ژول میشله؛ خالق واژه "رنسانس"
جمهوریخواه راسخی هم بود، با تحجر مذهبی و استبداد سیاسی سر ستیز داشت و همیشه در کلاس درس و نیز در نوشتههایش، گاهی مستقیم و گاهی به اشاره این ضدیت را ابراز میکرد
کد خبر :
۸۳۷۵۰
بازدید :
۷۸۵۳
مرتضی میرحسینی | ژول میشله، نابغهای تمام عیار بود. تابستان ۱۷۹۸ در چنین روزی در پاریس متولد شد و در سایه آموزههای پروتستانها رشد کرد. سالهای نوجوانی در چاپخانه پدرش کار کرد و در این حرفه به استادی رسید و حتی شغلی در بزرگترین چاپخانه فرانسه که زیرنظر دولت بود به او پیشنهاد شد.
اما پدرش با این پیشنهاد مخالفت کرد و او را به ادامه تحصیل در دانشگاه، آن هم تا بالاترین سطح سوق داد. به کالج شارلمانی رفت، مراحل تحصیل را با موفقیت و یکی بعد از دیگری طی کرد و پیش از رسیدن به ۳۰ سالگی مدرس تاریخ و فلسفه در دانشگاه شد.
نوشتههای اولیهاش که اواخر دهه ۱۸۲۰ منتشر شد، کارهایی معمولی و فاقد اصالت و تا حدی خامدستانه بوداما سال ۱۸۳۱ با انتشار «مقدمهای بر تاریخ جهان» زنجیر میانمایگی را پاره کرد و دانش گسترده و ذوق نویسندگیاش را نشان داد.
چندی بعد از آن هم کار سترگ خودش «تاریخ فرانسه» را شروع کرد که پژوهش و تدوین آن نزدیک به ۳ دهه طول کشید و درنهایت به اثری ۱۹ جلدی تبدیل شد. هر چند لابهلای این سالها چند مقاله و رساله مجزا و مستقل دیگر هم نوشت که برخی از آنها هنوز هم آثار مهم و قابل اعتناییاند.
مثلا سال ۱۸۶۲ رساله شیطانپرستی و جادوگری را نوشت که ۱۱۰ سال بعد ایچی یاماموتو ژاپنی از روی آن «انیمه بانوی غم» (۱۹۷۳) را ساخت؛ داستان دختری از طبقه دهقان که ارباب منطقه در شب عروسی دختر به او تجاوز میکند و دختر برای انتقام از این جنایت با شیطان متحد میشود.
میشله استاد مسلم تاریخ قرون وسطا بود، اما به شدت از آن دوره که به نظرش عصر سیطره جهل و خرافه و اختناق بود، نفرت داشت و به «رنسانس» -که خودش این اصطلاح را برای تعریف این تحول ابداع کرده و در کتاب تاریخ فرانسه به کار برده بود- عشق میورزید.
جمهوریخواه راسخی هم بود، با تحجر مذهبی و استبداد سیاسی سر ستیز داشت و همیشه در کلاس درس و نیز در نوشتههایش، گاهی مستقیم و گاهی به اشاره این ضدیت را ابراز میکرد. زندگی آسان و بیدردسری هم نداشت. بارها در مسیر حرفهای به مشکل و دردسر برخورد و حتی اواخر دهه ۱۸۵۰ از تدریس منع شد.
اما پیوند او با تاریخ گسستنی نبود. چنان تاریخ را دوست داشت و حوادث و تحولات آن را جدی میگرفت که انگار «گذشته» با همه بدیها و خوبیهایش برای او مسالهای شخصی بود. میگفت و سخت هم به این حرفش معتقد بود که روایت تاریخ باید بر محور زندگی مردم باشد نه نقش نهادها و کارهای حاکمان و بازآفرینی گذشته (که کار اصلی مورخان است) بدون درک آنچه مردم عادی خواستهاند و داشتهاند و کردهاند هیچ ارزشی ندارد.
به قول جورج رود، میشله تاریخ را صحنه نمایش زندهای میدید که «مردم عادی قهرمانان آنند.» نظریه او درباره انقلاب سیاسی که آن را «بروز خشماگین و خودپوی همه مردم ضد فقر و ستم تلقی میکند» هنوز هم نافذترین نظریه در برای فهم این تحول است.
میشله اواخر عمر مجبور به ترک پاریس شد و تا زمستان ۱۸۷۴ که قلبش از کار افتاد در ایئر، واقع در ساحل مدیترانه زندگی کرد. بعد از فوت میشله، همسرش نامهای به دادستانی پاریس نوشت و مجوز تدفین او را در پایتخت درخواست کرد. حدود دو سال بعد با این درخواست موافقت شد.
۰