعادل خودم را حفظ کردم.»

مرد کوهنورد می‌گوید: «خیلی مراقب بودم که پایم را در جایی بگذارم که یخ‌زدگی کمتری داشته باشد اما به یک‌باره زیر پایم خالی شد. در یک چشم به‌هم زدن روی تخته سنگی سر خوردم و به پایین سقوط کردم.»

مرد میانسال همان‌طور که به پایین سقوط می‌کرد، با تخته سنگ‌ها برخورد می‌کرد و همین باعث شده بود که حسابی مجروح شود. او پس از ۳۰۰ متر سقوط، درحالی‌که از حال رفته بود، به طرز معجزه‌آسایی بر بالای تخته سنگی بزرگ متوقف شد و از مرگ حتمی نجات یافت. او می‌گوید: «هیچ امیدی به زنده ماندن نداشتم تا اینکه در آخرین لحظه، کوله‌پشتی من به گوشه‌ای از یک تخته‌سنگ بزرگ گیر کرد و من متوقف شدم. اگر این اتفاق نمی‌افتاد، بی‌شک به خاطر سقوط به عمق دره جانم را از دست می‌دادم. در آن لحظه احساس درد شدیدی در شانه‌ام داشتم و ناگهان بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم، هنوز در آنجا بودم. سرما بدنم را بی‌حس کرده بود. انگشتان دست و پایم بی‌حس بود و هیچ حرکتی نداشت.

بعد از چند دقیقه دوستانم مرا پیدا کردند و اصلا باورشان نمی‌شد که روی تخته سنگی بزرگ متوقف شده باشم. آنها ماجرا را به آتش‌نشانی خبر داده بودند و لحظاتی بعد، امدادگران ایستگاه ۶۴ به آنجا آمدند و با استفاده از طناب و تجهیزاتی که داشتند، مرا پایین آوردند و سوار برانکارد کردند. آن روز مرگ را جلوی چشمانم دیدم و این فقط خواست خدا بود که از این حادثه جان سالم به در بردم. علی اسدی که حالا قدری اوضاع جسمی‌اش بهتر شده است می‌گوید: «خوشحالم از اینکه زنده ماندم و می‌توانم یک نوروز دیگر را در کنار فرزندان و نوه‌هایم باشم.»

بازی دردسرساز 

بچه‌ها در حال بازی فوتبال بودند و خبر نداشتند که در چند قدمی آنها، چاهی عمیق حفر شده است. یکی از آنها که نوجوانی ۱۴ ساله به نام عرفان بود، زمانی که به دنبال توپ می‌دوید ناگهان به داخل این چاه سقوط کرد و حادثه‌ای وحشتناک را رقم زد.  

عرفان وفایی همان نوجوانی است که بعد از  سقوط در چاهی۱۲ متری از مرگ نجات یافته است. او با خنده درباره روز حادثه می‌گوید: «آخر تابستان بود. من همیشه بعدازظهرها با بچه‌های محل در زمین خاکی‌ای که پشت خانه‌مان بود فوتبال بازی می‌کردم. آن روز هم مشغول بازی بودیم. در کنار زمینی که ما بازی می‌کردیم، درست پشت ایستگاه مترو اکباتان یک زمینی بود که آن را برای ساختمان‌سازی آماده کرده بودند. در آن زمین چاهی را حفر کرده بودند و ما از وجود آن خبر نداشتیم.

آن روز وقتی در حال بازی بودیم، یکی از بچه‌ها ضربه محکمی به توپ زد و توپ با سرعت زیاد به داخل آن زمین در حال ساخت افتاد. بچه‌ها به هم نگاه می‌کردند و منتظر بودند یک نفر برای آوردن توپ به آنجا برود. من پیشقدم شدم و رفتم تا توپ را بیاورم. توپ دقیقا کنار همان چاه عمیق افتاده بود. خیلی آرام به طرف توپ می‌رفتم و این در حالی بود که روی چاه را با یک تخته نازک پوشانده بودند. وقتی در حال عبور از روی آن تخته نازک بودم، زیر پایم خالی شد و به داخل چاه سقوط کردم. او ادامه می‌دهد: «حسابی وحشت کرده بودم.

همانطور که به داخل چاه سقوط می‌کردم تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که دستانم را به دیواره چاه بگیرم و هر طوری هست خودم را نگه دارم. با این کار از سرعت سقوطم کم شد و من با شدت کمتری به کف چاه افتادم. داخل چاه، کاملا تاریک بود و فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که از آن بالا من را صدا می‌کردند. آنها می‌خواستند مطمئن شوند که من زنده‌ام.

فریاد زدم که حالم خوب است و از آنها خواستم به آتش‌نشانی زنگ بزنند. دستانم زخم شده بود و حسابی می‌سوخت. کمی بعد ماموران آتش‌نشانی آمدند. ته چاه هوا کم بود و من نفسم بند آمده بود. وقتی که آتش‌نشان‌ها رسیدند برایم یک دستگاه اکسیژن فرستادند و گفتند که تا رسیدن تیم نجات صبر کنم. بعد از گذشت چند دقیقه، دیدم یکی از ماموران با طناب  پایین آمد و من را با طناب مخصوص بست و با خودش بالا کشید. وقتی که از چاه بالا آمدم دیدم که همه مردم دور چاه جمع شده‌اند.

مادرم هم آنجا بود و صورتش از گریه خیس شده بود. وقتی از داخل چاه بیرون آمدم، مرا با آمبولانس به بیمارستان بردند و عکس گرفتند. دکترها که خیلی تعجب کرده بودند، گفتند بدنم دچار شکستگی نشده. خوشحالم که آن روز ماموران آتش‌نشانی به‌موقع رسیدند و قبل از اینکه دچار خفگی شوم، مرا نجات دادند.» حالا که چند ماهی است از آن اتفاق می‌گذرد عرفان خود را برای تعطیلات عید آماده می‌کند و هر وقت از مقابل زمین در حال ساخت می‌گذرد، یاد آن روز و ماجرای سقوطش به داخل چاه می‌افتد.

نجات در ارتفاع

کارگر جوان چند وقتی بود که از کرمانشاه برای کار به تهران آمده بود. او با دستگاه تاور که برای انتقال مصالح به طبقات بالایی ساختمان از آن استفاده می‌شود کار می‌کرد و آن روز باید در ارتفاع ۶۰ متری ساختمان مستقر می‌شد تا مصالح را جابه‌جا کند اما با اتصال قلاب به بدنه اتاقک دستگاه و بروز اتصالی، او دچار برق‌گرفتگی شد و درحالی‌که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد، توسط آتش‌نشان‌ها نجات یافت.  

شهرام قزوینه‌ای، ساکن شهرستان صحنه کرمانشاه است. او با گذشت چند ماه از حادثه‌ای که وی را تا یک قدمی مرگ برده بود، حالش بهبود یافته و می‌تواند از ماجرای روز حادثه بگوید: «مردادماه بود و هوا خیلی گرم بود. من در یک پروژه ساختمانی در حوالی اتوبان چمران مشغول به کار بودم. با دستگاه تاور کار می‌کردم و هر روز باید برای رسیدن به اتاقک فرمان که در ارتفاع  ۶۰ متری ساختمان نصب شده بود، از پله‌ها  بالا می‌رفتم و داخل اتاقک قرار می‌گرفتم. اوایل از ارتفاع می‌ترسیدم اما بعد از مدتی به شرایط کار عادت کردم.  

دستگاه تاور یا همان بالابر که با برق سه فاز کار می‌کند، برای اینکه دچار اتصالی نشود باید سیم ارت آن را به زمین وصل کنیم تا در زمان اتصالی از برق‌گرفتگی و سانحه جلوگیری شود. اما متاسفانه این دستگاه چنین سیمی نداشت و بارها به پیمانکار این مساله را تاکید کرده بودم اما او گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و مدام امروز و فردا می‌کرد.»

این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی

او ادامه می‌دهد: «آن روز در حال کار کردن بودم و حدود ساعت ۱۱ صبح بود که برای استراحت خواستم قلاب دستگاه را بالا بکشم. در همین هنگام قلاب دستگاه که از جنس فلز بود به بدنه اتاقک اصابت کرد و باعث اتصالی شد.  

من که داخل کابین دستگاه بودم، به دلیل اینکه دستم روی بدنه فلزی کابین بود، دچار برق‌گرفتگی شدم. در یک لحظه انگار تمام بدنم آتش گرفت و چنان شوکی به من وارد شد که از هوش رفتم. من در داخل کابین در ارتفاع ۶۰ متری  افتاده بودم و به دلیل اتصالی، دستگاه از کار افتاده بود.

 فکر می‌کردم زندگی‌ام تمام شده اما وقتی چشمانم را باز کردم، روی تخت بیمارستان بودم. بعدا متوجه شدم، زمانی که بیهوش بودم، ماجرا به آتش‌نشانی گزارش شده بود و امدادگران با حضور در محل و استفاده از نردبان مخصوص، مرا از داخل کابین به پایین منتقل کرده و در اختیار اورژانس قرار داده بودند.

 آنها برای این کار خیلی زحمت کشیده بودند و از پزشکان شنیدم که اگر چند دقیقه دیرتر به بیمارستان رسیده بودم، جانم را از دست می‌دادم. از اینکه آتش‌نشانان به من زندگی دوباره دادند، خیلی خوشحالم.

پایان کمای ۵۰ روزه

هر روز صبح زودتر از همه بیدار می‌شد و بعد از راهی کردن فرزندانش به مدرسه و همسرش به سر کار، سر خود را با انجام کارهای خانه گرم می‌کرد. آن روز اما در حال گردگیری خانه بود که درد شدیدی در قفسه سینه‌اش حس کرد. زن جوان ناگهان روی زمین افتاد و دچار ایست قلبی شد اما درست در زمانی که حتی پزشکان هم از او قطع امید کرده بودند، وی به زندگی بازگشت. کبری سیدمحمدی زن خانه‌دار ۳۳ ساله‌ای است که به دلیل ایست ناگهانی قلبی و تنفسی به کما رفت و در بیمارستان بستری شد. همسر او می‌گوید: «اوایل دی ماه بود و من سر کار بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. پشت خط یکی از همسایه‌هایمان بود که می‌گفت همسرم حالش بد شده و او را با اورژانس به بیمارستان امام خمینی(ره) ایلام برده‌اند.  

سریع خود را به بیمارستان رساندم. باورم نمی‌شد همسرم که هیچ مریضی‌ای نداشت به کما رفته باشد. پزشکان علت آن را ایست ناگهانی قلبی و تنفسی اعلام کرده بودند و می‌گفتند که هیچ امیدی به زنده ماندن او نیست.»

این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی

مرد جوان ادامه می‌دهد: «با اینکه همه می‌گفتند همسرم مرده است، اما من همچنان امیدوار بودم. روزها سپری می‌شد و همسرم همچنان در کما بود. هیچ علائمی از بهبودی او نبود. دیگر من هم داشتم مأیوس می‌شدم. تنها کارم این بود که برای او دعا کنم. این وضعیت تا ۵۰ روز ادامه داشت.

فرزندانمان از نبود مادرشان دچار افسردگی شده و باور کرده بودند که او دیگر برنمی‌گردد. اما تقدیر این بود که همسرم برگردد و بعد از ۵۰ روز، درحالی‌که هیچ‌ علائمی از زنده ماندن او نبود، وی به زندگی برگشت و باعث تعجب پزشکان شد. حالا همسرم در بیمارستان بستری است و هر روز حالش بهتر می‌شود و منتظریم که هر چه زودتر به خانه برگردد. اما زن جوان که در بخش زنان بیمارستان ایلام بستری است، در گفت‌وگوی تلفنی با سرنخ درباره روز حادثه می‌گوید: «آن روز در خانه بودم و مشغول انجام کارهای خانه. از صبح احساس سوزشی در قفسه سینه‌ام می‌کردم اما به آن توجه نکردم. با خودم می‌گفتم که چیز مهمی نیست و زود خوب می‌شوم. اما چند ساعتی که گذشت، این درد شدیدتر شد و ناگهان بیهوش شدم.

 وقتی چشم‌هایم را باز کردم، ۵۵ روز از آن حادثه گذشته بود و باورم  نمی‌شد که چنین اتفاقی برایم افتاده باشد. من در همه این مدت در کما بودم و انگار به خوابی طولانی رفته بودم. وقتی به هوش آمدم، دیدم این همه زمان گذشته و در همه این مدت همسر و فرزندانم تنها بودند. در حال حاضر حالم بهتر است اما هنوز برای کارهایم احتیاج به کمک دیگران دارم. با این حال از اینکه عید امسال را می‌توانم با لطف خدا در کنار خانواده‌ام باشم خیلی خوشحالم.

 من از یک قدمی مرگ به زندگی برگشتم و همه در بیمارستان از اینکه چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده، شگفت‌زده‌اند. خیلی خوشحالم که خدا به من این فرصت را داد که بتوانم یک سال دیگر سر سفره هفت‌سین بچه‌هایم را در آغوش بگیرم.»

تعقیب و گریز با دزدان 

اگر حس انسان‌دوستی سرنشینان وانت نبود، معلوم نبود چه بلایی سر راننده تاکسی‌ای می‌آمد که قصد داشت مانع از سرقت ماشینش شود. این مرد برای جلوگیری از سرقت، از باربند ماشینش آویزان شده بود و سارق معتاد هم پایش را روی گاز گذاشته بود تا هر طوری شده او را به گوشه‌ای پرت کند اما بخت با صاحب ماشین یار بود که ۴ مرد جوان به کمکش آمدند و او را از مرگ حتمی نجات دادند.  

محمد خسروجردی، راننده تاکسی سمند که از این حادثه جان سالم به در برده درباره روز حادثه می‌گوید: «اوایل شهریور ماه بود. ساعت از ۲ بامداد گذشته بود. چرخ‌های ماشینم خیلی کم باد بود و وقتی داشتم به خانه برمی‌گشتم، مقابل یک آپاراتی در فلکه اول صادقیه که به صورت شبانه‌روزی کار می‌کرد، توقف کردم. از ماشین پیاده شدم و منتظر ماندم تا صاحب مغازه باد چرخ‌ها را تنظیم کند. حواسم به کارگر جوان بود که ناگهان آن حادثه اتفاق افتاد.  

کار تنظیم باد چرخ‌ها داشت تمام می‌شد که ناگهان صدای گاز ماشین مرا به خود آورد. جوانی را دیدم که پشت فرمان ماشین من نشسته. حسابی جا خوردم و دیدم که ماشینم را دارد جلوی چشمانم می‌برد. در آن لحظه هیچ چیزی جز اینکه مانع کار او شوم به ذهنم نرسید. پریدم روی شیشه عقب ماشین و باربند را گرفتم.

 پیش خودم فکر می‌کردم که وقتی من را در آن وضعیت ببیند حتما توقف می‌کند اما او با اینکه من را از ماشین به صورت آویزان دید، به راه خودش ادامه داد و همین‌طور به سرعت ماشین می‌افزود. حرکت‌های مارپیچی انجام می‌داد تا من را از ماشین جدا کند. دستانم داشت از جا کنده می‌شد ولی اگر ماشین را رها می‌کردم معلوم نبود با آن سرعتی که ماشین داشت، چه بلایی سرم می‌آمد.  

مرد سارق همین‌طور گاز می‌داد و گاهی ناگهان پایش را روی ترمز می‌گذاشت تا من را روی زمین پرت کند، اما با این اینکه دچار جراحت شده بودم، همچنان مقاومت کردم.»

این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی

او ادامه می‌دهد: «مرد سارق همچنان گاز می‌داد تا اینکه به میدان آزادی رسیدیم. یکی از ماموران نیروی انتظامی که این صحنه را دید، از راننده خواست توقف کند اما او به داخل خیابانی پیچید و از دست پلیس فرار کرد. دیگر توانی برایم نمانده بود و دستانم درد می‌کرد. به سر خیابان ‌هاشمی که رسیدیم، فکر کنم سرعت ماشین حدود ۱۵۰ کیلومتر در ساعت بود. با همان سرعت یک‌دفعه زد روی ترمز، دست چپم از باربند جدا شد ولی با دست راستم هنوز باربند را گرفته بودم.  

بدنم به گلگیر ماشین برخورد کرد و سینه‌ام به کناره ماشین خورد و همین باعث شد که دنده‌هایم بشکند اما باز هم مقاومت کردم. سارق که سماجت من را دید به سمت شهرک ولی‌عصر(عج) که ظاهرا محله خودشان بود حرکت کرد. همان لحظه ۴ سرنشین یک وانت که متوجه ماجرا شده بودند، شروع به تعقیب خودرو کردند.

 جوان سارق وقتی به شهرک ولیعصر رسید و دید که ۴ نفر در تعقیبش هستند، فریاد زنان از دوستانش کمک می‌خواست. آنجا بود که خدا به فریادم رسید و ماشین به خاطر ترمزهای شدید خراب شد و ایستاد.  

سارق جوان که دید ماشین حرکت نمی‌کند، پا به فرار گذاشت اما ۴ نفری که به کمک من آمده بودند، راهش را سدکرده و او را دستگیر کردند.  

بعد از انتقال مالک خودرو به بیمارستان معلوم شد که چند تا از دنده‌های او شکسته است. آرنج دستش و زانویش به شدت صدمه دیده بود و اوضاع مناسبی نداشت.  

او یک ماه در بیمارستان بستری شد اما از این حادثه جان سالم به در برد. حالا که چند ماهی از آن اتفاق گذشته است راننده میانسال خودش را برای عید آماده می‌کند تا با همان ماشین به مسافرت برود. پرونده سارق جوان نیز هم اکنون در دادسراست و او به امید گرفتن رضایت شاکی و آزادی از زندان است.  

منبع: همشهری آنلاین

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید