کدام محله تهران بیشترین باغ را داشت؟؛ از لویزان تا مبارک‌آباد

کدام محله تهران بیشترین باغ را داشت؟؛ از لویزان تا مبارک‌آباد

هنوز هم در میان ساختمان‌های کوتاه و بلند می‌توان باغی مانده از گذشته را پیدا کرد؛ مثل باغ فراهانی در خیابان خواجه عبدالله انصاری، خیابان گل سرخ، کوچه ملکی نسب. در محله مهران از هرکس بپرسی آقا فراهانی، او را می‌شناسند.

کد خبر : ۱۳۵۲۶۰
بازدید : ۷۲

شاید اگر طی چند دهه اخیر شهرنشینی این‌ قدر بی‌رویه رشد نکرده بود هنوز خیلی از محله‌ها باغ و زمین زراعی بود و ما برای نشستن زیر چتر یک درخت این‌قدر دغدغه نداشتیم.

در یک چشم به هم زدن درخت‌ها خشک و به جایش آپارتمان‌ها سبز شد و محله‌هایی با تمام روابط شهرنشینی پدید آمد. ساکن هرکجای منطقه باشید اگر برای لحظاتی چشم‌تان را بر این همه آسفالت و آهن و ماشین ببندید و در ذهن به گذشته سفر کنید صدای شرشر آب نهرها و سم قاطرها و الاغ‌هایی که با پالان‌های پر میوه راهی سرچشمه می‌شدند از گذر زمان به گوش‌تان می‌رسد و عطر میوه‌ها و صیفی‌جات مشامتان را پر می‌کند.

حالا از آن همه باغ و زمین کشاورزی فقط چند باغ و درخت توت و دیوار چین‌ باقی مانده که آن هم در حصار ساختمان‌های کوتاه و بلند و خیابان‌های شلوغ گم شده است.

ولی خالی از لطف ندیدیم به یکی از باغ‌های قدیمی که هنوز درختانش سرسبز و سرشاخه‌ها میوه است برویم و از باغ‌ها بنویسیم.   

 باغ آقا فراهانی محله مهران

 هنوز هم در میان ساختمان‌های کوتاه و بلند می‌توان باغی مانده از گذشته را پیدا کرد؛ مثل باغ فراهانی در خیابان خواجه عبدالله انصاری، خیابان گل سرخ، کوچه ملکی نسب. در محله مهران از هرکس بپرسی آقا فراهانی، او را می‌شناسند.

درِ آبی باغ همیشه باز است و بوته‌های پیچ از بالای دیوار به بیرون ریخته‌اند. ورودی باغ شن‌زار است و ۲ نیمکت سبز رنگ جایگاهی است برای کسانی که می‌خواهند نفسی تازه کنند.

درخت‌های بلند و قدیمی گردو و انجیرهایی که فصلشان است و رنگ گرفته‌اند و به آدم چشمک می‌زنند، میوه‌های باغ به اندازه مصرف خانواده است و ‌فروشی نیست، باغ هم درخت‌های مثمر دارد هم درخت‌های غیرمثمر.

هر چند وقت یک بار یکی از اهالی به باغ سرکی می‌کشد یا درباره گل‌هایش مشاوره می‌گیرد یا از قیمت گل و گلدان می‌پرسد. در گرمای بالای ۴۰ درجه تهران اینجا برای خودش بهشتی است. آقا فراهانی مشغول آبیاری باغ است که سؤالاتم را می‌پرسم. می‌گوید: «یک دور بزن تا آبیاری تمام بشود بعد با هم صحبت می‌کنیم.» نمی‌روم و می‌ایستم آبیاری گل‌ها را نگاه می‌کنم.  

باغبان غنچه نچیدم...

حاج «صفی‌الله‌ مزرعه فراهانی» ۷۴ سال سن دارد. تعریف می‌کند: «رفته بودم صحرا گوسفند بچرانم وقتی برگشتم دیدم همه دارند گریه می‌کنند گفتند: پدرت مرده. خیلی بچه بودم، اما از همان روز فهمیدم که باید در غیاب پدر کار کنم. خانوادگی کوچ کردیم و به تهران آمدیم و چند سال قلعه ارباب اردشیر و چند سال قلعه کتابچی کار کردیم. تنهاکاری که بلد بودم باغبانی بود.

ازدواج که کردم به باغ لاریجانی آمدم، یک روز آقا لاریجانی گفت: «به تو یک اتاق می‌دهم برو زنت را هم بیاور.» نمی‌خواستم زنم کار کند. رفتم از اراک آوردم اما جای دیگر یک اتاق اجاره کردم و به لاریجانی گفتم پدر زنم اجازه نداد.

زن لاریجانی گفت: زنش را آورده، دروغ می‌گوید. از یک در که آمده بودم از در دیگر خارج شدم. از در بیرون نیامده یک فولکس واگن ایستاد و پشت فرمان یک سرهنگ بود، گفت: کسی را سراغ نداری برای من باغچه درست کند؟ گفتم خودم! ۳۰۰ تومان داد و رفتیم سر زمین. دور زمین دیوار آجری کشیدم و باغ راآباد کردم و ۲‌ـ ۳ سال کار کردم. زن سرهنگ آلمانی بود از بس اینجا خلوت بود راضی نشد در این محل بماند و سرهنگ هم باغ را ۲۰ هزار تومان فروخت.»

درخت‌های کاج به جای درخت میوه

آقا فراهانی صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: «یک روز برای ناهار می‌رفتم منبع آب که آقایی با ماشین بنز جلویم ایستاد و پرسید یک نفر را سراغ نداری برای کار بیاید باغ ما؟ باز گفتم: خودم! راننده آقا طباطبایی بود. آدرس را داد و رفتم خیابان بهار، آقا طباطبایی وکیل بود با عبایی بر دوش در ایوان آمدـ

خانه‌اش ۲ هزارمترمربع بودـ گفت: چمن را بزن ببینم چه کاره‌ای؟ چمن را زدم فهمید اینکاره‌ام. قرار شد نصف روز را در باغ مهرانش و نصف روز را در حیاطش کار کنم. باغ را صیفی‌جات و درخت میوه کاشته بودم که به بار نشسته بود. یک بار یکی از وکلا به آقا طباطبایی گفت: سیب کیلویی ۵ ریال، درخت میوه می‌خواهی چه کار. بکن کاج بکار.

درخت‌ها را کندند و کاج کاشتند. سال‌ها بعد آقا طباطبایی گفت: اشتباه کردم بیا درخت‌های کاج را بکن و میوه بکار، گفتم: آقا فایده ندارد نه به شما وصال می‌دهد نه به من. آقا طباطبایی که فوت کرد وراث باغ را فروختند. باغ خودم را، همزمان با باغ آقا طباطبایی نگهداری می‌کردم ۵۰ سال است در این باغ هستم و تک تک درخت‌ها را خودم با دست‌های خودم کاشتم و شاهد بزرگ شدنشان بودم و اینها حکم بچه‌هایم را دارند.»

گردوها و سنجاب‌ها

حالا در میان صدای رفت و آمد ماشین‌هایی که از دور و نزدیک به گوش می‌رسد گاهی از میان درختان، کلاغ‌ها و گنجشک‌ها سر و صدا کنان می‌گذرند. حاجی فراهانی می‌گوید: «قبلاً کلی سنجاب داخل باغ بود که از روی این درخت به روی درخت دیگر می‌پریدند و خیلی قشنگ بود ولی نمی‌دانم چه کسی از بیرون تله گذاشت و همه سنجاب‌ها را گرفت. سنجاب و کلاغ به فصلش گردو را می‌کنند و می‌خورند یا در خاک چال می‌کنند و سال بعد درخت سبز می‌شود.» جالب است بدانید داخل باغ روباه هم می‌آید، بوی مرغ هرجا باشد بو می‌کشد و می‌آید.  

نیلوفر مرداب و عروس دامادها

در حوض مستطیل شکل باغ، نیلوفرهای آبی است که ناخودآگاه آدمی را به مرداب انزلی می‌برد. حاج آقا فراهانی پیاز این نیلوفر را از مرداب انزلی آورده و اینجا پرورش داده است. لابه لای نیلوفرها ماهی‌ها و قورباغه‌ها جولان می‌دهند که زیبایی خاصی به آن می‌دهد.

زوج‌های جوانی که دوست دارند از خاطره‌انگیزترین روز زندگی‌شان درباغ  فیلم بگیرند سراغ آقا فراهانی و باغش می‌آیند. حالا خیلی‌ها با حسرت به این باغ‌ها نگاه می‌کنند و با افسوس از باغ‌هایی که دیگر نیست، یاد می‌کند نگرانند که مبادا باقیمانده باغ‌های منطقه هم تا چند سال دیگر با تیرهای آهنی و سیمان و آجر پر شوند.  

باغ های قدیمی شرق تهران

ده نارمک

زمانی نه چندان دور ده نارمک بود و انار و انجیرش، نارمک را از آن جهت نارمک نامیدند که انار فراوان داشت و از آب قنات سیراب می‌شد. دهنه قنات در «ده آسیاب» بود و آسیاب سر قنات ‌ـ هنوز هم تنوره آن وسط جنگل است‌ـ باغ حاج مهدی آخوندان، باغ ۷ برادران جعفری، باغ شیشه و باغ‌هایی که به نام باغبان‌ها نامیده می‌شد: باغ حاج هاشم، باغ ناصر خاکی و باغ علی‌محمد گودرزی، باغ‌های ده نارمک بودند. تنها باغ باقیمانده از ده نارمک باغ جعفریان‌ـ جلال نارمکی‌ـ است که قبلاً انجیر و انار خوبی داشت و فصل میوه باغبانش دم در بساط می‌کرد و میوه می‌فروخت.  

مبارک‌آباد

 باغ‌های سرسبز، ده مبارک‌آباد را در آغوش گرفته بود. باغ‌های رضاییه، باغ امیر، باغ شازده، باغ یا باغچه اندرون، باغ فریدونی، باغ اعتمادی، باغ دکتر. زرد آلو و گیلاس‌های مبارک‌آباد «پیش رس» بود و خیلی زودتر از نقاط دیگر تهران دست می‌آمد و راهی میدان سر چشمه می‌شد. از توت و خرمالو که نپرس؛ هنوز هم آثاری از درخت‌هایش در کوچه‌ها هست.

اگر گذرتان به محله مبارک‌آباد و «کوچه حمام» افتاد درخت‌های توتی را می‌بینید که عمرشان از همه اهل کوچه بیشتر است. از آن باغ‌ها فقط باغ فریدونی که پارک تولد شده و چند درخت خرمالو باقی مانده و ازباغ دکتر فقط عمارت عین‌الدوله مانده و قسمتی از باغ رضاییه که پارک صدف شده است.  

مجیدیه

سال‌ها قبل قسمتی از مجیدیه زمین‌های کشاورزی بود و قسمتی زمین‌های بایر. تنها جای مسکونی‌اش یک چهار دیواری به مساحت ۴‌ـ ۵ هکتار بود که «باغ شازده» نامیده می‌شد؛ شازده از نوادگان ناصرالدین شاه در باغش علاوه بر عمارت، درختان بلند گردو و کاج داشت.

باغ شازده را «مجید میرزا پسر ظل السلطان» می‌خرد و به استناد سند باغ، کل اراضی مجیدیه را به مساحت ۶۴ هکتار صاحب می‌شود. بعدها که زمین‌های مجیدیه به فروش می‌رود در سال ۱۳۴۷ «رافیک آذرنیا» باغ شازده را خریداری می‌کند و نخستین‌کاری که کرد دیوارهای آن را خراب می‌کند و به‌دار و درختش رحم نمی‌کند و درخت‌هایش را می‌اندازند اما ساختمان عمارت همچنان باقی می‌ماند.  

تهرانپارس

روزگاری تهرانپارس شامل ۳ روستای مهدی‌آباد، حسین‌آباد و مجیدآباد بود و قسمت اعظم زمین‌هایش متعلق به ارباب رستم زرتشتی. باغ اناری با دیوارهای خشتی و گِلی در متراژ ۷۶ هکتار متعلق به ارباب رستم، بعدها به فرهنگیان و اداره برق و آتش‌نشانی داده شد و قسمتی هم تبدیل به پارک پلیس می‌شود. در محله جوادیه هم باغ ارباب مهدی که این روزها به نام فرهنگسرای اشراق می‌شناسیم با اندک تغییراتی به‌صورت سابق باقی مانده است.  

مهران

 ارباب اردشیر در محله مهران صاحب باغ‌های بزرگی بود که این روزها اثر چندانی از آن باقی نمانده و تبدیل به مجتمع مسکونی یا خانه‌های کوچک و بزرگ شده است. ولی در ابتدای خیابان شهید محمدی باغی بوده که از سال‌ها پیش متروکه مانده و به خرابه تبدیل شده است. اهالی محل هم برای تبدیل آن به فضای سبز تلاش زیادی کرده‌اند ولی هنوز به نتیجه نرسیده‌اند.  

لویزان

باغ‌های لویزان شامل؛ باغ دکتر صدیق، باغ سید رضی، باغ حسین مش عباس و باغ آقا سید کاظم بودند. زمانی باغ‌های این محدوده برای خودشان کلی بار و میوه داشتند ولی پس از آنکه پای بساز و بفروش‌ها به لویزان باز شد تیرهای آهنی جای درختان را گرفت و دیگر صدای قناری و پرنده‌ها به گوش نرسید.

باغ و کدخدا

ده نارمک، قاسم‌آباد، مجیدآباد و تهرانپارس روی هم یک کدخدا به نام «کدخدا قنبرعلی نوریان» داشتند که در ده رستم‌آباد زندگی می‌کرد. کدخدا قنبر هر از گاهی به این روستاها سر می‌زد و از رعیت‌ها حالی می‌پرسید. کدخدای ده لویزان هم کسی نبود جزکدخدا «مرشد محمد مبارکی».

همسرش معصومه خانم وقت بارگذاشتن غذاهمیشه حواسش بود به اندازه چند نفرغذای اضافه درست کند، مهمان داشتن آنها رد خور نداشت. اهالی محل مدام به خانه کدخدا رفت و آمد داشتند مخصوصاً وقتی سر نوبت آب برای آبیاری باغ‌ها و زمین‌های زراعی دعوا می‌شد.  

 میرآب

«میرآب» یعنی امیر آب یا رئیس آب. در واقع میرآب مدیر و محاسبه‌گر زمان و ساعت آب بود و آن زمان آب را به باغ‌ها و خانه‌ها هدایت می‌کرد و حواسش بود کسی بیشتر از زمانی که باید از آب استفاده نکند یا میان راه کسی آب دیگری را به باغش نبندد.

در محله مهران «ارباب اردشیر» از جهت اینکه خودش این قنات را کنده بود صاحب قنات به حساب می‌آمد، قنات پر آبی که بالغ بر ۲۰ سنگ آب داشت. باغدارها و زمین دارها بسته به مقدار زمین‌شان سالانه آب را خریداری می‌کردند مثلاً هفته‌ای ۲ ساعت و هفته‌ای یک بار باغشان را آب می‌بستند. میراب مهران «آقا رضا» بود که آب را به باغ‌ها می‌آورد.  

منبع: همشهری

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید