دره فراموش‌شدگان در ایران!

دره فراموش‌شدگان در ایران!
کد خبر : ۲۸۸۳۳
بازدید : ۳۸۷۷
دره فراموش‌شدگان ایران!

شهرزاد همتی | از دالان‌های پرپیچ‌وخم بازار که رد می‌شویم، افسون دفترچه کوچکش را درآورده و در حال شمردن است. ساعت از ٩ گذشته و مغازه‌دارها تازه یکی‌یکی کرکره‌هایشان را بالا می‌کشند و ظرف‌های بزرگ املت و نان بربری به وسیله شاگردهای افغانستانی داخل حجره‌های کوچک لباس‌فروشی می‌شود.

از یکی از مغازه‌دارها می‌پرسد: «آقا ما دنبال یک مغازه می‌گردیم که لباس زیر ارزان به ما بدهد». آدرس را می‌گیریم و افسون می‌گوید: «شاید باورت نشود که بچه‌ها لباس زیر ندارند و تصویری هم ندارند که می‌شود لباس زیر و جوراب داشت. پابرهنه و بی‌لباس در بین خرابه‌ها می‌دوند».

جلو مغازه می‌ایستیم و افسون آمار دختران و پسران «سیاه‌دره» را می‌دهد؛ پنج جین جوراب و پنج جین لباس زیر برای دخترها و پسرهای سه تا ١٦ ساله سیاه‌دره... .

افسون علیمرادیان فعال اجتماعی است و حالا چهار ماه است که خودش و خانواده‌اش «سیاه‌دره» را در ٦٠ کیلومتری نهاوند پیدا کرده‌اند... . او می‌گوید: «پدر و مادرم رفته بودند اطراف نهاوند بگردند، ناگهان به این مخروبه رسیدند، از مردم که در شرایط بسیار بدی زندگی می‌کردند درباره اوضاعشان سؤال می‌کنند. شاید باورش سخت باشد که در «سیاه‌دره» که زمانی یکی از زیباترین روستاها بوده، خانه‌ای وجود ندارد و مردم غذای اصلی‌شان نان خشک و آب است. برای آنها تعجب‌آور بوده که روستای زیبای ٣٠ سال پیش به این وضع افتاده است. مادرم بعد از دیدن آنجا با من تماس گرفت و گفت خانواده‌ای هستند که الان خانه‌ای ندارند، در خرابه زندگی می‌کنند. من هم بلافاصله دست‌به‌کار شدم؛ اطلاعات جمع کردیم، از وضعیت روستا عکس گرفتیم و دیدیم اوضاع از آن چیزی که فکر می‌کردیم خراب‌تر است».

همان‌طور که بر سر قیمت جوراب‌ها چانه می‌زند، ادامه می‌دهد: «در ابتدا فهمیدیم یک خانواده بدون مرد هستند که با دو فرزند در کوچه‌های شهر و میان خرابه‌ها زندگی می‌کنند و سقف خانه‌شان پایین آمده، در ابتدا می‌خواستیم خانه خرابه او را تعمیر کنیم. بعد دیدیم نه‌تنها خانه تعمیرشدني نيست، بلکه سازمان مقاوم‌سازی روستاها هم این اجازه را به آنها نمی‌دهد که بتوانند آنجا را تعمیر کنند. برای همین تصمیم گرفتیم خانه‌ای برایشان بسازیم که او با بچه‌هایش بی‌خانه نماند. این قدم اول ما بود، وقتی جلوتر رفتیم، دیدیم اوضاع خراب‌تر از آن چیزی است که تصورش را داشتیم. برای همین مجبور شدیم دو، سه خانه دیگر هم بسازیم».

افسون می‌گوید بعد از مدتی که پیش رفتند، متوجه می‌شوند که آنها بیماری‌های عجیب‌وغریبی هم دارند. «نمی‌دانم گفتم که حمام اصلا تعریفی در این روستا ندارد یا نه؛ یعنی اوایل آنها یک حمام عمومی داشتند که خیلی هم رونق داشته، اما یکی از اهالی روستا در حمام خودسوزی می‌کند و می‌میرد و دیگر آن‌قدر از حمام استفاده نمی‌کنند که خراب می‌شود. از طرفی آنها آب لوله‌کشی ندارند و از آب رودخانه استفاده می‌کنند برای همین انگل دارند، تمام آنها چون آب از رودخانه می‌خورند انگل دارند و چون مجبورند در رودخانه خودشان را بشویند، مشکلات پوستی پیدا کرده‌اند. درواقع می‌خواهم بگویم از ابتدایی‌ترین وسایل برای زندگی‌کردن محروم هستند».

افسون درباره روستایی صحبت می‌کند که ٢٥ خانوار ساکنش از ابتدایی‌ترین مسائل پزشکی و فرهنگی محروم هستند.

او می‌گوید: «خانواده‌هایی وجود دارند که مردهایشان رفته‌اند و معلوم نیست چه بر سرشان آمده، دو خانواده همسرانشان ترکشان کرده‌اند و آنها نمی‌توانند ثابت کنند که شوهرانشان مرده‌اند یا مفقود شده‌اند و به‌همین‌دلیل نمی‌توانند تحت پوشش مراکز حمایتی شبیه کمیته امداد خمینی قرار بگیرند. ما درگیر موضوع آنها هم شدیم، اما وقتی درگیر ساخت روستا شدیم، اتفاق‌های خوبي افتاد. پول ساخت خانه اول که جمع شد، دیدیم مبلغی اضافه داریم و کلنگ خانه دوم را هم زدیم و بعد هم نوبت به ساخت خانه سوم با کمک‌های مردم رسید. حالا سه خانوار صاحب خانه می‌شوند و یک خانه هم کارش تمام شده است. مضاف بر آن باید بگویم شهردار و نیروهای مسئول کمکمان کردند. تمام تلاشمان هم حالا برای ایجاد مراکز کارآفرینی است. هر اتفاقی افتاده ما سعی کردیم برایشان کارآفرینی کنیم. با مسئولان دولتی صحبت کرده‌ایم که اجازه دهند اهالی محصولاتی را که متناسب با محیط آنهاست پرورش دهند. مثل اسفند، بابونه و رازیانه».

افسون می‌گوید رنگ امید در میان سیاه‌دره حالا پررنگ‌تر از قبل است... . «آخر این‌همه سال کسی طرف آنها نرفته بود و فراموش شده بودند. اصلا کسی در روستا امید نداشت و فکر نمی‌کردند دوباره می‌شود زندگی کرد. در چهارماهی که آنجا هستیم، پنج، شش خانواده که بضاعت بیشتری داشتند خودشان شروع کردند به خانه‌سازی؛ مثلا پیرمرد و پیرزنی نزد ما آمدند و گفتند اگر شما مصالح در اختیار ما قرار دهید، شروع به بهسازی محیط می‌کنیم. آنها خودشان هم فهمیده‌اند می‌شود یک کارهایی کرد. ما بارها به آنها گفته‌ایم کمی اطرافتان را تمیز کنید تا مردم برای دیدن روستایتان بیایند، اما آنها عقیده داشتند اصلا کسی از اینجا رد نمی‌شود، ماشینی نمی‌آید. ما اگر مریض هم بشویم باید بمیریم و بیمارستان هم نمی‌توانیم برویم. البته حق هم دارند ٦٠ کیلومتر تا نهاوند فاصله و ٣٠ کیلومتر تا اولین شهر؛ یعنی فیروزان راه دارند. این فاصله برای روستایی که در شکاف یک دره قرار دارد خیلی زیاد است. از طرفی هر سال زمستان بعد از بارش برف و باران دسترسی به روستا غیرممکن می‌شود».

افسون می‌گوید یکی از مشکلات اصلی اهالی، حضور مار است. او تعریف می‌کند: «مثلا خانه سیدکلی مار داشت. او در مخروبه زندگی می‌کند و یک‌بار که ما در خانه‌اش بودیم، صدای فش‌وفش عجیبی شنیدیم که سید گفت صدای مار است، سرمان را بالا کردیم و دیدیم مارها از لابه‌لای در و دیوار کاهگلی آویزان شده‌اند و نگاهمان می‌کنند. چون خانه‌ها خرابه است و آنها در دره هستند، خانه‌ها مارخیز هستند و البته سازمان جنگلداری و مراتع هم اجازه کشتن مارها را نمی‌دهد، چون جزء منابع ملی محسوب می‌شوند. آنها باید مارها را به وسیله مارگیر بگیرند و در طبیعت رها کنند»، اما از ابتدا وضع آنها به این شکل نبوده است. به گفته افسون، مشکل آنها با سازمان مراتع و جنگلداری باعث شده که وضعیتشان به اینجا بکشد. سیاه‌دره در شکاف یک کوه واقع شده. ١٠، ١٢ سال پیش وقتی سازمان مراتع تشخیص داد این زمین‌ها متعلق به منابع ملی است، زمین‌هایشان را به مبلغ ناچیزی از آنها خریداری کرد، همچنین همه دام‌های آنها جمع شده تا آنها به مراتع برای چرا نروند و آسیب به بافت طبیعی نرسد». افسون نگران زمستان سیاه‌دره است و به نیازهای مردم فکر می‌کند.

او می‌گوید: «در اولین فرصت باید بتوانیم به نحوی انشعاب گاز این خانواده‌ها را تأمین کنیم تا مسئله گرمایش آنها حل شود. ما فکر کردیم اگر اینها آب گرم داشته باشند ما می‌توانیم برایشان آبگرمکن بگیریم باید فرهنگ نظافت و شست‌وشو را به آنها برگردانیم. چون درحال حاضر چیزی که برای ما اولویت دارد بخاری، انشعاب گاز روستا و آبگرمکن است. اگر هم بتوانیم حمام مخروبه را تبدیل به یک فروشگاه کنیم و مایحتاجشان را برای فروش بگذاریم، هم کلی جلو هستیم. چون آنها بقالی و نانوایی ندارند و روزانه فقط یک ماشین برای آوردن نان به روستا می‌آید». افسون برای سیاه‌دره رؤیاهای بزرگی دارد.

همان‌طور که وسایلی که خریده را جابه‌جا می‌کند، با صدای بلند با خودش فکر می‌کند و می‌گوید: «الان اگر مدرسه آماده شود، چه زماني اتاق‌هایش را به شورای محله تبديل می‌کنیم، که بچه‌ها جمع شوند و کتاب بخوانند. خانم‌ها جمع شوند قلاب‌بافی کنند. با سازمان مراتع صحبت کردیم کمی زمین در اختیارشان قرار دهد. آنجا محل کشت خودروی موسیر است. اگر این اتفاق بیفتد، آنها می‌توانند موسیرها را خرد و حلقه‌حلقه كنند و در کیسه‌هایی بگذارند که ما بافتشان را به آنها یاد داده‌ایم تا بتوانند آنها را بفروشند. راستش می‌خواهیم به آنها کارآفرینی یاد بدهیم تا از زندگی دامداری که به آن عادت کرده‌اند، فاصله بگیرند. کاش بتوانیم توانمندشان کنیم. حتما می‌شود... مگر نه».
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید