کودک کار و چِک رؤیا‌ها

کودک کار و چِک رؤیا‌ها

حالا از آن روز می‌نشینم داخل ایوان، به گلدان‌ها نگاه می‌کنم و به یاد جمله روی خودپرداز می‌افتم: رؤیات رو چک کن. پسرک چک را نمی‌توانست بخواند. در رؤیایش چک جایی نداشت.

کد خبر : ۶۰۰۵۱
بازدید : ۹۰۳
کودک کار و چِک رؤیا‌ها گیتی صفرزاده | تازه رسیده بودم دم در خانه که صدای پسرک را شنیدم: بیام تو حیاطتان گل بکارم؟ برگشتم، پسر نوجوانی بود با موتور سه‌چرخ که چند گلدان پشت آن گذاشته بود. گفتم: حیاط ندارم. گفت: توی ایوان بذار. از حال‌وهوایش خوشم آمد، گفتم بیا.
داخل ایوان که بودیم، همان‌طور که گل‌ها را برایم می‌کاشت و درباره هرکدام توضیح می‌داد، من هم از اوضاع‌واحوالش می‌پرسیدم که چندساله است، کجا زندگی می‌کند، چقدر درس خوانده و.... کار که تمام شد، دیدم پول نقد ندارم.
معلوم بود که در بساطش کارت‌خوان نیست. گفتم برویم سر خیابان دم خودپرداز پول نقد بگیرم. موتور را همان‌طور با سوئیچ رویش رها کرد و با من به سر خیابان آمد.

از شما پنهان نیست؛ تا سر خیابان به‌خاطر ۱۰ تومان بالا و پایین دستمزدش با او چانه زدم و شماره تماس پدرش را گرفتم که مبادا گل‌های خوب به من نداده و سرم کلاه گذاشته باشد و دوروزه همه‌شان خشک شوند و از معامله‌ام ضرر کرده باشم.
به خودپرداز که رسیدیم، نوشته بود که سرویس نمی‌دهد. رفتیم چندقدم بالاتر سراغ خودپرداز بعدی. چنددقیقه‌ای پشت‌سر مردی ایستادیم که تصمیم گرفته بود تمام قبض‌هایش را از همان‌جا پرداخت کند. حوصله‌ام سر رفت.
به پسرک گفتم برو ببین آن یکی خودپرداز راه افتاده یا نه. گفت: بلد نیستم، چه‌کار کنم؟ گفتم برو مقابلش و هرچه روی صفحه‌اش نوشته بود برایم بخوان. از دور می‌دیدمش، چندباری جلوی مونیتور خودپرداز جلو و عقب رفت، چشم‌هایش را تنگ و گشاد کرد و آخرسر از همان‌جا داد کشید: نوشته رؤیات رو نمی‌دونم چی.
رفتم، نگاهی به مونیتور خودپرداز انداختم و کل دستمزدش را بی‌چک‌وچانه نقد کردم و دادم. برگشتیم، موتور سرجایش بود، گفتم گلدان‌هایت کم نشده؟ جواب داد نمی‌دانم، انشاءالله که نشده.

حالا از آن روز می‌نشینم داخل ایوان، به گلدان‌ها نگاه می‌کنم و به یاد جمله روی خودپرداز می‌افتم: رؤیات رو چک کن. پسرک چک را نمی‌توانست بخواند. در رؤیایش چک جایی نداشت.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید